انقلاب ایران، مانند همه انقلابها و دگرگونیهای بزرگ و تاریخی در شرایطی رخ داد که مردم حکومتگران را نمیخواستند و حکومتگران دیگر نمیتوانستند به حکومت ادامه دهند.
رژیم شاه که از کودتای ۲۸مرداد سال ۱۳۳۲و سرنگونی حکومت ملی دکتر مصدق، فاقد مشروعیت و مورد نفرت مردم ایران بود، پس از ربع قرن و پس از تمامی مانورها و رفرمهای ممکن، دیگر ظرفیتش به انتها رسیده و قادر به حکومت کردن نبود.
مردم به ستوه آمده دیگر حاضر به تحمل رژیم شاه نبودند و با الهام و اثر پذیری از پیامهای انقلابی و سازشناپذیر جنبش مسلحانه و پیشتازان فداکارش، به چیزی کمتر از سرنگونی رژیم شاه راضی نمیشدند.
اثر تعیینکننده مبارزه مسلحانه در جامعه و بهخصوص درنسل جوان و قشرهای آگاه، چنان بود که حتی وقایعنگاران رژیم آخوندی به آن اذعان میکنند:
«اگر اندیشه مبارزه مسلحانه برانداز نبود به هیچوجه نسل جوان و آگاهی که به عرصه انقلاب میآید و در سال ۵۶ و ۵۷در تظاهرات شرکت میکند، نمیتوانست کار را به سرانجام برساند. اگر این نبود، حداکثر واقعهیی مثل پانزدهم خرداد سال۱۳۴۲به وجود میآمد که با اولین سرکوب متوقف میشود و رژیم حاکم میشود» (حیات نو۸بهمن۸۰).
بله، درخشش پرچمداران مبارزه مسلحانه و بنیانگذاران مجاهدین به حدی است که امروز همان دژخیمانی که تا دیروز حتی اسم خیابان حنیفنژاد را در تهران تحمل نکردند و سنگ مزار او را هم درهم شکستند، لباس اصلاحطلبی به تن نموده و میگویند:
- «اگر امروز بخواهید راجع به ستارخان صحبتی بکنید، راحت میتوانید، چرا که کسی روی او حساسیتی ندارد و به منافع کسی برنمیخورد اما اگر بخواهید درباره مثلاً مرحوم حنیفنژاد صحبتی داشته باشید، حتی اگر با فکر او مخالف هم باشید، تبعات خاص خود را دارد…» ( عباس عبدی دستیار خوئینیها دادستان ارتجاع در زمان قتلعام مجاهدین در زندانهای خمینیـ صدای عدالت، ۲۰بهمن۸۰).
قیام پرچمداران
و میوهچینی مرتجعان
۲۳سال پیش، در زمان انقلاب ضدسلطنتی و سرنگونی رژیم شاه در بهمن ۱۳۵۷، بیش از ۶۰درصد جمعیت کنونی ایران بهدنیا نیامده بودند.
در آن روزگار کلمه انقلاب با آزادی عجین بود و به لوث وجود خمینی و خامنهای و خاتمی و رفسنجانی آلوده نبود. کلمه انقلاب در همان ماههای آخر در دهانشان افتاد و قبل از آن بهشدت از آن ترسان و گریزان بودند.
اما وقتی که پرچمداران و پیشتازان انقلاب قیام کردند و به قول پدر طالقانی راه جهاد گشودند و از خون آنها سیلابها و توفانها برخاست، آخوندها با تأنی و تأخیر بسیار، به صحنه آمدند و به میوهچینی پرداختند.
وقتی حنیف و محسن و بدیعزادگان و جزنی و احمدزاده و پویان (که خونشان را شاه بر زمین ریخت) و پاکنژاد و خیابانی و اشرف (که خونشان را خمینی بر زمین ریخت) در شکنجهگاههای دیکتاتوری سلطنتی و در بیدادگاههای نظامی میخروشیدند و پرچم آزادی را به اهتزاز در میآوردند، این آخوندها کجا بودند؟ یا گوشه عافیت گزیده بودند و یا برای کسب وجهه و درآمد به هواداری از مجاهدین و قرائت کتابهای آموزشی مجاهدین، افتخار میکردند.
