پدران بنیانگذار انقلاب دموکراتیک ایران، علی مسیو، محمد علی تربیت، حیدرخان عموغلو، میرزا کوچک، خیابانی و کلنل پسیان و مصدق و فاطمی،
احمدزاده و پویان و حمید اشرف، حنیف و سعید و بدیعزادگان، از آغاز جریان انقلابی خود، با اشرافی ژرف به این حقیقت بزرگ پا به میدان مبارزه گذاشتند که در راه رستگاری ایران اهورایی، هیچ دشمنی نخواهد بود که سد نشده به رویشان تیغ نکشد؛ نادیدهانگاری، سانسور، تمسخر و تحقیر، دروغ و تحریف و مارک، سرکوب و شکنجه و تبعید و دربهدری و حذف و اعدام و بمباران و نسلکشی، فرای تصور و باور و طاقت. «نیست در این راه غیر از تیر و تیغ». اگر این انقلاب صد و شانزده ساله، نوک پیکان تکامل است، پس باید که توانسته باشد به تشنگیهای بنیادین انسان دوران پاسخ دهد. منطق جنبش محمد حنیفنژاد: «مرز بین حق و باطل، مرز بین با خدا و بیخدا نیست بلکه این مرز از میان استثمار کننده (بهره کش) و استثمار شونده عبور میکند.»، مبنای مبارزه حرفهای و مرگ آرمانی اوست و یاران ایشان، صد و بیست هزاران، همچنان. که راه رهایی را یافته گشودند؛ با زمزمه مژده بهار زیر گوش کلمهی خیانت شده، با بوسیدن لب معصوم عشق تجاوز شده، با شکافتن راه نور و نفَس کشته شده. اشتیاق قربانی خون نخستین، به دار و رگبار گلولههای همایونی، از چنان بلندا، آغوش فرشته مرگ را بال گشودند. این وفای به عهد، شعله بذر ایمانی سترگ بود؛ به پیمان پیمانداران بیشکست، به جوانمرد سربازانی که میآیند، به غیرت سرداری که تویی. از هر گوشه به تماشای این الماس خوشتراش میتوان ایستادن و به دریای بیحاشیه دانشش غرقه گشتن و به جادوی پرتوهای یگانهسازش افسون شدن. بی خود شدن. چون ابر سپید رومی نشسته به حبس شُش، زنگی زنگی شدن. که آری! بر ستمگر، به نبرد کوچک و بزرگ، به باور و پیوستگی و پایداری، به فرمانپذیری و فروتنی، تکی تکی دوتا دوتا، فرمان کردگار است همه توفیدن و همه آتش ، ریشه و ریش تخت و منبر بیگانگی سوختن. شراره شرر مهر پنجاه و هفت ساله، پرداخته به پتک گران کاوه زمان. فرمانده یک هزار هزار گردان فرزندان کوروش.با یاد سرداران جاویدنام آزادی، بر دل لبریز از کینه، استمرار پنجمین ماه مقاومت و قیام سراسری را عزیز میداریم. خاطرخواهیِ چشمان مقبول و دادخواهی سرِ فراز و بالای بلندشان، خشاب، سوی منزل آسمانیشان خالی میکنیم. پی سوگند اول، زیر سوسوی کهکشان ستارگان شبکوب شهدای خطه اهورامزدا، تیزی پیمانها تازه میکنیم؛ به شکوفاندن فلاتها شراره، به سوزاندن نسل فاشیستهای اشغالگر، به قتل بیامان قاتلین ایران و دادن خاکستر ناپاکشان به زبالهدان. پیمانی گلگون به سرخی کین هر عاشقی که همین راه رفت. شهید، این برترین گواه.
ولایت فقیه یعنی روی میز ولی فقیه، طرحی بالاتر مینشیند که ویرانگرترین آسیب را به ایران و ایرانی بزند. ثروت و قدرت و شهرت، محصول جانبی این استراتژی ایدئولوژیک است. خمینی آمده کار نیمه مانده جمله دشمنان این آب و خاک را تمام کند. در این مسیر، پاسداران داخلی و خارجی ابلیس، چهل و هشت ساعت از بیست و چهار ساعت میکوشند و هیچ کم نمیگذارند. از دیده میگویم. ویرانگری بیمانند همه دپارتمانهای میهن اسیر، نه حاصل بیکفایتی و سهلانگاری، که محصول تلاش هدفمند، برنامهریزی شده و عقیدتی رژیم اشغالگر است. هدفِ «حفظ نظام»، حفظ شرایط به هر قیمت برای به مقصد رسانیدن همین آرمان اهریمن جماران است. نابودی ایران، قسم و ایمان اینان. تنها اگر مجاهد سر نرسیده بود. قدرتهای جهانی سرشاخ سر منافع کلان، به رژیم کودککش که میرسند، دشمن حرث و نسل مردم ایرانند و رفیق گرمابه و گلستان سلطان. بی شکاف. برای ارضای خمار گدای پاستور به خرج ملت مظلوم ایران و انداختن بازوی سلفی محیط گردنش سر و دست میشکنند. وزرای امور پاچه مالی، وکلای هماهنگکننده امور استمالت، ستونی از پیدا و پنهان خونآشام مریدان مکتب ضد بشری. سراپای اقتصاد رژیم، یک درصد اقتصاد جهانی نمیشود. از منظر این ائتلاف، صفر تا صد مسئله ایران، نه عدم وجود آلترناتیو مطلوب، که وجود آلترناتیو نامطلوب است. آلترناتیوی ملی و انقلابی و دموکراتیک که کابوس اربابان شب است. با شدن نوبت نو شدن فصل ایران، پاسخی برای این پرسش رعایای هشیار شده خود نخواهند داشت که: «اگر دموکراسی و آزادی و رفاه و آبادانی و پیشرفت و برابری و مردمداری آن است که در ایران است، پس چه بوده این فریب رنگی فرنگی؟». الگوی تاریخی برپایی دولت موقت تا تشکیل مجلس مؤسسان و انتقال امانت حاکمیت به مردم به همت همین انقلابیون شکارچی دیکتاتوری، مؤلف، معمار و سازنده کشتی سرنگونی؛ کهنهکار ایرانیانی کار کشته، پیشتاز پیشکش صد و بیست هزار جان شیرینترین، به غایت دفن ضحاک زمین. نگار آبگینه ناب پرشیا، پرده دهمادهای آدمیت، سرآغاز گذر از ما قبل تاریخ انسان به تاریخ شایسته او. آنتیتز نظم حاکمی که به کمتر از مکیدن بیوقفه شیره زمین و آدم رضا نمیدهد. از این روست اینچنین کینه بزرگ اربابان خون و نفت و سرمایه با ایرانیان. چنین رفیع، قدر انقلاب دموکراتیک نوین. اینچنین جایگاه تاریخی هر کانون شبسوز شورشی، مقدس گوهر رزمنده فدایی مادر ایرانزمین. نگاهبانان سرزمین رنگینکمان و قالی و زعفران. کارگران آبادانی فردای موطن سبزی و دست افشانی و شادی بیپایان. تا ببینیم کدام شیاد را خواهد بودن یارای ربودن تاج شاهی از سر خلق رشید ایرانزمین. تا بدانیم کدام بیصفت را آنی جسارت مخیله نگاهی چپ به شرف سرزمین خرم پلنگان و شیران.
شاهبچه پس از جلوس این طور سرود که: «اصولا من در جهان دو دسته انسان را میبینم. دسته اول کسانی هستن که همچنان کینه دارن، همچنین (همچنان) نفرت دارن، همچنان جزئی از مشکل هستن، و مقاومت میکنن از (روی) دیدگاههای خودشون، برای هر نوع همکاری، هماهنگی... من به دسته اول کاری ندارم...». آن کلاغ باغ قصص واواک چنین آمد که: «...مجاهدین، مردم ایران را نمایندگی نمیکنند... من خیلی خیلی متعجب هستم که چطور از طرف اعضای پارلمان اروپا توسط برخی سناتورها و اعضای کنگره آمریکا مورد استقبال قرار میگیرند...». دستانی خالی و چند بیش شعر تکراری.
