بازنگری سابقهی درگیری خمینی با مجاهدین
به تابستان سال 1358 رسیدیم. به وقایعی رسیدیم که با وقوع آنها، بوی فصل خزان انقلاب به مشام میرسید. آیا قهر و خشونتی که در صحنهی سیاسی ایران بهوجود آمد، اجتنابپذیر بود یا نه؟ همهی اتفاقات نشان دادند که آخوندها اهل منطق و کوتاه آمدن نیستند. مجاهدین چه میتوانستند بکنند تا کار با خمینی به خشونت نکشد؟
حالا باید پرسید آیا آن فضای باز سیاسی، رؤیا بود؟ اگر بود، رؤیای چه بود؟
آیا هیچ ایرانی زیر40سالی هست که نداند رؤیای آزادی چیست؟ الآن که در انتهای یک تاریخ 40ساله هستیم، میتوانیم مطمئن باشیم که تمام ایرانیهای زیر40سال، از اول عمرشان تا حالا فقط کابوس دیدهاند! کابوس سرکوب و دیکتاتوری!
در شامگاه 30خرداد1360آخرین تلاش مجاهدین برای احیای فضای مسالمت در عرصهی سیاسی ایران، توسط خمینی نابود شد و کابوس دیکتاتوری، ایران گستر! و این، داستان زندگی دو سه نسل از جوانان ایران تا امروز است؛ یعنی در پایان یک تاریخ 40ساله.
خمینی دستگاه سرکوب و گسترش خفقان و حذف مخالفانش را از مدتها قبل از 30خرداد، نظم داده و نیروهایش را توجیه کرده بود. به همین دلیل بود که همهی راههای مسالمتجویانهی مجاهدین را با سرکوب و چماق و بگیر و ببند جواب میداد. تا قبل از سی خرداد60، حدود 10-15 مجاهد را فقط در شهرهای مختلف شمال شهید کرده بودند.
برای بهتر نشاندادن آن روزها ـ و روزهای بعد از آن ـ و آشنا شدن با مواضع مختلفی که از جانب مجاهدین و رژیم بیان شد، چند روایت مختلف از آن روزها را مرور میکنیم:
مسعود رجوی: «چنانکه خوب میدانید، ما دوران کار سیاسی و بهاصطلاح فاز سیاسی را در فاصلهی بین 22بهمن 1357 تا 30خرداد1360 طی کردیم. یعنی مضمون این کار سیاسی را که افشای حکومت آخوندی بود، با موفقیت پشت سر گذاشتیم. به همین دلیل رژیم که دیگر چارهی دیگری نداشت و در میدان سیاسی از ما شکست خورده بود، نمیتوانست به حرکت مسالمتآمیز، حتی به بازی مسالمتآمیز ادامه بدهد؛ ناگزیر در 30خرداد با گلوله به جان ما افتاد. قبل از آن هم میکرد، اما دیگر آن قدم آخرش بود».
تلویزیون رژیم، 31خرداد 60، هاشمی رفسنجانی: «دیروز من از لحظاتی که درگیری شروع شد تا اواخر وقت تا نیمهشب در جریان برخوردهای تهران بودم و اخبار را با صدای خودشان میشنیدم. از مراکز تصمیمگیری منافقین و پیکاریها، به افرادشون دستور داده میشد اتوبوسها را، باجّههای تلفن را به آتش بکشید! از هرجا که شد، از بیمارستانها هر طور شده یک جنازهیی بهدست بیارید و سر دست بگیرید و به خیابانها ببرید و مثل دوران انقلاب، مردم را با رنگ خون آشنا کنید و هیجانی کنید»
خمینی دربارهی سی خرداد: «منافقینی که دیروز پریروز ریختند در خیابانها و جوانان ما را سر بریدند»...
حتی رفسنجانی هم که تلاش میکند گزارش مستند بدهد، هیچ اشارهیی به یک گلوله از جانب مجاهدین نمیکند. اگر بود، بیتردید در تلویزیون و رسانههایشان بعد از 30خرداد، نمونهی مشخص آن را توی بوق میکردند. در روزنامههای رسمی رژیم در فردای 30خرداد، حتی نام یک پاسدار کشته شده نیست. شهیدان همه مجاهدند. حرفهای رفسنجانی بهترین شاهد است که مجاهدین حتی یک تیر هم شلیک نکردند.
نگاهی به خاطرات چند شاهد دربارهی 30خرداد:
یک شاهد صحنه: انتظار نداشتیم به این سرعت مردم را به گلوله ببندند؛ چون تظاهرات مسالمتآمیز بود.
یک شاهد صحنه: یک آن چشمم را برگرداندم، دیدم حداقل 7-8نفر از مجاهدین حول و حوش ما بهشهادت رسیدند.
یک شاهد صحنه: در اوین، پشت سلول ما جادهیی بود که به محل اعدام زندانیان ختم میشد... خودم بهطور مشخص500تیر خلاص شنیدم و علامت زدم.
«پانصد اعدامی» در یک شب! این عدد و آن روزها و سالها را که ادامه دهیم، به شبها و سالهای بعد میرسیم که در جریان یک نسلکشی بیسابقه، از 120هزار نفر هم گذشت! تعداد زندانیها از این هم بیشتر شد. از تعداد آنهایی که سر بهنیست شدند یا مهاجرت کردند، آماری در دست نیست. اما به آمار اعدامیها تا همین الآن هم روزبهروز، اضافه میشود.
قسمت دوم: ریشهها و پیشینهی رویارویی
تا اینجا معلوم شد که چگونه خمینی و رژیمش یک مبارزهی سیاسی مسالمتآمیز را به قتلعام مجاهدین تبدیل کردند و یک نسلکشی بهراه انداختند ! جنایتی که هنوز هم ادامه دارد.
در سیر حوادث قبل از 30خرداد، میرسیم به یک یادآوری ضروری. به چگونگی «رهبر» شدن خمینی و سابقهی روابطش با مجاهدین.
خمینی: «ما از اول هیچ بنا نداشتیم که به پاریس بریم. مسایلی بود که هیچ ارادهی ما درش دخالت نداشت. هر چه بود ارادهی خدا بود! کارهایی که میشد، ما اصلاً در ذهنمون نمیآمد که این کار باید بشد، ولی میشد! و دیدیم که نتیجه داد!»
بیست سال بعد از آن روزی که خمینی، «ارادهی خدا» را سبب رهبرشدنش قلمداد کرد، یکی از آن کارهایی که خمینی به ذهنش هم نمیزد را ژیسکاردستن در مصاحبهیی که در روزنامهی توس، مورخ23شهریور77 در تهران منتشر شد، باز و معنا کرد: «شاه به سفیر من گفت: اگر دولت فرانسه مقدمات پذیرایی و آسایش او را فراهم نکند، شاه هرگز دولت فرانسه را نخواهد بخشید! (درست 13روز بعد از مصاحبهی ژیسکاردستن، روزنامهی توس توسط رژیم برای همیشه بسته شد!)
اذعان خمینی به نقش خارجی در رهبر شدنش
تلویزیون رژیم: «بهزودی نوفللوشاتو پایگاه و مقر انقلابی امام شد».
تلویزیون رژیم، خمینی: «اینطور نیست که آنچه که مردم را متوجه ما کرده است، امور خارجی باشد، نخیر! امور داخلی است و آن اینکه ما موافق با آن چیزی که مردم و ملت اسلام میخواست، مردم به آن قیام کرده، بودیم و من چون از دیگران واردتر بودم، از این جهت مردم بیشتر توجه داشتند!»
این سابقهی ابهام در چگونگی «رهبر شدن» او، به همان موقع در نوفللوشاتو برمیگردد. همانجا خبرنگارانی بودند که به طعنه از خمینی دربارهی آن همه امکانات و رسانههای تبلیغی غربی که در اختیارش قرار گرفته بود، سؤال میکردند و خمینی را در کرنر میگذاشتند! این هم گوشهیی دیگر از امدادهای غیبی و ارادهی خدایی:
تلویزیون رژیم: «حالا در فرانسه روش کسانی که نوار و گفتارها و پیامهای ضبط شدهی امام را از نجف به ایران میبردند، عوض و دیگرگون شد. حالا از فرودگاه شارلدوگل و دیگر فرودگاهها، نوارهای ضبط شدهی امام بهراحتی وارد ایران میشد!»
تلویزیون رژیم: «450 مصاحبه و دیدار تلویزیونی با امام در پاریس برقرار شد. یعنی هر روز، 5 مصاحبه! و این، باعث شناسایی او نزد جهانیان شد که او رهبر مخالفان شاه است!»
گشادهدستی صاحبخانهی جدید خمینی، آنقدر سخاوتمندانه بود که گاهی وقتها خود خمینی هم ذوقزده میشد و بند آب میداد:
خمینی: «البته دولت فرانسه، اولی که بودیم یه قدری احتیاط میکرد. لیکن بعدش نه. با ما محبت کردند و من مطالبم را در پاریس بیشتر از آنی که توقع داشتیم، منتشر کردیم».
اشارهی کوتاهی هم به امدادهای غیبی میکند:
خمینی: «گاهی، خبرگزاریهای آمریکا میآمدند و صحبت میکردیم. میگفتند: این در تمام اروپا و در آمریکا و مقداری هم در خارج آمریکا پخش میشد»...
هیچوقت خمینی به این روشنی، اینها را نگفته بود.
به جز خمینی، برخی اطرافیانش هم گهگاه متوجه امدادهای غیبی و برخی معجزات دیگر میشدند:
میشل نوفال، روزنامهنگار لبنانی: «ما در یک گوشهی هواپیما بودیم و خمینی در یک قسمت دیگر. اصرار کردیم نزد وی برویم. نماز خوانده بود، کمی هم خوابیده بود و سرحال بود. ایشان میدانستند که چه میکنند و در تهران چه چیزی در انتظار اوست».
خمینی دقیقاً میدانست که در تهران چه چیزی در انتظارش است. ابراهیم یزدی مشاور خمینی، در خاطراتش توضیح داده که چطوری در پاریس با نمایندگان کارتر ـ حتی روی جزئیات کار ـ توافق شده بود.
میشل نوفال، روزنامهنگار لبنانی: «... یک مرتبه اتفاقی افتاد که ما را شگفتزده کرد... در آسمان تهران دیدیم که از طرف نیروی هوایی، داریم حفاظت میشویم. هیچکدام از ما انتظار این را نداشتیم».
ظاهراً خبرنگار لبنانی از توافقهای پشت پردهی امام خبر نداشته، وگرنه بیشتر تعجب میکرد!
عباس امیرانتظام سخنگوی دولت و مشاور بازرگان، بعدها گفت که بازرگان، موسوی اردبیلی و بهشتی چطوری دربارهی انتقال قدرت از شاه به خمینی، در منزل سحابی با ویلیام سولیوان توافق کرده بودند. (کتاب: انقلاب، طلوع یا غروب ص54)
جزئیات این ملاقاتها تا اشغال سفارت آمریکا در 13آبان 58، بین بالاییهای رژیم و شخص خمینی بود. البته دانشجویان پیرو خط امام (اشغالگران سفارت) هم صورتجلسهی توافقهای بهشتی با آمریکاییها را افشا نکردند؛ تا جاییکه یک چندتایی از همان دانشجوها متوجه غرضورزیهای سرانشان شدند و اسنادی که نباید افشا میشد را در اختیار نشریهی مجاهد آن زمان گذاشتند:
موسویاردبیلی وقتی اسناد خودش را دید، دست و پایش را گم کرد و با دستپاچگی گفته بود: من فقط یکبار با ژنرال هویزر ملاقات کردم، آقای بهشتی بود که سه بار ملاقات کرد!
ویلیام سولیوان سفیر وقت آمریکا در ایران، بعدها در خاطراتش دربارهی توافقهای فیمابین نوشت: «قرار شد خمینی شخص معتدلی مانند بازرگان یا میناچی را به نخستوزیری انتخاب کند تا به این ترتیب از روی کارآمدن حکومتی از نوع ناصر (جمال عبدالناصر رهبر فقید مصر) جلوگیری شود. ( انقلاب، طلوع و غروب، ص45) که البته جلوگیری هم شد و به این ترتیب، خمینی رهبری انقلاب را توی جیبش گذاشت.
در آن شرایط خیلیها میفهمیدند که چه اتفاقاتی در حال وقوع است، اما جرأت کمترین واکنشی نداشتند. اغلب ترجیح دادند بروند زیر عبای آقا برای نان و نوایشان.
مجاهدین اما در آن مقطع، بیش از هر چیز، دنبال جا انداختن و تحقق شعارهای انقلاب بودند؛ مطالباتی که در صدرشان آزادیهای دموکراتیک قرار داشت. چون هر روز که میگذشت، خمینی بیشتر از روز قبل به خواستههای انقلابی مردم پشت میکرد و حرفهایی را که در پاریس زده و وعدههایی را که به مردم داده بود، نه فقط پس میگرفت، بلکه ضدشان را عملی میکرد.
از وعدهی دیروز تا خیانت امروز - برگهایی از آلبوم دروغهای خمینی:
ـ دولت اسلامی، یک دولت دموکراتیک بهمعنای واقعی است. (مصاحبه با رادیو و تلویزیون اطریش، 10آبان 1357)
ـ آنها که در نوشتهجات خودشان دم از دموکراسی میزنند، یا جاهلاند یا خائن! (تهران)
***
ـ ما قلمهای مسموم آنهایی را که صحبت ملی و دموکراتیک و اینها را میکنند، میشکنیم. (قم، 22اسفند 1357)
***
ـ من و سایر روحانیان در حکومت، پستی را اشغال نمیکنیم. (سخنرانی 18 دی 57، صحیفه نور، ج3، ص 75)
ـ همهی متصدّیان روحانی که هستند الآن در مقامات بالا، از بابت این است که... بدون اینها نمیشود اداره کرد مملکت را. (جماران، 9شهریور 1361)
***
ـ باید اختیارات دست مردم باشد... مقدّرات هر کسی باید دست خودش باشد. (۲۲/۸/۵۷، صحیفه نور، ج3، ص 75)
ـ مردم ناقصاند و... . ناکاملاند... . به حاکمی که قیم (شان) باشد محتاجند!
***
ـ روحانیان نباید رئیسجمهور بشوند. (کیهان، 9 دی 58)
***
ـ زن مساوی مرد است، زن مانند مرد آزاد است. (مصاحبه با لوموند، اردیبهشت 57، صحیفه نور، جلد2، صفحه 44)
ـ از تساوی حقوق (زن و مرد) اظهار تنفر کنید. (خمینی، تهران)
***
ـ ما که میگوییم حکومت اسلامی، نه اینکه برگردیم به1400سال پیش. (پاریس، مصاحبه با خبرنگاران، 19مهر 57)
ـ شما... میخواهید که ما به 1400سال پیش برنگردیم... . (خمینی، تهران)
***
ـ برخلاف نظام سلطنتی، مقامات مادامالعمر نیست. (صحیفه نور، ج 2، ص357)
***
ـ ما به واسطهی آراء مردم، مجلس سنا (مؤسسان) درست (می) کنیم (۱۲/۱۱/۵۷، بهشت زهرا، صحیفه نور، ج5 ص8)
ـ طرح مجلس مؤسسان، الهام گرفته از شیاطین... است! (صحیفة نور، ج 7 ص 114)
***
ـ در پاریس: مجلس شورای ملی تشکیل میدهیم.
ـ در تهران: مجلس شورای اسلامی میخواهیم.
***
ـ خمینی: چه اشخاصی که کشته شدند در زندانهای (شاه) با یک شکنجههای بسیار فجیع! (۱۱/۱۲/۵۷. صحیفه نور، ج5 ص132)
ـ خمینی: «آدم گاهی درست نمیشود، مگر اینکه ببرّند و داغ کنند تا درست بشود. با اشخاصی که برخلاف این هستند، آنها را بکشید و بزنید، حبس کنید. (14بهمن63، رادیو و تلویزیون رژیم)
پایان آلبوم وعدهها و دروغهای خمینی
دروغهای خمینی واقعاً بهتانگیز بود! همین مسأله، جدیترین مشکل مردم و مجاهدین با خمینی شد. بهترین شاهد گویای این همه دروغ و دغل حیرتآور، کتاب «صحیفهی نور» خود خمینی است: «ممکن است دیروز من یک حرفی زده باشم و امروز حرف دیگری را و فردا حرف دیگری را! این معنا ندارد که من بگویم: چون دیروز حرفی زدهام، باید روی همان حرف باقی بمانم!» (صحیفه نور، ج18، ص 178، سخنرانی۲۰/۹/۶۲)
متأسفانه در چنین شرایطی، صدایی بلند نمیشد! قیمت برآوردن این صدا خیلی سنگین بود. خیلیها بودند که میفهمیدند دارد چه خبر میشود؛ ولی بهخاطر گریز از عواقبش یا بهخاطر نان و نوا، رفتند زیر عبا!
اما با وجود چنین شرایطی، یک صدای اعتراض بلند شد. قبل از 22بهمن، در میان بهت و حیرت همهی سیاسیون مصلحتگرا، روز 4بهمن 57صدایی در دانشگاه تهران بلند شد و حرف اصلی را زد.
مسعود رجوی: «برادران و خواهران! رزمندگان و مبارزین! ما سر نداده بودیم که بهجایش زر بگیریم. مگر جانمان را برای این داده بودیم که به جایش جاه بگیریم؟ از جا برنخاسته بودیم، قیام نکرده بودیم که در جاهای بهتر و صندلیهای بهتر و مقامات بهتری قعود کنیم».
درست در آن روزهایی که یکی باید هشدار میداد و آژیر خطر را بهصدا در میآورد، مسعود رجوی با وجود بهای سنگینی که داشت، هشدارش را داد. دومین میتینگ مجاهدین باز هم همان صدا بود و همان هشدارها.
مسعود رجوی: «یک ماه بعد در 4اسفند 1357 در گردهمایی بعدی در دانشگاه تهران خطاب به مدعیان گفتم: صحبت از انقلاب نکنید، بهخصوص صحبت از انقلاب اسلامی نکنید، خود انقلاب بهاندازهی کافی مسئولیت دارد، چه رسد به انقلاب تراز اسلام».
دو روز بعد، کیهان6اسفند 57 از قول مسعود رجوی نوشت: « انقلاب ما ناقص و ناتمام و رو به افول خواهد بود، مگر اینکه انتصاب کادرهای رهبری جنبش، شورایی بشود تا عموم اقشار و طبقات مردم بتوانند در حیات سیاسی و اقتصادی خودشان سهیم بشوند». (کتاب شاهدان، ص 2)
واضح بود که این موضعگیری خلاف انتظار اکثریت مردم بود. به این دلیل که این موضعگیری درست در روزهایی انجام گرفت که خمینی در اوج محبوبیت بیبدیل روزهای اول حاکمیت خودش بود. رژیم شاه ساقط شده بود و مردم تصویر خمینی را در ماه میدیدند. در آن شرایط، مسعود رجوی از نقاط تضاد و افتراق با خمینی صحبت کرد و از اینکه باید بر چه اصولی پافشاری شود. این، در عینحال، شروع یک آزمون و سنجش دموکراتیسم همهی طرفها هم بود. از خمینی گرفته که حاکم بود تا تمامی احزاب و گروههای حکومتی و غیرحکومتی.
مهمترین چیزی که بعد از آن موضعگیریها انتظارش میرفت، واکنش شخص خمینی بود؛ آن هم اینکه وارد یک روند دموکراتیک میشود یا نه؟ با قدرتی که خمینی در آن مرحله داشت، قابل فهم بود که همهچیز مشروط و وابسته به تصمیم او بستگی بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر