در یکی دو ماه ابتدای قیام که جامعه اوج رادیکالیسم انقلابی را تجربه میکرد و هنوز چشمانداز قیام مشخص نبود، اثر چندانی از فرصتطلبان سلطنتطلب نبود
ولی پس از اینکه مشخص شد شرایط انقلابی از یک نقطه کیفی عبور کرده است و دیگر شرایط به گذشته بازنمیگردد، به تدریج میوهچینان وارد شدند. پس از سالها زندگی مرفه در ینگه دنیا و چشمک و چراغ با همه جناحهای رژیم و برخی موضعگیریهای ولرم و توئیتهای بیخاصیت گاهگاهی، برای مصادره قیام آستینها را بالا زدند. پس از ۴۴سال یادشان افتاد که دوران سرنگونی رژیم فرا رسیده است. همچون خمینی که روزگار زوال شاه را دریافت و به آخوندها نامه نوشت که دوران «اشکال کردن» فرا رسیده است اینها نیز همدیگر را صدا کردند که دوره برداشت محصول فرا رسیده است.سیاههای از طلبکاری
در آن هیاهوی پر غوغا، مشکل عمده برای این نورسیدگان، نه رژیم و سپاه و نیروهای سرکوبگرش بلکه وجود اصلیترین نیروی اپوزیسیون سازمانیافته علیه رژیم با کهکشانی از شهیدان بود. پس آنها اگر چه در شعار فریاد «همه با هم» سر میدادند ولی در مواضع خود نوک تیز مبارزه را علیه این نیروی جانبرکف گرفته و سیاههای از طلبکاری ردیف کردند:
ـ چرا مجاهدین همچنان حجاب دارند و از اعتقادات خود دست نمیکشند؟
ـ چرا مجاهدین همچنان به اسلام معتقد هستند؟
ـ چرا مجاهدین برای مبارزه از زن و زندگی عادی خود دست کشیدهاند؟
ـ چرا مجاهدین کماکان به شعائر مذهبی خود پایبند هستند؟
ـ چرا مجاهدین نماز جماعت میخوانند؟
آنها حتی با شیوههای رضاخانی در خیابانهای کشورهای اروپایی نیز به روسری زنان مجاهد تهاجم میکردند و حداقلهای آزادی پوشش را بر نمیتافتند. متحد شده بودند که هر بهانهیی را تبدیل به چماقی برای از دور خارج کردن مجاهدین کنند. تلاش میکردند همه ارزشها و سنتهای انقلابی و رنجهای چهار دهه سازمان پیشتاز را انکار کنند. میخواستند القا کنند مجاهدین و فدای ۴۰ساله و بینظیرشان ارزش چندانی ندارد و مظاهر آزادی در دنیای جدید چند سلبریتی و تعدادی از تفالههای سلطنتی هستند. خامخیالانه تئوری میبافتند که انقلاب و قیام از مجاهدین عبور کرده چون آنها همرنگ جماعت نشدند. اعتبار مجاهدین پایان یافته و دور، دور از ما بهتران است. حتی اگر مجاهدین دست از دگمهای خود بردارند و معذرتخواهی کنند، باز هم در انتهای صف هستند! دیر آمده و زود میخواستند بروند.
بوالعجب مجاهدین در شش ماهه گذشته
در صحنه سیاسی، مجاهدین به یمن رهبری هوشیار و پاکباز و تشکیلات مستحکم خود ابتدا جبههبندی خلق و ضدخلق را ترسیم کردند و سلطنت را سر جای خودش در جبهه ضدخلق نشاندند. سپس داراییهای آرمانی و ایدئولوژیک خود درباره انتخاب خاوران و فدای بیچشمداشت را مورد تأکید قرار دادند و کمربندها را برای شکستن شاخ فریبکاری جدید محکمتر کردند و در ادامه تا میتوانستند بر طبل مرزبندیها کوبیدند تا جایی که صفبندی خلق و ضدخلق در خروش جمعههای زاهدان نیز بازتاب و انعکاس یافت و نشان داد مرزبندی با بازماندگان ساواک در مسیر صحیح تاریخ است و اصالت دارد.
همزمان با پیشرفت در جبهه مردم، در صفوف سینهچاکان پادشاهی نیز با منطق دیالکتیک روزبهروز تفرقه ایجاد شد. قهر کردن و کینهکشیها شروع و فضای مجازی و اینترنت پر از افشاگری شد. خودشان افشا کردند که اوج آرزوهای بچه شاه دست گذاشتن در دست خاتمی بوده است! خودشان گفتند که بچه شاه در حمایت از موسوی سراپای خودش را سبز کرده بوده است. خودشان اذعان کردند که پولهای طیب و طاهر از کشورهای مورد نظر بهطور میلیاردی به شاهزاده میرسد. خودشان افشا کردند که عامل اصلی تفرقه در بین نیروهای سرنگونیطلب خود بچه شاه است و هر جا که خواستند بامبولی راه بیندازند و وقت اپوزیسیون و طرفداران سرنگونی رژیم را بگیرند بچه شاه آنجا بوده است! خودشان افشا کردند که با منشور اخیر طرفدارانشان چند شقه شدند. خودشان سوگند خوردند که شاهزاده حتی صد نفر هم در ایران ندارد که دستوراتش را اجرا کنند! به همین دلیل و با همین اعترافها و اختلافها بود که بهسرعت در میان قشر موسوم به خاکستری مفتضح و رسوا شدند.
تجربه اینکه، هر جا بر سر اصول و مرزبندیهای خود بایستیم و چشمداشت لحظهای نداشته باشیم پاسخ خود را در صحنه سیاسی و اجتماعی خواهیم گرفت. مجاهدین یک بار دیگر محکم و استوار بر سر مواضع اصولی مردم ایران ایستادند و با پایداری خود دیگران را هم به این مسیر رهنمون شدند. باز هم ثابت شد که عامل بقا و ماندگاری نه چرخشمداری و پراگماتیسم و حرکت طبق مظنه روز بازار که ثبات قدم و استقامت و پافشاری بر مرزهای سرخ و کوتاه نیامدن از حقوق خلق است. در ماه زیبای فروردین و تقارن عید و ماه مبارک رمضان، آیا استحکام مواضع مجاهدین در قیام دموکراتیک مردم ایران، حماسهای ماندگار در تقوای رهاییبخش و حرکت علیه شیب خودبهخودی و جماعتهای همرنگ کذایی نیست؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر