پذیرش چشمانداز عاشورا
در این موقعیت برای ما در جهت انجام مسئولیتهای تاریخیمان و در جهت حفظ انقلاب و نجات آن فقط یک راه باقی میماند، و آن راه مقاومت و مبارزهی مسلحانه و قهرآمیز بود. بدین ترتیب خمینی سرانجام در برابر ما آتش جنگ را برافروخت. آتشی که البته دودش به چشم خودش رفت. او بالاخره تضاد ما با ارتجاع را به انفجار کشاند. خمینی با کشتار 30خرداد و اعدامهای دستهجمعی اوایل تیرماه، خود در واقع فتیلهی این انفجار را آتش زد. لکن صدای مهیب انفجار درست رأس ساعت 9 یکشنبه شب، هفتم تیرماه بلند شد. صدایی که نه تنها در سراسر ایران، بلکه در سراسر جهان طنین انداخت. و شاید بتوان گفت که از فردای آنروز رژیم خمینی دیگر مرده است. در فردای آن روز، رژیم خمینی دیگر رژیمی نبود که بتوان آیندهای برای آن تصور نمود. تا این جا وضع ما در برابر خمینی به تعبیر یکی از برادران، همچون جوان نجیب، سربهزیر و سربهراهی بود که خمینی با قلدری و بیرحمی تمام سر این جوان را در بغل گرفته و مرتب مشت و سیلی بر سر و صورت او مینواخت. اما این جوان که در عین مظلومیت و نجابت، زیرک و هشیار هم بود، ناگهان در لحظهای از جای جست و چنان سیلی محکمی به گوش خمینی نواخت که برق از چشمان خمینی پرید، کلهاش سوت کشید و سرش گیج رفت و شروع به چرخیدن به دور خود کرد. از آن زمان تا کنون، بهخصوص با سیلیهای دیگری که به گوش این جلاد شیاد خونآشام نواختهایم، همچنان به دور خود میچرخد، تا بالاخره با سر به زمین بخورد و مغز پوسیده و فاسد و تبهکارش متلاشی شود.
داستان ما با خمینی و ارتجاع تامقطع 30خرداد چنین بود؛ جنگ ما با خمینی نیز چنین شروع شد...
پیام به خواهران و مادران قهرمان ایران بهمناسبت شهادت دهها خواهر مجاهد و اعدامهای دستجمعی در شهریور 60
... اگر خمینی میپندارد که با این بگیر و ببندها و این کشتارهای وحشیانه میتواند جلوی حرکت خروشان انقلابی خلق و بهخصوص خواهران ما را بگیرد به همان خیال باطلی گرفتار شده که همواره اسلاف او همچون یزید و فرعون و حجاج و... گرفتار بودهاند. او با این جنایتها جز کینه و خشم انقلابی ما را نمیافزاید و جز آتش برای خود فراهم نمیسازد و باید بداند که رفتنی است. و با این اعمال رفتن خود را تسریع میکند.
خواهران مبارز؛ صحبتکردن با شما خواهران نسل انقلاب و گلهای به بر نشسته سازمان و شما مادران قهرمان، پرورش دهندگان این نسل انقلابی خود بسی سخت و دشوار است. مخصوصاً در زمانیکه این نسل تربیت شده در آتش و خون، و برآمده از قهر انقلابی خلق، میرود تا بار تاریخی گران خویش را بر زمین گذارد و وظیفهی انقلابی خویش را به انجام برساند و در این راه نه از شکنجههای سبعانهی خمینی جلاد هراسی دارد و نه از ایثار و شهادت دریغ میورزد. نسلی که بهحق مرزهای بین حماسه و زندگی را درهمشکسته و خود به حماسه بدل گشته. در کجای تاریخ مردمی سراغ داریم که دختران سیزده سالهی آنان با مشت گرهکرده چوبههای اعدام را بوسه زنند و بر عقیده توحیدی خویش پای بفشرند؟ شاید بسیار زود باشد که ما و نسل ما خود شکوه این قهرمانیهایش را بهدرستی درک کند. آنچنان که صدها سال لازم بود که قهرمانیهای زینب این معلم کبیر و جاودانهی زنان مبارز و قهرمان ما بارهای خویش را بر زمین گذارد و ارزش واقعی و تاریخی آن روشن گردد. مگر نبود که این قهرمان کربلا را حجاب از سر گرفتند و با خیل اسرا از شهری به شهری و از دیاری به دیاری بردند و در خرابههای شام سکنایش دادند و تازیانههای ظلم بر سر و رویشان باریدن گرفت. مگر نبود که کودکان 3ساله آنها در خرابههای شام جان باختند و مگر نبود که بالاخره اینها همه نقاب از روی یزید این بهاصطلاح فرزند کاتب وحی که آنها را خارجی معرفی میکرد برکشید. آری، خواهران و مادران قهرمان ما از تبار اویند. از تبار مبارزی که در بارگاه یزید فریاد برآورد که «_ای یزید، زود باشد که انتقام خود را از تو باز ستانیم_ » و زینب این قهرمان کربلا و تمامی تاریخ با این کلام تنها به انتقام خون شهیدان کربلا اشاره ندارد که به انتقام تاریخی جریانی پاک و بالنده و پویا از جریانی خبیث و میرا نظر دارد که بر گردهی مردم سوار است و خلق و همهی نیروهای خلاقش را در آتش فساد و تباهی و شرارت و جنایت خویش میسوزاند.
خواهران و مادران قهرمان؛ نسل ما درگیر مبارزهای است که استمرار تاریخی عاشوراست در یک طرف خمینی دجال دینفروش و اوباش و مزدوران ددمنش او قرار دارند و در طرف دیگر انسانهای پاکباختهای که سینههای گشادهی آنان جایگاه مهر و عشق به خدا و خلق و کینه و نفرت از ضدخلق است و در میانهی آنها خواهران و مادران ما جایگاه ویژهیی دارند، خواهران و مادرانی که خمینی جلاد پابپای برادران رزمندهی ما آنها را مورد کشتار قرار داده است و بهراستی برای سازمان ما مایهی افتخار است که مربی نسلی بود که در آن زن قهرمان ایرانی به درجهای از تکامل و رشد و آگاهی و ایمان ارتقاء یافته که با درک تفاوت عظیم بین تفالهها و پسماندههای قرونوسطایی که خمینی جلاد به نام اسلام و قرآن عرضه میدارد و اسلام انقلابی و توحید ناب، در مقابل او میایستد و در این راه بار شکنجه و اسارت و شهادت را قهرمانانه میپذیرد. زنی که با آگاهی و ایمان و جسارت خویش پردههای ریا و فریب را از صورت خمینی خونآشام بکناری میزند و او را در جهان و در تاریخ افشاء و رسوا میسازد. زنی که جز با زبان قهر با خمینی جلاد حرفی ندارد.
و حال ما بیآن که مرعوب این جنایتها و رذالتهای خمینی گردیم در دنبالهی سوگند تاریخی زینب با قلبی سرشار از کینه و خشم، کینه و خشمی برآمده از خون شهیدانمان سوگند یاد میکنیم:
به نوباوگان دنیا نیامدهی فاطمه حسینیها که در بطن مادر آماج گلولههای مزدوران خمینی شدند سوگند یاد میکنیم؛
به خون پاک نوباوگان شهیدمان همچون فاطمه مصباحها سوگند یاد میکنیم؛
به سحرگاهانی که خیل اسرا به شهدا میپیوندند سوگند یاد میکنیم؛
به اشک چشم یتیمان این انقلاب سوگند یاد میکنیم؛
به چشمان براهماندهی همه کودکان بیمادر سوگند یاد میکنیم که تا پیروزی نهایی و حاکمیت خلق دست از مبارزه برنداریم و تاسرود فتح و پیروزی را در گوش کودکان این آب و خاک سر ندهیم از پا ننشینیم و در این راه جز به انتقام تاریخی که زینب قهرمان نوید آن را داده نیندیشیم.
درود به روان پاک شهدای 28شهریور
درود بر تمامی شهدای خلق
بهویژه خواهران و مادران شهید
نصر منالله و فتح قریب و بشر المؤمنین
اشرف رجوی
31/شهریور/60
... بهراستی موسی ”شیر آهن کوهمردی“ بود سرسخت و استوار و سازشناپذیر که حقا در یکی از سیاهترین ادوار تاریخ ایران، غیرت و غرور و بیباکی و عزم جزم یک خلق رزمنده و قهرمان را در خود منعکس میکرد.
با اعتماد بهنفس و با آنچنان شخصیت مستحکمی که در بحرانیترین شرایط باز هم صبور و آرام و مطمئن، کنترل خود و امور تحت فرماندهیاش را حفظ مینمود.
از آن گونه مردان که در ظاهر هیچ نمود و داعیهای ندارند اما به هنگام سختی و محنت و در ساعت رزم آوری آنچنان میدرخشند که گوئیا لنگر استوار کشتی در مسیر پر توفانند.
مردانی با یک دریا از پاکترین و بیآلایش ترین و معصومانهترین عواطف شفاف و زلال انسانی که هر ظلمت و تیرگی را در امواج نگاه نجیب خود شستشو داده و محو میکنند، و یا در اعماق جنگل بردباری و حلم خود، مخفی مینمایند. مردانی که البته دیر جوشند و از آنجا که هیچ نیازی به مخفی کردن عواطفشان نمیبینند چه بسا اگر بیجهت مزاحم آنها بشوید ابتدا کمی سرد و تند خو جلوه کنند، اما از آنهایی هستند که میتوان یک عمر به آنها تکیه و ا عتماد نمود.
بهسادگی ”آری“ و ”نه“ نمیگویند و هرگز پرچانگی نمیکنند، گاه حتی باید با تأکید و اصرار آنها را به سخن گفتن و ابراز نظر واداشت،
اما ”آری“ و ”نه“ ی آنها را باید بسیار جدی گرفت و بر روی آن، تا پایان یک مسیر حساب باز کرد.
سلسله قاجاریه یک استبداد فئودالی را بر ایران حاکم کرده بود. دربار شاه، مدافع منافع اربابان زمین بود و حکمرانان وابسته به حکومت مرکزی، در حوزههای نفوذشان از هیچ فشاری به مردم دریغ نمیکردند... دهقانان مجبور به پرداخت مالیاتهای سنگین به دولت میشدند. هیچگونه ارگان رسیدگی به دادخواهیهای مردم وجود نداشت.
تاریخ بیداری ایرانیان ج 1ص 215، 216: « ”در دهات کرمان هنوز پولِ چوبِ حاکم، آنچه چوب برای سیاست و زدنِ مردم لازم است از مردم میگیرند، … مخفی نباشد که تمام صدمات و تحمیلات بر فقرا و زارعین و کسبه است، اغنیا و علما و خوانین و ملاکین راحت و آسودهاند ضرر بر بیچارهها و عَجَزِهها است“.
حکومت قاجار و دربار شاه به ابزار بیارادهای در دست کشورهای استعمارگر روسیه تزاری و انگلیس تبدیل شده بود. سیاست خائنانه و ایران بربادده شاهان قاجار، بر موازنه مثبت بین استعمارگران و تأمین مطامع آنان استوار بود. هر امتیازی که توسط شاه به روسیه تزاری داده میشد، معادل آن، امتیازی به انگلیس واگذار میکرد. مثلاً در مقابلِ دادنِ امتیاز ایجاد بانک شاهنشاهی به انگلیس، امتیاز تأسیس بانک استقراضی به روسیه داده شد.
امتیازات به آلمان:
1264 شمسی: در زمان ناصرالدینشاه امتیازاتی به امپراطوری آلمان داده شد. از جمله دو کشتی از آلمان خریداری شد که در خلیجفارس توسط ملوانان آلمانی اداره میشد. علاوه بر آن یک مدرسه آلمانی در تهران تاسیس، و مذاکرات محرمانهای برای ایجاد راهآهن در شمال ایران صورت گرفت. اما چون این اقدامات بدون موافقت روس و انگلیس بود، آنها با فشار روی دربار فاسد و شاه وابسته قاجار، لغو این قراردادها را خواستند و برای خود نیز امتیازات جدیدی طلب کردند.. و ناصرالدینشاه تمام آن خواستهها را برآورده کرد.
به دنبال آن، انگلیس تقاضای امتیازات جدیدی کرد. از جمله، امتیاز کشتیرانی در رود کارون بود، که تجارت در خوزستان را در اختیار انگلیس میگذاشت، خواستههای دیگر انگلیس تأسیس بانک شاهنشاهی، حق انحصاری چاپ و نشر اسکناس در سراسر ایران، حق استخراج کلیهمعادن به مدت شصت سال بود که دولت قاجار همهاین امتیازات را به انگلیس داد.
همچنین بر اساس سیاست ذلیلانه موازنهمثبت، یک رشته امتیازات هم به روسیه داده شد که عبارت بود از: تأسیس بانک استقراضی، امتیاز ساخت جادهتهران انزلی، ساخت راهآهن جلفا به تبریز، اجازه کشتیرانی در مرداب انزلی، و کلیهرودخانههایی که به دریای خزر میریزند، و بالاخره، امضای موافقتنامهای مبنی بر این که دولت ایران تا ده سال به ساخت راهآهن در ایران اقدام نکند! و همچنین به کسی هم اجازه ساختمان راهآهن در ایران را ندهد!
امتیازات داده شده به روسیه در حقیقت فهرست ننگینی از ذلت و خواری و بیارادگی شاه و دربار قاجار و به تاراج دادن سرمایههای مردم ایران است:
سال 1258: امتیاز ساختمان خط تلگرافی استرآباد- چگیشلر
سال 1267: امتیاز شیلات بحر خزر از آستارا تا اترک
سال 1269: امتیاز بانک استقراضی روسیه.
سال 1270: امتیاز تأسیس بیمه و امور حمل و نقل ایران شامل ایجاد خطوط کشتیرانی در دریای خزر. امتیاز بهرهبرداری از بندر انزلی، احداث یک رشته راههای شوسه بین شهرهای ایران به روسیه داده شد.
سال 1279: اعطای امتیاز گمرکات شمالی ایران به روسیه.
م.س.ایوانف در تاریخ مشروطیت ایران مینویسد:
«قبل از جنگ جهانی اول، مجموعاً قریب به 164 میلیون روبل سرمایههای روسیه تزاری در ایران گذاشته شده بود.»
نتیجه سیاستهای ضدملی و ضدایرانی شاهان و دربار قاجار چه بود؟ تقدیم همه چیزِ سرزمین ایران بهصورت امتیازات بیدریغ، به قدرتهای استعماری مثل روسیه و انگلیس بود. نتیجه بازشدن دست بیگانگان، در چپاول تمامی ذخائر میهن ما بود. بهطوریکه در کلیه امور سیاسی و اقتصادی و حکومتی عنان به استعمارگر داده شد.. شاهان قاجار به قدری در برابر استعمار مطیع و مُنقاد بودند که حتی اینکه بعد از شاه، جانشینی او به چه کسی میرسد را روسها تعیین میکردند...
تاریخ مشروطه کسروی:
«پس از مرگ عباس میرزا بین رجال دولت و شاهزادگان قاجار بر سر انتخاب ولیعهد جدید اختلاف افتاد. گروهی ظلالسلطان فرزند فتحعلیشاه را مناسب میدانستند و عدهیی دیگر محمد میرزا فرزند عباسمیرزا را. در سال 1213 شمسی روسیه سفیری به ایران فرستاد و اعلام کردکه طبق معاهده ترکمانچای سلطنت ایران باید در خاندان عباسمیرزا موروثی باشد!.
مهمترین تاثیر اعطای امتیازات و حاکم کردن نفوذ بیگانه بر شئون مملکت، فشاری بود که بر دهقانان و مردم محروم میآمد. شاهزادگان، روحانیان، تجار و وابستگان حکومت، که صاحبان زمینهای بزرگ بودند، نوع محصولات دهقانان را برای تأمین مواد اولیه برای استعمارگران تعیین میکردند.. و با قیمت بسیار نازل از دهقانان میخریدند.»
فقر، خانمان دهقانان را برباد داده
صنعتگری ضعیف داخلی هم توان رقابت با کالاهای وارداتی شرکتهای خارجی را نداشت و صنعتگران دچار ورشکستگی میشدند. ملاکانِ رو آورده به تجارتِ کشاورزی، برای گرانتر شدن کالای خود به احتکار میپرداختند نتیجه، به وجود آمدن قحطیهای مرگبار در دورههای پیاپی بود:
قحطی سالهای1239تا1240،
قحطی وحشتناک سالهای 1248 تا 1251،
قحطی سالهای 1257 تا 1259، و قحطیهای پراکنده در سالهای بعد جان فوج فوج مردم ایران را میگیرد.
سیاحت نامه ابراهیم بیگ، نوشته زینالعابدین مراغهیی: ”در تمام آن مملکتها که از ایران دیدم در هیچ بلادی آثار ترقیات، و تمایل به تمدن به نظرم نیآمد که بدان خوشوقت شوم... بَس که اهالی ناچار از مهاجرت به ممالک خارجه شدهاند، شهرها خالی از مخلوق به نظر میآید. بدبختترین سکنه این مُلک، گروه مزدوران و فعله و حمالانند. بیچارگان باید یک روزکار کرده و یک روز پی تحصیل نان، دکان به دکان بگردند تا شام بلکه بتوانند نیممن نان با پول خودشان به چنگ آورده نفقةعیال کنند. در کمال فراخسالی وبرکتِ آذوقه، سالهاست که این قحطی نان برقرار است. یک سال و دو سال نیست. بسیاری از اصحاب املاک در خونخوارگی چالاکتر از تابعان چنگیزند، گندم را در هرجا انبار کرده میپوشانند و برحال هموطنان افتاده رحمی نمیکنند“. (سیاحتنامه ابراهیم بیک صفحه 235-238)
آنچه که راجع به امتیازات گفتیم، خلاصهیی از امتیازهای اعطا شده توسط حکومت قاجار به دول استعماری بود، که در شرح آن به ناچار قدری از نظر زمان جلو رفتیم. حالا مجدداً به عقبتر برگردیم تا نگاهی هم به سیاست خائنانه قاجاریان در جنگها و در برابر لشکرکشیهای ویران کننده استعمارگران بیندازیم. علت و زمینه این جنگها رو ما در برنامه اول با اشاره به پیدایش پدیده استعمار در اثر انقلاب صنعتی، و کشورگشاییهای امپراطوریها و قدرتهای اروپاییها به شرق و غرب بهویژه از راه دریاها، گفتهایم. ببینیم در این کشورگشاییها چه کشاکشهایی بین استعمارگران در گرفت:
پس از انقلاب سال 1789 فرانسه، و روی کارآمدن ناپلئون، و کشورگشاییهای او در اروپا و نزدیک شدن به شرق، فرانسه به قدرت شماره یک اروپا تبدیل شد و به رقیب اصلی روس و انگلیس در تصاحب مستعمرات آنان در شرق تبدیل گردید. فرانسه از یکسو برای پس گرفتن مستعمرات خود در هند، به انگلیس فشار میآورد، و از سوی دیگر تهدیدی بزرگ برای روسیه بهشمار میرفت. این امر رقابت بین استعمارگران را در ایران افزایش داد. استعمارگران با طرحهای پیچیده برای دفع یکدیگر و برای پیدا کردن نفوذ در ایران، عمل میکردند.. ، و سران قاجار در خواب غفلت بهسر میبردند.
یک خیانت و مزدوری مفت و مجانی که فتحعلیشاه برای انگلیس کرد معاهدهیی بود که در سال 1801 با انگلیس بست؛ و آن هنگامی بود که انگلیس تهدید حمله ناپلئون از طریق بنادر خلیجفارس و جنوب ایران به هندوستان را حس کرد. در آن زمان هنوز قدرت انگلیس در هند استحکام پیدا نکرده بود و از سوی ساکنان سند و پنجاب و ممالک میسور که هنوز استقلال داشتند در خطر تهاجم بود و پادشاه افغانستان هم هر سال با حملات خودش به هند خطرات عمدهای را برای حکومت انگلیسی هندوستان به وجود میآورد. بسیار طبیعی بود که وقتی انگلیس چنین نیازی به یک متحد دارد، ایران که خودش از طرف روسیه مورد تهدید تهاجم به قفقاز هست، بتواند امتیازات بسیاری از انگلیس در ازای اتحاد خودش با انگلیس بگیرد. اما فتحعلیشاه مجاناً و بهطرز حیرتانگیزی تعهدات بسیاری سنگینی را به نفع انگلیس پذیرفت.
تعهدات اعطا شده فتحعلیشاه به انگلیس:
- هرگاه پادشاه افغانستان درصدد حمله به هند برآید، (ایران) به آن کشور لشکرکشی کند!. آن مملکت را ویران نماید. !…
- اگر قشونی از جانب فرانسویان در یکی از بنادر ایران بخواهد پایگاه یا مسکن اختیار کند، قشون متحد ایران و انگلیس به دفع ایشان بکوشد و نیز از راه دادن فرانسویان به سواحل و جزایر ایران خودداری نماید.
در سال1182 شمسی، 1802میلادی، روسیه تزاری برای گسترش قدرت و نفوذ خود و همچنین دفاع از منافع خود در برابر انگلستان که بر هند مسلط شده بود، به ایران حمله کرد و گرجستان را از ایران جدا کرد. و بعد به فکر امیرنشینهای قفقاز افتاد. انگلیس هم از جنوب به نفوذ در بنادر جنوبی ایران جهت تأمین حفاظت منافع خود در هندوستان و گسترش نفوذ خود در ایران مشغول شد و کوشید دامنه مستعمرات خود را تا مرزهای شرقی ایران توسعه داد.
. روسیه تزاری و انگلیس برای رویارویی با قدرت رو به گسترش ناپلئون، در سال 1804 اتحادیهای علیه ناپلئون به وجود آوردند. پس از قرارداد روسیه تزاری و انگلیس، روسیه برای دست اندازی به مناطق شمالی ایران، دست باز پیدا کرده، تصمیم به تصرف امیرنشینهای قفقاز گرفت.
در این میان، شاهان فاسد قاجار، برای حفظ حکومت خود و چپاول مردم ایران، دائماً به قدرتهای استعماری میآویختند. فتحلیشاه قاجار هم به دامن ناپلئون آویخت تا فرانسه، در برابر روسیه که قصد تصرف امیرنشینهای قفقاز را داشت از او حمایت کند. ناپلئون که نفوذ در ایران را برای خارج کردن هندوستان از چنگ انگلستان میخواست، در عهدنامهیی که به اسم فن کُنشتاین معروف شد، ایران را به اقداماتی در جهت پیشروی خود برای دست انداختن به هند متعهد کرد.
بخشی از قرارداد فن کنشتاین: 1807 میلادی (اردیبهشت 1186 شمسی):
ماده هشتم این قرارداد دایر بر قطع رابطه ایران و انگلیس و اعلان جنگ فوری به بریتانیا و ممنوعیت همهکالاهای انگلیسی در ایران بود.
ماده نهم آن دایر بر اتحاد ایران و فرانسه بود در برابر هر جنگی که انگلیس و روس در آن علیه فرانسه و ایران شرکت نمایند.
ماده دهم: ایران تعهد نمود که افغانان و مردم قندهار را با ارتش خود متحد کرده و به متصرفات بریتانیا در هندوستان حملهور شود.
اما با تغییر منافع استعمارگران و پیمانبستنهای پشت پرده آنان، این ایران است که تنها میماند:
بهزودی جنگ روس و فرانسه با شکست ارتش روس خاتمه یافت و میان ناپلئون و تزار روس صلح برقرار شد. ناپلئون و آلکساندر روسیه در یک عهد نامه دوستی پیمان بستند که در حمله و دفاع علیه ایران و عثمانی و انگلیس شریک یکدیگر باشند!. به این ترتیب فتحعلیشاه که به تعهدات خود در قبال فرانسه و علیه روس و انگلیس عمل کرده بود، چیزی بجز دشمنی دولتهای روس و انگلیس را برنیانگیخت.
در سالهای بعد روسیه و انگلیس مجدداً برای از بین برداشتن قدرت خطرناک ناپلئون متحد شدند و بالاخره ناپلئون را در سال 1812 شکست دادند.
وقتی عامل وحدت روسیه و انگلیس، یعنی فرانسه از بین رفت باز ایران صحنه رقابتهای استعماری روسیه و انگلیس شد. در سال 1812 میلادی برابر 1191 شمسی انگلیس برای جلوگیری از گسترش نفوذ روسیه و حفظ مستملکاتش در هندوستان پیمانی با دولت ایران امضا کرد و متعهد شد بهمنظور ادامه جنگ ایران با روسیه، به ایران کمک کند. انگلیس به این وسیله شاه قاجار را تشویق به جنگ با روسیه کرد و فتحعلی شاه در اجرای مطامع استعمار، بار دیگر بخشهای وسیعی از خاک ایران را از دست داد.
یک قرارداد ننگین:
قرارداد گلستان: 29شوال 1228 قمری، 1813 میلادی، :
شهرهای قراباغ، شروان، باکو، دربند، لنکران و قسمتی از طالش از خاک ایران جدا و به خاک روسیه منضم میشود..
ایران از همه دعاوی خود در داغستان، گرجستان، ارمنستان و ابخاز دست میکشد.
پانزده سال بعد در 1207 شمسی و 1828 میلادی این بار روسیه به بهانه اختلاف مرزی، جنگ با ایران را شروع کرد. از سوی دیگر انگلیس که از پیشرفت روسها نگران وضعیت هندو پاکستان شده بود، با تحریکات خود باعث شد تا آتش جنگ بین ایران و روسیه شعلهور شود.
یک قرارداد ننگینتر:
«قرارداد ترکمانچای:1207 شمسی: فوریه 1828 میلادی:
- شهرهای ایروان و نخجوان به روسیة تزاری واگذار میشود.
- ایران سی میلیون روبل نقره روسی نیز غرامت به روسیه میپردازد...
عجیب این است که شاهان قاجار نه تنها همه چیز ایران را برباد میدهند، بلکه رجال میهنپرستی را که برای قطع ایادی استعمار کمر میبندند را به قتل میرسانند!
بعد از مرگ فتحعلیشاه، استعمارگران انگلیسی تلاش کردند.. تا با حمایت از شاهزادگان و خوانین بزرگ محلیِ نقاط مختلف ایران، و به قدرت رساندن یکی از شاهزادگان که مطیع انگلیس باشد، بر دربار ایران مسلط شوند. اما یکی از رجال میهنپرست و ترقیخواه بهنام میرزا ابوالقاسم فراهانی که سلطه انگلیسیها را برنمیتابید، در برابر آنان قد علم کرد. قائم مقام، با از میان برداشتن شاهزادگان مزدور، یکی از فرزندان فتعحلیشاه بهنام محمدمیرزا را به سلطنت رساند و با نفوذ خود برشاه، کنترل دستگاه حکومتی را در دست گرفت. تمامی تلاش میرزا ابوالقاسم فراهانی که به قائممقام معروف شد، مقابله با نفوذ روس وانگلیس و بازگرداندن استقلال ایران بود. اما استعمارگران با یاری دربار فئودالی و آخوندهای ثروتمند او را از میان برداشتند.
زمانی که قائم مقام، نخستوزیر ایران شد همه چیز از هم پاشیده بود. از نظر نظامی ایران از روسیه شکست خورده بود. قراردادی بین ایران و روس به امضاء رسیده بود که متضمن تحمیل کاپیتولاسیون و همچنین تحمیل تجارت آزاد و اقتصاد درباز بود. بنیه اقتصادی ایران قابلتوجه نبود، و قدرت ایستادگی در مقابل غارتگران را نداشت. و قائممقام برای اصلاح همه این خرابیها، عزم کرده بود.
بهترین راه شناخت یک رجل مردمدوست و بلند همت، آشنایی با مخالفان او و خائنانیست که پیش از او همه چیز را در طبق تاراج گذاشتند. آنان را بشناسیم:
از سه نخستوزیر پیش از قائممقام فراهانی، یکی میرزا شفیع، صدراعظم فتحعلیشاه بود که متمایل به انگلیسها بود و در جانبداری از منافع انگلستان از فعالیت توپ ریزی فابویه فرانسوی برای ارتش ایران جلوگیری میکرد.
دیگری محمد حسین اصفهانی بود که او نیز طرفدار انگلیس بود و شخصاً از انگلیس حقوق میگرفت. محمد حسین اصفهانی قرارداری با انگلیس منعقد کرد که بر اساس آن شاه دوازدههزار تومان رشوه گرفت و مقرر شد که سالی 200هزار تومان دیگر نیز بگیرد و منافع انگلیس را در جنگیدن با روس تأمین کند.
نخست وزیر دیگر که پیش از قائممقام امور را در دست داشت آصفالدوله بود که او نیز تمایل به انگلیس داشت و در تمام دوران خود کاری جز خیانت به ایران نکرد و در زمان او ایران شکستهای سنگینی در جنگ با روس خورد و قراردادهای ذلتبار بین ایران و روس بسته شد.
اما قائممقام در مدت صدارت خود با سختگیری بسیار درصدد مهار کردن فساد درباریان و نظم و نظام بخشیدن به امور و مخالفت با نفوذ و سلطه قدرتهای استعماری روس و انگلیس در ایران برآمد.
برخی اقدامات قائممقام فراهانی:
کم کردن حقوق شاه از خزانه دولت
حذف حقوق بیمورد تملق گویان شاه
مخالفت با «تجارت «بیدر».
مخالفت شدید با اجرای قرارداد کاپیتولاسیون
مخالفت شدید با قرارداد تجاری ضمیمه ترکمانچای
جلوگیری از تأسیس کنسولخانه روس وانگلیس به هر نحو ممکن.
قائم مقام: «آقای وزیر مختار روس! این قرارداد تحمیلی است! و من به «مردی و نامردی» در تخریب آن خواهم کوشید!»
آخوندهای مرتجعی همچون حاجی میرزا آقاسی، و میرزا نصرالله اردبیلی نیز قائممقام را مانع مظالم و غارتگری خود میدیدند. بنابراین با درباریان فاسد و عمال بیگانه، و استعمار خارجی برای کشتن قائممقام همدست شدند..
تاریخ ایران وانگلیس: «نامه وزیر مختار انگلیس، سرجان کمبل، وزارتخارجه انگلیس: «برای برانگیختن مردم و خرج کردن پول بین علماء و ملاها مبلغی در حدود 500 لیره لازم دارم. امام جمعه به من قول داده است که این پول را در موقع مناسب و بهطور صحیح خرج کند.»
گزارش دوم وزیر مختار انگلیس به دولت انگلیس: «... . چند نفر از ملایان بالای منبر علیه او (یعنی علیه قائم مقام) به درشتی سخن گفتهاند و هر کجا نام او و عمالش برده میشود، توأم با دشنام است. ...»
به این ترتیب استعمارگران با همدستی مزدوران و ملایان مرتجع و خائنی همچون حاجی میرزا آقاسی، و میرزا نصرالله اردبیلی، پس از دسیسهچینیهای لازم علیه قائممقام سرانجام در 30ماه صفر 1251 برابر با 1836 میلادی شاه را به دستگیری و پس از پنج روز به قتل قائممقام وادار کردند... محمدشاه او را به باغ نگارستان احضار کرد و در همانجا توسط اسماعیل خان قراچهداغی، رئیس فراشان خود، وی را به قتل رساند.
ناسخ التواریخ: قائممقام به باغ نگارستان درآمد… بر حسب فرمان… . دژخیم ادوات نگارش او را گرفته از بالاخانه دلگشا فرود کردند.. و در بیغولهای که حوضخانه خوانند محبوس داشتند و در شبِ سَلْخِ صَفَرَش (یعنی آخرین روز ماه صفر)، خپه (خفه) کردند...
ادامه ماجراها که به انقلاب انجامید را در برنامههای دیگر شرح خواهیم داد.
ادامه دارد.
11بهمن 1357
امروز نمایشگاه ”شهدای جنبش نوین ایران“ در دانشگاه علم و صنعت برگزار شد. همچنین قرار است امروز مهدی سامع از مسئولین سازمان چریکهای فدایی خلق ایران در رابطه با ”ضرورت وحدت نیروهای انقلابی“ سخنرانی داشته باشد.
سازمان مجاهدین خلق ایران طی پیامی به پدر طالقانی و سایر روحانیان متحصن در دانشگاه تهران، یکبار دیگر پشتیبانی خود را از آنها اعلام کرد.
کیهان، امروز متن پیام پدرطالقانی به ارتش را چاپ کرد. در این پیام که دیروز داده شد، پدرطالقانی از ارتشیان خواست تا صفوف نیروهای سرکوبگر را ترک کرده و بهملت بپیوندند.
در همینحال تظاهرات در شهرهای مختلف کشور ادامه دارد. رشت، همدان، ایوانغرب، کاشان، اراک، اهواز، بابل، آباده، سنقرکلیایی، اصفهان، بندرعباس، شیراز، بروجرد و شهرهای دیگر میهنمان شاهد خیزش و درگیری مردم و جوانان با نیروهای سرکوبگر بودند.
و شهدایی که سر به راه آزادی گذاشتند.
امروز یک سرباز ارتش که در خرمشهر به مردم پیوسته بود، خونش را فدیه آزادی خلقش نمود. وقتی نیروهای سرکوبگر از او خواستند جاویدشاه بگوید، بهبهای خونش، ذلت تسلیم را نپذیرفت.
مردم، انتقام خون شهدا را میگیرند. امروز خبر رسید یک استوار نیروهای سرکوبگر در همدان مورد اصابت گلوله مردم قرار گرفت و کشته شد. همچنین یکی دیگر از مأموران سرکوبگر، هدف رگبار خشم مردم قرار گرفت.
بعد از 3روز سکوت وحشت، ژاندارمری جریان حمله مسلحانه مردم به قرارگاه ستاد ژاندارمری را در کیهان منتشر کرد. در این گزارش آمده است: ”اغتشاشگران، قرارگاه را محاصره کرده و با شلیک گلوله و پرتاب نارنجک و کوکتل، ناهارخوری افسران را آتش زده و یک سرباز را کشته و چند تن دیگر را مجروح کردند“.
درحالیکه هجوم به مردم توسط تانکها و رگبار گلوله در اهواز و دزفول و اندیمشک ادامه داشت، جوانان برای خونرسانی بهمجروحین در خیابانها، سینهخیز میرفتند.
باید بهای آزادی را پرداخت. کیهان امروز نوشت: «یکی از اعضای سازمان مجاهدین خلق ایران در تظاهرات یکشنبهی خونین، هدف گلوله قرار گرفته و به شهادت رسید».
همچنین در سومین روز تظاهرات رشت، یک نفر شهید و 5تن دیگر مجروح شدند.
امروز تعدادی از خبرنگاران مردمی به عیادت ”جان چزاره فلسکا“ خبرنگار ایتالیایی رفتند. این خبرنگار ایتالیایی در یکشنبه خونین، 8بهمن، شجاعانه به تهیه فیلم و عکس از قیام مردم و جنایت نیروهای سرکوبگر پرداخت و مجروح شد.
یازدهم بهمنماه، سالروز شهادت مجاهد کبیر احمد رضایی، از مسئولان برجسته سازمان مجاهدین خلق ایران است که طی نبردی قهرمانانه با مزدوران ساواک شاه در خیابان غفاری تهران به شهادت رسید.
احمد رضایی، نخستین شهید سازمان مجاهدین خلق و یکی از درخشانترین چهرههای انقلابی تاریخ معاصر ایران است. او قهرمانی است که تا آخرین لحظهی زندگیش، بار تمام مسئولیتها و وظایفش را با قاطعیت و پشتکاری شگفتانگیز به دوش کشید و با شهادتش نیز سنت قهرمانانه و پاکبازانهی ”فدای تمامعیار“ را بنیان گذاشت. از آن روز به بعد، رویکرد قهرمانانه احمد، به الگوی یکی از شورانگیزترین ارزشهای مجاهدین تبدیل گردید.
احمد رضایی، از نسل انقلابیونی بود که از کودتای استعماری 28مرداد32 و کشتار بیرحمانه شاه در 15خرداد سال42، تجربه و درس مبارزه انقلابی آموختند و قدم در مسیر راهگشایی بنبست مبارزه مردم ایران گذاشتند. او که مبارزه سیاسی را در نوجوانی در پیوند با جریانات و گروههای سیاسی و مذهبی سالهای آخر دههی 30 آغاز کرده بود در میان شخصیتها و مبارزان مذهبی آن دوران، بهویژه نزد پدرطالقانی، بسیار محبوب بود.
احمد در سالهای ۱۳۴۳ و ۱۳۴۴ در تبدیل عزاداریهای معمولی به یک تظاهرات وسیع سیاسی در تهران نقش برجستهیی داشت. سال سوم دبیرستان بود که در حال انتقال یک دستگاه چاپ بهمنزل، توسط پلیس، دستگیر و مدتی در زندان بود.
احمد با اینکه در دبیرستان، شاگرد ممتازی بود، ولی همواره در تضاد میان تحصیل و مبارزه، مبارزه را انتخاب میکرد. بههمین دلیل از سال پنجم دبیرستان، درس را رها کرد. بهسربازی هم نرفت و زندگیش را بهطور تمامعیار وقف مبارزه نمود.
او بهدلیل کاراکتر بسیار فعال و پرجوش و خروشی که داشت، در میان طبقات و اقشار مختلف کارگر، بازاری و دانشجو صدها دوست و آشنا داشت و همه، او را بهعنوان سمبل تحرک و جسارت میشناختند.
احمد دور جدید فعالیتهای انقلابی خود را با مرزبندی با جریانات سیاسی آن دوران آغاز کرد. در این مسیر بود که در سال48، گمشده خود را یافت و بهسازمان مجاهدین خلق ایران پیوست. در این راه در پرتو تلاش و فعالیتی پیگیر و خستگیناپذیر بهعنوان یکی از مسئولان ارزنده تشکیلات مجاهدین، منشأ خدمات بسیار گردید.
اما آنچه نام احمد را بهعنوان یک انقلابی بزرگ و یکی از برجستهترین کادرهای مجاهدین برای همیشه در تاریخ سازمان و مبارزات انقلابی مردم ایران بهثبت رسانده، نقش بیهمتای او در بازسازی تشکیلات مجاهدین پساز ضربه گسترده رژیم شاه به تشکیلات مجاهدین در سال 50 بود. هنگامی که در اوضاع تیره و بحرانی پساز یورشهای ساواک، با دستگیری کلیه بنیانگذاران و90درصد از اعضای مرکزیت مجاهدین، اساس موجودیت سازمان درمعرض خطر قرار گرفته بود، احمد بهعنوان تنها کادر باقیمانده از مسئولان مجاهدین، رسالتی سنگین را برعهده داشت و میبایست در بحبوحه بسیج دیوانهوار ساواک و تور وسیعی که برای دستگیریش پهن شده بود، به بازسازی تشکیلات بیرون زندان مبادرت میکرد.
احمد طی ششماه تلاش بیوقفه و خستگیناپذیر و با صمیمیت، فداکاری و شجاعتی توصیفناپذیر، شروع به گردآوری و سازماندهی نیروهای باقیمانده کرد. او بیهراس از تورهای وسیع ساواک با اجرای روزی 20قرار، توانست به کمک کادرهای ارزندهیی چون فرمانده کاظم ذوالانوار و نیز مجاهد کبیر رضا رضایی، که بهنحوی قهرمانانه از چنگ ساواک گریخته بود، مسئولیت عظیم و حساس بازسازی تشکیلات سازمان را بهخوبی بهانجام برساند.
یکی از مجاهدانی که تا قبل از دستگیری سال 50، تحت مسئولیت شهید احمد رضایی بوده میگوید: «هنگامی که در شهریور50، هجوم ساواک به پایگاههای مجاهدین آغاز شد، هنوز چند هفتهیی از وصل شدن تیم ما به احمد نمیگذشت. احمد با تجربهیی که داشت و بخصوص بهمدد هوشیاری و آمادگیش، توانست بهسرعت از آنچه در اطرافمان میگذشت نتیجهگیری کرده و خانههایی را که در معرض خطر بودند، تخلیه کند. از جمله، پایگاه استقرار تیم ما در تهران که احمد به سرعت آن را تخلیه کرده و علامت سلامتیش را برداشته بود و علامت خطر گذاشته بود و ما با دیدن علامت خطر از دستگیری جستیم و به پایگاههای دیگر منتقل شدیم».
احمد در این دوران و تا زمان دستگیری محمد حنیفنژاد، یار و یاور و کمک بسیار مهمی برای او بود. او بهتلاشی بیوقفه و خستگیناپذیر برخاست و با شور و حرارت و انگیزه خارقالعادهیی بهیاری سازمان شتافت. گویی در این سختی و ضربه، احمد، بال و پر درآورده بود و فضای پرواز پیدا کرده بود. شگفتا که در آن شرایط سخت و سنگین پلیسی که ساواک بهطور تمامعیار برای درهمپیچیدن تشکیلات سازمان، بسیج شده بود، احمد فضای کار، تلاش، مسئولیتپذیری، فداکاری و در یک کلام جانبازی مساعدتری پیدا کرد و به مدد ویژگیهای برجستهیی که داشت، از جمله سرعت عمل بالا و تیزی و قاطعیتش در تصمیمگیری، موفق شد مسئولیت سنگینش در این دوران را بهنحو احسن بهپیش برد.
نقش احمد بخصوص وقتی بیشتر بارز شد که بعداز مدت کوتاهی شهید بنیانگذار محمد حنیفنژاد هم دستگیر شد و عملاً سنگینی بار مسئولیت حفظ و تجدید سازماندهی سازمان، اداره کادرها و حفظ ارتباطاتشان بر دوش احمد قرارگرفت و او مسئولیتش را به تمام و کمال انجام داد.
احمد معتقد بود بهدلیل خیانت بهاصطلاح رهبران سیاسی گذشته، مردم به این سادگی به حزب و سازمان و هیچ رهبر سیاسی اعتماد نمیکنند. او به این حرف تا بن استخوان ایمان داشت. آنقدر که گویی همواره مترصد بود با شهادتش اعتماد مردم را بهپیشتازان راستینشان بازگرداند. بههمین دلیل با تغییر فضا و پلیسی- نظامی شدن جامعه پس از ضربه سال50، او اولین کسی بود که با ذکاوت انقلابیش، ضرورت مسلح شدن و درآویختن مسلحانه و تا آخرین نفس با مزدوران مسلح ساواک را دریافت و در عمل کردن به آن بسیار قاطع بود.
همین انگیزه و اعتقاد او بود که توانست روح تهاجمی را در کادرهای سازمان، بهویژه پس از ضربه 50، بدمد. احمد بهطور خاص با شهادتش خط سرخ مقاومت و نثارخون برای رهایی خلق را بهعنوان یک ارزش در انقلاب ایران خلق کرد. امروز از برکت آن خونها و راهی که قهرمانان پیشتازی همچون احمد رضایی گشودند، بذل مال و جان و عزیزان و خانمان برای نسل مجاهد خلق، بسیار ساده شده و در شمار بدیهیات است. اما در آن روزگار، آن کار سنگین و طاقتفرسا و دست و پنجه نرم کردن 24ساعته با خطرها و تهدیدها، حتی برای بسیاری از نیروهای آگاه جامعه هم قابل فهم نبود.
یکی دیگر از مجاهدانی که پس از ضربه سال 50، درارتباط با احمد رضایی قرار داشت میگوید: در روزهای بحرانی بعد از ضربه ، احمد قهرمان، تأثیر بسیار زیاد و تعیینکنندهیی در حفظ سازمان داشت. بعد از هر ضربهیی، امیدواری، تحرک، حرکت بهپیش و پرهیز از هر نوع سکون، مهمترین عوامل برای بازسازی هستند. احمد بهدلیل قاطعیتش در برابر دشمن، فیالواقع سمبل و نمونه بارز چنین خصوصیاتی بود. همه ما وقتی سر قرار احمد میرفتیم، فشار و سختی ضربه سنگین شهریور را فراموش میکردیم. احمد به درستی درک کرده بود که باید پیشآمدن ضربه را با همه درمیان بگذارد و تغییر شرایط را به همه بگوید و هر کس را در هر سطحی که هست در مقابل مسئولیتهایش قرار بدهد. او با تکتک افراد سازمان در سطوح مختلف قرارهایی اجرا میکرد که اسمش را گذاشته بود ”قرار تعیینتکلیف“. مضمون حرف احمد در این قرارها و توضیح به افراد این بود که سازمان در معرض ضربه سختی قرار گرفته و علت، هرچه باشد، در این شرایط سخت از هر فرد سطح جدیدی از مسئولیت و مایهگذاری انتظار میرود. زیرا دیگر، مدار قبلی از کار و ارتباط با سازمان قابلقبول نیست. هرفرد باید به این مسأله، جواب مشخص میداد و ”تعیینتکلیف“ میشد که در این مرحله چه خواهد کرد. تردید و دودلی و یأس و سختی ضربه، بهاین صورت از صفوف ما رخت برمیبست و به امید و تحرک و تلاش و آمادگی برای ورود به مرحله انجام عملیات نظامی تبدیل میشد.
این شیوه برخورد قاطع و جدی احمد، در فاصله کوتاهی در مناسبات باقیمانده سازمان و نیروهای هوادارش، همه چیز را یک مدار کیفی ارتقا داد. او با قدرت تصمیمگیری و سختکوشی در جلوگیری از دامنه ضربه تلاش کرد و موفق شد.
در صدر کارنامه درخشان حیات انقلابی احمد، شهادت و قاطعیت او در نبرد با دشمن میدرخشد و این سنت را جنبش نوین انقلابی مردم ایران مدیون احمد رضایی است. از این جهت دامنه تأثیر کار احمد به سازمان ما محدود نشد و سایر انقلابیونی که در دوران شاه، دوشبهدوش مجاهدین میجنگیدند بارها در زندان و خارج زندان از نقش و تأثیر راهگشای احمد و نحوه شهادت او تقدیر کردند و حق قهرمانی او را بهجا آوردند. چرا که همه، تأثیر مادی آن را، که یک گام بهپیش در مبارزه مسلحانه بود، میدیدند.
روز دوم شهریور، وقتی در اولین قرار پساز ضربه، احمد را در قرار زاپاس ملاقات کردم، کاری را که 5ماه بعد، در درگیری با ساواک انجام داد، برایم بهصورت ایده کاملاً مشخصی بیان کرد و گفت ”ما حق نداریم زنده بهدست دشمن بیفتیم و باید با دشمن درگیر شویم“ و او خود، نخستین کسی بود که به این درس بزرگ در صحنه رودررویی با دشمن عمل کرد و با این قاطعیت خود، نقشی کیفی، تاریخی و راهگشا در مسیر مبارزه انقلابی با رژیم شاه ایفا کرد. او حتی اجازه نداد دشمن به سلاحش نیز دسترسی پیدا بکند. شهادت احمد، گام بسیار آگاهانه مشخصی بود که در تقدیر حرکت سازمان قرار داشت و فکر میکنم بههمین دلیل است که تابلو شهادت احمد تا این درجه، کامل و صیقلخورده و شفاف است».
مجاهد خلق ابوالقاسم رضایی، برادر کوچکتر احمد، که در آن هنگام در زندان اوین بود، خاطره شنیدن شهادت احمد و تأثیرات آن را چنین بازگو میکند:
«در آن شرایط ما توانسته بودیم یک رادیوگوشی وارد اوین کنیم. این رادیو را بچههای خودمان در زندان قزلقلعه برایمان آورده بودند. آن روزها وقتی زندانیان مجاهد را برای پروندهخوانی و دیدار با بازپرس و وکیل به دادرسی ارتش میبردند، گاهی دور از چشم نگهبانان میتوانستند مجاهدینی را که از زندانهای دیگر آمده بودند، ببینند و مخفیانه، چیزی را ردوبدل کنند.
این رادیو در آن دنیای بیخبری زیر چنگ ساواک، برایمان ارزش زیادی داشت و نهایت سعی ما این بود که لو نرود. بههمین دلیل بهرغم آنکه همه افراد بند عمومی از خودمان بودند و جاسوسی بین ما نبود، هنگام گوشکردن بهرادیو زیر پتو میرفتیم تا اگر نگهبان بهطور ناگهانی در را باز کرد متوجه آن نشود. گوشدادن بهاخبار ساعت 2بعدازظهر که مهمترین بخش خبری آن بود بهطور نوبتی توسط چندنفر انجام میشد. آنها خبرها را بهخاطر سپرده و برای بقیه نقل میکردند. روز 11بهمن نوبت شهیدعلی میهندوست بود که اخبار را گوش کند. هنوز چنددقیقهیی از شروع اخبار نگذشته بود که سراسیمه از زیر پتو برخاست، سرجایش نشست و گفت: ”بچهها احمد شهید شد“! دقایقی همه ساکت شدند. این سکوت سنگین، با زمزمه سرود عربی «اقمص یداک فی دمی» یا سرود «شهید» شکسته شد، زمزمه این سرود از گوشه اتاق شروع شد و به سرعت، تمام اتاق را فراگرفت. ما آنموقع، خودمان هنوز سرودی نداشتیم و تعدادی از بچهها که در فلسطین، دوره دیده بودند برخی سرودهایی را که حفظ کرده بودند بهبقیه یاد میدادند. مضمون این سرود بهاینقرار بود:
انگشتانت را بهخون من آغشته کن
و از زبان من وصیتم را بنویس
بنویسید برای همه، ای برادرانم، ای برادرانم
که من وصیت خود را نوشتم
این رسالت نسل ماست
این علامت صبح پیروزی ماست
این پایان شب تیره ماست
من رفتم. شما راه را ادامه دهید و سختیهایش را تحمل کنید، تحمل کنید
باخواندن این سرود بود که مجاهدین بهاستقبال اولین شهیدشان رفتند. شهادت احمد در آن شرایط بههمه، انگیزه دیگری داد. چون مجاهدین همهچیز را در طبق اخلاص گذاشته و آماده بودند تا برای آزادی میهنشان، دست بههر فداکاری بزنند. دستگیری غافلگیرانه شهریور50 و دستگیریهای بعدی که بهدنبال آن صورت گرفت همه بدون درگیری بود و همه اعضای سازمان از اینکه دستگیری غافلگیرانه، اجازه نداده بود بارژیم مقابله کنند، افسوس میخوردند. احمد با شهادت خود، آنهم بهآنصورت حماسی، آرزوی همه مجاهدین را در مقابله با ساواک شاه محقق کرد. دشمن به هیچ چیز احمد دست نیافت بخصوص که ساواک بعد از دستگیری شهیدحنیفنژاد، برای جلوگیری از تجدید سازماندهی مجاهدین همه انرژیش را روی دستگیری احمد متمرکز کرده بود. طرح احمقانه ساواک در فرستادن رضا بههمراه مأمورانش برای اینکه ردی از احمد پیدا کنند، دقیقاً بههمین خاطر بود. طرحی که به فرار قهرمانانه رضا منجر شد و داغ سنگینی بر دل ساواکیها گذاشت».
مجاهدی دیگر، خاطره خود را از لحظه شنیدن خبر شهادت احمد، چنین بازگو کرده است:
«لحظهیی که خبر شهادت احمد را در زندان اوین شنیدیم هرگز از یادم نمیرود. شهید بنیانگذار سعیدمحسن پس از پخش خبر شهادت احمد از رادیو و انتشار آن در بند عمومی اوین، با روی خندان و بشاش، و حالتی که فهم آن در آن لحظات برایم مشکل بود، گفت بچهها تبریک میگویم، راه، باز شد. احمد حق بزرگی به گردن سازمان دارد. واقعاً برای جنبش مبارک است. مات و مبهوت، سعید را نگاه میکردیم و برایمان عجیب بود که چرا سعید در فقدان چنین مسئول ارزندهیی تبریک میگوید.
سعید توضیح داد که راه را باید با قاطعیت ادامه داد و باید کسی در این زمینه پیشقدم میشد و این خیلی برای سازمان ما افتخار است که سمبلی از قاطعیت، فداکاری و جسارت و پاکبازی را بهعنوان اولین شهید در مقابله با دشمن، آنهم دقیقاً بههمین شکل ارائه کند. این خون به تمام کسانی که از این پس با دشمن، روبهرو میشوند پیام خواهد داد که چگونه باید با دشمن برخورد کنند. احمد رضایی نه فقط در صحنه تشکیلاتی و حفظ سازمان بلکه در این صحنه، مسئولیت خود را به بهترین صورت و کاملترین وجه بهپایان رسانده است.
آنچه شهید بنیانگذار سعید محسن، بیان کرد، بهطور واقعی و مادی از همان روز به دو سنت انقلابی چشمگیر ویژه مجاهدین تبدیل شد و باقی ماند. اول، نفس برخورد با شهادت؛ دوم اینکه در مقابل شهادتها نهتنها خم بهابرو نیاورند و به عزا و مصیبت ننشینند، بلکه تبریک بگویند. تبریک بهخاطر اینکه یک مجاهد خلق بهعهد خود با خدا و خلق وفا کرده و چنین راهی را با افتخار و سرافرازی بهانتها رسانده است. هر مجاهدی که بهشهادت میرسد، بار مسئولیتش را در اوج سرفرازی و شایستگی بر زمین میگذارد و از این جهت است که آن را شایان تبریک میدانیم. اگرچه فقدان هر مجاهد خلق بسیار تلخ و دردناک و شایسته عمیقترین تسلیتهاست».
زندگی کوتاه اما پربار احمد، فرازها، نقطهعطفها و آموختنیهای بسیار دارد. اما شهادت قهرمانانه او و سنت انقلابی که از خود برجای گذاشت، آنچنان تأثیرات انگیزانندهیی در میان مجاهدین داشت که مجاهد کبیر رضا رضایی درباره ارتقاء روحیه نظامی و خشم انقلابی در میان اعضای مجاهدین گفت: «اگر رعایت مصالح و ضوابط سازمانی ایجاب نمیکرد، نمیشد مانع از این شد که اعضای ما در هر جا بهدشمن حمله نبرند».
از آنروز تاکنون و بهویژه در دیکتاتوری سیاه و ضدبشری آخوندی، دههاهزار مجاهد، با افتخار، همان ارزشی را که احمد بهعنوان اولین شهید مجاهد، پرچمدارش بود، لبیک گفتهاند و حماسههای بسیار آفریدهاند. اگر آنروز احمد، ستارهیی در آسمان مبارزات خلق ایران بود، اینک این آسمان، غرق ستارههاست و کهکشان بلند شهیدان بر پیروزی محتوم مقاومتی که با خون آنها شکل گرفته گواهی میدهد.
احمد رضایی از زبان مجاهد شهید رضا رضایی
شهادت احمد، امیددهنده و راهگشا بود. احمد، دوست بزرگ و صمیمی مردم بود و یک لحظه در زندگیش از یاد دردهای مردم غافل نبود. همیشه به من سفارش میکرد که اگر من شهید شدم، از طریق آدرسهایی که نوشتهام به کمک به آنها ادامه بده. در آخرین روز از زندگیش در این دنیا به من گفت، رضا! برای اینکه درخت انقلاب، خشک نشود خون ما باید ریخته شود. ما با خون خود باید مسیر حق و عدالت و راه مبارزه را بهطور مشخص ترسیم کنیم و ادامه داد که برای مبارزه کردن باید نفرتی عمیق نسبت به دشمن داشت، بدون نفرت عمیق نسبت به دشمن نمیتوان مبارزه کرد… همیشه آرزو میکرد که در گرماگرم پیکار، شهید شود و زنده بهدست دشمن نیفتد؛ و به آرزویش رسید. او میگفت: چه اهمیتی دارد که ما شهید شویم درحالیکه میبینیم بهجای هر شهیدی و هر تفنگی که بر زمین میافتد صدها و هزاران پیکارجوی مجاهد سر برمیآورند و تفنگ بهدست میگیرند.
احمد با شهادتش، راه شجاعت، راه فداکاری و ایمان بهحق را به مردم آموخت و امروز ما با امید فراوانتر، روحیهیی قویتر، گامهایی استوارتر و قلبی سرشار از کینه و نفرت به دشمن در راه پرافتخار او گام برمیداریم و در آرزوی شهادتی اینچنین به پیکار خود ادامه میدهیم… ششماه از آخرین روزهای زندگی احمد سرشار از شجاعت، فداکاری، صمیمیت و سختکوشی بود.
او معلم بزرگ ما بود و صفاتش درس آموزندهیی است برای ما. او با شجاعت و پشتکاری که از خود نشان داد، امیدها برانگیخت و شجاعتها آموخت. حماسه فداکاریهای او، بیش از پیش ما را به خلقی که چنین فرزندان پاکی را در دامن خود پرورده است، امیدوار میسازد… شهادت احمد همانقدر که برای ما غمانگیز بود، امیددهنده و راهگشا نیز بود. او بهما نشان داد که آنچنان قدرت و شرفی داریم که دشمن ناپاک را حتی در یک نبرد نابرابر بهضجه وامیداریم. خون احمد با همه عشق و کینهیی که در درون داشت، امروز در رگهای ما جاری است و خاطره قهرمانی و فداکاری او بهما عزمی استوار میبخشد که تمام آرزوهای مقدس و انقلابیش را تحقق بخشیم و در خواندن سرود رزمآوری و پیروزی با او همصدا شویم.
شهادت احمد برخلاف تصور احمقهایی که برای اثبات نظرات تسلیمطلبانهشان از هر شکست، ناامیدی و از هر سوز سرما، زمستانی میسازند، نهتنها هیچ ناتوانییی را اثبات نمیکند، بلکه درست، نشاندهنده این است که ما تا آنحد از ظرفیت فداکاری و جانبازی برخورداریم که رنج نبردی سخت و طاقتفرسا را تا آن زمان که خلق را بهحرکت درآوریم دلاورانه بر دوش بکشیم. حیف این است که احمدهای فراوانی بودهاند که مجال خدمتی بیشتر نیافتهاند و احمدهای فراوانی خواهند آمد که این رسالت را بهآخر برسانند.
ما در پس همه جنایتهای خونبار رژیم آدمکشان شاه، ضعف و زبونی و نکبت او را میبینیم.در پس وحشت او از زندهنگهداشتن جوانی 19ساله و ریختن خون برادر مجاهدمان مهدی در زیر وحشیانهترین شکنجهها، وحشت او را از موج خروشان جوانان رزمندهیی که هرگز در چهرههای مردانهشان تسلیم و سکوت خوانده نمیشود، میبینیم. (از نامه مجاهد شهید رضا رضایی بهمادرش، بهمناسبت اولین سالگرد شهادت احمد)
«خون اشرف و موسی در واقع خون دهها هزار خواهر و برادر مجاهد ما را در بالاترین نقطه فدا به یکدیگر گره زد. این خونها و بهویژه خون اشرف، مردم ایران را عمیقاً لرزاند. در واقع اعتماد مردم را نسبت به مجاهدین و بالاخص نسبت به پاکباختگی رهبر مجاهدین برانگیخت.
تصویر مصطفی فرزند شیرخوار اشرف که در تلویزیون بر بالای جسد مادرش توسط لاجوردی نشان داده شد، قلب تمام ایرانیان را به درد آورد... در واقع این صحنه دیگری از پاکباختگی و فداکاری رهبر مجاهدین یعنی مشخصاً مسعود در برابر رهبری خودپرستانه خمینی ـ این دزد بزرگ اعتماد و عواطف مردمی بود.
این صحنه نشان داد که رهبر حقیقی آن کسی است که برای خلق محبوبش از نثار زن و فرزندش بههیچوجه فروگذار نمیکند و لحظهیی هم شک نمیکند. همه شما خیلی خوب میدانید که اشرف تنها کسی بود که میدانست باید تا آخرین لحظه در تهران و آن هم در مرکزیترین پایگاههای مجاهدین باقی بماند و بهشهادت برسد. حتی اگر لازم باشد همراه فرزند شیرخوارش...
خوب اشرف، این مادر راهگشای عقیدتی و تشکیلاتیم بود که بهلحاظ تشکیلاتی و عقیدتی زمینه مکفی برای ارتقاء زن به مقام رهبری را در سازمان مجاهدین بهوجود آورد...
قدر و شأن اشرف این مادر راهگشای عقیدتی و تشکیلاتی تمام زنان و خواهران مجاهد، متأسفانه تا بهحال شناخته نشده بوده چه قبل و چه بعد از شهادتش... اگر چه به همین میزانی هم که دریافته بودیم خود مسعود شخصاً مانع بود از اینکه بیان شود. برای اینکه بهتر بتوانیم به مقام و شأن اشرف پی ببریم باید گفت که او در قله فدا و شهادتش در آن جا که خود را فدیه خاص راهبر و همسرش مسعود کرد و در آن جایی که ارزش و قدر و شأن خون او معادل خونبهای هزاران شهید مجاهد برای ما بود، پس از نظر ایدئولوژیک فیالواقع در سطح و در ردیف خود مسعود قرار دارد و در همین سطح هم از مجاهدین و جنبش سراسری مسأله حل کرده. پس در قله فدا و شهادت همشأن رهبری و همتای ایدئولوژیکی خود مسعود است.
از سخنان مریم رجوى - 19 بهمن ماه 1365
اشرف این مادرکبیر عقیدتی و تشکیلاتیم چند ماه قبل از شهادتش در آخرین پیام منتشر شدهاش گفته بود نسل ما درگیر مبارزه ایست که استمرار تاریخی عاشوراست در یک طرف خمینی دجال دینفروش و اوباش و مزدوران ددمنش او قرار دارند و در طرف دیگر انسانهای پاک باختهای که سینههای گشاده آنان جایگاه مهر وعشق به خدا و خلق و کینه و نفرت از ضدخلق است سردار خیابانی نیز در آخرین پیام قبل ازشهادتش تأکید نموده بود که ما بهعنوان پیروان و رهروان حسین بن علی علیهالسلام میبایست از پیشوایمان و از راه و حرکت او درس و سرمشق و الهام بگیریم و به تعهدات و مسئولیتهای خطیر سرنوشتساز و تاریخیمان عمل کنیم حتی اگر در این راه ما هم همانند اماممان عاشورایی در پیش داشته باشیم وهمگی در این راه قربانی شویم.
«و امروز در آستانه انتخابات مجلس شورای ملی با اهمیتی که این دوره داره بایستی به عرضتان برسانم ما نشستیم شورایی تشکیل دادیم که صالحترین کاندیداها را که در کادر برنامه 12 مادهای که برای ریاستجمهوری خود من عنوان شده بود به مجلس بفرستیم… از آنهایی که در کادر گزینه دعوتمان را پذیرفته بودند از شورایی که تشکیل داده بودیم و هیأتی که تشکیل داده بودیم سعی کردیم بهترینها را انتخاب بکنیم و برای شما و برای تبریز، بهخاطر اهمیتش، بهخاطر اینکه گفتم زادگاه عقیدتی، سیاسی و تشکیلاتی ماست، بهترین خودمان را برادر مجاهدم موسی را انتخاب کردیم و به شما پیشنهاد میکنیم، من امروز محور و لنگر تشکیلات ان را به شما پیشنهاد میکنم، بارها از برادر شهید و بنیانگذارمان محمد شنیدم که گفته بود در دورانی که ما زندان بودیم و مدت کوتاهی که اون هنوز در بیرون بود، جزء کسانی نام میبرد که تا آخر در این راه خواهند ماند در صدرشان موسی بود چه در روزگاری که یک سال در فلسطین بهسر برد و چه در زمانی که دستگیر شد و ساعتی بعدی بعد ما پیکر نیمه جان و بیهوش او را دیدیم که سیاه شده بود و بعد فهمیدیم، که لدیالورود با سر زده بود به میز و فرقش شکافته بود و خونین شده بود و بعد به بیمارستان بردند و جراحیاش کردند و هنوز غدهای در سر دارد ولی باز هم دژخیمان از سیاه کردنش از سیاه کردن تمام پیکرش خودداری نکردند بعد در دادگاه هم، در بیدادگاه هم مرد و مردانه دفاع کرد، از تبریز گفت از خلق گفت از ایران گفت، از سرداران گفت، یادم هست وقتی که در زندان کارها بر ما خیلی سخت میشد بهراستی او تکیهگاه ما بود، نه تکیهگاه ما بل، تکیهگاه همه زندانیها، بهخاطر برخوردهای قاطعش، بهخاطر سازش ناپذیریش، اگر موسی نبود سازمان ما هم نبود بهراستی میگم، عادت ما به تعریف نداریم اما بهمثابه یک گزارش به شما هم شهریهاش به شما خلق قهرمان تبریز بایستی گزارش بدهم، بعد از ضربه چپ نماها اگر موسی نبود بهراستی که سازمان ما هم نبود و خیلی چیزها امروز در صحنه انقلابی هم نبود، یادم هست یک سالی خود منرا هم از اوین برده بودند به کمیته و اونجا بسیاری از برادران هم آنموقع در زندانهای دیگه تبعید بودند در یک کلام بگم اگر مردان استوار و آهنین عزمی همچون موسی نبودند بهراستی که اثری از ما دشمن بهجا نمیگذاشت، باز هم در یک کلام وقتی که چپ نماها شایع میکردند که تمام مجاهدین تغییر مکتب و مسلک دادند و از اسلام خارج شدند مسأله موسی آنقدر روشن بود که خودشان هم میگفتند بجز موسی بعد هم بسیاری گزارشات از ساواک شنیدیم که اگر خیابانی را نبرید تعداد نادمین زندان کم خواهد بود، ببریدش تا نادمین زیاد بشوند، پس امروز مادران تبریزی من، پدرها، برادرها و خواهرها من به شما تبریک و تهنیت میگم برای چنین کاندیدایی، ما چکیده و عصاره مکتبی و تشکیلاتی خودمان را تقدیم شما کردیم و در معرض انتخاب شما قراردادیم».
اشرف، مفهومی نایاب در فرهنگ شاه و خمینی ـ مسعود رجوی ۱۹بهمن۱۳۶۲
اشرف، زنی که مرادف مفهومش در هیچکجای فرهنگ ننگآلود شاه و خمینی یافت نمیشود. زنی که از آغاز همه دشتها و بیابانها و جنگلهای انقلاب را در نوردیده و بهراستی به درک محضر محرومترین تودههای مردم در روستاها و شهرها و شهرکهای مختلف نائل آمده بود. زنی که لحظه به لحظه با انتخاب آگاهانه و آزاد خود به هویت انقلابی و توحیدیش نقش داده و در تمامی قامت، از تیغ برنده رنجهای شکنجه و شلاق، زخمها داشت. با گوشی ناشنوا شده بر اثر ضربه دژخیم و آثار زخم و شکنجههای پس از انفجار، با دریایی از خلوص و ایمان انقلابی که کمترین انگیزه تظاهرآمیز و خودنمایانه بهآن راه نداشت و در هر قدم میشد این صفا و پاکیزگی درونی را با آزمایش جدیدی در گذشت و فداکاری محک زد.
از آن گونه زنان که از آنچه اصطلاحاً آثار بازدارنده نابرابریهای تاریخی نسبت به مردان نامیده میشود، اثری با خود نداشت و چه در دوران دانشگاه و چه درون سازمان یا زندان و چه بعد از آن، آنقدر اندیشیده و خوانده و برخورد کرده و محتوای واقعی کسب کرده بود که دیگر هیچ چیز نمیتوانست در او کمترین تزلزلی ایجاد کند. با جامعیتی درخور ستایش که مهارتهای مبارزاتی و فنی و حرفهیی و نظامی ویژهیی به او میداد...
در زمره انقلابیونی بود که درک آنها ـ از آنجا که در پاکباختگی کامل هیچ اصراری به درک شدن حق و مرتبت خود از جانب دیگران ندارند ـ مشکل است، اما در جریان کار و زندگی، در هر قدم، احترام و خضوع آدم نسبت به آنها بیشتر جلب میشود و تنها وقتی به درک کامل مرتبت آنها نائل میشود که دیگر در دسترس نیستند و پروانهوار به دیار اعلی پرکشیدهاند. همانها که نظاره کشتارها و جنایات خمینی، سختترین و رنجآورترین بخش زندگی آنهاست و در این رابطه نزدیک است که در اقیانوس عواطف انسانی خود غرقه شده، قالب تهی کنند و یا در آتش این «اندوه بزرگ» بارها بهجای «کبوتران خونین بال میلیشیا»، بسوزند و خاکستر شوند و یا در گورستان زنده زنده در کنار آنها بیارامند.
این سیمای اشرف زنان و خواهران و مادران مجاهد ما است که گسسته از قید و بندها و فرهنگ دورانهای استثماری، وجود تاریخی جدیدی را که زن انقلابی موحد و مجاهد باشد، عرض میکند. زنان مجاهد در همین راستا سر بر قدوم فاطمه زهرا و مریم عذرا میسایند...
پیشگفتار:
صد تجربه و صدها درس در مشروطه نهفته است.
چراغهای آن تجربهها را روشن کنیم تا در پرتو آن، گامهای باقیمانده امروز خویش را برای رساندن ایران و مردم ایران به سرمنزل آزادی محکمتر و مصممتر و بلندتر برداریم.
در این سلسله مقالات تاریخی، برگهای کتاب تاریخ مشروطیت را ورق میزنیم. برای خواندن داستان آن انقلاب، برای شناختن واقعیت آن انقلاب، و خواندن تجربهها و درسهای آن، از صد سال پیش باز هم به عقبتر میرویم تا زمینههای انقلاب مشروطه را بشناسیم. این تحقیق با مطالعهی حدود 30 کتاب از کتب تاریخ مشروطه نوشته شده است
***
بخش اول
آتش مشروطه:
پیدایش آتش در تکامل زندگی بشر در روی زمین، یک رخداد بزرگ است. رخدادی بزرگ که جرقه تمامی پیشرفتهای زندگی ما را سبب شده است. انقلاب مشروطیت هم در زمینه خود از یک آتش حکایت دارد.
روز چهارده مرداد که روز امضای فرمان مشروطیت توسط مظفرالدین شاه قاجار است، تنها یک روز نمادین برای بزرگداشت آن انقلاب است. برخی، مبدأ ماجراهای آن انقلاب را به شعلههای یک جنبش با موضوع «تنباکو» مرتبط میدانند.
اما بیشک خشم و نفرت تاریخی مردم ما که قرنها نیزه ستم جباران و شاهان قدرقدرت و استعمار خارجی را به سختی چشیده بودند، به نقطه سرریز شدن رسیده بود. زمینهساز این جوشش انقلابی را باید در تلاش روشنفکران وطندوستی مشاهده کرد که حتی از بذل جان برای بیداری ملت ایران کوتاهی نکردند... چهرههایی همچون میرزا ابوالقاسم قائممقام فراهانی و امیرکبیر، البته این جنبش بیداری همزمان با اخباری که از دیوارهای استبداد میگذشت و تحولات دنیای بیرون را به گوش مردم میرساند، جوش و خروش بیشتری مییافت.
تحولات دنیای بیرون چه تحولاتی بود؟
ـ انقلاب صنعتی انگلستان در نیمه اول قرن هیجدهم
ـ استقلال آمریکا 1783
ـ انقلاب کبیر فرانسه 1789
در این تحولات، نظام ملوکالطوایفی، حاکمیت شوالیههای زمیندار، و حکومتهای مبتنی بر چپاول ثمرات کار دهقانان، یک به یک در اثر انقلابهای آزادیخواهانه ملتها سقوط میکنند.
یک خواسته در دنیا، حرف جدید است: شرکت عامه مردم در سرنوشت خودشان. اما چه تحولاتی مبنای این خواست شده؟
توسعه شهرها، گسترش بازرگانی، تحول پیشهها و صنعتگری از قرن 16 تا اواسط قرن 17 مناسبات بسته ارباب رعیتی (یا فئودالی) را مورد تهاجم قرارداد و باعث ظهور دو طبقه جدید، یکی طبقهسرمایهدار و دیگری طبقه کارگر شد. این تغییرات انقلابهایی را در اروپا علیه نظامهای استبدادی و ارتجاعی باعث شد. انقلاب آلمان و هلند در قرن شانزدهم، و سپس انقلابهای انگلستان و انقلاب کبیر فرانسه کشتی فرسوده فئودالیزم را به گل نشاند.
این تغییرات بدون تغییر در افکار غیرممکن بود. فکر آزادی از ستم استبداد و تعیین سرنوشت توده، توسط خود آنها، در اکثر کشورها رواج پیدا کرد. اندیشهپردازان ترقیخواه، روشنفکرانی چون ولتر و مونتسکیو، سلطنت مطلقه و امتیازات طبقاتیِ اشراف و کلیسای همدست آنان را مورد انتقاد قرار دادند و فکر مساوات (میان اشراف و بورژوازی) را پیش کشیدند. مونتسکیو متفکر فرانسوی، سلطنت مشروطه را بهعنوان رژیمی بهتر از استبداد فئودالی در جامعه خواند.
همه چیز در حال نو شدن بود. رشد جمعیت شهرها، پیدایش طبقات جدید، و تغییرات در شیوه تولید و شیوه زندگی، بدون شک همپای خود تغییراتی در افکار و عقاید را نیز به همراه میآورد.
این افکار نو چه بودند؟
از آنجا که کلیسا بزرگترین زمیندار در نظام فئودالی بود و در قرون وسطی مانع پیشرفت علوم و افکار شده بود، طبیعی است که با تحول در روشهای زندگی و شکل زندگی و طبقات جدید در جامعه، جنبشهای فکری نوین، و روشنفکران بورژوازی، بنیادهای فکری کلیسا را مورد تهاجم قرار بدهند. در حقیقت بورژوازی شکوفان در شرایط تاریخی جدید باید احکام ظریفتر و پاکیزهتر و اشکال مؤثرتری از آنچه اندیشه پردازان کلیسای فئودالی بهکار میبردند به جامعه عرضه میکرد و برای تضمین حاکمیت خود وسایل زیرکانهتری ابداع میکرد.
جنبش اصلاح یا رفرماسیون در قرن شانزدهم:
یکی از معروفترین جنبشهای فکری قرن شانزدهم، جنبش رفرماسیون در آلمان بود. مارتین لوتر کشیش اصلاحگر و مؤسس مذهب پروتستان، ابتدا از محافل ثروتمند آلمان دعوت کرد تا در برابر سلطه روحانیت کاتولیک، در آلمان به مقاومت برخیزند. تودههای مردم هم به آیین مذهبی لوتر امید بستند چرا که آنها به رفرماسیون، بیشتر بهعنوان تقاضایی برای آزادی اجتماعی مینگریستند. این جنبش که بهتدریج به یک پیکار بزرگ با حمایت دهقانان تبدیل شد توسط فئودالها سرکوب شد. اما نتایج شگرفی در ضربه زدن به نظام فئودالی در اروپا به بار آورد. و نقش بسیاری در آگاهی تودهها و در شکستن اعتقادات جزم فئودالی و ضرورت نوخواهی و نواندیشی و طلب آزادی بهجا گذاشت.
انقلابهای بورژوایی:
انقلابهای بورژوایی در قاره اروپا به سقوط فئودالیسم در شماری از کشورها انجامید. پیشرفت سرمایهداری، و افزایش تولید، پدیده نوینی را باعث شد: استعمار. چرا که رشد تولید و افزایش کالا، بازارهای مصرف کالا را میطلبید بنابراین کشورهای پیشرفته، به حوزههای صدور کالا نیازمند شدند. به همین خاطر شروع کردند.. به تبدیل کشورهای جهان سوم به مستعمره و نیمه مستعمره، و یا مناطق نفوذ، جهت تأمین بازار مصرف کالاهای خود، و همچنین تأمین مواد خام و اولیه. در ادامه همین وضعیت جنگهای خیلی زیادی بر سر اشغال سرزمینهای همدیگر بین قدرتهای سرمایهداری در گرفت.
وضعیت ایران
تاریخ مشروطه. احمد کسروی: «از سال 1157 هجری شمسی که کریمخان در زند درگذشت تا سال 1212 که فتحعلیشاه بدرود حیات گفت پنجاه و اندی سال بود و در این زمان کم، در اروپا تکانهای سختی پیدا شده… از شورش فرانسه و پیدایش ناپلئون، و جنبش تودهها، و پیشرفت فن جنگ. و پدید آمدن افزارهای نوین. و مانند اینها. و در نتیجه آنها دولتهای بزرگ و نیرومندی پیدا شده بود. کشور ایران از این تکانها و دیگرگونیها بیبهره و ناآگاه مانده… با شیوهکهن خود بهسر میبردند».
نفوذ انگلیس
در قرن 17 استعمارگران انگلیس موفق شدند هلندیها را از هند اخراج کنند. به این ترتیب در جنوب ایران یک قدرت استعماری پیدا شد. در شمال ایران نیز روسیه تزاری، رقیب این همسایه جنوبی بود. بعد از اردو کشی سپاهیان ایران به هرات در سال 1856 و جنگ انگلیس و ایران که متعاقب آن به مدت یکسال طول کشید، انگلستان تلاش خود را برای نفوذ به ایران و تبدیل آن به یک کشور مستعمره، آغاز کرد. رقابت استعماری بین روسیه و انگلیس در ایران، به پیدایش امتیازات خارجی، و تأسیس بانکهای خارجی منجر شد. همچنین از کشاورزی ایران برای تأمین احتیاجات حکومتهای استعمارگر استفاده میشد. و ایران به زائده کشاورزی و مواد خام آنان مبدل گردید.
برای درک دقیقتری از ماهیت و عملکرد شاهان قاجار در برباد دادن سرمایهها و خانمان مردم ایران ذکر یک تاریخچه از امتیازات اقتصادی اعطا شده به دول و شرکتهای خارجی، ضروری است. نگاهی کوتاه به این تاریخچه بیندازیم.
امتیازات خطوط تلگرافی انگلستان در ایران:
استعمار انگلیس، برای حفظ سلطه خود بر هندوستان، و افزایش نفوذ خود در ایران، نیاز داشت که امتیاز تلگرافی در ایران بهدست آورد. بنابراین در سال 1241 شمسی (دسامبر 1862میلادی) ناصرالدینشاه را مجبور کردند.. که معاهده تلگرافی انگلیس و ایران را امضاء نماید.
اداره انگلیسی تلگراف هند و اروپا، امتیاز ساختمان و استفاده از خط تلگرافی خانقین- تهران- بوشهر را بهدست آورد. در بوشهر این خط به کابل تحت البحری، یعنی زیردریایی انگلیس وصل میشد. در اواخر 1248 شمسی یا 1869، دولت قاجار بهخاطر ساختمان این خطوط تلگرافی که تحکیم سلطه انگلیس را برآورده میکرد، 48000لیره انگلیس به انگلستان مقروض شد که ناصرالدینشاه آن را از کیسه مردم ایران در طول 20 سال پرداخت کرد.
مخفی نماند که تمامی بودجه و مخارج این قراردادها را عوامل حکومت با فشار و خشونت بسیار از گلوی مردم ایران بیرون میکشیدند.
اداره این خطوط تلگرافی و تلگرافخانهها، توسط انگلیسیهایی که از حقوق اتباع خارجی بهرهمند بودند، اداره میشد. بنابراین حکم جزیرههایی از سرزمین یا دولت انگلستان در ایران داشتند. به همین دلیل از این تلگرافخانهها بهتدریج برای تحصن، یا بست نشستن استفاده میشد، بهعنوان وسیلهای برای تحکیم نفوذ سیاسی انگلستان مورد استفاده قرار میگرفتند.
این فقط شرح امتیاز تلگراف، آن هم فقط به یک کشور یعنی انگلیس بود. به امتیازاتی از این سلسله امتیازات بیشمار و ایران بر باد ده بپردازیم.
اعطای یکباره یک رشته امتیاز به انگلستان!
امتیاز راهآهن- نفت- بهرهبرداری از جنگلها- احداث کانالها، و آبیاری:
تیر ماه 1251: ژوئیه 1872: ناصرالدینشاه، امتیاز هفتاد ساله حق انحصاری راههای آهن و خطوط تراموا، و بهرهبرداری از نفت و سایر منابع تحتالارضی باستثناء طلا و نقره و سایر سنگهای گرانبها، و همچنین حق بهرهبرداری از جنگلها، احداث کانالها و چاهها و بهطور کلی، تمام امور مربوط به آبیاری را به بارون رویتر تبعه انگلستان واگذار کرد.
علاوه بر این رشته امتیازات، که در حقیقت بخش عظیم امور تولید اقتصادی ایران را در برمیگیرد، اعطای امتیازات باز هم ادامه مییابد:
امتیاز گمرکات:
ناصرالدینشاه، در مقابل دریافت 20 هزار لیره استرلینگ، اداره همه گمرکات کشور را تا مدت 20 سال به بارون رویتر انگلیسی واگذار کرد. و متعهد شد که در آینده، امتیاز تشکیل بانکها و ساختمان راههای شوسه، خطوط تلگرافی و فابریک و کارخانهها و غیره را به او بدهد. ناصرالدینشاه همچنین موافقت کرد که قطعات اراضی مورد نیاز (برای اداره این امتیازات) را مجانا در اختیار رویتر بگذارد. و کارگران لازم برای مؤسسات او را تأمین کند و منافع او را تضمین کند.
در عوض این همه عطاها، صاحب امتیاز که از پرداخت هر گونه عوارض گمرکی داخلی و خارجی معاف بود، موظف بود که فقط 15 الی 20 درصد از سود خالص مؤسسات مربوطه را به دولت ایران بپردازد.
در حقیقت، شاه با واگذاری این امتیازات به رویتر، تمامی ثروتهای طبیعی کشور، امور واردات و صادرات، و امور بانکی را برای مدت هفتاد سال به انگلیسیها واگذار میکرد.
لرد کرزن Curzon سیاستمدار انگلیسی نوشت: «، هنگامی که این امتیاز نامه منتشر شد، آن را بهمثابه واگذاری کامل و خارقالعاده تمام ذخائر صنعتی کشور به خارجیها ارزیابی کردند».
این قرارداد حتی در میان درباریان شاه هم با خشم و اعتراض روبهرو شد. اقشار مردم هم نسبت به آن اعتراض کردند... بهنحوی که شاه مجبور شد لغو این امتیازنامه را اعلام کند.
استعمار دست برنمیدارد.
1268 شمسی: 1889 میلادی: انگلیسیها به بهانه جبران خسارت بهخاطر لغو امتیازنامه رویتر، شاه را تحت فشار قرار دادند که امتیاز بانک شاهنشاهی را به بارون رویتر واگذار کند.
بانک شاهنشاهی:
مدت این امتیاز شصت سال بود و حق انحصاری انتشار اسکناس، در سراسر ایران، به این بانک داده شد. درآمدهای کشوری ایران و عوارض گمرکی و غیره، تماماً در حساب جاری بانک انگلیس وارد میشد. این بانک امور ضرابخانه را هم در دست داشت و نرخ قیمتهای خارجی را تعیین میکرد. این بانک که در تمام شهرهای بزرگ ایران شعبه ایجاد کرد، عملاً کار یک بانک دولتی ایران را انجام میداد، و از حقوق کامل سازمان دولتی ایران برخوردار بود، در لندن اداره میشد و از قوانین ایران پیروی نمیکرد!
بانک شاهنشاهی ایران در ازای همه امتیازی که گرفته بود، فقط شش درصد از سود خالص خود رو به دولت ایران میپرداخت. در حقیقت این بانک بر قلب و شریان مالی و اقتصادی چنگ انداخته، و مهمترین سلاح برای اسیر کردن ایران در چنگ استعمار انگلیس بود.
ادامهی سیل امتیازات به دولت انگلستان
امتیاز دیگر: 1267 شمسی: 1888 میلادی: شرکت انگلیسی برادران لینچ، امتیاز کشتیرانی در رود کارون را به دست آورد.
سال 1269: امتیاز خرید و فروش و تهیه تنباکو و توتون در سراسر ایران به شرکت انگلیسی تالبوت واگذار میشود.
مخالفت با اعطای این امتیاز باعث جنبشی مردمی در ایران شد که ناصرالدینشاه را مجبور به لغو آن نمود، انگلیس بهعنوان غرامت، ایران را مجبور به دریافت پانصدهزار لیره استرلینگ وام از بانک شاهنشاهی کرد و در مقابل آن، عایدات گمرکات جنوب ایران را در اختیار انگلیس بگذارد.
سال1280 شمسی، 1901 میلادی: امتیاز بهرهبرداری انحصاری منابع نفتی سراسر خاک ایران، باستثناء مناطق شمالی برای مدت 60 سال، به ویلیام ناکس دارسی تبعه انگلیس واگذار شد.
این عمدهترین ثروت کشور ایران بود. که شامل نفت سه چهارم خاک ایران میشد. این امتیاز در مقابل پرداخت مبلغ ناچیزی، یعنی مبلغ 20 هزار لیره استرلینگ آن هم پس از شروع بهرهبرداری، به انگلیس داده شد.
به این ترتیب میزان سرمایهگذاری استعماری انگلیس در ایران 9.6(نه میلیون و ششصدهزار) لیره انگلیس بود. این تنها یکی از طرفهای استعمارگر ایران بود. مهمترین طرف استعماری بعدی، روسیه تزاری بود. استعمارگرانی که میخواستند به خوان یغمای سرمایههای مردم محروم ایران که توسط شاهان قاجار گسترده میشد چنگ بیندازند. شرح دردآلود این خیانتها و دست اندازیها را باید بدانیم تا به علت برپا شدن آتش جنبش مشروطه بهتر پی ببریم.