از سال 54 به بعد هم، که اپورتونیستهای چپنما سازمان مجاهدین را در یک مقطع متلاشی کردند، امثال رفسنجانی با فتواهای ننگین، انقلاب و مبارزه انقلابی و مسلحانه را به سود ساواک شاه حرام اعلام کردند و امثال کروبی و عسگراولادی آشکارا در تلویزیون سه بار شاهنشاه را سپاس گفتند. یعنی همین که از زیر چتر مجاهدین بیرون رفتند، از تمامی هیأت و هیکل آخوندهای سیاسی کار آن زمان، چیزی جز ارتجاع خلص و جریان راست ارتجاعی باقی نماند. در این زمان، خاتمیطلبه ولگردی در خدمت بهشتی (در ظل عنایت دولت شاهنشاهی و استاد اعظم لژ بزرگ فراماسونری در ایران) بود.
شاه راهبران و راهگشایان انقلاب دموکراتیک مردم ایران را کشت یا به بند کشید. خیانتکاران چپنما هم، سازمان و تشکیلات مجاهدین را که تنها جریانی بود که میتوانست بهلحاظ ایدئولوژیک و تاریخی آخوندهای ارتجاعی را مهار کند، متلاشی کردند. به این ترتیب راه برای شیخ هموار شد تا به سرقت رهبری انقلاب و غصب حق حاکمیت مردم ایران بپردازد.
بسا فراتر از شاه
این بزرگترین غصب و سرقت قرن بود.
چنین بود که شیخ در شقاوت و جنایت به اضعاف روی دست شاه بلند شد. آنقدر که منتظری (جانشین وقت خمینی) در بحبوحه قتلعام مجاهدین به خمینی نوشت: ”جنایات اطلاعات شما و زندانهای شما روی شاه و ساواک شاه را سفید کرده است (و) من این جمله را با اطلاع دقیق میگویم“.
بهدنبال آتشبس تحمیلی در جنگ ضدمیهنی، خمینی برای حفظ نظام به خط و امضای خودش همه مجاهدین زندانی را «محکوم به اعدام» کرد و با الگوبرداری از اجداد مسلکی خود ابن ملجم و ابن زیاد و آخوند شمر ذیالجوشن، نوشت:
«رحم بر محاربین سادهاندیشی است.قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمایید.آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند ”اشدّاءعلی الکفار“ باشند…»
بعد هم در پاسخ به سؤال رئیس قضاییهاش درباره تعیینتکلیف زندانیانی که هنوز محاکمه نشدهاند و زندانیانی که حکم حبس گرفته و مقداری از زندانشان را هم کشیدهاند، خمینی اضافه کرد:
«در تمام موارد فوق، هر کس در هر مرحله، اگر بر سر نفاق باشد، حکمش اعدام است. سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید… - روحالله الموسوی الخمینی».
بهخاطر همین جنایتها؛ بهخاطر ۱۲۰هزار اعدام از میان نیم میلیون زندانی سیاسی شکنجه شده، بهخاطر مجازاتهای ضدانسانی، بهخاطر سرکوب زنان، بهخاطر سرکوب اقلیتهای دینی، بهخاطر سرکوب ملیتها و بهخاطر صدور تروریسم و ارتجاع است، که این رژیم تا کنون ۴۹ بار توسط جامعه بینالمللی در مجمع عمومی مللمتحد و کمیسیون حقوقبشر مللمتحد محکوم شده است. مطلعین و دستاندرکاران سیاسی بهروشنی میدانند که به دست آوردن هر کدام از این محکومیتها در وضعیت کنونی جهان طی این سالیان بهراستی بیشتر و بالاتر از کوه کندن است. کوهی از درد و دریایی از رنج و خون مردم ایران و فرزندان رشیدش...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر