روز جمعه 19شهریور با به زمین نشستن دو هواپیمای اختصاصی حامل آخرین گروه از مجاهدان اشرفی در لیبرتی که تعداد آنها 280نفر است، پروژه بزرگ انتقال مجاهدین و رزم آوران ارتش آزادی پس از 14سال بمباران و بازداشت خانگی و محاصره و حملات زرهی و موشکی به اتمام رسید.
بعد از ظهر پنجشنبه نیز یک هواپیمای اختصاصی دیگر گروه دیگری از مجاهدین را منتقل کرده بود.
این بزرگترین پیروزی مجاهدین بهرغم تمام توطئهها، کارشکنیها و تهدیدهای دیکتاتوری تروریستی آخوندی به حملات موشکی و زمینی، به کوری چشم دشمن، با موفقیت به سرانجام رسید.
استقرار مجاهدین در لیبرتی که از ابتدا مکان موقت عبور (TTL) نامگذاری شده بود و قرار بود چند هفته یا چند ماه بیشتر به طول نیانجامد، در اثر توطئهها و شانتاژها و تهدیدهای رژیم و همدستان و مزدورانش، بیش از 4سال و نیم به درازا کشید.
اما مجاهدین و مقاومت ایران با ایستادگی و رزم بیامان خود و مخصوصاً با کارزار جهانی رئیسجمهور برگزیده مقاومت، توانستند بر تمامی موانع غلبه کنند، توطئهها را در هم بشکنند، حفاظت خود را در لیبرتی توسط خودشان تأمین کنند، و سرانجام با انتقال امن همه مجاهدین به اروپا، پیروزی بزرگ دیگری را در برابر دشمن ضدبشری که خواستار نابودی تام و تمام آنها بود، محقق کنند.
طبق اسنادی که کمیسیون امنیت شورای ملی مقاومت از درون رژیم بهدست آورده است، اکنون سرکردگان نیروی تروریستی قدس و خلیفه ارتجاع از شعار اخراج مجاهدین از عراق، پشیمان شده و تصریح میکنند که سرمایهگذاریهای 14ساله آنها از طریق ارائه اخطاریههای قرمز به اَنترپل (پلیس بینالملل) و از طریق پروندهسازی و ترتیب دادن احکام ساختگی دستگیری توسط قضاییه عراق، بر باد رفته است.
اخطاریههای قرمز ارائه شده به انترپل از جانب رژیم و احکام دستگیری و پروندههای استرداد در عراق، در مجموع بیش از هزار نفر از مجاهدین را در بر میگرفت، اما هیچیک اثر نکرد و مجاهدین در این رویارویی تمامعیار با دشمن ضدبشری بهطور کامل و حتی بدون یک استثناء، پیروز شدهاند.
خاطرنشان میشود مجاهدان اشرفی تا کنون با 30 حمله رژیم و مزدورانش در عراق مواجه شدند. در مجموع 141 مجاهد خلق بهشهادت رسیدند و 27 مجاهد دیگر نیز در شرایط محاصره ضدانسانی جان باختند.
نگاهي كوتاه به قتل عام ۶۷
در سال ۱۳۶۷ خمینی دژخیم، بهدنبال آتشبس تحمیلی در جنگ ضدمیهنی، برای حفظ نظام به خط و امضای خودش همه مجاهدین زندانی را «محکوم به اعدام» کرد و با الگوبرداری از اجداد مسلکی خود نوشت: «رحم بر محاربین سادهاندیشی است.قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند ”اشدّاءعلی الکفار“ باشند…» بعد هم در پاسخ به سؤال رئیس قضاییهاش درباره تعیینتکلیف زندانیانی که هنوز محاکمه نشدهاند و زندانیانی که حکم حبس گرفته و مقداری از زندانشان را هم کشیدهاند، خمینی اضافه کرد: «در تمام موارد فوق، هر کس در هر مرحله، اگر بر سر نفاق باشد، حکمش اعدام است. سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید… – روح الله الموسوی الخمینی».
پس از فتوای قتلعام توسط خميني گروه گروه زندانیان مجاهد و مبارز توسط گروه مرگ احضار شدند؛ آنها بايد بين مرگ و تسليم و خيانت به آرمان هاي انقلابي خويش، يكي را انتخاب مي كردند و سي هزار تن از آنان «نه» گفته و چون كوه پايدار ایستادند و حماسه بزرگی در تاریخ ایران خلق کردند و سربه دار و سردار جاودان اين خلق شدند و اين درس را براي هميشه به دشمن دادند كه در قاموس مجاهد خلق هرگز واژه «تسليم» يافت نخواهد شد.
در آن زمان، خميني ولي فقيه و خامنهای، رئیسجمهور و رفسنجاني. رئيس مجلس و روحانی معاون جانشین فرمانده کل قوا بود و این بخشی از واقعیت قتلعام زندانیان سیاسی است که هر دو جناح رژیم در ارتکاب آن، مشارکت داشتهاند.
در قتل عام ۶۷، خميني آن چنان سقفي در جنايت زد كه منتظری به خمینی نوشت: ”جنایات اطلاعات شما و زندانهای شما روی شاه و ساواک شاه را سفید کرده است (و) من این جمله را با اطلاع دقیق میگویم“.
آخوندهای حاکم تلاش كرده اند تا آثار این جنایت عظیم را محو کنند. حتی مزارهای بینام و نشان و گورهاي جمعي قتلعامشدگان را از بین برده اند تا هیچ ردی از آن جنایت باقی نگذارند، اما خون پاك اين شهيدان، در رگهاي جوانان و مردم ايران همچنان جاري است و و الهامبخش مبارزه و قیام جوانان ایران برای واژگونی کاخ ستم و بیداد است. ياد و راه آن دلاوران بي باك و قهرمان همواره پر رهرو باد و باشد كه با سرنگوني اين رژيم، انتقام خون آنان را از جنايتكاران حاكم بگيريم.
قتلعام زندانیان سیاسی، چرا؟
هنوز پس از ۲۵سال جای این سؤال و اندیشیدن به آن و یافتن پاسخ برای آن، به قوت خود باقی است که چرا خمینی دستور قتلعام تمام زندانیان مجاهد را صادر کرد؟ چه ضرورتی باعث شد که او با به جان خریدن ننگ ابدی این جنایت هولناک ضدبشری، آن هم با آن شتاب و فوریت، چنین فتوایی صادر کند؟ مگر او از پیامدهای سیاسی و اجتماعی چنین جنایتی آگاه نبود؟ آیا این یک تصمیم عجولانه، سرآسیمهوار، انتقامجویانه و ناشی از شرایط ویژه آن روزها بود، یا یک طرح و برنامه حسابشده و از پیش آماده؟
راه بردن به علت قتلعام کلیه زندانیان سیاسی، بدون درک اهمیت و وزن سیاسی تصمیم پذیرش آتشبس که خمینی خودش به درستی آن را خوردن جام زهر نامید، ممکن نیست. خمینی تمام استراتژیاش برای بسط ولایت سفیانی و تحقق سودای احیای امپراتوری عثمانی خود را بر جنگ با عراق استوار کرده و ساختار نظام خود را هم بر اساس آن شکل داده بود؛ پذیرش آتشبس یا پذیرش شکست در این جنگ، مترادف بود با اعتراف به شکست این استراتژی، مترادف بود با بر باد رفتن همه آن خواب و خیالهای دور و دراز و ویران شدن کاخ آرزوهای خمینی. اما مقدم بر این، جنگ، مسائل مبرمی را بهطور یومیه برای رژیم حل میکرد. در زیر پوش این جنگ، خمینی جنگ اصلی خود با مردم و مقاومت ایران را پیش میبرد. اعدامهای هر روزه بهترین فرزندان مردم ایران را تنها با فجایع جنگ و تشییع جنازه پرهیاهوی کشتههای آن میشد تحتالشعاع قرار داد. همان کاری که امروز هم خامنهای سعی میکند با به راهانداختن گاه و بیگاه کارناوال تابوتهای خالی و استخوانهای قربانیان همان جنگ انجام دهد. خمینی تنها با دستاویز جنگ، میتوانست مطالبات اقشار مختلف مردم از کارگر و زحمتکش تا معلم و دانشجو و کارمند و غیره را سرکوب کند. اما با پایان جنگ، یکباره تمام این مطالبات انباشته سیاسی و اجتماعی سر باز میکرد و گریبان خمینی و رژیمش را میگرفت.
اجازه بدهید در اینجا قدری تأمل کنیم و ببینیم این مطالبات انباشته سیاسی و اجتماعی چگونه و از کجا سر باز میکرد؟ در تمام تحولات و سرفصلهای مهم سیاسی در نظامهای دیکتاتوری اولین شعار و فوریترین خواستهیی که مطرح میشود، چیست؟ ”آزادی زندانی سیاسی!“
در ایران هم وقتی امواج انقلاب ضدسلطنتی برخاست، اولین شعار و خواسته مادی و بالفعل مردم، ”زندانی سیاسی آزاد باید گردد!“ بود. با اینکه تعداد زندانیان سیاسی در زمان شاه و شدت و حدت این مسأله بهلحاظ اجتماعی، قابل مقایسه با زمان خمینی نبود. زندانیان سیاسی در حاکمیت خمینی، بهلحاظ تعداد دهها برابر زندانیان زمان شاه بود و تقریباً در تمام شهرهای ایران، زندانها انباشته از زندانی سیاسی بود. کمتر خانواده یا فامیلی را میشد یافت که یا زندانی سیاسی و یا اعدام شده سیاسی نداشته باشند؛ بنابراین اولین خواسته اجتماعی که بعد از زهر آتشبس و کنار رفتن سرپوش جنگ مطرح میشد، آزادی زندانی سیاسی بود و این پیشدرآمد مطرح شدن سایر خواستههای سیاسی و اجتماعی مردم بود.
به این ترتیب خمینی با هوشیاری سیاسی ضدانقلابی خود به خوبی میدانست که مطرح شدن خواسته و شعار آزادی زندانی سیاسی همان و شکستن طلسم اختناق و شکافته شدن تمامیت رژیم همان! اقدام به آزادی زندانی سیاسی، ولو محدود، برای خمینی بهمثابه خودکشی سیاسی بود. این زندانیان که زر وجودشان در کوره سالها زندان و شکنجه، ناب و صافی گشته بود و به واقع هر یک قهرمان پایداری و گنجینهیی از تجربه و دانش مبارزاتی بودند (و این کیفیت را، در جریان قتلعام، با نه گفتن به دژخیم زیر چوبه دار اثبات کردند) تکتکشان همچون اخگری بودند که اگر به میان تودههای مردم میافتادند، جامعه را به سرعت شعلهور و در جهت قیام و انقلاب و سرنگونی رژیم سمت میدادند. پس راه چاره برای خمینی، هیولای قدرتپرستی که جز به حفظ قدرت و حکومت اهریمنی خود به هیچ چیز دیگر نمیاندیشید و هیچ چیز دیگر برایش اهمیت نداشت، چه بود؟ اینکه اصلاً صورت مسأله زندانیان سیاسی را از صفحه پاک کند. چگونه؟ با قتلعام همه آنها! بهخصوص که این قتلعام، با شوکی که به جامعه وارد میآورد، جای خالی جنگ را هم بهمثابه تضمین و نگهدارنده سرکوب و اختناق پر میکرد. پس از قتلعام هزار هزار زندانیان سیاسی محکوم شده، دیگر چه کسی یارای آن را داشت که از قانون، و از آزادیهای سیاسی حرف بزند؟ دیگر چه کسی میتوانست از بیهودگی جنگ ضدمیهنی و از چرایی ادامه بیدلیل آن به مدت ۸سال سؤال کند؟ چه کسی جرأت میکرد سندیکا و اتحادیه و حقوق پایمال شده کارگر و زحمتکش را مطرح کند؟ و دیگر چه جای آن بود که کسی از کشتار و اعدام سالهای گذشته بپرسد؟ این چنین بود که خمینی، بدون هر گونه درنگی، فرمان قتلعام و اعدام فوری تمام زندانیان سیاسی را که همچنان بر سر موضع خود هستند صادر کرد.
زندانیان آزاد شدههزاران نمونه از اظهارات صریح زندانبانان و دژخیمان دارند که نشان میدهد قتلعام زندانیان سیاسی نه یک تصمیم خلقالساعه و ناشی از وحشتزدگی و سرآسیمگی، بلکه طرحی بود که از سالها پیش در رژیم مطرح بوده و زندانبانان هم به کرات آن را به زندانیان گوشزد کرده بودند. از جمله لاجوری دژخیم همیشه میگفت: ما همینقدر که به شما حکم زندان میدیم، داریم سر خودمون کلاه شرعی میذاریم وگرنه شرعاً حکم همهتون اعدامه!
حاج داوود رحمانی، رئیس دژخیم زندان قزلحصار هم بارها خطاب به زندانیان میگفت: آقایون، خانوما! فکر کردید اومدید، یک حکمی گرفتید و شدید زندانی سیاسی، بعد حکمتون تموم میشه و میرید روی دوش خلق قهرمان و میشید قهرمان؟! کور خوندید!… اگر روزی احساس خطر کنیم، یک بیکی سی میذاریم دم بند، شکاف درجه نوک مگسک… تتق تق… ! همهتونو درو میکنیم.
توضیح:
تا کجا عمق داشت؟ آن شوقها، آن اندیشهها، آن آگاهیها، آن شور و حرکت در جامعهی ما، و بهویژه در نسل جوان ما.
پاسخ این سؤال سخت است، اما این یک روایت است که شاید یک جواب از یک زبان به آن سؤال بدهد. و آیا میشود به زبان شعر روایی، به این مسأله پاسخ داد؟
دوستان! آنچه میخوانید، قسمت نخست یک داستان دنبالهدار است به شعر، و به یک سبک تازهی امروزی که شبیه پسانوگرا است. موضوع آن وقایع دهی پنجاه تا آستانهی انقلاب 57 است که از خلال لحظات زندگی یک جوان دانشجو در آن سالها بیان میشود. در این روایت، آرزوها، سطح فکر، علائق، مشغولیات، و میزان آگاهی سیاسی و اجتماعی و انگیزهی یک جوان دانشجو که پا به میدان مبارزات دانشجویی میگذارد به تصویری شاعرانه کشیده میشود. در این تصویرها، از همه اوزان و انواع شعر کهنه و نو و سپید استفاده شده. در قسمت اول تا نخستین حرکتها و تظاهراتهای قیام 57 پیش آمدهام. و در جلد دوم، اگر مجالی باشد تا وقوع انقلاب و انتظارات و لحظات آن قیام مردمی خواهم رفت.
تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.
م. شوق
شروع:94مهر 94 پایان قسمت اول: تیر95
بخش اول:
(1)
سکوی ایستگاه ترن، لحظهی وداع
یک عضو خانواده که اسمش هر آنچه هست،
گشتهست رهسپار به دنیای تازهیی.
هر تقّ و تقّ چرخ ترن، هقّ و هقّ اوست
ترک تمام زندگی بیست سالهاش
ترک کنار مادر و یک شهر خاطره
دل کندن از پیاده رو و حوض و مدرسه
بغضی که در گلوی پدر هم نشسته است
اشکی که گونهی مامان تر است از آن
این زندگیست که حکمش جدایی است
این بچه که بزرگ شده یک جوان شده
تهران برای پیکر او یک دهان شده
مشهد نگاه میکند از چشم خواهران
تهران بگیر تا که ببینم چه میکنی
سوت قطار و دست و... . پیاپی... . تکان... تکان... ..
(2)
با گریههای صامت تو حین شام شب
و نان و قورمه سبزی مامان که در گلو،
قاطی شده به بغض دل تنگ حنجره
بعد از غم تمام شب و دشت و پنجره
سرمای ایستگاه، و وضو و نماز و چای
و بحث خانوادهی هم کوپه در قطار... ..
(3)
ساعت 10 است و ترن، خستهتر ز راه
خیل مسافران و غریبی و پایتخت
میدان راهآهن تهران و تاکسی
تا قصرالدشت، قوطی کبریت خانهها
روبوسی و سلام، داییجان و بچههاش
با اشک، سر به شانهی داداش، بیدلیل
مشهد هنوز بر جگرش میدهد فشار... ..
(4)
یک دوره باز درس وکتاب و پلیکپی
دختر، پسر، زرنگی و هوش و سواد و فهم
جنگ ظفار و خدمت اجباری نظام
وقت نهار، و سالن شیک غذاخوری
اینک بهشت! در پس دروازهیی بزرگ
باغی چه سبز و فوج جوانان شیک و پیک
صرف نهار و سینی و، کاناپه، صندلی
دور است بوی سفرهی مامان و قابلمه
تا زرق و برق واژهی دانشکده برو
کنکور و هی بخوان بخوان و بخوان، بخوان
آخر در این مسابقه آن کارت را بگیر
یک در، دو صد هزار جوان پشت آن بهصف
دهها هزار نخبه و خوارزمی و هدف
هر روز میروی به کلاس و مرور علم
و توی خط واحد و کوری که میکشد،
آرشه، به یک ویالون کهنه برای تو
آواز مرد غمزدهی عاشقی پریش
«بس که دل مرا تو بیازردهیی بدان!
هرگر نمیشود که ببخشایمت تو را
جای من عاقبت درون باغ بهشت است
این را خدا به دفتر خود هم نوشته است» ... .
(5)
یک جمع دوست، آمده هر کس ز شهر خویش
در یک، دو تا اتاق اجاره به پشت بام
املتخوری، که سادهترین پختن غذاست
در منزلی که کهنگیاش داد میزند
و شستن ظروف غذا در اتاقکی
و بحثهای نثر صمد بین حفظ درس
یک ماهی و شنا به خلاف مسیر موج
دریای سینهی تو ولی غرق شوقهاست
تهران عجب بزرگ و پر از ناچشیدههاست
*******************ادامه دارد**************.