سوت قطار آزادی میهن، اندیشیدن به عبرتهای این روزگاران سرزمین مادریام آشفت. رویداد جنگ جانانه مسافرین قطار ذیقیمت، رهسپاران عزیمتی خونبار از مشروطه، جنگجویان نبردی بس نابرابر با دیوان دوران. والا میهنپرستانی که به بهایی تاریخی ، خارج شدن قطار از ریل را به هیچ بهانه برنتابیدهاند و خلاف همه شرطبندیها و محاسبات و مکاتبات صاحبان زر و زور و تزویر، پیروز بودهاند. روشنی جان حق، بر نهادم تابید. خوش باران مهر بارید و گلهای ایمان، بیش رویید. برابر دیدگانم، شمشیر شیر خاور، پناه خواهر، پدیدار درخشید. از پهلو همان شمشیرِ نقش رایت خاک زرخیز، از مقابلش که مینگری اما نوکی دو لبه دارد. به عکس ذوالفقار فاروق اعظم که ختمش از درازا و پهلو شکافته دو تا شده، نوک شمشیر شیر خاوران از پهنا و عمق دو تا شده. بس که پَرِ نیشش بر اندام دشمن دون بگذرد تا نه یکی که دو کاری خطش بیاندازد. موازی دو خطی، مرز خدایی جدایی جبهه پیروز خلق و جبهه زبون ضد خلق، کشیده از ژرفای باستان تا ابد آینده وطن. ددان و موران و ماران، نه یک پلک زده، شیر از بیشه بیرون ایستاده تکلیف روشن. حکم باشد که بین خلق و اضدادش، دستنبد سبز و عبای شکلاتی و پاسدار شادوست و ساواکی دوزیست و واواکی نایاکی و پرستوی بسیجی و دیگر انواع عشاق ذلیل فاشیسم، رفت و آمد نمیشود. دست چپ و راست شازده، تولیدی-صادراتی طائب، کپی ناشیانه نثر درباری آرشیو فاضلاب بیت رهبر اهریمنان عالم بیرون بکشند، روی «امر»ِ ولی امر، لاک ارشادی بکشند و «عهد»ش کنند و از تریبون او بلغور کنند، یا واعظ اعظم حسینیه کاخ سفید با ماله طلایی ظریف، لب ایوان منوتو گچ قرنیز نفتی بکوبد و داخل استخر برج بلند عنترنشنال، شیرجه برجامی بزند. هر چه خواهند هر چه خواهند کنند. هیچ کفتار نقابداری به هیچ شکلک و شعبده اما یارای عبورش نیست از پهنه رود خون شهیدان خلقی که بین دو جبهه، خروشان میغرّد. تا دنیا دنیاست میجوشد. آنکه از آن همه درندگی و این همه بیگناهی، غرق کینه و خشم و نفرت و پافشاری بر انتقام و مقاومت نیست، زنده نیست. انسان نیست. این کف است، سقف، گشتاپوی خامنهایست. تنها مبادله، آتش، سفیر سرب سرخ سلاح سرکش. خامنهای گفته در آخر، این آخرین آنهاست که آخرین مجاهد خلق را میکشد و این سرزمین را برای همیشه از آن شیطان میکند. گرچه یافت مینشود روی زمین که شانس خود را ضد اراده خلق قهرمان ایران آزموده مزه تلختر از زهرش را نچشیده باشد. گواه، دهها هزار پاسدار و بسیجی به درک ارسال شده به دست مجاهدین. گواه، دود همواره خیزان از گور خمینی. به رسم سر بر دار عیاران، من مجاهد را شایسته چنین رقصی میان میدان. من کانون شورشی را. من رزمنده ارتش آزادیبخش ملی ایران را. سلیمانی یا حر. لاجوردی یا سردار کبیر خلق علی اکبر اکبری. ثابتی یا جزنی. داریوش همایون یا کریمپور شیرازی. خمینی یا رجوی.
حال از همین نقطه، روی پر شازده خاتمینشان را نگر که منت گزینه شاهنشاهی ابداعی با سس دموکراسی و شیره «همه با هم» به سر رعیت خسته از جفا میگذارد. روز روشن لسآنجلس، به قاعده قلدری و بیشرمی پدر شصتتیری، با ربودن خیزش ایرانیان، مردار ساواک از یخچال سیآیای بیرون میکشد تا آن روی پالانش را به خلق حیران خدا نشان دهد؛ تیزر آنچه در راه است. از پشت وانت محمود کریمی، زیر پرچم نجس ساواک، چندی حاج طیّب روانه میادین بینالمللی کرده تا به لطف هتاکی و چوب و تیغ و اتوی ملوکانه، خاطر ملت «شاه زده و خمینی گزیده» بازآورد چه گوسپندان بیمصرفی بودند که خاندان عیرانساز را آن هم با انقلاب از وطن پاکان بیرون انداختند و پس حتما بچشند که صد بار بدتر از خمینی حقشان است، و اما بلافاصله همانجا همین بازمانده سایه خدا از همان شورشیان ناسپاس پنجاه و هفت، با دهان لجنی، طلبکار انقلابی دیگر است تا روی دست و فرش خونی بسا گستردهتر از پیش، سر ارث پدری و خوان یغمای همایونی بازش نشانند. تاکید دارد در فرهنگ لغاتش براندازی و سرنگونی نیست اما به سنت خاندانی، گاه که بوی کباب آمده گه خواهان جمهوری گه پادشاهی گه مشروطه گه ترکیبی شده. کارکشته انقلابیون زبردست میهن را تروریست و سکت و نادموکرات و تجزیهطلب و «مشکل» میخواند، اما با سر بلند با پاسدار و بسیجی و نظامی نظام خمینی «تگزاس هولدم» بازی میکند، با ارکستر ائتلافی برای این حافظان تاج و تخت فردا، سرود منشور همبستگی اجرا میکند تا سینه ملت را از این بیشتر باز به خنجر خانخانی آجین کند. آخر با سرنگونی شاسدلیگدا، سلطنت دوباره مدفون میشود. چون جلاد صیاد شیرازی، سرباز-خلبان خمینی، منتظر گشایش درب مهرورزی بنیاد منحله باران، خوابانده در نمک آبهای لاجوردی هاوایی، آشنای اسرار پیچ و خم گوشه کنار تاپترین کازینوهای وگاس و در به در اماکن نامتبرکه باهاماس و دیگر ریزورت و کلابهای فوق خاص. لابد تا مسافر بوئینگ بایدن ایر، معیت بچه پاسدارکان سرشگردی و نوبسیجیهای تحکیمی عیران نوین زاده خطیب، بی هیچ حس، روی باند بهشت زهرا فرود آید و در روفتن آزادیخواهان و انقلابیون، کار ناتمام خمینی و خامنهای را تمام کند. به رویاهای پنبهدانهای پالانی. تا آسوده خاطر، در رفراندوم تاسیس جمهوری دموکراتیک پادشاهی مشروطه موروثی انتخابی، به ملت یکپارچه شاهپرست، افتخار گزینش بین نظام ستمشیخی پیشین و بهشت سلطانی آینده بدهد. ادامه هم لابد تنها قماربازی آماتور بی دخلی به سیاست است که آمده با اعضای حزب متبوع و معصومه به قم برود و لب ساحل دریاچه نمک، کازینوی کاشانی برای یاران تشنه کسب درآمد حلال تأسیس کند.
اما هیهات که خلق را «همه با هم» در میان جبهه خلق فایده دارد. «همه با هم» زیر قبا، ائتلاف انواع پاسداران شاهدوست ولایی، همان «همه با هم» زیر شنل هیئت رستاخیزیهای پاسداردوست. اما عارض، خدمت میانداران حقپوش نمایش روحوضی شاهبچه، که این ارتش آراسته، دیربازهاست برخاسته. از میوه جنگیدن مسلسل پنجاه و هفت، رزم باشکوه کانونهای شورشیست که ارتش آزادیبخش ملی ایران، مراحل تکوین خود را پشت سر گذاشته هر جای میهن شیران از ریشههای تنومند و شکستناپذیر انقلاب دموکراتیک نوین، جنگلها جوانه شکوفهها زده. به تاکید خواهر مریم، «ما هرگز و هرگز شروع کننده نبودهایم ولی اگر شروع کنیم تمام میکنیم». و «ما از جنگ با شارلاتانها به غایت استقبال میکنیم چرا که بسا خونها از فردای سرنگونی ذخیره خواهد کرد». آری! آن روز که دویست کم بودیم، هیچ نبودیم، با خمینی ماهنشین دردانه کارتر آن کردیم. هنوز همان هیچیم و قله غرورمان، برکت برپایی چادر نزدیک یاران، روی خاک سرخ خاوران. راستی خلقی که به کیفیتی آنچنان متعالی از آگاهی و اراده رسیده که به کمال، بهای تام و تمام سرنگونی رژیم پلید خمینی را بپردازد، خدای اهریمنان هم نخواهد توانستش فریفتن و شکستن. این دست چیره خداست بیرون از آستین خلق شوریده بر ستم. این گوی است و میدان فراخ برای هر مدعی که میل باز آزمودن آزموده دارد.
اما ای پادشاه اصلاحطلب! ای که به رسم ژنتیکی، مملکت را به دشمن واگذار نکردی مگر آن که تا آخرین سرباز و دلار و گلوله و خانه و نفس با سپاه او جنگیدی! ای جمهوریخواه قسم ولیعهدی خورده! ای که در ستیز با خمینی و اصحاب مماشات، چهل و چهار سال چه یک لحظه شمشیر شاهی در نیام چه یک پلک بر هم نگذاشتهای! ای خشونت پرهیز! ای که با خمینی و آلش مرز سرخ مطلق داشتهای و سایه هر پاسدار ولایی را با تیر عاریامهری میزنی! ای آلترناتیو! ای وکیل و شهریار و رهبر! ای که درونیترین حلقات درگاهت، مشتی اطلاعاتی و پاسدار و بسیجی و انگل پرورده فاضلاب پاستور! ای که رزومه آلت، سرریز خون خوبان و لبریز حقوق و دارایی مسروقه خلق! ای قبله سپاه سایبری بیچاکدهان! و ای که خیلی چیزهای دیگر! اساسا و اصلا، خلق قهرمان ایران و بیشمار پیشتازان و جانفداهاشان، این همه سالها، به همان دلایلی سرنگونی خمینی را پیگیر بودهاند که سرنگونی پدرت را. تا یک بار برای همیشه، نیرنگ و پشت هم اندازی و ویراژ و اسکی و زیرآبی و چماق و کابل و قپانی و تجاوز و وابستگی و مزدوری و فریب و دغل و تبعیض و گندگاوچالهدهانی و دزدی و وقاحت و رذالت و دجالیت و دین فروشی و وطن فروشی و سلطهگری و خفقان و سرکوب و دیکتاتوری و فاشیسم و بساط این قماش صفات خاص طبقه حاکم جمع شود. صد و بیست هزار خون رشیدترین دادهایم باز هم تا هر جا که نیاز باشد میدهیم. تا باز به منش دیرین ریشه، مهر پندار و گفتار و کردار نیک از بام سرزمین جاودانه شیر و خورشید بدمد. تا دیگر بار خواست و آرزوی جمهور مردم بر تخت حکمرانی نشیند. تو نیز مانند هر کسی دیگر، ابتدا باید برادری خود را ثابت کنی. خصوصا تو در این امر، راهی طولانی در پیش داری. این تحمیل مبارزه با این رژیم بوده است. وگرنه چنان که دانی و بینی، هر نوشکفته مدعیست. هر گلگیس سوگلی خاتمی، هر سلبریتی سبز دوران طلایی و هر نوبلی مکتب رسمنجانی، برای خلق عاصی، به شکلک میهنپرستی گلوی عنقلابی پاره میکند تا خیال متعفن مزدوری، مرزهای آتشین آشتیناپذیری خلق با رهبر فرزانه اساس لجنمال کند و خواستار استفاده مخالفین نمکنشناس نظام از رهنمودهای عاقا شود. یا میشود همین نمونه خودت که عبور کردهی دیر باز از جهاز هاضمه خمینی هستی و اما زیر نقاب انقلاب و والاترین ارزشهای عزیزش، عرض خود میبری. فرداست روزگار دادخواهی عادلانهی بی فراموشی و خش و غش و بخشش. بی تفاوت که چه کسی. نمونه، همین سازمان بیشکست رزم خلقمان که از دهها دادگاه کوچک و بزرگ سراسر گیتی از هر چه اتهام و نیرنگ و دروغ، مطلق سربلند آمده و همواره هر مدعی را به هر دادگاه بینالمللی فراخوانده. حساب پاک را چه باک از محاسبه؟ خصوصا تو که از چهار بزرگترین جنایتکاران معاصر میهن، فرزند دوتایشان هستی. باید از ریز راز مغازله و معاشقه دوسویه با نظامیان تروریست خمینی و خامنهای و ریز ثروتی که دربار عسلامپناه پدرانت بالا کشیده بگویی، از آن همه خیانت و جنایت اجدادی، از این همه پلشتی و پلیدی پشیمانی و دوری کنی؛ و انبوه توضیحات دیگر صد وکیل لازم. به خواستهای ملت بزرگی که یک بار دودمانت را واژگون کرده مانند یک شهروند با ادب و هوش احترام بگذاری، و سپس تازه بتوانی به عنوان عضوی از جبهه رنگارنگ خلق بزرگ ایرانزمین اهورایی در ارتش سرنگونی از جان مایه بگذاری. هم در خلوت، شکر گذار این همه بخشش و لطف بیکران خلق قهرمان. باشد که شایسته باشی.
پهلوی میداند در تکامل رهبری ضد انقلابی، باید که کیفیتی کیفا چرکینتر از خمینی ارائه دهد. خمینی پاریس هرگز کسی را تهدید به شکنجه و اعدام نکرد. قالیباف و لاجوردی رو نکرد. به هیچ اپوزیسیونی مارک نزد. گفت حتی کمونیستها هم آزاد خواهند بود. او هرگز خواهان صدور گاز ایران به اروپا نشد و هرگز خواهان سرنگونی شاه با کمک گارد شاهنشاهی و ارتش همایونی نشد. ملت آنطور که میدیای دروغ مینماید، گول و گنگ نیست. بدیهیات را میبیند و به سادگی نتیجه میگیرد. شازده هیچ جدید نیست؛ بازیگر بازنوشته وقیحانهتر و جنایتکارانهتر همان کمدی کهنه سناریوی تراژیک خمینیست. جنبشش از ارادهی بالای نخهای بسته به دست و پای اوست. چرا که هست او در هست اوست. اصلاحطلبی آخرین برگ رژیم بود. پس از اتمام ماجرای اصلاحات و یک دو جین قیام خونین براندازانه پی در پی، یک افعی اصلاحطلب آن هم نوع تاجدار انتخابی را جای قناری برانداز، نمیتوان قالب کرد. چنین روزگاریست. این بنبست تاریخی استبداد است. نیست را نتوان کرد هست. اگر در این جنگل قانون جنگل حاکم بود به این رژیم اجازه داده نمیشد بعد از سوختن آخرین کارتش، دوباره همان را بازی کند. اما هم در این قمارخانه، حق هماره گرفتنی بوده. هدف شیخ بیچاره از تزریق ویروس ساواک به پیکر انقلاب نوین ایران، زیر آب کردن سر نیروی انقلابیست. حتی اگر همه دنیا به او نشان دهند که ممکن نبوده این و نخواهد بود و خود اوست که الساعه غریق است برای همیشه به دست همان ارتش انقلابی شیر بیشه سرنگونی پیشه.
