وقتی مسعود برگشت، در بند8، جایی که آخرین دسته مجاهدین زندانی در انتظار بازگشت او بودند، غوغایی برپا شد. مسعود با دستههای گل وارد شد، در حالیکه یک آرم مجاهدین را که بهشکل زیبایی با گل تزیین شده بود، در دست داشت.
ساعتی بعد که کارها تقریباً تمام شده بود، موسی همه را به آخرین اتاق بند8 که محل کار خودش بود فراخواند و در آنجا با لبخندی که بر چهره پرصلابتش نقش بسته بود، پرسید: «همه آمدهاند؟» و نگاهش را در میان جمع چرخاند و تکتک چهرهها را از نظر گذراند.
سپس گفت: «مسعود گرفتار بود و خودش نتوانست برای آخرین سخن، قبل از ترک زندان حاضر شود. من میخواهم پیام او را به شما بدهم. همانطور که میبینید داریم آزاد میشویم. این هدیه خلق و ثمره خون شهیدانی است که اینروزها بهدست جلادان بر سنگفرش خیابانها ریخته میشود. ما آزادیمان را مفت و مجانی بهدست نیاوردهایم. میدانید که در بیرون زندان جاذبههای بسیاری هست که میتواند یک انقلابی را از مسیر خودش خارج کند؛ ما برای اجابت آن جاذبهها و برای دستیابی بهرفاه فردی خودمان، زندان را ترک نمیکنیم. ممکن است شکل مبارزه عوض شود، اما هدف همان هدف آزادی و رهایی خلق است. تا امروز صحنه فعالیت و مبارزهمان در داخل زندانها بود که باید بهایش را با پذیرش انواع فشار و شکنجهها میپرداختیم؛ فردا جامعه، بستر مبارزه و تلاش ما خواهد بود. تصور نکنید که با خارج شدن از زندان شرایط سخت پایان مییابد. مبارزه در بیرون زندان، زحمت بیشتر و فداکاریهای بیشتری را طلب میکند. دستیابی بهگوهر آزادی، فداکاری مداوم و مستمر میطلبد و ما سوگند خوردهایم که این بها را همواره بپردازیم. بدانید که شرایط پرفتنهیی را در پیش داریم که البته با درایت و هوشیاری و ایمان عظیم برادرمان مسعود، همچنانکه تا اینجای راه را آمدهایم، بقیه آنرا هم طی خواهیم کرد».
سکوت همچنان برقرار بود، چشمها به چهره موسی و گوشها به طنین پرصلابت کلامش سپرده شده بودند و از برق نگاهها میشد آنچه را در دلها میگذرد، فهمید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر