به نقل از سایت موزیک اشرف
کودکی به پدرش گفت: «پدر! دیروز سر چهارراه حاجی فیروز را دیدم. بيچاره چه اداهایی از خودش در می آورد تا مردم به او پول بدهند. ولی پدر ، من خیلی از او خوشم آمد ، نه به خاطر اینکه ادا در می آورد و می رقصید ، به خاطر اینکه چشم هایش خیلی شبیه تو بود!
از فردا، مردم حاجی فیروز را با عینک دودی سر چهارراه می دیدند.
بخش دوم
انتخابات ریاستجمهوری و مجلس
چهارمین انتخابات: انتخابات ریاست جمهوری
شاید اینطور به نظر برسد که با آن همه تقلب و حقکشی که در انتخاباتهای قبلی بر ضد مجاهدین صوت گرفت، درست این بود که لااقل در انتخابات بعدی شرکت نکنند.
مسعود رجوی: «هدف، ادامه دادن به فضای مسالمت و پرهیز از جنگ و خونریزی بود.
اگر هم خمینی تقلب نمیکرد و نتیجهی انتخابات را میپذیرفت، نور علی نور بود.
آن وقت میشد باز هم به اصلاح رژیم ولایتفقیه چشم دوخت». (استراتژی قیام، فصل 2، ص 65)
موقع انتخابات ریاست جمهوری، مجاهدین دست به ابتکار جدید و جالبی زدند؛ آن هم این بود که خمینی را کاندید ریاستجمهوری کردند! مشکل بسیار جدی که آن موقع وجود داشت، این بود که در حالی که سیر تا پیاز مملکت دست خمینی بود، اما هیچ مسئولیت رسمی هم نمیپذیرفت. اینطوری میخواست در حین پیشبردن سرکوب از طریق چماقدارهایش، جنّتمکانی خودش را هم حفظ کند. اما مجاهدین با آن پیشنهاد، دستش را رو کردند.
تلویزیون رژیم: «در حالی که حزب جمهوری اسلامی مشغول بررسی نامزدها برای معرفی کاندیدای مطلوب خویش است، یک خبر همه را غافلگیر میکند: برخی شخصیتها از امام خواستهاند پست ریاستجمهوری را خود به عهده بگیرند. امام چه موضعی خواهند گرفت؟ سازمان مجاهدین خلق (منافقین)، حزب توحیدی، آزادیخواهان اسلام و داریوش فروهر شخص امام خمینی را کاندید ریاستجمهوری کردهاند!
امام خمینی این پیشنهاد را با قاطعیت رد میکنند. در چارچوب اندیشهی امام، روحانیت قرار نیست عهدهدار امور اجرایی شود!»
بالاخره خمینی قبول نکرد و مجاهدین وارد انتخابات شدند. با کاندیداتوری مسعود رجوی، شور و شوق اولین روزهای انقلاب، دوباره به خیابانها برمیگردد. دوباره جوانههای امید سر میکشند و بهار انقلاب، دوباره جامعه را در برمیگیرد. حمایت مردم، گروهها و سازمانهای مختلف، اقوام گوناگون، پیروان مذاهب و ادیان مختلف، کارگران، دانشآموزان، زنان و جوانان از کاندیداتوری مسعود رجوی آنچنان سریع، گسترده و عظیم است که حتی خود مجاهدین هم غافلگیر میشوند.
انتشار برنامهی انتخاباتی مسعود رجوی، امید به بازگشت بهار آزادیها و روزهای خوش انقلاب را در دلها زنده میکند. اما هیچکس از پشت پرده و نبردی که مجاهدین بیسر و صدا پیش میبرند، خبر ندارد.
مسعود رجوی: «قبل از کاندیداتوری، من به سراغ وزیر کشور که رفسنجانی بود رفتم. حتی رفسنجانی هم مخالفت نکرد. در آن ایام و در جریان همین انتخابات با سرعتی شگفتانگیز، یک جبههی گسترده و نیرومند از تهران تا کردستان و از همهی نیروهای انقلابی و دموکراتیک و ضدارتجاعی و ضددیکتاتوری شکل گرفته بود». (استراتژی قیام، فصل 2، ص62)
مسعود رجوی: «بدیهی است که ما از هر فرصت دموکراتیک استقبال میکنیم... البته اگر فرصتها و امکانات دموکراتیک برقرار بمانند و استمرار و عمق پیدا کنند چه بهتر، ما نهایت تلاش خودمان را خواهیم کرد». (کتاب شاهدان، ص 83)
تلویزیون رژیم: «بر اساس قانون اساسی، بررسی صلاحیت کاندیداهای ریاست جمهوری، به علت شکل نگرفتن شورای نگهبان، بر عهدهی امام خمینی است. نام نویسی از نامزدهای ریاستجمهوری و کاندیداها و با صلاحدید امام و با توجه به شرایط استثنایی کشور، بدون شکلگیری شورای نگهبان، آغاز شده است».
بنابراین نام نویسی از کاندیداها، با صلاحدید امام انجام میشد. یکی از شاهدان آن روزها که خودش در ثبتنام مسعود رجوی در وزارت کشور همراه ایشان بوده، بعدها در یک مصاحبهیی تلویزیونی، مشاهداتش را شرح داد:
جواد برائی: «آخرین ساعتهای ثبتنام کاندیداهای ریاستجمهوری در وزارت کشور بود. من این خوشبختی را داشتم که در ملاقات برادر مسعود با وزیر کشور، ایشان را همراهی کنم.
برادر مسعود گفتند که در مدت کوتاهی که از پیروزی انقلاب گذشته، آن همدلی و همبستگی اجتماعی و روحیهی تعاونی که در جامعه وجود داشت، به پراکندگی و جدایی کشیده. ما فکر میکنیم که ورودمان باعث وحدت طیفهای مختلف اجتماعی و همچنین ملیتها میشود و روی انقلاب تأثیر احیاء کننده دارد.
رفسنجانی گفت ورود شما به صحنهی انتخابات نقش تاثیرگذاری در رفع پراکندگیها و جداییها دارد و حضور شما در انتخابات به آن خیلی بار میدهد. بهطور تلویحی منظور رفسنجانی، مشروعیت بود؛ چرا که مسعود رجوی تنها کاندید نسل انقلاب و تنها کاندید زندان رفته و محکوم به اعدام در زمان شاه بود. در اینجا بود که برادر مسعود روی یک نکتهی اساسی انگشت گذاشت و به رفسنجانی گفت: اگر فکر میکنید که من نباید در انتخابات شرکت کنم و شما به دلایلی مجبور شوید من را از لیست حذف کنید، من حاضر به ثبتنام نیستم.
رفسنجانی مجدداً تأکید کرد که شرکت شما بلامانع است. برادر مسعود از او خواست که این موضوع باز هم با خمینی در میان گذاشته شود که ما حاضر هستیم در صورتیکه تصمیم به حذف ما دارد، داوطلبانه از ثبتنام خودداری کنیم. نکتهی خیلی جالب و مهم دیگر این بود که برادر مسعود گفت من به این قانون اساسی رأی ندادهام، اما چون فضای مسالمت سیاسی را میخواهیم و چون قصد قهر و خشونت نداریم، به همین قانون التزام عملی داریم و تلاشمان این است که آن را با شیوههای سیاسی و پارلمانی تغییر بدهیم».
خمینی میزان حمایت اجتماعی از مجاهدین را دستکم گرفته بوده. کما اینکه وقایع بعدی هم نشان داد که در ارزیابی قدرت مجاهدین هم اشتباه محاسبه داشته است.
در آن روزها رادیو ـ تلویزیون، شبانه روز در حال تبلیغ انتخابات ریاستجمهوری و مسایل مربوط به آن بود. در مجموع بیشتر از 100نفر کاندید شده بودند. حزب جمهوری با بیشتر از یک کاندیدا وارد مبارزات انتخاباتی شده بود. ولی در میان تمامی کاندیداهای مطرح، تنها کسی که سابقهی مبارزهی انقلابی، زندان، شکنجه و حکم اعدام داشت، مسعود رجوی بود.
تلویزیون رژیم، رفسنجانی: «امام اگر میخواستند اظهارنظر بکنند روی 120نفر، گفتند من که نمیتوانم بدون تحقیق، اظهارنظر کنم؛ باید روی همهی اینها تحقیق کنم. شاید صلاحیت داشته باشند، شاید نداشته باشند. شما هم که سرعت عمل میخواهید. ادلّهی دیگری که پیشبینی شده بود که شاید بهتر باشه دخالت نکنم. مجموعاً امام تصمیم گرفتند که دخالت نکنند و حق را به ملت واگذار کنند».
«ملت» البته اسم مستعار خمینی بود. برای شرایط اضطراری که هر وقت تشخیص داد باید کسی را بهصورت اورژانس حذف کند، یک مستمسکی دستش داشته باشد. با این حال کاندیدای مجاهدین از آن فیلتر هم به سلامت عبور کرد.
تلویزیون رژیم: «موسوی خوئینیها نمایندهی امام در کمیسیون تبلیغات ریاستجمهوری نیز برخی کاندیداهای ریاستجمهوری را فاقد صلاحیت اخلاقی میداند و رسماً در دانشگاه تهران اعلام کرد اگر ملت ایران صلاح بداند، من کسانی را که صلاحیت ندارند، حذف میکنم!»
در قدم بعد، چیزی به اسم «کمیسیون نظارت بر انتخابات» درست کردند. این یکی هم جرأت حذف تنها انقلابی حاضر در عرصهی رقابتها را پیدا نکرد.
ضمن اینکه حمایت مردمی از کاندیداتوری مسعود رجوی بیشتر از آنی بود که با حرف فلان نهاد یا بهمان سخنگو، بشود فیصلهاش داد.
تلویزیون رژیم: ”سرانجام «کمیسیون نظارت بر تبلیغات انتخابات ریاست جمهوری» بهدنبال بررسی پروندهی کاندیداها و کنارهگیری برخی دیگر از کاندیداها، اعلام میکند فقط حداکثر 10نفر امکان استفاده از رادیو ـ تلویزیون را برای تبلیغات ریاستجمهوری خواهند داشت“.
بالاخره روزنامهی کیهان تیتر زد که فقط 10 کاندیدا تأیید شدند. نام مسعود رجوی هم جزء همان 10 کاندیدای تأیید شده بود. تقریباً به جز خمینی و حزبش (حزب جمهوری) و همینطور حزب توده، بقیهی احزاب و گروهها به سرعت روی انتخاب مسعود رجوی، اطلاعیه دادند و حمایت کردند. این بزرگترین جبههی سیاسی متحدی بود که تا آن روز در ایران شکل گرفته بود. خمینی و کاندیدای حزبش، در انزوای کامل قرار گرفته بودند.
تلویزیون رژیم: «جلالالدین فارسی کاندید حزب جمهوری به علت ابهام در ایرانیالاصل بودنش کنارهگیری میکند».
مسعود رجوی با محبوبیت و سابقهی درخشانش در مبارزه و بعد هم ضرورت تشکیل یک جبههی مردمی و پیشرو، خیلی زود به محور اتحاد مردم و نیروهای مترقی سراسر ایران تبدیل شد.
مسعود رجوی: «ما از خدا میخواهیم و آرزو میکنیم که در این راه با حمایت مردم موفق باشیم. سلام بر خلق سلام بر آزادی!»
خمینی: «من کاری ندارم کی رئیسجمهور میشود. به من مربوط نیست. من یک رأی دارم، به هرکس دلم خواست میدهم. شما هم همینطور».
خمینی بیش از دو هفته نتوانست آن وضعیت را تحمل کند و بالاخره خودش وارد صحنه شد.
تلویزیون رژیم: «استفتایی با امضای جمعی از مؤمنین در خصوص اعتقاد نامزدها به قانون اساسی، به رهبر انقلاب تقدیم میشود. امام در پاسخ مینویسند: کسانی که به قانون اساسی رأی مثبت ندادهاند، حق ندارند رئیسجمهور شوند».
به این ترتیب خمینی همهی حرفهای خودش مبنی بیطرفی را پس گرفت. شخصاً به میدان آمد و کاندید مجاهدین را حذف کرد؛ اما مردم در آن ماجرا، دو هماورد اصلی صحنهی سیاسی ایران را به خوبی شناختند. دروغگوییهای خمینی را در عرض چند روز به روشنترین شکل دیدند. میزان وحشت خمینی از مجاهدین و مسعود رجوی را دیدند. به این ترتیب یک گام کیفی و تاریخی در افشای چهرهی واقعی خمینی برداشته شد؛ کسی که تا قبل از آن، مردم در ماه دنبال تصویرش میگشتند!
روزنامهی لوموند در دی 58 نوشت: «بنا بر تخمینهای مختلف، اگر خمینی کاندیداتوری رجوی را وتو نکرده بود، آقای رجوی میلیونها رأی به دست میآورد. وی از حمایت اقلیتهای مذهبی که از حقوق آنها حمایت میکرد، بخش قابل توجهی از آرای زنانی که بهدنبال رهایی بودند و جوانانی که آخوندهای مرتجع را کاملاً رد میکردند، برخوردار بود». (کتاب شاهدان، ص 96)
فردای حذف مجاهدین از انتخابات، مسعود رجوی ضمن تشکر از کلیهی کسانی که از وی حمایت کرده بودند یک سؤال هم از خمینی کرد. در واقع خواستار یک فتوا شد: کیهان در 30 دی 58، آن سؤال را چاپ کرد: «آیا حملات چماقداران به مراکز مجاهدین مجاز است یا خیر؟» خمینی هیچ جوابی نداد! (کتاب شاهدان، ص 87)
مسعود رجوی چند روز بعد در یک میتینگ بزرگ در دانشگاه تهران، سکوت خمینی را روی سرش آوار کرد:
مسعود رجوی: «یاللمسلمین پس کجایید؟ چرا صداتون در نمیآد؟ الله اکبر! مگر نمیبینید که چطور طرفداران ما را در نظام جمهوری اسلامی سر میبرند؟ پس چرا سکوت پیشه کردید؟ مگر گناه ما چیست؟ ای کسانی که گوش دارید! مگر ما چه کردیم جز تحمل رنج و اسارت؟» (میتینگ آیندهی انقلاب)
دروغ و دغلهای خمینی تأثیر خودش را داشت. مردم روز به روز از خمینی و نظامش فاصله میگرفتند. از طرف دیگر متأسفانه همان خیانتها یک تأثیر دیگر هم داشت، گسترش یأس و انفعال اجتماعی که کمکم داشت سراسری میشد. این واقعیت را در تعداد شرکت کنندگان در انتخابات بعدی شاهد بودیم که روز به روز کمتر میشد.
اما مجاهدین بعد از چهار دور انتخابات که در معرض خیانت مستقیم خمینی قرار گرفته بودند، باز هم برای شرکت در انتخابات بعدی، یعنی انتخابات مجلس شورای ملی ثبتنام کردند.
مسعود رجوی: «از این فرصت که تمام نیروها وارد شدند، بهرغم همهی محدودیتها، باز هم علاقهمند شدند که مشتاقانه شرکت بکنند، باز هم همکاری بکنند، استفاده کنید. ما زندگی در یک نظام قانونی را پذیرفتیم، اگر بگذارند! آنقدر پذیرفتیم که از حق قانونی شرعی اخلاقی دفاع از خودمان هم استفاده نکردیم. شنیدید ما یک گلوله شلیک کرده باشیم؟ یک مورد حتی؟ ولی هیچکس، هیچکس از مقامات مسئول نیآمد سؤال کند مشکل شما چیست! و بر سر شما چه میگذرد؟ اما اگر پیوسته یک عدهیی بخواهند با چماق و گلوله به ما بتازند و هیچ مقام مسئولی هم جوابگو نباشد، دیگر تکلیف چیست؟» (30خرداد، پاسخ به ضرورت تاریخ)
مجاهدین با تمام وجود تلاش میکردند که «راه باریکه» ی مسالمت به بنبست نرسد. متقابلاً خمینی هم با همهی توانش بهدنبال به قهر کشاندن جامعه بود.
سردار موسی خیابانی: «طبیعی است که ما برحسب مسئولیتها و وظایفمان وارد این صحنه شدیم و نه از روی جاهطلبی... ما میدانیم چه کار میکنیم. ما کور حرکت نمیکنیم. ما معنی حرفمان را میفهمیم». (کتاب شاهدان، ص 80)
پنجمین انتخابات: انتخابات مجلس شورای ملی
با ورود مجاهدین به مبارزات انتخاباتی مجلس شورای ملی، بار دیگر مردم به گرد کاندیداهای مورد علاقهی خود حلقه زدند. حضور برجسته و قابلتوجه میلیشیا با پلاکاردی حاوی یک عکس و جملهیی از برنامهی مطالبات سیاسی ـ اجتماعی مجاهدین، دوباره فضای شهرهای میهن را دگرگون کرد.
توصیف آن دگرگونی اجتماعی از خاطرات دو شاهد:
ـ کاندیدای مجاهدین از شهر اراک، احمدرضا شادبختی بود. بیاغراق بزرگترین میتینگهای سیاسی در تاریخ اراک، همانهایی بود که مردم برای شنیدن صحبتهای احمد آقا میآمدند.
ـ هرجا که میتینگ کاندیداهای مجاهدین در کرمانشاه برگزار میشد، تقریباً همه همانجا جمع میشدند. مردم به کاندید مجاهدین ـ که بعدها خمینی شهیدشان کرد ـ خیلی علاقه داشتند.
آزادیهای اجتماعی، برابری زن و مرد، احقاق حقوق کارگران و زحمتکشان، زمین برای دهقانان و حق خودمختاری، از جمله خواستههایی بودند که هواداران مجاهدین در میان مردم تبلیغ میکردند. هر تابلو و نوشتهیی که این برنامههای امید دهنده را به میان مردم میبرد، نشانهی زنده بودن آزادی پس از آن همه خیانت بود.
به جز شهرهای تهران، تبریز و رشت که شاهد گردهماییهای چندصد هزار نفره در حمایت از مجاهدین بود، در حدود 200 شهر دیگر نیز کاندیداهای مجاهدین، مطالبات انقلاب را بار دیگر به میان تودهها بردند.
شبهای اول تا سوم که آرای شمارش شده از اخبار سراسری پخش میشد، اسم مسعود رجوی در صدر اسامی کاندیداها بود. همهچیز حکایت از یک پیروزی بزرگ انتخاباتی برای مجاهدین داشت. اما از شب سوم، همهچیز تغییر کرد و مجاهدین به انتهای جدول رانده شدند. نتیجه، باز همانی شد که در انتخاباتهای قبلی بود؛ و آن این بود که خمینی با استفاده از یک روش قدیمی فاشیستها، یعنی دو مرحلهیی کردن انتخابات و با استفادهی گسترده از تقلب سیستماتیک، اجازه نداد که پای حتی یک مجاهد به مجلس برسد!
مسعود رجوی: «در یک منطقه، یک نفر با 7هزار رأی به مجلس میرود! این معنی دو مرحلهیی کردن انتخابات است!» (30خرداد، پاسخ به ضرورت تاریخ)
مسعود رجوی: «با این همه رژیم خودش اعلام کرد که 25 درصد آرا (بیشتر از 530هزار رأی) در تهران به نام من به صندوق ریخته شده است. در شهرستانها هم در حالیکه حزب خمینی در مجموع حدود 1.6 دهم میلیون رأی آورده بود، رأی اعلام شده برای مجاهدین حدود 900هزار، یعنی با وجود همهی تقلبات، 56 درصد حزب حاکم بود. اما عجبا از دولت سر ولایتفقیه که حتی پای یک نفر از مجاهدین به مجلس نرسید. جالب است بدانید که 25 نمایندهی حزب خمینی که از شهرستانها به مجلس رفتند، در مجموع کمتر از 500هزار رأی آورده بودند». (استراتژی قیام، انتخابات مجلس، ص65 و74)
روزنامهی لوموند در 9فروردین 59 به قلم اریک رولو نوشت: «گزارش از تهران، خبرنگار لوموند: آقای رجوی خطاب به لوموند گفت: ما در بازی دموکراسی، شرافتمندانه شرکت کردیم. چرا که خود را از طرفداران همزیستی مسالمتآمیز گرایشهای مختلف سیاسی در کنار همدیگر میدانیم، ولی یک پارلمان انحصاری تنها تضادها را افزایش خواهد داد و کشور را در درگیری مهیبی غرق میکند».
اینطوری شد که داستان انتخابات و تلاش برای ایجاد یک زندگی مسالمتآمیز سیاسی با خمینی، در همان اولین سال انقلاب، یعنی زمستان 58 به بنبست رسید!
آنچه بعد از آن بود: هر چند روزی یک شهید، ترور سیاه، تعطیلی دانشگاهها، تشدید سرکوب کردستان، تعطیلی فلّهیی نشریات، حمله و هجومهای شبانه و مسلحانه به دفاتر و حتی منازل مجاهدین و...
در پایان این قسمت، یادی میکنیم از کاندیداهای مجاهدین که خمینی پس از 30خرداد، هر کدامشان را که دستگیر کرد، فقط و فقط به جرم کاندیداتوری از طرف مجاهدین، بیچون و چرا اعدام کرد!
مجاهدین شهید:
معصومه شادمانی (مادر کبیری)، تهران
حسین ایمانی، کاندید جاجرم
ابوالحسن تقی آبادی، نیشابور
فرجالله ارغوانی، زنجان
محمدعلی جباری، قزوین
فتانه زارعی، گچساران
علیاصغر محکمی، کنگاور
معصومه افشا، خرمشهر
علی وشاق، نطنز
غلامرضا خاکسار، قصر شیرین
عبدالنبی معظمی، جهرم
احمدرضا شادبختی، اراک
محمد منصوری، تربت حیدریه
نجف بنی مهدی، شهرکرد
نصرالله مظهری، کرمانشاه
حسن بوشی، ابهر
ابوالفضل دلنواز، اسلامآباد غرب
رحیم آقاپور بناب، بناب
سیدعلی گنجی، اقلید فارس
مهدی ابویی راد، مازندران
عبدالمهدی اکبری، محلات
حسین مدنی کاشانی، کاشان
مهندس محمدعلی متقی، مدیرکل ذوب آهن اصفهان، لنجان
زهره هادیان جهرمی، تبریز
سیفالله کاظمیان، شهرستان نور
خلیل عزیزثالث، ارومیه
حسین بارانی، بوشهر
سید محمد مصباح، یزد
جعفر صمدی تکالو، ارومیه
محمدرضا نرجسی جزی، اصفهان
مصطفی نیک کار، تنکابن
محمد نوروزی، ساوه
بختیار نورزاده، آستارا
محمد علیپور مسأله گو، رشت
علیاصغر رفیعی فر، مرند
کریم صالح شوشتری، اهواز
علاءالدین عترتی کوشالی، لاهیجان
فاطمه زارعی، شیراز
محمد یحیوی آزاد، سراب
ناصر ولی، دماوند
ابوالفضل فاضل کبیر، گرگان
خونهایی که در راه حفظ حیات سیاسی مسالمتآمیز، به زمین ریخته شد...
یامقلبالقلوب والابصار،
یا مدبراللیل والنهار
یا محولالحول والاحوال،
حول حالنا الی احسنالحال
ای تغییردهنده دلها و بینشها، كه دلهای مردم ما را بهامید، و دیدگانشان را بهآزادی روشن میسازی،
ای تدبیركننده شب و روز كه تیرگی ستم و اجبار را مغلوب میكنی،
ای كه روزگار ملتها را دگرگون میسازی و مستبدان را بهزیر میكشی،
بهمردم ما نیكوترین زندگانی را عطا كن و خورشید فتح و آزادی را در ایران بتابان.
آیینها و مراسم عیدنوروز در ایران
عید نوروز از اعیاد قدیمی و از سنن دیرین ایرانیان بهشمار میرود كه دارای تاریخ چندهزارساله میباشد. عید نوروز عید تولد و نوشدگی و خیزش طبیعت و عید جنبش و فعالیت و رشد و شكوفایی و آزادشدن انرژیها است. عید نوروز از زمانیكه نیاكان ایرانیان پا بهسرزمین ایران نهادند وجود داشته و حتی خیلی پیش از آن، ایرانیان آغاز بهار را با خوشحالی فراوان جشن گرفته و هرآنچه را كه بهزمستان مربوط میشد از بین میبردند.
در زمانهای قدیم جشن عید نوروز در پنجروز اول سال جدید برگزار میشد. گروههای كوچكی از نوازندگان و خوانندگان، قبل از فرارسیدن سال جدید در شهرها و روستاها میگشتند و اشعار ویژه عید نوروز را بر در خانهها میخواندند و هدایایی میگرفتند. آنان پیكهای فرارسیدن نوروز و بهاران بودند.
سبزه وهفتسین
از جمله آیینهای عید نوروز ایرانیان از قدیم این بوده كه قبل از فرارسیدن نوروز، شروع بهكاشتن سبزی در خانههایشان میكنند و در روز سیزدهم سال جدید آن را بهآب جاری میاندازند. ایرانیان همچنین در ایام نوروز سفرهیی را كه بهآن «هفتسین» میگویند پهن میكنند.
این سنت از زمانهای بسیار دور رایج بوده و از آیینهای خاطرهانگیز و شایان توجه میباشد. در این سفره (هفتسین) هفت چیز میگذارند كه حرف اول اسم همه آنها در زبان فارسی با سین شروع میشود كه عبارتند از: سیب، سنجد، سماق، سكه، سیر، سمنو، سركه. جلوی سفره یك آینه گذاشته میشود كه بر دوطرف آن چند شمعدان حاوی شمعهایی روشن بهتعداد فرزندان خانواده اعم از دختر و پسر میگذارند. همچنین در این سفره، قرآن و نان و كاسه آبی با یك شاخه نبات و یك شیشه گلاب بهعلاوه ماهی زنده و انواع شیرینی، میوه و آجیل قرار میدهند.
در ساعت تحویل سال همه افراد خانواده دور سفره جمع میشوند و با آغاز سال نو دید و بازدید بین اقوام و دوستان انجام میشود.
كلمه «نوروز» در زبان فارسی بهمعنی روز نو و نشانه آغاز فصل جدید یعنی فصل روشنی، شكوفایی، شادابی و سرزندگی و فعالیت (بهار) از یكسو و رهایی از فصل خمودگی و انجماد و بیتحركی و سكون (زمستان) از سوی دیگر میباشد.
رفته بود ولي…
… و رفته بود ولي همچنان تجسم داشت
كه مانده بودم و چشمان من تورم داشت
و رفته بود كه از ياد من رها بشود
كسي كه بر همه ي يادها تقدم داشت
رفته بود
شبانه از وسط گريه هاي من بر خاست
اگر چه روي لبانش كمي تبسم داشت
چه مي شد آه اگر صفحه هاي تقويمم
به جاي اين همه پاييز فصل پنجم داشت
چه ميشد آه كه اين رانده از زمين و زمان
ستاره يي وسط آسمان هفتم داشت داشت
جدا نمي شد از او دست هاي من اي كاش
و روزگار فقط اندكي ترحم داشت
بهانه يي به بهشت و به بازگشت نبود
زمين براي فريبم دوباره گندم داشت
الف.ف
به نقل از سایت موزیک اشرف
قصه ي بهار را باور كن.
يكي بود يكي نبود يك مادري بود كه يك دختر بيشتر نداشت. اين دختر هم از سر سال تا ته سال، هر شب پاهاش را توي يك كفش مي كرد كه الاّ و بلّا بايد برام قصه ی بهار رو بگي.
يك بغل گل
مادر هم مي گفت باشه دخترم! ميگم!. بعد شروع مي كرد، از سر پاييز قصة باد و بارون و ريختن برگها و لخت شدن درختها را تعريف مي كرد. دختر هم يك خط در ميان مي گفت مامان! پس كي مي رسي به بهار! مامان مي گفت، مي رسيم. صبر كن! بعد از زمستون ميگفت و مي گفت و از يخبندان و از سرما و خشك شدن درختها و اينقدر قصه رو كش مي داد تا همين كه مي رسيد به سر آب شدن برفها، دختر از خستگي خوابش مي برد. و شب بعد باز شب از نو و قصه از نو.
اينجوري بود و بود و حسرت بهار به دل دختر موند و موند. اما باز هم ميگفت باشه، امشب ديگه سعي مي كنم موقع آب شدن برفها خوابم نبره تا قصه ي بهار و بشنوم. اما مادر زرنگتر از او بود. و هر شب يك ذره به داستان يخبندان و يخ زدن مردم فقير بيچاره توي زمستون اضافه مي كرد تا دختره به خواب فرو بره.
توي يكي از همين شبها كه نزديك بهار هم رسيده بود، چشماي مادر موقع تعريف كردن قصه ي بهار، سنگين شد. پلكاش از سنگيني روي هم افتادند و خوابيد.
حالا بشنويد از خواب مادر: توي خواب مادر شنيد كه در زدند. رفت در رو باز كرد ديد كه يك بانوي سبزپوش كه روي زلفاش بنفشه هاي زيباي بهاري زده بود پشت دره. گفت بفرمايين تو! چه عجب شما خانم خانوماي ثروتمند ياد ما فقيربيچاره ها كردين؟
بانوي سبزپوش كه كسي غير از خود بهار نبود آمد تو و روي تشكچه نشست و گفت:
«آمدم يك درخواستي ازت بكنم.»
چه درخواستي؟
بهار گفت: قصه ی من رو براي دخترت تعريف كن!
مادر گفت آخه بهارخانم نازنين! مگه شما نمي دونين كه ما فقير بيچاره ايم. همين كه بهش بگم بهار با عيد مياد، مگه دخترم نميگه پس براي زلفام گل بخر و من رو لباس قشنگ بپوشون و به مهموني ببر؟
بهار گفت: بعله! ميگه!
مادرگفت: مگه دخترم نميگه حالا كه بهارآمده منم هم مي خوام مثل بهار كفشاي سبزرنگ داشته باشم؟
بهار گفت : بعله ميگه!
مادرگفت: خب شما فكر نمي كنين كه من با اين خواسته هاي او چه كنم؟
بهار كمي غمگين شد. اما به مادرگفت: باشه! با همه ي اينها يك نصيحت به تو مي كنم همونو بهش عمل كن!
مادرگفت چي؟
بهارخانم گفت: قصه ي بهار و براي دخترت تعريف كن!
مادر همين كه مي خواست از مشكلات هميشگي بگه همين كه مي خواست بگه آخه كفش و كلاه و لباس نو از كجا بيارم از خواب بيدار شد. ديد دخترش به خواب ناز فرو رفته. انگار كه خواب بهار رو مي بينه.
يك بوس از لپاي دخترش برداشت و گفت، باشه! بهار خانم گفته قصه ي بهار و تعريف كنم. فرداشب برات تعريف مي كنم. اينو گفت و خودش هم خوابيد.
فردا صبح مادر خواب بود كه در زدند. از جا پريد و ديد دخترش نيست. رفت در را باز كرد، ديد دخترش با يك بغل گل كه از صحرا چيده، جلوي در ايستاده. دختر دسته گل را به طرف مادرش دراز كرد. مادر ديد كه چشماي دخترش مثل چشماي بهار خانم مي درخشه. او بهار را باور كرده بود.
م.شوق
زنده یاد غلامحسین ساعدی روز جمعهای در جمع روشنفکران خارج از کشور گفت:
«زمان مشروطیت، رزمندگان آزاداندیش ما در خارج لحظهیی قلم را زمین نگذاشتند. ساکت ننشستند. لب بر لب ندوختند و حال، زمان دیگری فرا رسیده است. بسیاری پای دیوارهای اعدام، به دست جلادان دستار بهسر مشبک شدهاند. و مشتی جان به در برده هم چون ما آوارگان آوارهان.
وقتی در هر شهر و ده کورهی وطن ما حوزهی فیضیه میسازند که حاکم شرع تربیت کنند، آداب کشتن و کشتار و رسوم سنگسار یاد دهند، دانشگاهها را میبندند، ذهنها را کور میکنند، هنر را به صلابه میکشند، علم را میکشند و آیا آوارگان امروزی باید دست روی دست بگذارند و ساکت بنشینند» ؟
این سخنها را ساعدی در جمعی از روشنفکران خارج از زد و اضافه کرد:
«ما نباید ساکت و خاموش در گوشهیی بنشینیم و خفه بشویم. زمان حکومت سرهنگان در یونان دیدید که یونانیهای دور از وطن چه غوغایی برپا کردند. توان و نیروی آنها بسیار کمتر از ما بود. ولی نوشتند، سرودند، فریاد زدند و دنیا را به لرزه درآوردند. رژیم جمهوری اسلامی بدتر از حکومت سرهنگان یونانی بر میهن ما چتر سیاهی گسترده است. وظیفه ما بسیار بسیار سنگینتر از یونانیان دور از وطن است. جای پای ما باید در ذهن همهی دنیا باقی بماند. اگر این کار را نکنیم، مردهایم، و اگر این کار را بکنیم، تیر خلاص به مغز عفن و پوسیدهی جمهوری اسلامی رها کردهایم، و اگر اینکار را نکنیم، مردهایم. آرام ننشینیم! لحظهیی آرام ننشینیم! “خموشید خموشید خموشی دم مرگ است ـ درین راه بمانید که خاموش نمیرید”. برای برانداختن جمهوری اسلامی سلاح فرهنگی کاربرد فراوانی دارد. از این اسلحه نباید صرفنظر کرد».. نقل از دکتر غلامحسین ساعدی. الفبا- جلد 3- 1362
خب! صحبت استاد تمام شده. حالا از ورای سالها به ما میگوید: فهمیدید درس محبت چه بود؟
میگوییم نه تنها فهمیدیم، بلکه تلقیمان از ادبیات و معنا و هدف آن هم تصحیح شد. مثل اینکه پاک اشتباه کرده بودیم که ادبیات و هنر را چیزی برای تفنن فرض گرفته بودیم. هرکه دردی دارد، هر کسی حتی آه سردی دارد، حرف ما را خوب خواهد فهمید.
بخش اول
مجاهدین از همان فردای 22بهمن 57، خط کار اصلیشان، فعالیتهای سیاسی قانونی، یعنی مبارزهی سیاسی مسالمتآمیز بود. اگر شمارههای نشریهی مجاهد آن سالها را ـ سالهای 58 و 59 را ـ نگاه کنیم، روند لحظه به لحظهی این فعالیتها را بهروشنی میتوان دید.
مسعود رجوی: «واقعیت این است که ما در مرحلهی مبارزات افشاگرانهی سیاسی که
مجاهدین به آن فاز سیاسی میگویند، به مدت 28ماه ـ از 22بهمن 57 که خمینی قدرت را قبضه کرد تا 30خرداد 60 که رژیمش را یکپایه کرد و سرکوب و اختناق مطلق برقرار نمود ـ همین را آزمایش میکردیم.
با وجود اینکه قانون اساسی ولایتفقیه را تحریم کرده بودیم، اما در نهایت مدارا و خویشتنداری و در منتهای مسالمت، امکان نرمش و میانهروی و اصلاح همین رژیم را از طرق قانونی آزمایش کردیم و فکر میکنم که کمترین احتمالی را هم نادیده نگرفتیم». (استراتژی قیام، فصل دوم، مقدمهی مسیر طی شده، ص40)
رژیم در آن 28ماه، پنج انتخابات برگزار کرد. یعنی در سه فصل اول سال، یک انتخابات و در زمستان هم دو انتخابات!
اولین رأیگیری مربوط به رفراندم انتخاب نوع حاکمیت بود که روز 12فروردین 58 برگزار شد و یک گزینه هم بیشتر نداشت: جمهوری اسلامی، آری یا نه؟ جواب «نه»، مترادف بازگشت به سلطنتی بود که همان یکماه قبل توسط مردم سرنگون شده بود. شاه به مصر پناهنده شده بود و اساساً نیازی به رأیگیری نداشت و نقض غرض محسوب میشد!
دومین انتخابات، برای تشکیل مجلس بررسی نهایی قانون اساسی بود. خمینی اسم آن را مجلس خبرگان گذاشته بود. مجلسی که با نقض عهد خمینی، به جای مجلس مؤسسان، سرهمبندی شده بود.
سومین انتخابات، رفراندوم برای تصویب قانون اساسی ولایتفقیه بود.
در چهارمین انتخابات، اولین رئیسجمهور نظام جدید، مشخص میشد.
پنجمین انتخابات هم برای تعیین نمایندگان اولین مجلس شورای ملی در نظام جمهوری جدیدالتأسیس بود. مجلسی که خمینی حتی به اسم آن هم خیانت کرد و در نیمهی راه، برخلاف همان قانون اساسی مصوّب خودش، نام آن را به مجلس شورای «اسلامی» تغییر داد.
مجاهدین به جز رفراندوم قانون اساسی ولایتفقیه، در باقی انتخابات آن سالها شرکت کردند. مشکل اصلی این بود که خمینی از انتخابات، برای برقراری سلطهی بیچون و چرای خودش و برای نابودی هر نوع دموکراسی و دموکراسی پارلمانی استفاده میکرد.
اولین انتخابات: رفراندوم جمهوری اسلامی
خمینی: «برای اینکه بهانهها تمام بشد و شمارش آرا بشد، ما آزادانه باید یه همچه کاری بکنیم تا مردم بدانند، تا همهی عالم بدانند که رأی آزادی که مردم میدند، به کی میدند و به چه رژیمی میدند؟»
با تمام تلاشی که مجاهدین کردند تا خمینی یک کلمه از محتوای جمهوری اسلامیاش بگوید، ولی رفراندوم برگزار شد، تمام شد و هیچکس نفهمید که بهچی رأی داده! البته مجاهدین خودشان یک حداقل انتظارات از رژیمی که میخواهند به اسم جمهوری اسلامی به آ؛ رأی بدهند، منتشر کردند و گفتند ما در واقع به این اصول رأی میدهیم.
دو یادآوری
خمینی: «رای من، جمهوری اسلامی است. لیکن با آزادی، سرنوشت خودتون را تعیین کنید. همهی قشرها باید رأی بدهند و شرکت کنند و همهی قشرها آزادند در رأی دادن».
رادیو ـ تلویزیون رژیم: «سرانجام پس از دو ماه بحثهای داغ، قرار میشود رفراندوم تعیین نوع حکومت در روزهای دهم و یازدهم فروردین 58 انجام شود. امام دیشب در آستانهی همهپرسی، از مردم خواستند آزادانه به هر نوع حکومتی که مایلند رأی دهند».
در آن رفراندوم، هیچ انتخاب آزادی وجود نداشت. مردم یا باید به رژیم گذشته برمیگشتند، یا به جمهوری اسلامییی رأی میدادند که معلوم نبود چی هست! این، اولین بروز دجالیت ویژهی خمینی بود که از کلاه شعبدهبازی خودش درآورده بود. او در حالی که سر مردم منّت میگذاشت و میگفت «همهی قشرها آزادند در رأی دادن»، اما در واقع یک گزینه بیشتر به مردم نداده بود و حداکثر سوءاستفاده را هم از فضای انقلاب که هنوز مردم لبریز از آن بودند، کرده بود.
بنابراین مردم راهی نداشتند: یا جمهوری اسلامی، بدون هیچ برنامهی اعلام شدهیی! یا برگشت به سلطنتی که خودشان ساقطش کرده بودند!
خمینی: «اونایی که دم از جمهوری دموکراتیک میزنن، یعنی جمهوری به شکل غرب! چه بدی دیدید از اسلام؟ از اسلام چه میدونید؟»
بهشتی: «با آمار و ارقام مشخص کنیم که چند نفر در این مملکت بهراستی خواستار چنین چیزی هستند؟ هر کسی آزادانه میتواند بگوید من این چیزی را که به نظر آمده اکثریت ملت خواستارشه، خواستارش هستم یا نیستم».
مجاهدین دائم فشار میآوردند که آقا! اول بیایید بگویید این جمهوری اسلامی، محتوایش چیست؟ دوم، اگر کسی جمهوری اسلامی مورد نظر تو را نخواهد، معنیاش این نیست که سلطنت سرنگون شده را میخواهد.
اینطور بود که مردم را در منگنه گذاشتند برای رأی دادن به آن چیزی که خمینی میخواست. البته جوابی که مجاهدین میگرفتند، حملهی چماقدارهای خمینی به دفاترشان بود!
نسلی که آن روزها را ندیده، تصویر تجربی و روشنی از این دجّالگریها ندارد و شاید باور نکند. اما با دیدن برگهی رأی
آن رفراندوم، میتواند متوجه بشود که منظور خمینی از رفراندوم چه بود:
بسمه تعالی
دولت موقت انقلاب اسلامی
وزارت کشور
تعرفه انتخابات رفراندوم
تغییر رژیم سابق به جمهوری اسلامی
که قانون اساسی آن از انتخاب ملت خواهد گذشت:
آری
نه
تا همینجا واضح و روشن است که کاری که خمینی در آن رفراندوم کرد، نه دموکراسی، بلکه دقیقاً سوءاستفاده از دموکراسی برای نابود کردن خود دموکراسی بود.
کاری که مجاهدین میتوانستند بکنند، این بود که با طرح سؤال یا انتشار حداقل انتظاراتشان از جمهوری اسلامی، تلاش کنند فضای عمومی جامعه را به طرف تحقق شعارها و اهداف انقلاب کانالیزه کنند. گناهی که البته پیش خمینی نابخشودنی بود.
برادر مجاهد عباس داوری: «یکی از دعواهای ما با خمینی از روز اول این بود که آقا! چرا حرف کلی میزنی؟ حداقل الآن که به حاکمیت رسیدهیی، راجع به مسایل اقتصادی، طبقات مختلف، وابستگی و مسائل دیگری که وجود دارند، حرف مشخص بزن! برنامهات چیست؟ برنامهات در مورد کردستان چیست؟ برنامهات برای کارگران چیست؟ ولی او هیچ حرف مشخصی نزد!
به این دلیل بود که سازمان ما آن موقع ـ 27اسفند 57 ـ یعنی 15روز قبل از برگزاری رفراندوم، بیانیهاش را منتشر کرد. ما با ارائهی برنامه، در واقع نشان دادیم که خمینی دارای هیچگونه برنامهیی نیست». (کتاب شاهدان، ص 26)
فشارهای مجاهدین باعث شد که خمینی نفرات اصلیاش را پشت سر هم بفرستد جلوی دوربین تا رسماً بگوید که جمهوری اسلامی، حکومت آخوندها نیست! شاید اینطوری بتواند نگرانیهای مردم را کنترل کند.
مطهری: «ما وقتی میگوییم اسلامی، معنیاش این نیست که روحانیان را بهعنوان طبقهی حاکم میخواهیم بپذیریم. مثل اینکه در این بیان شما، میان حکومت اسلامی و حکومت طبقهی روحانی اشتباه شده است».
این حرفها بخشی از همان تاریخ پنهان نگهداشته شدهی آن سالهاست. چون همین که ماشین خمینی از پل گذشت، آخوندها مثل شته، به تمام مناصب حکومتی زدند!
مجاهدین به هر حال در آن رفراندوم شرکت کردند. اگر چه در یک بیانیهی مفصل10 صفحهیی هم اعلام کردند انتظاراتشان از جمهوری اسلامی چی هست و گفتند که در حقیقت دارند به «این برنامه» رأی میدهند.
دومین انتخابات: خبرگان به جای مؤسسان
خمینی متخصص فریب و به ا بتذال کشاندن همهچیز بود. پدیدهی دموکراسی و انتخابات، دو مفهوم از خواستههای انقلاب بودند که به دست خمینی لوث شدند. تبدیل مجلس مؤسسان به خبرگان، دومین دجّالگری و فریبکاری بزرگ خمینی بود. خمینی با یک موج تبلیغاتی بهشدت مبتذل و یک فریبکاری بیسابقه، تلاش میکرد وعدههای قبلیاش را پس بگیرد و دیکتاتوریاش را زیر این فریب که «خواست مردم» هم همین است، نهادینه کند. داستان مجلس مؤسسان، نمونهی روشن این قبیل کارهای خمینی است.
محمدجواد باهنر: «در 22دی ماه 57، یعنی درست یک ماه قبل از پیروزی انقلاب، در بیانیهیی که امام صادر فرمودند، این جملات آمد که ضمن بیانیه فرموده بودند: شورایی به نام شورای انقلاب اسلامی مرکب از افراد با صلاحیت و مسلمان و متعهد و مورد وثوق، موقتاً تعیین شده و شروع بهکار خواهند کرد و از جمله وظایف این شورا، بررسی مطالب و مطالعهی شرایط تأسیس دولت انتقالی و تهیهی مقدمات اولیهی آن و تشکیل مجلس مؤسسان و انجام انتخابات است».
خمینی: «طرح مجلس مؤسسان، الهام گرفته از شیاطین و خطری برای اسلام است». (صحیفهی نور، جلد 7، صفحهی 114)
چرا یک مرتبه مجلس مؤسسانی که خمینی خودش وعدهی آن را داده بود، میشود «الهام شیاطین» ؟ شاید برای نسل جوانی که درگیر و دار حوادث آن سالها نبوده تا در خلال آنها، ماهیت واقعی خمینی را بشناسد، پرداختن به آن، خالی از لطف نباشد.
خمینی: «گفتند بگذارید تا مجلس مؤسسان تشکیل بشد. مجلس مؤسسان یعنی چه؟ یعنی یک 200-300نفر در قشرهای مختلف. برای اینکه میدیدن اگه 300نفر بخوان در ایران یک کارهایی بکنن ممکنه یه مقداری از این قاچاقها هم توش باشد!»
منظورش از «قاچاق»، نمایندگان مخالفی هستند که ممکن است رأی بیاورند. این است درونمایهی آن جرثومهی فاسدی که در نوفللوشاتو زیر درخت مینشست تا از خودش تقدّس ساطع کند، تا 36 میلیون را بفریبد و آن وعدهها را به آنها بدهد! این حرفهای خمینی، یکی از آن سندهای مهم قیام سال 57 است. سندی که خواندنش، هر کسی را از شناخت بیشتر خمینی و اخلاقیاتش بینیاز میکند.
مجاهدین با وجود تمام اعتراضهایشان به داستان خبرگان، تلاش کردند وارد آن بشوند و تأثیر خودشان را بگذارند؛ ولی خمینی همانطور که پیشاپیش گفته بود، نگذاشت حتی یک نفر «غیر خودی» در آن مجلس، بهقول خودش «قاچاق» بشود!
تهران10نفر سهمیه در مجلس خبرگان داشت که آخوندها توانستند با تقلبهای نجومی، اسم مسعود رجوی را به ردیف دوازدهم منتقل کنند که مانع از ورود او به مجلس بشوند.
مسعود رجوی: «خمینی درست مثل انتخابات مجلس شورای ملی، نگذاشت که از هیچکجای کشور حتی پای یک مجاهد خلق به این مجلس برسد. از اینکه در داخل همین مجلس، بساطی را که او میخواست، برهم بریزیم و درهم بشکنیم، بهشدت واهمه داشت». (استراتژی قیام، ص385)
سومین انتخابات: رفراندوم قانون اساسی
سومین انتخابات، رفراندوم بر سر قانون اساسی بود. یعنی قانون دستپخت همان خبرگانی که دیگر در آن، نمایندهی «قاچاق» هم نبود. قانونی که با محوریت اصل شوم «ولایت فقیه» نوشته شده بود.
اعتراضهای مجاهدین به این قانون، به هیچ جایی نرسید. خواستههای مجاهدین در نشریهی مجاهد سال 58، شمارهی 3 آورده شده و بسیار روشن هم بود. اما همانطور که بعدها دیدیم، نفس اعلام آن خواستهها، دشمنی خمینی ر با مجاهدین بیشتر و بیشتر میکرد.
با همهی اعتراضهای قانونی و بیجواب، مجاهدین مجبور شدند رفراندوم را تحریم کنند. چرا که رأی دادن به آن قانون اساسی، معنیاش بازگشت به چیزی بدتر از دیکتاتوری شاه بود. یعنی دیکتاتوری مطلقهی موجودی به نام ولیفقیه، دیگر خیانت به تاریخ و نسلهای آینده بود. قانونی که ملت را صغیر توصیف میکرد و تحت قیمومت یک آخوند به نام ولیفقیه قرار میداد. رأی دادن به چنین قانونی، هرگز پذیرفته نبود.
مسعود رجوی: «یک روز قبل از پایان کار خبرگان ارتجاع در سال 58، مجاهدین در روز 23آبان در یک تلگرام فوری، با خبرگان ارتجاع، اتمامحجت کردند و با مشخص کردن مواردی که باید وارد قانون اساسی شود، نوشتند: چنانچه این موارد در نصّ قانون مراعات نگردد، از دادن رأی مثبت به آن معذور هستند». (استراتژی قیام، ص395)
تصریح بر حاکمیت مردم بهجای حاکمیت ولیفقیه ـ که خمینی میگفت ـ، اولین موردی بود که مجاهدین در آن تلگرام نوشته بودند.
همزمان با بحثهای قانون اساسی ولایتفقیه در خبرگان، مسعود رجوی در مسجد دانشگاه تهران، طی سلسله سخنرانیهایی، به معرفی حکومت حضرت علی میپرداخت. مردم بهروشنی تفاوت بین ولایتفقیه و حکومت علی را میشنیدند؛ و این بدترین چیز برای خمینی بود. پاسخ خمینی به سخنرانیهای مسعود رجوی، یک موج حملهی سراسری به دفاترشان در سراسر ایران بود!
همه چیز معکوس شده بود! مجاهدین که یک زمانی سازمان مسلح و با سابقه و با تجربه بودند، تلاش میکردند وارد کار سیاسی مسالمتآمیز بشوند؛ خمینی که قدرت حاکم بود و علیالقاعده باید با تمام قوا دنبال کشاندن مخالفان خودش به مسالمت میبود، تلاش میکرد با حذف مجاهدین از عرصهی سیاسی، کار را به قهر و خونریزی بکشاند!
مسعود رجوی بعدها طی مصاحبهیی تحت عنوان «خبرگان آخوندی» در 30آذر 1377، دربارهی آن روزها و تلاشهای مجاهدین برای دموکراتیزه کردن روند اوضاع، گفت: «در همان زمان ما بسیار گفتیم ـ مثلاً در سرمقالههای آن زمان نشریهی مجاهد ـ که آقا چه کسی گفته ولایتفقیه؟ اگر منظورتان با استنادات اسلامی و قرآنی است که، اینی نیست که شما میگویید، چه کسی گفته که معنای چنین استناداتی، یعنی حاکمیت آخوند؟ اسلام و قرآن که بیش از همه و قبل از همه، پشت حاکمیت مردم و ارزشهای مردمی و انسانی است. به همین دلیل بود که رفراندومی را که در مورد قانون اساسی ولایتفقیه، خمینی در آذر ماه سال 58 انجام داد، این را ما تحریم کردیم. چون برضد ملت ایران است. حذف حق حاکمیت ملت ایران است. همچنین برضد اسلام مردمی، اسلام مردمگرا و اسلام انقلابی است؛ اسلامی که حافظ حقوق اقشار مختلف مردم است»...
پایان قسمت هفتم
در روز زن همه از جایگاه زن صحبت میکنند. ما ایرانیها هم از جایگاه زن در ایران صحبت میکنیم. اما ببینید پروینمان که صدسال پیش در سال امضای مشروطیت به دنیا آمد، چه شجاعانه گفت کجای کارید که زن اصلاً در ایران، گویی ایرانی نبوده!
«زن در ایران، پیش از این گویی که ایرانی نبود
پیشهاش، جز تیرهروزی و پریشانی نبود
زندگی و مرگش اندر کنج عزلت میگذشت
زن چه بود آن روزها، گر زآن که زندانی نبود».
بله! پروین خیلی شجاعانه گفت اصلاً زن نه تنها در فرهنگ ما ایرانی نبوده بلکه زندانیاش هم کردهاند.
خوب! حالا هفتاد و دو سال بعد از پروین که در فروردین 1320 درگذشت، همچنان در این مملکت روز زن است، روز گرامی داشتن جایگاه زن. آیا در حاکمیت ولایتفقیه بر آنان چه گذشت؟ ماجرا از هر چه بگوییم سیاهتر است. اما خود زنان ایران هم یک سپیدی برای افقهای خود آوردهاند. در مقاومت ایران هم میرزمند هم در بالاترین مسئولیتها و مقامهای سیاسی رشته کارها را به عهده دارند. زنان میهنمان را هم در قیامها میبینیم که چگونه پیشتازند. پس در سلام پنجره رو به پروین که صدسال با ما فاصله دارد بگوییم:
آی پروین! زن در ایران شیر میدانی شده
قامت فخر و غرور و رزم ایرانی شده.
میتینگها و موضعگیریهای مجاهدین
بخش دوم
چگونه مجاهدین به کانون امید مردم برای زنده نگهداشتن انقلاب بهمن تبدیل شدند؟
وقتی گفتند: ما سر نداده بودیم که به جایش زر بگیریم!
یا وقتی گفتند: مجاهدین جانشان را نداده بودند که به جایش جاه و مقام بگیرند. اینچنین بود که در توفان پر غوغای انقلاب، در و تخته به هم چفت شد.
اینطوری بود که مردم و مجاهدین همدیگر را پیدا کردند.
نمونههایی از گسترش اجتماعی و پیوند مجاهدین با مردم را از روی یادداشتها و خاطرات همان سالها میخوانیم:
ـ درهگز در شمال شرق خراسان است. کنار مرز ترکمنستان. یک شهر خیلی کوچک. روی نقشه هم بهسختی میشود پیدا کرد. مجاهدین در همین شهر کوچک، دفتر داشتند و کار میکردند. هر هفته هم نشریه مجاهد 400، 500 تا خوانندهی ثابت داشت. بعدها که خمینی قتلعام مجاهدین را شروع کرد، خانهیی نبود که اعدامی نداده باشد!
ـ روستاهایی سهمیهی روزانهی نشریه میخواستند که خود مجاهدین هم باورشان نمیشد که اسم و رسم سازمان تا آنجاها رفته باشد!
ـ در پیرانشهر هیچ تشکیلات رسمی نبود. بعد از مدتی متوجه شدیم که یک نفر از پیرانشهر میآید ارومیه و روزانه 300، 400 شماره نشریهی مجاهد میگیرد و میبرد. او دانشآموزی بود که به تنهایی روزانه150 نشریه را در پیرانشهر توزیع میکرد. گویا شاگرد اول کلاسشان هم بود. بعد از30خرداد هم او را شهید کردند.
ـ سازمان در دورترین شهرهای سیستان و بلوچستان هوادار داشت. وقتی یکی از مجاهدین را شهید کردند، بیشتر از دههزار نفر برای تشییع او رفته بودند. کمتر شهری در سیستان و بلوچستان هست که چند شهید مجاهد نداشته باشد.
ـ بهراحتی نمیشد یک دختر در شهر بایستد و نشریه بفروشد و با صدای بلند تیترهای نشریه مجاهد را فریاد بزند و از مردم بخواهد که نشریه را خریداری کنند. حدود دو هفته با این مشکل مواجه بودیم. اما بعد از دو هفته، فضای شهر تبریز چرخید. دیگر وضعیت به آنجا رسیده بود که وقتی ما میرفتیم سر چهاراهها نشریه میفروختیم، مردم ـ اعم از پدر، مادر، برادر و دانشآموزها ـ دور ما حلقه میزدند و حرفهای ما را گوش میکردند. در این میان اگر فالانژها میخواستند به ما حمله کنند، مردم حامی ما میشدند.
ـ هر روز نزدیکیهای ظهر که میشد، چند خانم بودند که با یک وانت میآمدند و یکی دوتا دیگ بزرگ غذا برای ما هواداران که در دفتر سازمان مشغول کار بودیم، میآوردند.
ـ هر چه جلوتر میرفتیم، تیراژ نشریهی مجاهد بیشتر میشد؛ طوری که دیگر سهمیهیی که سازمان به ما میداد، کفاف نمیداد. برای همین، هواداران سازمان یک شماره از نشریه را میگرفتند و میبردند چاپخانهها، هر کدوم 50 تا، 100 تا و گاهی بیشتر، تکثیر میکردند و نیازهای منطقهی خودشان را به این شکل برطرف میکردند.
گسترش مجاهدین، فراتر از رشد یک حزب سیاسی، طلوع یک فرهنگ جدید هم بود؛ فرهنگی که خمینی نسبت به آن بهشدت حساسیت داشت و با آن، با تمام وجودش میجنگید. در آن شرایط هرچه برادر مسعود رجوی بیشتر صحبت میکرد، فضای اجتماعی بیشتری برای مجاهدین باز میشد و امکانات مردمی بیشتری به طرف آنها سرازیر میگشت.
اگر به آرشیو اخبار آن سالها مراجعه کنیم، متوجه میشویم که از یک نقطهیی به بعد، خمینی بهطور تماموقت درگیر سخنرانی بر ضد مجاهدین میشود. معلوم است که مشکل او، هم رقابت سیاسی با مجاهدین بوده و هم فرهنگی که مجاهدین ترویج میکردند.
خمینی: «آنها که در نوشتهجاتشان از جمهوری دم میزنند، جمهوری فقط، یعنی اسلام نه. آنهایی که جمهوری دموکراتیک میگویند، یعنی جمهوری غربی، جمهوری اسلامی نه! آنها میخواهند باز همان مصائب را با فرم دیگر برای ما ببار بیاورند».
روز 4خرداد 58، مجاهدین یک میتینگ خیلی عظیم در ترمینال خزانه در جنوب تهران داشتند که مسعود رجوی، پدر طالقانی را کاندید ریاستجمهوری معرفی کرد. انتخابات خبرگان و قانون اساسی هم تا پاییز 58 طول کشید. مسعود رجوی با وجود همهی تقلبهایی که آخوندها کردند و او را از ورود به مجلس حذف کردند، با این حال نفر دوازدهم تهران شد.
مسعود رجوی: «انتخابات خبرگان در 12مرداد1358 در حالی که حملات هر روزه به دفاتر ما در سراسر کشور جریان داشت، برگزار گردید و با لشگرکشی به کردستان و تیربارانهای آنجا تکمیل شد... من با 297هزار رأی در تهران نفر دوازدهم شدم. اعتراضهایمان به تیراندازیها و تهاجمات و درگیریها و تقلبات هم هیچ اثری بر روی خمینی نداشت». (استراتژی قیام، ص 368)
دی 58 انتخابات ریاستجمهوری بود. مجاهدین با تمام قوا شرکت نمودند و تقریباً تمامی اقلیتهای قومی، دینی، احزاب و گروهها ـ به جز حزب توده ـ از مجاهدین حمایت کردند.
مسعود رجوی: «بدیهی است که ما از هر فرصت دموکراتیک استقبال میکنیم. البته اگر فرصتها و امکانات دموکراتیک برقرار بماند، و استمرار و عمق پیدا بکنند چه بهتر! ما نهایت تلاش خودمان را خواهیم کرد». (20 دی 58، سخنرانی در دانشگاه تهران: آزادی، فلسفهی انقلاب)
اما جواب خمینی به شرکت مجاهدین در انتخابات، یک کینهکشی بود. او برخلاف نصّ صریح قانونی که وزارت کشور خودش هم پذیرفته بود، باز هم یک روند مسالمتآمیز را کنار زد. خمینی پا روی قانون خودش گذاشت و دجّالانه با سوءاستفاده از قدرت سیاسی و موقعیت مذهبیاش، اعلام کرد که «کسی که به قانون اساسی رأی مثبت نداده، نمیتواند رئیسجمهور شود».
کاری که خمینی کرد، در واقع اعلان جنگ بود. و اما عکسالعمل مجاهدین! حرف مجاهدین به خمینی یک جمله بیشتر نبود که روزنامههای همان موقع هم نوشتند: «مسعود رجوی بلادرنگ اعلام کنارهگیری کرد، اما متقابلاً از خمینی خواست فتوایی هم علیه چماقداری بدهد». اما چنین فتوایی هرگز صادر نشد!
روز 10بهمن 58 مجاهدین یک میتینگ بزرگ در دانشگاه تهران برگزار کردند که از قتل هوادارانشان و حملات چماقدارها شکایت کردند.
مسعود رجوی: «پس کجائید ای مسلمانها؟ مگر نمیبینید چه به روز ما و هوادارانمان و خانوادههایمان میآورند؟ مگر دائماً تکرار نمیکردید از قول رسول خدا «من سمع رجلاً ینادی یاللمسلمین! فلم یجبه، فلیس بمسلم» ؛ در گوشه و کنار دنیا اگر کسی مسلمانها را به کمک بطلبد و اجابت نکنند، مسلمان نیستند. یا لاالمسلمین پس کجائید؟ چرا صدایتان در نمیآید؟ اللهاکبر!
مگر نمیبینید که چطور طرفداران ما را سر میبرند در نظام جمهوری اسلامی: پس چرا سکوت پیشه کردید؟ مگر گناه ما چیست؟ ای کسانی که گوش دارید؟ مگر ما چه کردیم جز تحمل رنج و اسارت؟» (10بهمن 58، سخنرانی در دانشگاه تهران: آیندهی انقلاب)
بیست و دو روز بعد از آن میتینگ، مجاهدین یک میتینگ دیگر در همان دانشگاه تهران برگزار کردند. نزدیک به 250هزار نفر برای شنیدن صحبتهای مسعود رجوی به دانشگاه آمدند. عددی که برای خمینی بسیار ناگوار بود. موضوع سخنرانی دربارهی ضرورت مسالمت بود. مسعود رجوی، خمینی را جلوی مردم، مورد سؤال قرار داد که چرا راه مسالمت را میبندی؟ او گفت: «بیایید خودتان به دست خودتان، با بستن راههای فعالیت قانونی، راههای فعالیت غیرقانونی را باز نکنید. از این فرصت که تمام نیروها حاضر شدند بهرغم همهی محدودیتها، مشتاقانه باز هم شرکت بکنند، باز هم همکاری بکنند، استفاده بکنید. ما زندگی و فعالیت در یک نظام قانونی را پذیرفتیم، اگر بگذارند. آنقدر پذیرفتیم که تا بهحال از حق قانونی، شرعی، اخلاقی دفاع از خودمان هم استفاده نکردیم. شنیدید ما یک گلوله شلیک کرده باشیم؟ یک مورد حتی؟
ولی هیچکس، هیچکس از مقامات مسئول نیآمد به ما بگوید که داستان شما چیست و بر سر شما چه میگذرد؟ اما اگر پیوسته یک عدهیی بخواهند با چماق و گلوله به ما بتازند و هیچ مقام مسئولی هم جوابگو نباشد، دیگر تکلیف چیست؟» (2اسفند 58، سخنرانی در دانشگاه تهران)
مجاهدین برای صحبت با مردم، به تهران بسنده نکردند. بعد از آن، برای یک میتینگ عظیم دیگر به رشت رفتند و بعد هم به تبریز. هدف، استفاده از قدرت اجتماعی مجاهدین برای احیای فضای مسالمت در عرصهی سیاسی مملکت بود. همین محبوبیت و اقبال اجتماعی و مردمی بود که حدود سی سال بعد، عوامل رژیم را واداشت تا به میزان محبوبیت مسعود رجوی و مجاهدین بین مردم، اعتراف کنند:
سعید قاسمی در دانشگاه موسوم به امام صادق، مهر 88: «(مسعود رجوی)... اینجا وقتی توی شمال سخنرانی کرد، بالای سر میرزا کوچیکخان، دویست هزار نفر دانشجو و جوون همینجوری ریخته بودن! وقتی صحبت میکرد، اینا همینجوری غش میکردن! چنین کاریزمایی! چیز چیزم نمیکرد! حرف بلد بود بزنه و اینها! اونقدرم خاطرخواه داشت!»
میتینگهای بعدی مجاهدین در رشت و تبریز بود. سیصدهزار نفر در رشت شرکت کردند.
