شهید بنیانگذار، اصغر بدیعزادگان در سال 1319 در اصفهان بهدنیا آمد. خردسال بود که خانوادهاش به تهران آمدند و او دوره دبیرستان را در تهران گذراند و سپس در رشته مهندسی شیمی از دانشکده فنی دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. اصغر در دوران تحصیل در دانشگاه، به فعالیت سیاسی پرداخت، اما هیچیک از افراد خانوادهاش اطلاعی از فعالیتهای او نداشتند. ساواک شاه نیز تا هنگام دستگیریش هیچ سابقهیی از او نداشت. آنچه در اصغر بارز بود، همین رازداریش بود. بعد از سربازی، در کادر آموزشی دانشکده فنی دانشگاه تهران بهکار پرداخت و از همان دوران، رابطهاش با محمد حنیف و سعید محسن محکمتر شد. اصغر طی سالهای 1344 تا 1350 به واسطه حرفهاش در دانشکده فنی دانشگاه تهران، که امکان تماس با دانشجویان و استفاده از امکانات دانشگاه را به او میداد، در رشد سازمان، چه از نظر نیروی انسانی و عضوگیری و چه از جهت تأمین امکانات، خدمات ارزندهیی انجام داد.
در ورای همه این ویژگیها و خدمات اصغر به جنبش انقلابی و نقش او در بنیانگذاری و ارتقاء سازمان، آن چه که نام او را در تاریخ مجاهدین جاودانه کرده، مقاومت اسطورهیی او در زیر شکنجه است. بهتر است بگوییم که اصغر بدیعزادگان، بنیانگذار مقاومت صبورانه و سرسختانه مجاهدین در زیر شکنجه، تا فراسوی توان و طاقت انسانی است. او پایهگذار این سنت مجاهدی است که هیچ مرزی و حدی برای مقاومت وجود ندارد و هیچ توجیهی را برای تسلیم نباید بهرسمیت شناخت. اصغر، مصداق بارز این جمله نغز است که خودش گفته است: «ارزش هرکس درمبارزه، بهاندازه مایهیی است که در این راه میگذارد. چگونه میتوان کسی را که چیزی از دست نداده است، مبارز خواند». اصغر خود همه چیزش را در این راه گذاشت. برای تولد نیروی پیشتازی که تاریخ مردم ایران را به سوی آزادی و رهایی سمت و جهت میدهد و برای سازمانی که جامعه بیطبقه توحیدی را نوید میدهد؛ اصغر بدیعزادگان، همه چیزش را در راه راه بنیانگذاری سازمان مجاهدین خلق ایران فدا کرد و در سحرگاه چهارم خرداد 1351، همراه با دیگر بنیانگذاران سازمان، جاودانه شد.
محمد حنیفنژاد زاده سرزمین آزادیستان آذربایجان و تبریز قهرمان است. او در سال1318 به دنیا آمد و از نوجوانی، وقتی که 14ـ15ساله بود، در کوران نهضت ملی کردن نفت و مبارزه ضداستعماری دکتر مصدق قرار گرفت. شخصیت سیاسیش در سالهای اوج جنبش ملی و زمامداری دکتر مصدق و از هنگامی که دانشآموز دبیرستان بود، شکل گرفت. بعد از دبیرستان، وقتی وارد دانشگاه شد و به دانشکده کشاورزی کرج رفت، بهعنوان نماینده دانشجویان دانشکده کشاورزی در جبهه ملی و یک چهره برجسته در مبارزات دانشجویی شناخته میشد. او در سالهای تا 41 عضو فعال نهضت آزادی بود. حدود 10سال بعد از کودتای 28مرداد، هنگامیکه شاه برای ادامه حیات رژیمش، دست به رفرم زد و بهاصطلاح « انقلاب سفید» راه انداخت، ساواک شاه فعالترین عناصر احزاب و جنبش دانشجویی را که در آنموقع، موتور مبارزه ضددیکتاتوری بودند، دستگیر کرد. به این ترتیب محمد حنیفنژاد و سعید محسن که هر دو از چهرههای جوان و پرشور جنبش بودند، در هفته اول بهمن41، و چند روز قبل از برگزاری رفراندوم قلابی شاه، توسط ساواک دستگیر میشوند.