«تا این رژیم هست، همه جورش یک جور است.». از این رو تنها استراتژی درست، سرنگونی تمامیت رژیم فاشیستی از طریق قهر سازمانیافته است. وظیفه همه نیروهای جبهه خلق، هر چه محکمتر کردن مرزبندیهای خونینیست که دشمن، مخدوششان میخواهد. بیهوده نیست که شازده آمالش را زیر چتر سوزان ملونی، میزبان نفتی گعده جورج تاون، در ائتلاف با چندی پاسدار و اطلاعاتی و ساواکی و اصلاحاتی مییابد، از پیشینه خود برائت نمیجوید، در پاسخ به ابهامات جدی، شفافیت پیشه نمیکند، تکلیف اصول و امور اساسی را به تاریکی آینده موکول میکند، هیچ حقوق مردم را نمیشمارد، انقلاب را خشونت مینامد و تروریست را دوست و... . حصار و مرز و دیوار، معنی و ضرورت پایهای هر چاردیواریست. چه رسد به حساب ملت و مملکت. هر چه تلخ و هم دردناک، باید تاریخ را خواند و درسهایش را آموخت. راستی اگر ممکن است که با سپاه و بسیج سرنگون کرد، پاسدار ختم روزگار، مگر مغز عمام گوربهگورش را خورده که سرنگون کند و بدهد دسته بچه شاه؟ خب خودش سوار میشود. دشمن در راه سرنگونی چپ و راست دکانهای جدید زده و میزند. این فن همیشگی او بوده. وظیفه ما افشای هر چه بیشتر راسوهای رسوای چفیه گردن کراواتی دکانهای فاز ساعت صفر است. تا علی بماند و حوضش. تا سپاه پاسداران بماند و هزار اشرف.
در عبور از این اندیشهها به دروازه انتقام رسیدم. اینجا لعنت خطه خونبار میهن و خلق اسیر، به نیابت، تا روز قیامت، سوی خمینی و آل و اعوان و انصار پلیدش روان کردم. که برای من و ما ایرانیان، یافتن و دریافتن مریم و مسعود و یارانشان چنین دشوار و نزدیک ناممکن نمودند. اما من و نسل ما، قسم خوردیم، هر چه ابر، تیره و توفان، گسترده و سیاهی، تباه و راه، دور و شب، دراز، ننشینیم تا خورشید عشق را بیابیم و از پشت پرده پوچ بیرونش آوریم که باز بتابد تا باز سر به آرمان عادلانه او ببازیم. تا آنقدر خاطر شیر خاور را بخریم که باز باز آید. به فخر پیشکش هزار جان آیندهی هر سرباز پرشیا.
خواهر! پیام شما رسا چون صور سرنگونی، گوش هر سلول ما سربازان آزادی ایرانزمین را مینوازد؛ تابانیدن نور روی صحنه، عین نبرد آخرین، تعهد اصلی و خود تعهد اصلیست. سوختن عملهی دود و دروغ، روشنی راه راست، پدیداری پل گذر از شکنجه شب شیخان و شاهان، تا آستان طلیعه خورشید جمهوری دموکراتیک ایران.
در بالاترین مدار نوین، بازگرداندن و ارتقا یقین به دیدگان دل خلق تاج سر است و فرزندان رشیدشان، پیشتازان عملیات ویروسزدایی و لایروبی همه میادین و گذرهای آلوده و غمزده بهشت زمین، ایرانزمین، از نعش و لاشه لاشخورهای بیمخ علیشا. تا حبلالمتینشان را، مهرشان را، بنیوشند و ببینند و برخیزند و بستیزند چنان که در افسانهها بنویسند.
اباذر
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر