🚩🌾آگهی به مناسبت ۵۴ سالگی تاسیس سازمان پرافتخار مجاهدین خلق ایران ویژه برنامه های در نظر گرفته شد که طی هفته های آینده مورد توجه شما قرار خواهد گرفت .✨🌹
اصغر بدیعزادگان، الگو و آموزگار بزرگ مقاومت در زیر شکنجه
شهید بنیانگذار اصغر بدیعزادگان در سال1319 در اصفهان در یک خانواده متوسط متولد شد. خردسال بود که خانوادهاش به تهران آمدند و او دوره دبیرستان را در تهران گذراند و سپس در رشته مهندسی شیمی از دانشکده فنی دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. او با مسائل سیاسی، در دوران تجدید فعالیتهای جبهه ملی و نهضت آزادی در سالهای 1339 تا 1342 آشنا شد. اصغر در دوران تحصیل در دانشگاه به فعالیت سیاسی پرداخت، اما هیچیک از افراد خانوادهاش اطلاعی از فعالیتهای او نداشتند و ساواک شاه نیز تا هنگام دستگیریش هیچ سابقهیی از او نداشت. اصغر در سال1342 به نظاموظیفه رفت و پس از آن مدتی در کارخانه اسلحهسازی و سپس در کادر آموزشی دانشکده فنی دانشگاه تهران بهکار پرداخت.
اصغر همانند سایر دوستانش در فکر یافتن راه چارهیی برای نجات مردم از زیر ظلم و ستم رژیم شاه بود. او با مطالعه جنبشهای سیاسی و اجتماعی ایران متوجه شده بود که با وجود تلاش و کوشــش مردم و فـــداکاری آنـــها، تـــمام راههای مبارزه بهشکست منجر شده بود.
اصغر بهاین نتیجه رسیده بود که علت شکست مبارزات گذشته در این بود که رهبری و سازمان هدایت کننده حرفهیی نداشتهاند. او فهمیده بود که اگر مبارزه، بهعنوان یک حرفه و کار علمی در نظر گرفته نشود، محال است پیشرفتی حاصل شود. وی معتقد بود که بدون پا گذاشتن روی شغل، پول، تحصیلات و زندگی نمیتوان مبارزه کرد. او همیشه تکرار میکرد «ارزش هر کس در مبارزه بهاندازه مایهیی است که در این راه میگذارد».
در همین دوران بود که با محمد حنیفنژاد، سعید محسن و چند تن دیگر از دوستانش نزدیکتر شد و هسته اولیه سازمان را تشکیل دادند. اصغر طی سالهای 44 تا 50 بهواسطه حرفهاش در دانشکده فنی دانشگاه تهران، که امکان برقراری تماس با دانشجویان و استفاده از امکانات دانشگاه را به او میداد، در رشد سازمان چه از نظر نیروی انسانی و عضوگیری و چه از جهت تأمین امکانات، خدمات ارزندهیی انجام داد. او در سال1349 بهعنوان مسئول گروهی از مجاهدین که برای آموزشهای نظامی در پایگاههای الفتح به فلسطین اعزام شدند، از کشور خارج شد و در بازگشت علاوه بر تسلیحاتی که با خودش آورد، گنجینهیی از تجربیات نظامی را به سازمان منتقل کرد.
در سال50 مرحله عمل در سازمان مجاهدین فرا رسیده بود و اصغر با استفاده از تخصص و تجربهاش کمک شایانی بهسازمان کرد. اصغر بدیعزادگان در شهریور سال1350 توسط ساواک شاه در خانه یکی از بستگانش دستگیر شد و بلافاصله بهزیر شکنجه رفت. ساواک، که پس از طرح ربودن شهرام پهلوی بهشدت آشفته شده بود، هر چه در توان داشت روی شکنجه بدیعزادگان گذاشت تا بتواند سرنخی بهدست آورد.
یکی از برادران مجاهد در اینباره میگوید: «وقتی ساواک بدیعزادگان را دستگیر کرد، موقعیت او را در سازمان میدانست و بهطور خاص از اقدامات عملی او باخبر بود و مشخصاً هم حنیفنژاد را از او میخواستند و او بهصراحت یک جواب را تکرار کرد: ”نمیگویم“. چون خیلی چیزها برای ساواک مشخص شده بود، اصغر هیچ امکان دیگری جز مقاومت سرسختانه و رویارویی گوشت و استخوان با شلاق و اجاق و اتوی برقی نداشت. امکان استفاده از هیچ تاکتیکی را هم در بازجویی نداشت.
متجاوز از یک ماه او را بهشدت شکنجه کردند. نخست او را روی اجاق نشاندند و سپس به پشت خواباندند. یکبار برای 4ساعت مداوم او را سوزاندند بهطوری که سوختگی از پوست و گوشت گذشت و بهنخاع رسید. اصغر در آستانه شهادت قرار گرفت اما همچنان لب از لب نگشود و اسرار خلق را در سینه سوختهاش حفظ کرد. اصغر را با همان سوختگیها در سلول انداختند و در را بستند. زخمهای سوخته چرک کرده و چرکها متعفن شد و فضای سلول را پرکرده بود، اما اصغر هیچچیز نگفت و با آرامش و مظلومیت درد و سوختگی را تحمل میکرد. او که تقریباً نیمه فلج شده بود دیگر نمیتوانست راه برود. دو نفر زیر بغلش را میگرفتند و او را کشانکشان بهاتاق شکنجه میبردند. با این حال او تنها به انقلاب و رهایی خلق و یارانش میاندیشید.
خواهر مجاهد شهین بدیعزادگان، خواهر اصغر، درباره این روزها نوشته است: «ملاقات کوتاهی در زندان قزلقلعه به من و مادرم دادند. او را بعد از شکنجههای وحشیانه از اوین به قزلقلعه آوردند تا ما او را ببینیم. این زمانی بود که شایعه شهادت او زیر شکنجه همهجا پیچیده بود. روز 9آذر50 بود. دژخیمان ساواک در اتاق و در اطراف او بودند و من و مادرم بهتزده از وضعیت اصغر، فقط او را نگاه میکردیم. در اثر تحمل شکنجههای وحشتناک موهایش تماماً سفید شده و بهاندازه 10سال پیر شده بود. جلادان میگفتند ”مادر برایش میوه و شیرینی و موز و… بیاورید“. و او با وقار و متانت زیاد رو به مادرم کرد و گفت: ”چیزی نیاز ندارم و نمیخواهد چیزی بیاورید“ ».
سرانجام پس از 3بار عمل جراحی، هنگامی که دیگر امکان بهبودی نداشت، اصغر قهرمان را در سحرگاه خونین 4خرداد1351، بههمراه حنیـــف و سعـــید به جوخه تیرباران سپردند.
او آموزگار بزرگ مقاومت و پایهگذار این سنت مجاهدی است که هیچ مرزی و حدی برای مقاومت وجود ندارد و هیچ توجیهی را برای تسلیم نباید بهرسمیت شناخت. اصغر، مصداق بارز این جمله نغز است که خودش گفته است: «چگونه میتوان کسی را که چیزی از دست نداده است، مبارز خواند».
سعید محسن، بنیانگذار بنبستشکن و راهگشا
مجاهد بنیانگذار سعید محسن در سال1318 در یک خانواده از قشر متوسط در زنجان بهدنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در همانجا گذراند و سپس برای ادامه تحصیل به تهران آمد و در سال1342 از دانشکده فنی در رشته مهندسی تأسیسات فارغالتحصیل شد.
دوران دانشجویی سعید مصادف با سالهای 1339 تا 1342 و فعالیتهای جبهه ملی و نهضت آزادی ایران بود.
سعید قبل از بنیانگذاری سازمان، بهدلیل فعالیتهای سیاسیش دوبار به زندان افتاده بود، بار دوم هنگامی بود که عضو کمیته دانشجویان نهضت آزادی بود. هنگامی که سعید همراه با تعدادی از جوانان مبارز آن روزگار، همزمان با رفراندوم قلابی شاه خائن، در بهمن سال41 دستگیر شد، از همانجا رابطهاش با محمد حنیفنژاد هر چه نزدیکتر گردید.
از خصوصیات برجسته سعید محسن، پندآموزی وی از وقایع و قدرت جمعبندی وی بود. روی حوادث مختلف فکر میکرد، آنها را کنار هم قرار میداد و غالباً از آنها تفسیر درستی بهدست میآورد. ذهنی جستجوگر داشت و هرگز از آموختن غافل نمیشد. سعی میکرد از همهچیز سردربیاورد. نهتنها به کارهای فنی رشتهاش علاقه فراوان داشت، بلکه از وظیفه اجتماعی و فکری خود نیز غافل نبود. میگفت اگر جامعه بر پایهیی صحیح و عادلانه نچرخد، یک مهندس خوب هم جز در خدمت سرمایهداران کاری انجام نخواهد داد. سعید در آن سالهای پرتلاطم، بطلان روشهای کهنه را در عمل مبارزاتی تجربه کرد و ناکارآیی و شکست آنها را به چشم دید و از همانجا بود که بهجانب حنیفنژاد شتافت، تا او را در بنیانگذاری سازمان یاری کند. سعید پیش از آشنایی با محمد، با اصغر بدیعزادگان آشنا شده بود. آشنایی آنها به جاریشدن سیل در جوادیه تهران در سال39 و خراب شدن انبوهی از خانههای مردم محروم جنوب شهر، برمیگردد؛ سیل جوادیه از حوادثی بود که دانشجویان و روشنفکران متعهد آن دوره را برای کمک به مردم برانگیخته بود. سعید در رأس فعالیتهای دانشجویانی بود که برای کمک به مردم جوادیه اکیپهای تعمیراتی تشکیل داده بودند. او تقریباً همه دانشجویان دانشکده فنی تهران را، که دستی در مبارزه و سیاست و فعالیت اجتماعی داشتند، بهکار گرفته و سازماندهی کرده بود.
در سال41 هم که زلزله بوئینزهرای قزوین ویرانیهای زیادی بهبار آورد، سعید محسن و اصغر بدیعزادگان در رأس گروههای دانشجویی بودند که با هم به میان مردم رفتند و چند ماه شبانهروز بهکار در میان آنها پرداختند.
سعید محسن پس از پایان تحصیلات بهخدمت نظاموظیفه رفت. در آنجا با ارتش شاه و نقاط ضعف و قوت آن و همچنین تعلیمات نظامی آشنا شد. او به کارهای نظامی علاقه زیادی داشت و برخلاف دیگران هر تمرین را چندبار انجام میداد و معتقد بود که اینها برای یک انقلابی بسیار لازم است. از تمرینهای تیراندازی، پرتاب نارنجک و نگهبانی گرفته تا سینهخیز رفتن از زیر سیمخاردار و راهپیماییهای طولانی خسته نمیشد و این کارها را با نشاط و علاقه فراوان انجام میداد.
سعید بهعلت سوابق سیاسی و اسارتش برای خدمت به جهرم فرستاده شد، جایی که بیش از پیش با تودههای رنجکشیده مردم ایران آشنا شد.
پس از پایان خدمت نظاموظیفه، سعید بهتهران آمد و در کارخانه ارج و سپس کارخانه سپنتا بهکار مشغول شد. او همزمان به فعالیتهای سیاسی خود ادامه داد. مطالعات عمیق و زندگی با محرومترین اقشار جامعه از سعید محسن عنصری ساخته بود که دیگر فعالیتهای رفرمیستی جبهه ملی و نهضت آزادی وی را ارضا نمیکرد. در این ایام او شبانهروز در فکر یافتن چارهیی برای خروج از بنبست مبارزه بود. سرانجام در ملاقات با محمد حنیفنژاد به ضرورت تأسیس یک سازمان انقلابی و حرفهیی برای گشودن بنبست مبارزاتی پیبرد و بههمراه او و اصغر بدیعزادگان در زمره بنیانگذاران سازمان مجاهدین خلق ایران درآمد.
سعید محسن پس از تأسیس سازمان، بهطور خستگیناپذیر کار میکرد و هفتهیی 16جلسه و قرار اجرا مینمود. او در مقالهیی در همان ابتدای تأسیس سازمان نوشت «شرایط سخت و دشوار عامل مرزبندی دقیق بین جنبش و ضدجنبش است. پیدایش مرزبندی میان جنبش و ضدجنبش و انقلاب و ضد انقلاب، خود دلیل بر تکامل مبارزه است. تنها در چنین صورتی است که برای فرصتطلبان و سازشکاران محلی باقی نخواهد ماند… در این شرایط تنها عناصر مصمم هستند که بار سنگین نبرد را بهدوش میکشند و دارای قدرت ادامه نبرد و آگاهکردن و بسیج تودهها، در شرایط سخت میباشند.
سعید محسن در جریان ضربه شهریور سال1350 توسط ساواک شاه خائن دستگیر شد و بهزندان افتاد. برادر مجاهد محمد سیدیکاشانی در خاطرهیی از دستگیری و دوران زندان شهید سعید محسن نوشته است: «در اردیبهشت51 که بیدادگاههای شاه خائن، بنیانگذاران، اعضای مرکزیت و کادرهای سازمان را محاکمه میکردند، با او و دو نفر دیگر همسلول بودم. سلول کوچک یکنفرهیی بود. سعید شعله سلول بود و به آن گرما، نور و نشاط میبخشید و وضع روحیش هیچ تفاوتی با شرایط قبل از دستگیری و خارج از زندان نداشت. همانطور شوخ و با نشاط. برایمان شعر میخواند، شوخی میکرد، افسرهای زندان را که برای بازدید سلولها میآمدند دست میانداخت. در عینحال بههیچوجه از وظایفش غافل نبود. ارتباطات مخفیانهاش با بقیه سلولها و با ”محمدآقا“ برقرار بود. پیامها را میفرستاد و میگرفت و در مورد مسائل مختلف مشورت میکرد. اطلاعیه مشترکش با ”محمدآقا“ در همین شرایط، صادر گردیده و به بیرون از زندان فرستاده شد. دفاعیه تکاندهنده و مفصلی را که در بیدادگاه نظامی خواند طی 5ـ6ساعت در همین روزها نوشت. در این دفاعیه رژیم پهلوی را از ابتدا تا آن زمان و از صدر تا ذیل سکه یک پول کرد».
برادر مجاهد مهدی ابریشمچی درباره او میگوید: «سعید محسن سمبل بسیار برجستهیی از تواضع و فروتنی انقلابی بود. اگر کسی سعید را نمیشناخت و در جریان کارها و مسئولیتهای او در سازمان نبود، از خلال رفتارش کمترین اشعهیی نمیگرفت که او در مقام و موضع رهبریکننده و بالاترین مدارج سازمان است. نشاط و سرزندگی و تلاش برای ارتقای این روحیه و گسترش آن از کارکردهای دائمی سعید بود. شادابی و سرزندگی او بسیار برجسته بود. سرشار از انگیزه انقلابی بود و واقعاً هیچ لحظهیی در زندگیش را هدر نمیداد. تا آخرین ساعتهای روز قبل از شهادتش، که او را دیده بودم، بسیار مسلط بود و تمام کارهایش را انجام میداد، همان کلاسها و بحثهای آموزشی را در زندان ادامه میداد. اصلاً در چهره و رفتارش ذرهیی از اینکه گویا فردا تیرباران میشود و نگرانی و دغدغهیی در او نمیدیدیم.
هنگامی که در زندان خبر شهادت احمد رضایی را به ما دادند، من برق شگفتی در چشمان سعید دیدم و خودش توضیح داد که: شهادت احمد، بهخصوص با این قهرمانی و پاکبازی، یک پیروزی بزرگ ایدئولوژیک بود و ما از یک مرحله گذشتیم و آنچه را که میخواستیم بهدست آوردیم و احمد کار را برای همه ساده کرد. یعنی سعید لحظهشماری میکرد که این تضاد در مسیر رشد سازمان حل بشود. آن برق شعفی را که من آن روز در چشمان سعید دیدم، امروز بهصورت احساس غرور و سربلندی هر مجاهد خلق در ابعاد صدهاهزار تکثیر شده است. اما سعید از پیش آن را دیده بود».
برادر مجاهد عباس داوری درباره آخرین روزهای زندگی مجاهد شهید سعید محسن میگوید: «شاید چند هفته بعد از 30فروردین51 ـ تیرباران اولین دسته از اعضای مرکزیت سازمانـ بود که ما از طریق ملاقات با خبر شدیم که 4تا از بچهها را اعدام کردهاند. یعنی علی میهندوست، ناصر صادق، محمد بازرگانی و علی باکری. وقتی این خبر را به سعید دادیم، من حالتی از خوشحالی در او دیدم که در لحظه اول برایم نامفهوم بود. بعد خودش گفت ”پس مسعود ماند“ یا ”چه خوب شد که مسعود را اعدام نکردند“. آن خوشحالی سعید را من طی این سالیان هر روز بیشتر فهمیدهام و در آن خوشحالی او که در آن لحظه نمیفهمیدم هر روز بیشتر سهیم شدهام.
در هفتههای قبلاز 4خرداد، من دائم در کنارش بودم. موقعی که اعدام خودش و حنیفنژاد و اصغر برایش قطعی شده بود، بهمن گفت که ما را قطعاً اعدام خواهند کرد و بهزودی تو را هم از اینجا میبرند، من پیامی دارم که باید به مسعود برسانی. سعید گفت: ”سلام مرا به مسعود برسان. به او بگو که مسئولیتهای تو خیلی سنگین شده و تنها فردی هستی که از کمیته مرکزی باقی ماندهای، تمامی تجربیات سازمانی در وجود تو متبلور است، بار امانتی است که در این مرحله به تو سپرده شده، کوران حوادث زیادی را خواهی دید، به فتنههای زیادی خواهی افتاد، تمام تمجیدها نثار ما خواهد شد، چون ما شهید میشویم و تمام تهمتها نثار تو خواهد شد، چون میدانم به مبارزه خودت ادامه خواهی داد و وارد مراحلی میشوی که خیلی خیلی بالاتر از ماها قرار خواهی گرفت، زیرا تو هرروز و هر ساعت شهید خواهی شد، یک شهید مجسم“.
سعید محسن پس از تحمل ماهها شکنجه در 4خرداد1351، بههمراه سایر بنیانگذاران و اعضای مرکزیت سازمان به جوخه اعدام سپرده شد تا خون پاکش فدیه رهایی خلق و ماندگاری و آیندهداری سازمان مجاهدین خلق ایران شود.
محمد حنیف، بذرافشان نخستین صدق و فدا
محمد حنیفنژاد در سال1318 در خانوادهیی زحمتکش و محروم در تبریز متولد شد و از کودکی با دردها و رنجهای محرومان آشنا گردید.
تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در دبستان همام و دبیرستانهای منصور و فردوس این شهر گذراند.
فعالیتهای اجتماعی همواره جزیی از زندگی حنیفنژاد بود. از دوره دبیرستان در هیأتهای مذهبی به فعالیت پرداخت، و در کوران نهضت ملی شدن نفت با مسائل سیاسی آشنا گردید.
پس از گرفتن دیپلم، به دانشکده کشاورزی کرج راه یافت. با ورود به دانشگاه، فعالیتهایش گسترش پیدا کرد. او نماینده دانشجویان دانشکده خود در جبهه ملی و عضو فعال نهضت آزادی و مسئول انجمن اسلامی دانشجویان دانشکده مزبور بود. در سال1342 در رشته مهندسی ماشینآلات کشاورزی فارغالتحصیل شد.
محمد در هر جمعیتی که وارد میشد، تحرک و فعالیت بیشتری بدان میبخشید.
فعالیتهای گسترده او باعث شد که دو روز پیش از رفراندوم قلابی شاه در بهمن سال1341 از طرف ساواک دستگیر شود. او هفتماه را در زندانهای قزلقلعه و قصر گذراند. در زندان قزلقلعه بود که با پدر طالقانی آشنا شد. در همان زمان در زندان تحلیلهای سیاسی و برداشتهای ایدئولوژیک جدیدش را مینوشت و برای دوستانش بهبیرون میفرستاد.
محمد حنیفنژاد پس از فراغت از تحصیل، در سال1342، به خدمت سربازی رفت. 9ماه در سلطنتآباد تهران و بقیه سربازیش را در مرکز توپخانه اصفهان و پادگان مرند سپری کرد. این دوران نیز برای او آموزنده بود. ماهیت ارتش شاه را بیشتر شناخت و در زمینه نظامی، تجربهها و درسها فراگرفت.
پس از بازگشت از نظاموظیفه، با سعید محسن به مطالعات عمیقتری روی آورد. در آن دوران وقایع 15خرداد1342 اتفاق افتاده بود.
در سال39 که در اثر فشار آمریکا بر روی رژیم شاه برای پذیرش رفرمهای مورد نظر در جهت تغییر بافت التقاطی نظام حاکم از بورژوا ـ ملاک به سرمایهداری وابسته و تندادن به سلطه آمریکا بهعنوان قدرت مسلط بهجای انگلیس، دیکتاتوری شاه تضعیف شده و در نتیجه مقداری فضای باز سیاسی ایجاد شد، مجدداً انبوه جریانها و افراد سر برداشتند. اما پس از سرکوب خونین قیام 15خرداد42 همه آنها دوباره ذوب شدند و از صحنه مبارزه خارج شدند. در این میان محمد حنیفنژاد و سعید محسن بهویژه با مطالعه درباره جنبشها و مبارزات مردم ایران و بهویژه مطالعه درباره روش احزاب سیاسی ایران و علل شکست آنها، بدین نتیجه رسیدند که علت اصلی شکست مبارزات گذشته فقدان یک رهبری ذیصلاح انقلابی مجهز به علم مبارزه و دارای تئوری انقلابی و آماده برای مبارزه و عمل انقلابی بوده است. در مورد شرایط مشخص پس از سرکوب قیام 15خرداد هم که اشکال رفرمیستی مبارزه به بنبست رسیده بود، به این نتیجه رسیدند که دوران کارهای رفرمیستی سپری شده است و برای مقابله با رژیم دیکتاتوری و وابسته شاه راهی جز راه مبارزه مسلحانه وجود ندارد. این کشف انقلابی، نطفه اولیه تشکیل سازمانی بود که بعدها «مجاهدین» نامیده شد. محمد حنیف، سعید محسن و اصغر بدیعزادگان در نیمه شهریورماه 1344 هسته اولیه سازمان مجاهدین خلق ایران را بنیانگذاری کردند.
مجاهد شهید محمد حنیفنژاد با درکی نوین و خلاق به دور از برداشتهای ارتجاعی و استثماری، از ایدئولوژی توحید و اسلام، قرآن و نهجالبلاغه را بهعنوان اصیلترین منابع این ایدئولوژی و راهنمای عمل مطالعه میکرد و به تبیین مفاهیم آن میپرداخت.
او با همان جدیت، مکاتب فلسفی، اجتماعی و انقلابی دیگر را نیز مطالعه میکرد. برای او حل مسائل انسان و بهخصوص انسان معاصر و مردم دردمند استثمار شده جامعه ایران مهم بود. محمد معتقد بود هر نظری که انسان را در راه تکامل هدایت کند، و هر مکتبی که انسانهای به زنجیر کشیده را آزاد سازد، تکاملدهنده است و باید از دستاوردهای انقلابی دیگران استفاده نمود.
حنیفنژاد معتقد بود وظیفه و رسالت انسان صرفاً شناخت جامعه نیست، بلکه باید آن را در جهت تکامل تغییر داد. احساس مسئولیت نسبت به سرنوشت انسانهای مظلوم و تحت استثمار جامعه، او را بهعمل فرامیخواند. او میگفت اگر در حدی که درک کردهایم، دست بهعمل نزنیم، به دور خواهیم افتاد. زیرا تأثیر عمل است که میتواند دانستهها و شناساییهای ما را عمیقتر کند و ما را از تکرار نوسانی راهها و حرفهای قبل بازدارد. در همین راستا بود که او در کنار کار مخفی، قسمتی از وقت خود را برای جامعهگردی صرف میکرد. به جنوب تهران یا به روستا میرفت و با تودههای مردم مینشست، از آنها نیرو میگرفت و از آنها میآموخت. او میگفت که اگر با تودههای مردم و در کنار آنها نباشیم، و اگر سالها در محیطی دربسته به مطالعه کتاب و تفکر و اندیشه بپردازیم، محال است که بتوانیم کوچکترین تغییری در وضع جامعه بهوجود آوریم.
محمد در یکجا نوشت: «برای درک قانونمندی هر بخش از طبیعت باید بر آن قسمت از طبیعت عمل کنیم. مثلاً برای درک قوانین حاکم بر جانوران باید بیولوژی حیوانی را مطالعه کرد. برای درک قوانین اجتماع باید در آن زیست و آن را مطالعه کرد. برای درک قوانین مبارزه باید در جریان آن شرکت کرد. برای رهبری مبارزه، نمیشود از حاشیه دستور داد. صلاحیت یعنی چه؟ از کجا ناشی میشود؟ صلاحیت چیزی نیست که انسان از شکم مادر با خودش سوغات آورده باشد. صلاحیت از شرکت در عمل توأم با جمعبندی نتیجه تجربیات بهدست میآید». و در جای دیگری به یاران خود توصیه میکرد: «در بازدید از روستاها تنها بهشناخت روابط تولیدی روستا اکتفا نشود، بلکه برادران توجه داشته باشند که درک روابط اجتماعی روستا از نظر شناخت روستاییان که از نظر کار آینده ما در روستا ضروری است، نیز لازم میباشد». بهراستی که او لحظهیی غافل و فارغ از زمینههای عملی مبارزه نبود. این هوشیاری در جدیت او در برخورد با مسائل مختلف و بیزاری او از مسامحه و اهمال خود را نشان میداد.
جدی بودن محمد همواره با نظم همراه بود و همین نظم در کارها به وی اجازه میداد که از وقتش بیشترین استفاده را بنماید. کارها برایش درجهبندی داشت، برای هر کدام بهنسبت درجه اهمیتشان وقت و انرژی میگذاشت. اگر عملی را میپذیرفت به بهترین نحو انجام میداد. همین امر سبب میشد با اینکه بیماری سینوزیت آزارش میداد و بهشدت ضعیفش ساخته بود، اما بههمه کارهایش بهخوبی برسد.
در کنار کارهای تئوریک و تدوین ایدئولوژی سازمان او از کارهای عملی و ورزشی غافل نبود. در پایگاههای مخفی خود در کارهای طبخ و نظافت همیشه پیشتاز بود و کوهنوردی برایش آنچنان جدی بود که دیگر کارها. او با تمام گرفتاریهای سازمانی، هفتهیی یکبار بهکوه میرفت و میگفت: «آغوش کوهستان همیشه برای آنان که علیه کاخنشینان قیام میکنند، باز است».
ضربه اول شهریور1350 که طی آن بیش از 95درصد اعضا و کادرهای سازمان دستگیر شدند فرازی بود که یقین استوار او به مبارزه و پیروزی را نشان داد. برخورد حنیف در برابر این ضربه که میتوانست تمامی هستی و موجودیت سازمان را از بین ببرد بهراستی آموزنده بود.
این ضربه برای سازمان جوانی که در آغاز کار خود بود و خود را برای دست زدن بهعملیات بزرگ در آینده خیلی نزدیک آماده میکرد، بهشدت ناگوار بود. کسانی که خود در چنین شرایطی قرار گرفتهاند میتوانند حالتی را که به افراد آن سازمان دست میدهد احساس کنند. در آن زمان که آنهمه مأموران ساواک دربهدر بهدنبال حنیفنژاد و دیگر افراد سازمان میگشتند و شکنجههای وحشیانه روی مجاهدین ادامه داشت، حنیفنژاد برای رفقایش چنین نوشت: «اگر از شکستی که پیش آمده درست درس بگیریم میتوانیم آن را تبدیل بهپیروزی کنیم. آنچه که به ما ضربه میزند اشتباه ماست، نه هوشیاری و قدرت دشمن. حوادثی که پیش آمد بر ما ثابت کرد که دشمن نهتنها از نظر استراتژی، بلکه در تاکتیک هم ضعیف است». انسان در برابر چنین موضعگیری در مقابل ضربات وارده بهیاد این جمله چهگوارا میافتد که « انقلابی کسی است که وقتی پیروزی همچون چراغی کمنور در نقطهیی دوردست کورسو میزند، آن را مانند خورشید پیش چشم خود روشن ببیند».
محمد حنیفنژاد در تهیه و تدوین مباحث ایدئولوژیک سازمان خود نقش اساسی داشت. او از قدرت جمعبندی عمیقی برخوردار بود و از جریانها، قانونهای عام مبارزه را بیرون میکشید.
قبل از حنیفنژاد، آنها که نیروهای در صحنه بودند، با رنگ اسلامی یا ملی، قبل از هر چیز تابع تعادل قوای بینالمللی یا تعادل جناحهای درونی حاکمیت بودند.
اما در همین شرایط کانون و هسته مرکزی مجاهدین در سال44 با زدن مهر بطلان ایدئولوژیکی، سیاسی و تشکیلاتی به اسلام استثماری و زدن مهر بطلان به مبارزه غیر انقلابی، تشکیل شد و با همه آنها مرزبندی کرد؛ از لحاظ ایدئولوژیک، با مرزبندی صوری بیخدا و باخدا، از لحاظ سیاسی با مبارزه رفرمیستی و قانونی و از لحاظ تشکیلاتی با مبارزه تفننی، و بدین ترتیب مبارزه انقلابی حرفهیی و مخفی را با اتکا به ایدئولوژی ضداستثماری توحیدی پیشه کرد.
رژیم شاه که بهخوبی بهاهمیت کار سترگ محمد حنیفنژاد آگاه بود، بعد از اسارتش، پس از شکنجههای وحشیانه از او میخواست که برای نجات از اعدام یکی از سهشرط زیر را بپذیرد:
یا در جهت تفرقهاندازیهای مطلوب ارتجاعی و استعماری، بر تضاد اسلام و مارکسیسم تأکید کند، یا با مبارزه مسلحانه اعلام مخالفت کند یا بگوید مجاهدین بهعراق وابستهاند.
دژخیمان شاه به محمد حنیف میگفتند که اگر یکی از این سهشرط را قبول کند از اعدام او صرفنظر خواهند کرد. ولی بنیانگذار مجاهدین هیچکدام از سهشرط رژیم شاه را نپذیرفت و با اقتدا به سرور آزادگان سیدالشهدا، شهادت را برگزید. محمد حنیفنژاد و 4تن از یارانش در سحرگاه 4خرداد1351تیرباران شدند.
برادر مجاهد مهدی ابریشمچی درباره تیرباران بنیانگذاران سازمان میگوید: «شاید چند هفته از شهادت بنیانگذاران سازمان گذشته بود که ما را با اتوبوس از زندان جابهجا میکردند. در کنار هر زندانی یک سرباز گذاشته بودند که مراقبت کند. سربازی که مراقب من بود به حرف آمد و گفت: میخواهم از سربازی فرار کنم، چون میترسم مرا در جوخه آتش بگذارند. دوستی دارم که فرار کرده و گفته است که شاهد صحنه اعدام چند زندانی سیاسی بوده و چیزهایی برایم تعریف کرده که مرا تکان داده است.
این سرباز جزئیاتی را که دوستش نقل کرده بود، بازگو کرد و تردیدی برایم باقی نگذاشت که آن ماجرا صحنه اعدام محمد حنیفنژاد بوده است. از جمله اینکه گفت: مرد چارشانهیی بوده است که صحنه خیلی عجیبی ایجاد کرده بود، وقتی میخواستند اعدامشان کنند، با صدای بلند دعا میخوانده و حرفهای عجیبی زده بود که صحنه اعدام را بههم ریخته بود. البته آن مقداری که این سرباز میفهمیده و بهعنوان دعا یاد میکرد، همان شعارهای اللهاکبر و آیات قرآن بوده که محمدآقا در صحنه اعدام سرداده بود».
او در شام تیره آن روزگار «مشعل» ها را برافروخت و «غبار از رخ دین زدود» و از «توحید و از نوک پیکان رزم»، «ره انقلابی نوین را گشود» و شجره طیبه مجاهدین را با آرمان سترگ جامعه بیطبقه توحیدی بنیان گذاشت و با خون خود بذر آنرا آبیاری نمود.
حنیفنژاد بهراستی یک انقلابی بزرگ و خلاق بود. زندگی او نمونهیی است از زندگی انقلابیون بزرگی که بهاسارت و بندگی تن درنمیدهند و بهرغم فشارها و شکنجهها، با قدمهای استوار برای تحقق بخشیدن به یکزندگی انسانی بهپیش میروند. او در زمره کسانی بود که بهگفته قرآن، هرگز کسانی که در راه خدا کشته میشوند، مرده مپندار، آنان زندهاند و از نعمتهای پروردگارشان بهرهمند هستند.
نگاهی به برنامه ۱۰مادهای مریم رجوی - یک ایران غیراتمی (ماده ۱۰)
در آخرین قسمت آشنایی با مواد برنامه ۱۰ مادهای مریم رجوی، به بررسی ماده دهم میپردازیم. در این ماده چنین آمده است:
ایران آزاد فردا یک کشور غیراتمی و عاری از سلاحهای کشتار جمعی خواهد بود.
هنگامی میتوانیم اهمیت این ماده را در بین مواد برنامه ۱۰ مادهای دریابیم که نخست بدانیم تلاش برای تولید بمب اتمی بهعنوان ضامن بقای دیکتاتوری آخوندی چه مراحلی را طی کرده و مقاومت ایران بهعنوان اپوزیسیون و آلترناتیو اصلی این رژیم چه اقداماتی را برای جلوگیری از دستیابی این رژیم به بمب اتمی انجام داده است.
بمب اتمی، رؤیای ناکام علی خامنهای
پس از نوشیدن جامزهر توسط خمینی در جنگ شوم و ویرانگر ۸ساله با عراق که توجیه و سرپوش سرکوب و اختناق و اعدام و شکنجه در داخل ایران بود، «در دوره ریاستجمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی، سیستم دفاعی رژیم بر پایه بازدارندگی تعریف شد و نظریهپردازان ارتجاع از جمله پاسدار محمدجواد لاریجانی مشاور وزیر خارجه قبلی رژیم در این باره نوشتند: «بازدارندگی بر ۲رکن استوار است یکی قدرت انهدام و دیگری قدرت انتقام. بر این اساس بهدست آوردن، تولید و انباشت سلاح کشتار جمعی به موازات صدور تروریسم و بنیادگرایی از ابتدا ۲رکن ثابت سیاست و سیستم دفاعی دیکتاتور آخوندی بوده است. این سیاست بر ۳پایه زیر استوار بود:
۱ـ قدرت پذیرش تلفات زیاد در جنگهای درازمدت
۲ـ مسلح شدن به دفاع موشکی و زرادخانهیی از موشکهای میانبرد و دور برد برای جبران ضعف عملیات هوایی
۳ـ مسلح شدن به سلاح هستهیی». (مقاله رژیم ایران بهدنبال سلاحهای کشتار جمعی و میکروبی)
به این ترتیب از همان زمان، رژیم ولایت فقیه بقای خود را با دستیابی به سلاح اتمی گره زد و سپاه پاسداران دور از چشم مردم ایران و جهانیان به دستور ولیفقیه نظام مکلف به عمل در این زمینه و حوزههای مختلفی شد که برای تولید سلاح اتمی ضروری است. بهرغم این سیاست اعلام نشده و سری نظام آخوندی، علی خامنهای بهصورتی ریاکارانه، در نمایش جمعه ۱۵آبان ۱۳۸۳ گفت:
«سلاح اتمی، تولیدش، نگهداشتنش و بکاربردنش، هر کدام یک اشکالی دارد؛ ما نظر شرعی خودمان را هم گفتهایم».(۱۵آبان ۱۳۸۳)
او همچنین در تاریخ ۲۸فروردین ۱۳۸۹ در پیامی به کنفرانس خلعسلاح هستهیی که خود آن را ترتیب داده بود، گفت:
«ما کاربرد این سلاحها[هستهیی، شیمیایی و میکربی] را حرام و تلاش برای مصونیت بخشیدن ابناء بشر از این بلای بزرگ را وظیفه همگان میدانیم».
اما معلوم بود، این فتوای دروغین، یک ایزگمکردن آشکار برای پروژه سری تولید بمب اتمی است.
همانطور که گفته شد، حکومت آخوندی پروژه بمب اتمی را بهمنظور خرید فرجه بقا، قبل از پایان جنگ تحمیلی و در زمان ریاستجمهوری علیاکبر هاشمی رفسنجانی استارت زد. صحبتهای او بهخوبی مؤید این موضوع است.
«بخشی از فعالیتهای هستهیی را زمانی انجام دادیم که هنوز در جنگ بودیم و عراق به نزدیکهای غنیسازی رسیده بود که اسراییل همه آنها را منهدم کرد».(سایت حکومتی انتخاب ۱۱آبان۱۳۹۴ بهنقل از مصاحبهٔ رفسنجانی با پایگاه خبری امید هستهیی ایرانیان)
اعتراف به نیاز رژیم به بمب اتمی از خاطرات هاشمی رفسنجانی
روزنامه حکومتی اعتماد از خاطرات هستهیی هاشمی رفسنجانی روایت کرد و گزیده سخنان وی را این چنین نوشت: «میخواستم عبدالقادرخان را ببینم اما نشد پس از جنگ اولین غنیسازی در امیرآباد با همان چیزهایی که از پاکستان گرفته بودیم انجام شد. پاکستانیها ۴هزار سانتریفوژ دستدوم نسل اول را با مقداری نقشه به ما دادند. در مسیر دماوند کارگاهی ساختیم که نخستین آزمایشهای هستهیی ما در آنجا انجام شد. قرار بود در الموت قزوین آب سنگین را بسازیم، تونل هم بزنیم و زیر کوه بسازیم که محفوظ باشد اما دولت من تمام شد در زمان جنگ، مخصوصاً وقتی عراق به بمباران مراکز تولید برق در ایران روی آورد، ما هم تصمیم گرفتیم برای تأمین برق در آینده جهت تولید آن در نیروگاه هستهیی اقدام کنیم عراق به نزدیکیهای غنیسازی رسیده بود که اسراییل همه آنها را منهدم کرد پیش از اسراییل در مهر ۵۹، نیروی هوایی ما تأسیسات اتمی اوسیراک عراق را نابود کرده بود. ١۴شهریور ١٣۶١ یک جلسه مشورتی با حضور رئیسجمهور و نخستوزیر وقت داشتیم که یک واحد نیروگاه بوشهر راه بیفتد. در زمان شاه کیک زرد را از آفریقای جنوبی خریده و یک مقدارش را آورده بودند که من ٢٠٠تن به خریدمان اضافه کردم و چیزی حدود ٧٠٠تن را آوردیم. ما اورانیوم نداشتیم، رفتیم سراغ کشف معدن اورانیوم در ساغند که البته معدن کمظرفیتی بود. چینیها برای ما در ساغند، چاههای بسیار عمیقی زدند تا به اورانیوم برسیم علی لاریجانی داشت در مذاکرات نتیجه میگرفت که عوض شد...».(سایت حکومتی امید ملی ایرانیان ـ ۴آبان۱۳۹۴)
افشای تأسیسات اتمی آخوندها برای اولین بار توسط مقاومت ایران
مقاومت ایران وقتی از زبان رئیسجمهور منتخب خود اعلام میکند که به یک ایران غیراتمی و عاری از سلاحهای کشتار جمعی معتقد است، این فقط یک اعتقاد در حیطه نظر نیست، بلکه این مقاومت با بذل سنگینترین بها برای افشای مقاصد شوم اتمی رژیم ایران اعتقاد عملی خود به این ماده را نشان داده است. افشای پروژهٔ مخرب، ماجراجویانه، ضدمردمی و ضدایرانی رژیم آخوندها، از همان سالهای اول و بهطور مشخص از سال ۱۳۷۰ از سوی مقاومت بخشی از این تلاش است.
قابل یادآوری است که ۲سایت اصلی رژیم یعنی سایت نطنز و اراک که از سالها پیش توسط رژیم مخفی شده بود، در تابستان سال ۸۱ توسط شورای ملی مقاومت ایران(اطلاعیه کمیسیون تحقیقات دفاعی و استراتژیک) برملا گردید و از آن پس بود که آژانس بینالمللی انرژی اتمی فعالیتهای غیرقانونی این رژیم را زیرنظر گرفت.
در نیمه آذر سال ۸۲ آژانس بینالمللی انرژی اتمی اذعان کرد که بدون روشنگریهای مقاومت ایران، وقوف جامعه بینالمللی به این پنهانکاریها میسر نبود. سخنگوی آژانس گفت: «ایران در حال انجام آزمایشهای متعددی بود. آنها بهعنوان مثال تنها چیزی کمتر از یک گرم پلوتونیوم را بهدست آورده بودند و از چند دستگاه سانتریفوژ استفاده میکردند. برای بازرسان، بدون اینکه اطلاعاتی در این مورد داشته باشند، کشف این آزمایشها ساده نبود، چرا که ایران کشور بسیار بزرگی است و هرقدر هم کار بازرسی دقیق انجام میشد، لزوما نمیشد انتظار داشت که این موارد کشف شوند. ما به اطلاعات نیاز داشتیم و در نهایت از طریق یک گروه مخالف ایرانی، که بهعنوان مثال در مورد تجهیزات نطنز و اراک اطلاعات دادند، این اطلاعات را بهدست آوردیم. از ماه اوت بود که آژانس بینالمللی انرژی اتمی با دنبالکردن این اطلاعات گامبهگام پیش رفت و در مورد یافتهها از ایران توضیح خواست و جزء جزء این معما را کشف کرد».(بی.بی.سی ۱۵آذر ۸۲)
نقش مقاومت ایران در کشیده شدن نیش اتمی ولایت فقیه
با توجه به آنچه گفتیم کشیدن نیش اتمی رژیم، محصول افشاگریهای بیوقفه و تلاشهای پیگیر مقاومت ایران و در کانون آن سازمان مجاهدین خلق ایران بود که با کمک منابع اطلاعاتی خود در داخل میهن به این مسئولیت مهم ملی و میهنی اقدام کرد. بهتعبیر گویای رئیسجمهور برگزیده مقاومت، مریم رجوی، «افشاگری سایتهای پنهان اتمی رژیم تنها «با تلاش و خطرپذیری اعضای این مقاومت بود و در حالی انجام گرفت که هیچ دولتی در جهان، حتی نتوانسته بود از آن مطلع شود». به یقین روزی در تاریخ ایرانزمین از این اقدام شجاعانه و میهندوستانه، معادل ملی کردن صنعت نفت ایران به رهبری دکتر محمد مصدق یاد خواهد شد.
در پرتو این افشاگریها بود که استراتژی رژیم برای ساختن بمب اتمی به گل نشست و به اثبات رسید که تمامی تلاشهای رژیم و همنوایان داخلی و خارجیاش در قلمداد کردن این سیاست شوم بهعنوان یک سیاست ملی، شکست خورده است و معلوم شد افشاگریهای مقاومت ایران تا چه اندازه بر حق، انسانی و مسئولانه بوده است.
ایران آزاد فردا یک ایران غیراتمی و عاری از سلاحهای کشتار جمعی
مقاومت ایران این حقیقت مسلم را بارها توضیح داده است که برنامه اتمی رژیم در کشور ما که از منابع گسترده انرژی فسیلی و ذخایر کمنظیر نفت و گاز برخوردار است، موضوعیتی جز تولید سلاح اتمی در خدمت تضمین بقای حکومت ولایت فقیه نداشته و ندارد و فقط خسارتهای کلان اقتصادی و فجایع زیستمحیطی بهبار میآورد؛ آنهم در شرایطی که کشورهای پیشرفته صنعتی در پی جایگزین کردن نیروگاههای هستهیی خود هستند و بر همین اساس بود که مقاومت ایران افشای این پروژهٔ ضدملی را از وظایف مبرم خود قرار داد و آن را دنبال نمود.
اعلام ماده دهم(ایران غیراتمی)، از سوی مریم رجوی نشاندهنده ایمان راسخ مقاومت ایران به ارزشهای جهانشمول در دنیای معاصر است.
پیوند گسستناپذیر مواد برنامه ۱۰ مادهای
در انتهای این سلسله از مقالهها لازم است به این واقعیت اشاره کنیم که مواد برنامه ۱۰ مادهای، با هم ارتباط گسستناپذیر دارند. یک جمهوری مبتنی بر آرای مردم، از آنجا که جوشیده از خواست قلبی تودههاست، بهطور قانونمند راه بازگشت به دیکتاتوری و انحصار را مسدود میکند. این جمهوری مردمگرا نمیتواند به آزادی بیان و سایر آزادیهای مصرح در اعلامیهٔ جهانی حقوقبشر، کثرتگرایی، قضاییه مدرن و مستقل، جدایی دین و دولت، برابری زن و مرد، لغو مجازات اعدام و منع تبعیض معتقد و پایبند نباشد. چنین دولتی نیازی به کشورگشایی و دخالت در امور دیگر کشورها ندارد؛ زیرا بر مبنای اصل همزیستی مسالمتآمیز بنا شده؛ بنابراین مشکل بقا ندارد تا بهخاطر آن دست به جنگآفرینی و تولید و تکثیر بمب اتمی و سلاحهای کشتار جمعی بزند. هموغم این دولت توسعه، پیشرفت، آبادانی، رفاه، علم، فرهنگ، آزادی، برابری، عدالت و ریشهکنی فقر است، ثروتهای ملی را در راستای شکوفایی اقتصادی بکار میگیرد.
آری، ایران آزاد فردا که مریم رجوی با برنامه ۱۰ مادهای آن را بشارت میدهد چنین ایرانی است.