16اسفند 58، رشت، مسعود رجوی: «آخر مگر گناه ما چیست؟ مگر ما در سراسر این مدت حتی بهعنوان مثال یک گلوله هم شلیک کردیم؟ پس چه شد که برای آنها مجاهد محبوب دیروز، حالا منافق شد و ضدانقلاب؟»
نیمهی اسفند 58، تبریز، مسعود رجوی: «در طرح پیشنهادی شورای پدر طالقانی، چقدر خوب میبینیم که میگوید شورا بایستی قطع نظر از اختلافات مذهبی، نژادی، عقیدتی و جنسی تشکیل بشود. یعنی فرق نمیکند زن باشد یا مرد، شیعه، سنی، فارس، کرد، مسلمان و غیرمسلمان. این خواهد شد یک شورا که تمام مردم در یک زندگی مسالمتآمیز تفاهمبار و شورایی گردهم جمع بشوند و صحبت بکنند».
روز 24اسفند 58 انتخابات مجلس به پایان رسید، در حالی که آخوندها نگذاشتند حتی یک مجاهد به مجلس برود! در دو ـ سه شب اول، موقع اعلام نتایج انتخابات مجلس در اخبار سراسری، اسم مسعود رجوی در صدر لیست کاندیداهای تهران بود. پشت سرش هم تعدادی دیگر از کاندیداهای مجاهدین بودند. اما بعد از دو روز، صحنه بالکل چرخید و مجاهدین یک مرتبه به انتهای لیست منتقل شدند! حداقل در50 شهر تظاهرات صورت گرفت و شکایت شد، ولی چیزی تغییر نکرد!
بعد از انتخابات مجلس، نوبت دانشگاهها شد. آخرهای فروردین 59، خمینی به دانشگاهها حمله کرد و اسم آن را گذاشت « انقلاب فرهنگی»! تا آخر سال تحصیلی هم تقریباً تمام دانشگاههای کشور تعطیل شد و تا چند سال دیگر هم باز نشد!
تلویزیون رژیم، برنامهی شاخص، خمینی: «عزیزان من ما از حصر اقتصادی نمیترسیم. ما از دخالت نظامی نمیترسیم. آنچه که ما را میترساند، وابستگی فرهنگی است. ما از دانشگاه استعماری میترسیم».
روز 22خرداد 59 مجاهدین یک میتینگ بزرگ در استادیوم امجدیهی تهران تحت عنوان ”چه باید کرد“ برگزار کردند. همان که حالا به آن استادیوم شیرودی میگویند. آن میتینگ، یک واقعهی سرفصلی در روابط مجاهدین با خمینی بود.
مسعود رجوی: «علمای شریعت! رجال دولت! وکلای مجلس! اصناف! بازاریها! مطبوعات! رادیو ـ تلویزیون که میگویید در خط انقلابید، آخر چرا ساکتید؟ پس گلوله و گاز اشکآور چیست؟ چشم دختر مسلمان را از حدقه در میآورند، دست مادر شهید مسلمان را میشکنند، دم بر نمیآورید، آخر تا کی؟ دم زدن صوری از اسلام تا کی؟ مگر حضرت علی فقط به کلام میگفت اسلام و قسط؟ فیا عجبا، عجبا! میگویید ما مسلمان نیستیم؛ آخر علامت اسلام چیست؟ جز شهادتین؟ اشهد ان لااله الا الله، محمد رسولالله! فیا عجبا، عجبا! مجاهد خلق باید بیاید شهادتین بگوید. (رو به جمعیت) : باز هم بگویید: اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمد رسولالله، اشهد ان امیرالمومنین علی حجتالله. بگذارید بشنوند. همه بلندتر بگویید!
فیا عجبا عجبا! اگر کسانی که به قول پدرطالقانی راه جهاد اسلامی را گشودند و دلدادهی مکتب قرآن بودند، مسلمان نیستند، پس بیائید مسلمانی را تعریف کنید. گو اینکه قسط و عدالت در اسلام که مسلمان و غیرمسلمان نمیشناسد. ولی باشد، باشد، میگویید مسلمان نیستیم، باشد، لااقل بر ذمّه اسلام هم نیستیم؟ فیا عجبا عجبا!» (22خرداد 59، سخنرانی در امجدیه: چه باید کرد؟) »
آن میتینگ یک توسری خفتبار به خمینی بود. مجاهدین مسلمانی که موقع حجرهنشینی خمینی در نجف، زیر شکنجه، شهادتین گفته بودند، حالا باید بیایند مسلمانیشان را اثبات کنند! یا حتی بدتر، حاضر بشوند جزیه بدهند تا حقوقشان رعایت بشود! آن سخنرانی، هر وجدان بیدار و آگاهی را در ایران تکان داد.
فردای آن روز خمینی حتی در خانهی خودش ایزوله شد! پسر خمینی علیه چماقداری موضعگیری کرد. نمایندگان مجلس خمینی بر ضد چماقداری موضعگیری کردند. حتی وزارت کشور همان رژیم هم گفت کار چماقدارها غیرقانونی بوده است.
مصطفی میرسلیم، معاون سیاسی وزارت کشور: «با کمال تأسف باید بگویم آنچه که دیروز اتفاق افتاد، برای جمهوری اسلامی موجب تأسف و شرمآور است». (کتاب شاهدان، ص168)
مجاهدین همان موقع تشکیلات چماقداری را با اسم و رسم افشا کردند، اینکه مقرشان در کدام ساختمان حزب جمهوری قرار دارد، اینکه سرشان یک نفر به اسم اسدالله بادامچیان از بنیانگذاران حزب جمهوری است و اینکه آن جریان، تشکیلات ترور هم دارد و الی آخر...
در آن واقعه، چماقدارها از نظر اجتماعی بهشدت ایزوله شدند. تا جایی که 13روز بعد، خمینی مجبور شد خودش از پشت پرده بیرون بیاید و به کمک فرزندان چماقدارش بشتابد.
روز 4تیر 59، خمینی در دفاع از چماقدارانش و به قصد سرکوب تمامعیار مجاهدین، شخصاً وارد صحنه شد و علناً به تیغکشی پرداخت. خمینی دید اگر نیاید و علناً چماقدارهایش را نجات ندهد، فرش از زیر پای خودش هم کشیده میشود.
چهارشنبه 4تیر 59، خمینی: «اینها گول میزنند، همه را گول میزنند. اینها میخواستند من را گول بزنند. من نجف بودم، اینها آمده بودند که من راگول بزنند». (استراتژی قیام، فصل 2، ص 83)
اینچنین بود که خمینی آن سخنرانی شوم را کرد و آمادهی حمله به دفاتر مجاهدین شد. اما صبح پنجشنبه، مجاهدین با هوشیاری، جنگ و سرکوبی را که خمینی تدارک دیده بود، خنثی کردند و برخورد را به عقب انداختند . آنها کلیهی دفاترشان در سراسر ایران را تا اطلاع ثانوی تعطیل و از یک جنگ داخلی جلوگیری کردند.
در همان سخنرانی خمینی که رادیو تهران، چهارشنبه 4تیر 59 در اخبار سراسری شب پخش کرد، خمینی حرف آخرش را در دشمنی با مجاهدین زد و گفت ا ینها از کفار هم بدترند!
مسعود رجوی: «خمینی صریحاً گفت: دشمن ما نه در آمریکا، نه در شوروی و نه در کردستان است، بلکه در همینجا در مقابل چشمهای ما، در همین تهران است». (استراتژی قیام، فصل2، ص 84)
خمینی در آن سخنرانی آنقدر عصبانی بود که دجّالانه قرآن را هم تحریف کرد و گفت: «در قرآن سورهی منافقین هست، اما سورهی کفار نیست!» این دروغ آشکار او، دستمایهی تمسخر و نفرت از او شده بود و سر زبانها بود که این دیگر چه مرجع و امامی هست که قرآن هم بلد نیست! شاید هم واقعاً سطح سواد خمینی همینقدر بود و نمیدانست سورهی کافرون هم در قرآن هست!
از طرف دیگر، خونسردی و هوشیاری مجاهدین، حمام خونی را که خمینی تدارک دیده بود، در آن زمان خنثی کرد. در همین رابطه خوب است به کتابی به اسم «مجاهدین ایران» اشاره کنیم که در آمریکا منتشر شده است. نویسندهی این کتاب در زمرهی اضداد شناخته شدهی مجاهدین است: ارواند آبراهامیان. توصیفات این نویسنده از آن روزها جالب است.
«مجاهدین پیوسته بهخط عدمدرگیری خود با رژیم ادامه میدادند، در حالی که مراکز و دفاترشان در شهرهای مختلف پیوسته در معرض اشغال و تهاجم بود. آنها حتی سعی کردند مراکز مجاهدین را در تهران اشغال کنند. آنها روزنامهفروشهایی که نشریهی مجاهد را میفروختند، بهگلوله بستند. افرادی را که مظنون به هواداری از مجاهدین بودند، کتک میزدند. خانهها را با بمب مورد حمله قرار میدادند (از جمله خانهی خانوادهی رضایی). به دفاتر انجمنهای دانشجویان مسلمان حمله میکردند، کنفرانسها را بههم میزدند، بهخصوص کنفرانس اتحادیههای کارگری، و بهطور فیزیکی به جلسهها حمله میکردند و فریاد میزدند، ”منافقین بدتر از کفار هستند“. «تا روز 30خرداد60، این حملههای حزباللهیها به همراه تیراندازیهای پاسداران، منجر به کشته شدن قریب به 50نفر از مجاهدین شده بود».
حدود 9ماه بعد از روزی که مجاهدین دیگر نه دفتری داشتند و نه روزنامهشان اجازهی چاپ داشت، دوباره خمینی را غافلگیر کردند! درست روز 7 اردیبهشت60، با تظاهرات200هزار نفرهی مادران در تهران، تلاش کردند به خمینی حالی کنند از آنچنان پایگاه اجتماعی گستردهیی برخوردارند که نباید به فکر حذفشان باشد.
از تظاهرات 7اردیبهشت60 تا 30خرداد همان سال، هر روز دهها اتفاق و حمله و هجوم بود. صدها تظاهرات کوچک منطقهیی و محلی بود که در آنها مجاهدین تلاش میکردند با پرداخت بهای زیاد ـ از شهادت گرفته تا ضرب و شتم شدن و دستگیر شدن ـ همچنان فضای مسالمت را و آخرین قطرات آزادی را حفظ کنند.
تظاهرات نیم میلیون نفری 30خرداد 60، در حقیقت یک فرصت تاریخی دیگر برای خمینی بود تا اگر ذرهیی عنصر ملی، انسانی و اسلامی در او هست، بفهمد که خواستهی جامعه چیست و در سیاست آزادیکشی خودش، تجدیدنظر کند. متأسفانه خمینی آنقدر در حرص قدرت غرق شده بود که آن حرفها حالیاش نشد.
پایان قسمت ششم
هشتم مارس، همهساله در سراسر جهان بهعنوان روز جهانی زن و برای بزرگداشت مبارزات زنان برای برابری و رهایی گرامی داشته میشود.
8مارس، درودی است برمبارزان راه برابری و نویدی است بر پایان ستم و تبعیض جنسی. یکونیم قرن گذشته، دوران شکلگیری و اوجگرفتن نهضتها و جنبشهای زنان برای تحقق حقوق انسانی و زدودن آثار تبعیض کهن جنسی بوده است. بهیمن همین مبارزات بود که جنبش برابری بهرغم مقاومت سنگینی که دربرابرش وجود داشته توانسته گامهایی به جلو بردارد. مبنای تاریخی 8مارس، تظاهرات زنان کارگر صنعت نساجی نیویورک در 8مارس۱۸۵۷ است.
این تظاهرات که دراعتراض به دستمزد کم درقبال 12ساعت کار روزانه طاقتفرسا و دیگر اجحافات علیه کارگران انجام شد، به شدیدترین وجه سرکوب شد. اما زنان کارگر درسالهای بعد با تشکیل اتحادیه، همچنان به خواستها و اعتراضات خود ادامه دادند. از شروع قرن بیستم، زنان درکشورهای صنعتی و نیز کشورهای درحال توسعه، بهطور گستردهتری وارد بازار کار دستمزدی شدند. آنها عموما در شرایط کاری بد با دستمزدهای کم قرار داشتند و کمتر شانسی برای بهبود اوضاع در چشمانداز دیده میشد. دراوایل قرن بیستم اعتصابهای کارگری بیشماری دربرخی مراکز اصلی صنعتی ازجمله شیکاگو، فیلادلفیا و نیویورک درآمریکا و نیز سایر کشورها برگزارشد. این زنان برای حقرأی، دستمزد آبرومندانه، خاتمه شرایط کار طاقتفرسا و خاتمه بیگاری کشیدن از اطفال، دست به اعتراض و اعتصاب زدند. در روز 8مارس ۱۹۰۸ تظاهرات هزاران زن کارگر در حرفههای دوزندگی صورت گرفت. در این تظاهرات درخواستی برای قانون حمایت کودکان کارگر و حقرأی زنان علاوه بر تقاضاهای طولانیمدت زنان کارگر ارائه داده شد. درسال ۱۹۱۰ کلارا زتکین از جنبش انقلابی آلمان در دومین کنفرانس زنان سوسیالیست پیشنهاد کرد که 8مارس بهعنوان روز جهانی زن در بزرگداشت خاطره تمام زنانی که برای برابری مبارزه کردهاند، اعلام شود. زنان 17کشور که در این کنفرانس حضور داشتند، پیشنهاد او را پذیرفتند.
در سال ۱۹۷۷، به پیشنهاد فدراسیون دموکراتیک جهانی زنان، سازمانملل، روز هشتم مارس را بهنام روز جهانی زن نام گذاری کرد. سالها پیشاز این تاریخ، مبارزات زنان برای بهدستآوردن حقوق برابر سیاسی و اجتماعی با مردان، در گوشه و کنار جهان آغاز شده بود، سازمانملل، انگیزه خود را بر گزینش روز هشتم مارس، در پیوند با تظاهرات زنان کارگر در سالهای ۱۸۷۵ و ۱۹۱۱، بیان کرد.
روز جهانی زن اگرچه پیرو یک واقعه تاریخی مشخص، شکل گرفته؛ اما جشنی است برای گرامیداشت یکونیم قرن مبارزه زنان برای برابری و رهایی. زنانی که در جنبشهای مختلف، خواه جنبشهای سیاسی و رهاییبخش و خواه جنبشهای برابری، خواستار برابری و رهایی از ستم مضاعف بوده وبرای آن مبارزه و جانفشانی کردهاند.
نگاهی به تاریخچه روز جهانی زن
در سال ۱۸۷۵ در نیویورک، زنان کارگر برای برخورداری از شرایط بهتر، دست به تظاهرات زدند.
در یک تظاهرات که در روز 25مارس۱۹۱۱، در یک کارخانه پارچهبافی در نیویورک رخ داد، درهای کارخانه برای جلوگیری از بیرونرفتن زنان، پیشاز پایان ساعت کار بسته شد، و یک گروه از زنان کارگر در آتشسوزی کشته شدند.
برای نخستین بار، اندیشه گزینش روزجهانی زن در17آگوست ۱۹۰۷، در نخستین گردهمایی جهانی زنان سوسیالیست، در شهراشتوتگارت آلمان پای گرفت، دراین گردهمایی، پنجاهوهشت گروه نمایندگی شرکتکننده، برآن شدند، تا یک دبیرخانه جهانی به سرپرستی خانم کلارا زتکین (Clara Zetkin) سردبیر روزنامه آلمانی برابری Die Gleichheit برپا نمایند، تا بتوانند تلاشهای زنان جهان را، برای بهدستآوردن برابری حقوق سیاسی با مردان، وبرخورداری از حقرأی، سازماندهی نمایند. این گردهمایی، از پشتیبانی کنگره بزرگ سوسیالیستها برخوردار شد.
در آنزمان سازمانهای دفاع از حقوق زنان کموبیش در گوشه و کنار جهان پای گرفته بودند، ولی هیچیک از نیروی بسندهیی برای رسیدن به حقوق سیاسی برابر با مردان برخوردارنبودند.
دربرخی از کشورها و در کارخانهها، زنان، سندیکاهای ویژه خود را داشتند، ولی دستمزد زنان همواره کمتر از مردان بود. زنان ازهیچگونه حقوق سیاسی برخوردارنبودند.
تا آن تاریخ، تنها در دو کشور فنلاند و نروژ، زنان از حقرأی برخوردار شده بودند، و یکی ازبانوان گروه نمایندگی فنلاند، بهنام هیلدا پارسینن (Hilda Parsinen)، از نمایندگان مجلس فنلاند بود.
در این گردهمایی، بانوان، راما (Rama)، ازشهر بمبئی درهند، و توکیرو کاتو (Tokyiro Kato) از کشور ژاپن، در سخنان خود، از محرومیتهای سیاسی و اجتماعی زنان، واز فقر دهشتناکی که زنان کشورشان با آن روبرو بودند، پرده برداشتند.
در سال ۱۹۱۰، در دومین گردهمایی جهانی درشهر کپنهاگ، زنان شرکتکننده از 17کشور، برآن شدند تا روزی را بهنام روز جهانی زن نامگذاری کنند، تا در این روز زنان جهان، برای بهدستآوردن حقوق برابر سیاسی و اجتماعی، و برخورداری از حقرأی، بهراهپیمایی بپردازند، در این کنفرانس همچنین درباره صلح در جهان گفتگو شد.
در سال ۱۹۱۲ گنگره سوسیالیست جهانی، در یک گردهمایی ویژه در شهر بال در سویس، پایان جنگ در کشورهای بالکان را خواستار شد.
(Clara Zetkin)، دریک سخنرانی پرشور که پشتیبانی همگان را بهدنبال داشت، درباره همبستگی زنان سوسیالیست جهان برای مبارزه با جنگافروزی، که بیشترقربانیان آن اززنان و کودکان بودند سخن گفت، وی افزود که مبارزه برای آزادی بدون زنان، شدنی نیست، و سخنان خود را با جمله (Krieg dem Krieg) = جنگ علیه جنگ، پایان داد.
در سال ۱۹۱۴، چند روز پیشازبرگزاری سومین گردهمایی جهانی زنان سوسیالیست، درشهر وین، شعلههای نخستین جنگ جهانی افروخته شد.
در سالهای آغازین جنگ جهانی نخست، در ماه مارس سال ۱۹۱۵، در شهر برن در سویس، گردهمایی جهانی زنان بر پا شد.
پساز پایان نخستین جنگ جهانی، سازمان جهانی زنان سوسیالیست بازسازی شد، و درسال۱۹۲۵، ادیت کمیز (Edith Kemmis)، به سرپرستی دبیرخانه جهانی زنان درزوریخ، برگزیده شد، وکارها زیر نظر فردریش آدلر (Friedrich Adler) دبیر سوسیالیست جهانی، وکارگر مبارز حقوق زنان دنبال شد.
در سال ۱۹۲۸، مارتا توسک (Martha Tausk) نماینده مجلس استیری (Styrie)، استانی در کشوراتریش، به دبیری سازمان جهانی زنان برگزیده شد. در پی آزار و فشار سوسیالیستها در اتریش، پسازیک سال بهناچار دبیرخانه جهانی زنان به شهر بروکسل جابجا شد. در سال ۱۹۳۴، خانم آلیس پلس (Alice Pels)، جانشین مارتا توسک شد.
در دوران میان دو جنگ جهانی، گفتگوهای سازمان جهانی زنان، بیشتر درباره فعالیت زنان، زنان و فاشیسم، زنان و بحران اقتصادی دور میزد. با آغاز جنگ جهانی دوم، بار دیگر این سازمان با چالشهای بزرگی روبرو شد و از میان رفت.
در مارس ۱۹۴۱، ماری سوترلند (Mary Sutherland)، و زنان کارگر بریتانیایی، یک گردهمایی با شرکت زنانی از کشورهای درحال جنگ و اسیر فاشیست، برگزار کردند، که در آن، زنان هر کشور بهزبان مادری خود سخنرانی نمودند، از۱۹۴۱ تا سال ۱۹۵۵، که شورای جهانی زنان سوسیال دموکرات بر پا شد، زنان نتوانستند مبارزات خود را سازمان دهند.
در سال ۱۹۱۲، جیمز اوپنهایمن، شعری بهنام نان و رز، درباره کارگران زن کارخانه پارچهبافی لاول ماساچوست سرود، که هنگام تظاهرات، زنان کارگر آن را میخواندند. در این شعر جیمز اوپنهایمن، رز را نماد زندگی بهتر میداند.
نان و رز (نان و زندگی بهتر)
شعر از جیمز اوپنهایمن
به پیش، خواهران من، به پیش،
بانگ صدای ما رسا است.
از جای برکنیم،
نرده آشپزخانههای دود گرفته،
و کارخانههای بیروح را.
بهسوی روزی روشن و نورانی گام برداریم.
همه با هم بخوانیم نان و زندگی بهتر، نان و زندگی بهتر
به پیش، خواهران من،
مبارزه ما نیز، برای مردانی است،
که برای ما کودک میسازند،
ولی خود، همیشه کودک ما هستند.
دیگربس است،
زندگی جانوری، برای تکهیی نان.
ما زندگی بهتر میخواهیم.
به پیش، خواهران من،
بر گور زنان بیشماری، که برای نان فریاد کشیدند.
نه زیبایی، نه عشق، بیگاری برای همه.
بکوشیم برای زندگی بهتر،
نهتنها برای نان
به پیش، خواهران من، به پیش،
روز های بهتر درراه است.
ما همه را،
بهدنبال آرمان والای خود خواهیم کشاند.
دیگربس است،
بهره کشی،
رنج ده تن، آسودگی یک تن.
برای هر کس، نان و زندگی بهتر،
نان وزندگی بهتر.