در همین دوران زندان است که محمد و سعید به این نتیجه میرسند که دوران حیات جریانهای سیاسی سنتی بهپایان رسیده و از همانجا نقش پیشتازانه خود را آغاز میکنند. آنها تا شهریور42 در زندان بودند. بعد از خلاصی از زندان به سربازی رفتند، ولی با هم در ارتباط بودند. دوران سربازی محمد حنیف در پادگان سلطنتآباد و توپخانه اصفهان سپری شد. او انبوهی کتابهای نظامی را از پادگان به خانه میآورد و مطالعه میکرد. لحظهیی از پیگیری شناخت دشمن و افزودن بر هر دانشی که به مبارزه مربوط میشد و پیدا کردن راه مبارزه غافل نبود. و این در شرایطی بود که در آن روزگار سیاه ناشی از انقلاب سفید! بسیاری از کبادهکشان اسم و رسمداری در عالم سیاست، حتی در اصل و ضرورت مبارزه شک داشتند و به ضد آن، یعنی رها کردن مبارزه میرسیدند. چون که دیگر در چارچوب احزاب و جریانهای سیاسی موجود، امکانی برای ادامه مبارزه وجود نداشت. اما محمد حنیفنژاد و یارانش با مطالعه عمیق شرایط تاریخی و اجتماعی ایران، بنبست مبارزاتی آن روزگار را شکستند و با تأسیس یک سازمان انقلابی پیشتاز بر اساس ایدئولوژی اسلام و با تأکید بر مبارزه مسلحانه انقلابی در برابر دیکتاتوری فاسد شاه راهی نو در برابر نسل جوان و جنبش آزادیخواهانه مردم ایران گشودند. راهی که بهخصوص با زدودن زنگارهای طبقاتی از چهره اسلام و مرزبندی با ارتجاع تئوری راهنما و چراغ هدایت مبارزه رهاییبخش مردم ایران در سالها و دهههای بعد گردید.
مسافري با كوله يي پشتي بر دوش از شهري ميگذشت. او در يكي از خيابان هاي شهر فقيري را گرسنه كه گوشه يي نشسته بود. به او لبخندي زد و گفت : آيا ميخواهي تو را در با ارزش ترين چيزي كه در حال حاضر دارم شريك كنم.
مرد گرسنه گفت: بله ميخواهم. مسافر كنار مرد فقير بر زمين نشست. كوله پشتي اش را باز كرد و غذايي كه داشت را با او شريك شده و با هم خوردند. پس از صرف غذا، مرد فقير ناگهان چشممش به جواهر بسيار گران قيمتي افتاد كه در كوله پشتي مسافر بود. پس به آن جواهر اشاره كرد و گفت: اي مسافر! اين غذا با ارزش ترين چيزي نبود كه تو به همراه داري! مسافر باز هم لبخندي زد. جواهر را از كيفش بيرون آورد و به مرد فقير داد و رفت. مرد فقير بسیار شادمان شد. از خوشحالي سر از پا نمي شناخت و ميدانست كه جواهر به قدري با ارزش است که تا آخر عمر، زندگي او را تامين خواهد كرد. اما چند روز بعد مرد فقير، ازين كوچه به آن كوچه به دنبال مسافر ميگشت. وقتي او را پيدا كرد به او گفت: من اشتباه كردم. ميخواهم اين جواهر را به تو پس بدهم تا چيزي را كه از آن نيز ارزشمند تر است به من بدهي! آن چيز محبتي است كه به تو قدرت داد چنين بخششي بكني.
«از سه دهه پیش، رودرروی اسلام پناهی فریبکارانه خمینی، مسعود رجوی، پرچم اسلام دموکراتیک را برافراشت و نشان داد که آموزههای قرآن و اسلام در همه عرصهها با ولایتفقیه مغایر است.
زمان: نخستین سال از دهه 40 خورشیدی، دوازدهمین روز از ماهی که به بهشت شباهت دارد؛
مکان: تهران، میدان بهارستان، مجلس شورای ملی، تظاهرات معلمان، رگبار گلوله… جمجمه غرقه به خون
نخستین روز معلم در مرز پرگهر ایران، چگونه نامگذاری شد؟
روز معلم در ایران با جنبش آزادیخواهانه مردم ما پیوند خورده است. در 12اردیبهشت 1340 آموزگاران آزاده ایرانی در یک گردهمایی خواهان حقوق صنفی خود شدند. دستگاه سرکوب رژیم سلطنتی مانند همیشه، پاسخی جز سرکوب و زور نداشت؛ اما آموزگاران ایستادگی کرده و از خواست خود کوتاه نیامدند. برای درهم شکستن ایستادگی آنها، نیروهای سرکوبگر شاه از ماشین آبپاش استفاده کردند.
در صف نخست، آموزگاران زن ایستاده بودند.
برخی آموزگاران تلاش کردند مسیر شلنگ آب را تغییر داده تا مانع استفاده آن بر ضد معلمان دیگر شوند.
پس از آن مزدوران شاه به معلمان آزاده حملهور شدند.
نیروی سرکوبگر با تیراندازی هوایی و با استفاده از باتون، میخواستند آموزگاران را پراکنده کنند، اما در برابر ایستادگی آنها درمانده شدند.
ناگهان سرگرد ناصر شهرستانی، رئیس مزدور کلانتری بهارستان با سلاح خود، آموزگاران آزاده را هدف قرار داد.
در پی این تیراندازی و حمله با سرنیزه و چاقو، سه تن از آموزگاران آزاده مجروح شدند. سرگرد مزدور، شهرستانی به شلیک ادامه داد
و گلولهای بهسر دکتر ابوالحسن خانعلی شلیک کرد.
دکتر خانعلی، اهل کن، از توابع تهران بود.
وی بهعنوان دبیر فلسفه و عربی در دبیرستانهای جامی و شریف درس میداد. او همزمان دوره دکترای فلسفه را در دانشگاه تهران میگذراند. خون پاک و جوشان این آموزگار آزاده سرچشمه رودهای خروشان خیزش و آزادیخواهی شد.
شاه به شریف امامی، نخستوزیر وقت خود دستور داد
از جنبش بهپا خواسته معلمان جلوگیری کند. شریف امامی، مهره دستنشانده شاه خائن،
در خاطرات خود نوشته است: «وقتی خانعلی تیر خورد، ساعت 11و 30دقیقه شب به کاخ شاه احضار شدم. شاه گفت که قرار است فردا شیطنت کنند و جنازه را راه بیندازند و شلوغ کنند». شریف امامی مزدور به شاه قول داد جلوی جنبش آموزگاران را بگیرد. با وجود قول او، تشییع پیکر غرقه بهخون خانعلی در روز 13اردیبهشت، به یکی از بزرگترین تظاهرات خیابانی تبدیل شد. آموزگاران پس از آن قطعنامهیی صادر کرده و به ایستادگی خود ادامه دادند.
بهدنبال شهادت دکتر خانعلی اعتراضات گستردهیی علیه حکومت شاه نسبت بهاین جنایت در سراسر کشور صورت گرفت و رژیم شاه مجبور بهعقب نشینیهایی در جهت اعطای برخی تسهیلات به فرهنگیان شد.
وزیر فرهنگ وقت به دستور شاه و برای خاموش کردن خیزش آموزگاران، لایحهی افزایش حقوق فرهنگیان را به مجلس برد.
در پی این جنبش، فرهنگیان شاه را مجبور کردند وزیر فرهنگ را عوض کرده و رئیس باشگاه مهرگان را وزیر فرهنگ کند. او در بیم از خیزش دوباره آموزگاران، روز 12اردیبهشت را روز معلم نام نهاد.
به این ترتیب نخستین روز معلم در ایران با ایستادگی و خیزش معلمان و خون پربار دکتر خانعلی نام نهاده شد و اینگونه نام «خانعلی» در دفتر تاریخ مبارزات مردم ایران، ثبت و جاودانه گردید.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
در تاریخ معاصر این میهن، آموزگارانی همچون دکتر خانعلی پهنه آموزش و دانش را همواره بذرافشان کردهاند. معلمان مبارزی چون صمد بهرنگی- که برخی او را «صمد یکرنگی و صفا» نام نهادهاند- عشق را به مردم هدیه میکردند.
و چه بسیار آموزگارانی که در مبارزه با رژیم شاه به زندانها رفته و شکنجههای ساواک شاه خائن را تحمل کردند و دست از آزادیخواهی برنداشتند. اینگونه آموزگاران آزاده ایرانی در آبیاری نهال انقلاب ضدسلطنتی، نقشی فراموشیناپذیر ایفا کردند. اما کوره گدازان و بوته آزمایش، هنوز کماکان در پیش رو بود.
در رژیم آخوندی، روز معلم هرگز فراتر از یک نامگذاری نرفت و حقوق آموزگاران داده نشد. آموزگاران آزاده همواره تحت سرکوب رژیم ولایت بودهاند.
نام آموزگاران آزادهای همچون صمد بهرنگی، فرزاد کمانگر و حجت زمانی، همواره در میان معلمان قهرمان جنبش آزادیخواهی مردم ایران بهچشم میخورد.
همانها که درس آخر خود را در صفحه زرین میهن با قلمی سرخ نوشتند و به اینصورت به عهد خود با مردم محبوب خویش وفا کردند.
معلمان آزاده ایران همواره طی تظاهرات خود دیکتاتوری ولایتفقیه را به وحشت انداختهاند. رژیم آخوندی بهخوبی میداند خیزش معلمان، دانشجویان و دانشآموزان، همواره تهدید شعلهور کردن فتیلة انفجاری بشکه باروت جامعه ایران را دارد.
انفجاری که میتواند به نیست و نابود شدن رژیم فاسد ولایتفقیه منجر شود. این حقیقت در وحشت نیروهای سرکوبگر خامنهای بهخوبی گویاست.
برای نمونه آنها در برابر اعتراض از پیش اعلام شده آموزگاران در 31تیر 1394 دست به یورش زده و حدود 100تن از آموزگاران دستگیر کرده و بیشتر آنان را به کلانتری 109 بهارستان بردند.
میدان بهارستان جایی بود که دکتر خانعلی در سال 1340 بهشهادت رسید. به راستی که راه و خون پاک او در مداری بالاتر همچنان ادامه دارد….