بي پرده با خميني
میتینگها و موضعگیریهای مجاهدین
بخش اول
بعد از آخرین ملاقات رهبری مجاهدین و خمینی در اردیبهشت 58، همهچیز تغییر کرد. بعدها افشا شد که درست یکماه بعد از آن ملاقات، خمینی فتوای حلال بودن خون مجاهدین را داده بود!
فتوای حاکم شرع شهر بم، مبنی بر حلال بودن خون و مال مجاهدین هم در نشریهی مجاهد چاپ و در سطح وسیع منتشر شد.
باورکردنی نبود؛ اما هر روز اعضا و هواداران مجاهدین بهراحتی آب خوردن در خیابانها به قتل میرسیدند. از طرفی حتی یک نفر هم از مهاجمان و قاتلان بازداشت نمیشد! مجاهدین میفهمیدند که چیزی تغییر کرده است، اما تا این حد که خونشان حلال شده را حدس نمیزدند!
گردهماییهای بزرگ مجاهدین
بعد از نگاهی به ملاقاتهای مجاهدین و خمینی، پردهیی دیگر از وقایع قبل از30خرداد60 را کنار میزنیم تا اشارهیی به میتینگهای مجاهدین بکنیم.
مجاهدین میخواستند از آزادیهایی که با انقلاب بهدست آورده بودند، یعنی فرصت ارتباط آزاد با مردم و به اشتراک گذاشتن نظراتشان با دیگران، استفاده کنند. چیزی که خیلی طبیعی و مرسوم در همه جای دنیا بوده و هست. یعنی داشتن روزنامه، برگزاری میتینگ و گردهمایی، انتشار کتاب، صدور اعلامیه و... اما خمینی اصلاً بحث و نشر آزاد و اینجور چیزها سرش نمیشد! خیلی راحت میگفت حرف زدن بر خلاف نظر من ممنوع! این را علناً در رادیو ـ تلویزیونش هم میگفت.
روزنامه اطلاعات رژیم 26آبان 58، خمینی: «آزادی مطلق که اونا میگن باید باشد این است که چریکهای فدایی و فلان دستهی منافق و فلان دستهی کافر و فلان دستهیی که هیچ اعتقادی به اسلام ندارد، آزاد باشن هرچی دلشون میخواد بگن و هرکاری میخوان بکنن، ولو به ضداسلام حرف بزنند آزادند و به ضد قرآن حرف بزنند آزادند و یه دستهی نفهم هم میگن نخیر این چیزها باشد!»
اصلاً نمیشد باور کرد که این همان خمینی چند ماه قبل است که در پاریس وعدهی آزادی میداد:
خمینی هنگام مدح آزادی جلوی همافرها و خبرنگار لوموند در پاریس: «اسلام هم حقوقبشر را محترم میشمارد هم عمل میکند. هیچ حقی را از هیچکس نمیگیرد. حق آزادی را از هیچکس نمیگیرد. اجازه نمیدهد کسانی بر او سلطه پیدا کنند که حق آزادی را به اسم آزادی از اونها سلب کنند».
خبرنگار رژیم: وقتی که خبرنگار لوموند ـ لوسیان ژرژ ـ در اردیبهشت 57 از امام دربارهی آزادیها پرسید، چنین میشنود: «در جامعهیی که ما به فکر استقرار آن هستیم، مارکسیستها در بیان مطالب خود آزادند».
واقعیت این است که از دور دست این همه سال، قضاوت دربارهی وقایع سخت میشود. اما به هر حال، این هم طبیعی است که سؤالهایی از این قبیل به ذهن خطور کند که: واقعاً آن موقع کسی نبود که همان اول کار، جلوی آن همه دروغ و دغل بایستد و نگذارد کار به اینجاها بکشد؟ این، ممکن است سؤال هر کسی باشد که آن سالها را خودش ندیده باشد.
مسعود رجوی روز30 دی آزاد شد. درست 4روز بعد، اولین میتینگ را در دانشگاه تهران برگزار کرد، یعنی 4بهمن 57. هنوز انقلاب پیروز نشده بود و خمینی هم بهاصطلاح در «ماه» بود.
حرفهای آن روز مسعود، هم شنیدنی بود، هم تکاندهنده و البته کمی هم دلهرهآور! چون در آن فضا اصلاً نمیشد به خمینی کمتر از «امام» گفت!
مسعود رجوی: «من نیامدم اینجا که روند خودبخودی قضایا را فقط ستایش کنم. ما نیامدیم که آنچه را که هست و فقط هست تأیید کنیم. لختی هم باید به آن اندیشید که چه چیز باید باشد. و چه چیز نباید باشد! (استراتژی قیام، ص7)
لابد جمعیت انتظار داشت که مسعود رجوی هم مثل رسم آن روزها، با سلام و سه تا صلوات برای خمینی شروع کند و بعد هم تحسین و تمجید خمینی و از این حرفها.
ادامهی حرفهای مسعود رجوی: «برادران، خواهران، رزمندگان و مبارزین! ما سر نداده بودیم که بهجایش زر بگیریم. مگر جانمان را برای این داده بودیم که بهجایش جاه بگیریم؟ از جا برنخاسته بودیم، قیام نکرده بودیم که در جاهای بهتر و صندلیهای بهتر و مقامات بهتری قعود کنیم! (استراتژی قیام ص8)
دقایق پایانی میتینگ بود که رجوی به جای « انقلاب اسلامی»، روی « انقلاب دموکراتیک» تأکید کرد. یک نفر سؤال کرد: « انقلاب دموکراتیک یعنی چه؟» رجوی گفت: «یعنی انقلابی با شرکت مردم؛ همهی اقشار خلق!» (استراتژی قیام، ص7)
دومین میتینگ، یک ماه بعد و دوازده روز پس از سقوط سلطنت بود. در این میتینگ، حداقل انتظارهای مجاهدین اعلام شد.
4اسفند 57 در دانشگاه تهران، مسعود رجوی: «انتصابات مختلف سیاسی و نظامی و اداری، تا سرحد امکان و بهخصوص در حد کادرهای طراح و رهبریکننده، با نظر شوراهای مردمی صورت گیرد». (کتاب موضعگیریهای سیاسی مجاهدین خلق ایران در آستانهی پیروزی انقلاب، ص 37)
گفتن همین جمله، از نظر سیاسی مثل یک عمل انتحاری بود. اینکه مقامات رهبری کنندهی انقلاب باید با نظر شوراهای مردمی انتخاب شوند، یعنی پا گذاشتن روی دست خمینی که همهی انتصابها با خودش بود! خیلیها اصلاً انتظار چنین حرفی را نداشتند. عدهیی هم کمکم میتینگ را ترک کردند.
خاطرهیی از آن روز را از صفحهی 20 کتاب «شاهدان» نقل میکنیم:
«نکتهی خیلی مهم این بود که این موضعگیری واقعاً مخالف انتظار اکثریت مردم بود. به این دلیل که این موضعگیری درست در روزهایی انجام گرفت که خمینی در اوج محبوبیت بیبدیل روزهای اول حاکمیتش بود. رژیم شاه سرنگون شده بود و مردم تصویر خمینی را در ماه میدیدند. در واقع به خمینی گوشزد میشد که نباید زیر آنچه که در مورد مسألهی آزادیها در پاریس قول دادی، بزنی!» (مهدی ابریشمچی)
آن حرف اگر چه بهظاهر برای مجاهدین گران تمام شد و روی میتینگ بعدیشان هم تاثیر منفی گذاشت، اما کمی که گذشت و کمکم پرده از چهرهی خمینی افتاد، همان سخنرانی، سرمایهی کارهای بعدی مجاهدین شد. بسیاری بعداً میآمدند و میگفتند که حرفهای آن روز آقای رجوی خیلی درست بود.
ده روز بعد در 14اسفند که سالروز درگذشت دکتر محمد مصدق بود، مسعود رجوی در احمدآباد، دوباره هشدارهایش را تکرار کرد. حرفهای آن روز برای شرکت کنندگان در آن گردهمایی، نه تنها دافعهیی نداشت، که بسیار جذّاب و بهموقع هم بود. چرا که اولاً: کسانیکه برای بزرگداشت مصدق آمده بودند، عموماً اقشار آگاه جامعه بودند. ثانیاً: در همین فاصلهی کوتاه، مردم از دروغگوییهای خمینی، خیلیها زده شده بودند. انگار مردم داشتند زبان گویای خودشان را پیدا میکردند.
اسفند 57، مسعود رجوی، سخنرانی در احمدآباد: «چیزی که ما میخواهیم این است که: مبادا اشتیاق تودههای مردم نسبت به اسلام، به یأس و دلسردی منتهی شود! خلاصه اینکه ما میگوییم: جمهوری اسلامی بله! ولی سوء استفادهی ارتجاعی از اسلام نه!» (کتاب موضعگیریهای سیاسی مجاهدین خلق ایران در آستانهی پیروزی انقلاب، ص 55)
نمونههای زیر، گویای خیانت خمینی و نیز عمق سوء استفادهی ارتجاعی از اسلام است که مسعود رجوی هشدارش را داده بود.
سرقت گام به گام یک انقلاب
(از کتاب: انقلاب، طلوع یا غروب ـ ص67 و 68)
22بهمن 57: خمینی روی کارآمد. 15روز بعد در حالی که هنوز خیابانها سنگربندی بود و درگیریهای پراکنده تمام نشده بود، رگبار حملات خمینی شروع شد.
7اسفند 57: قانون حمایت خانواده ملغی شد.
8اسفند 57: قانون خدمات اجتماعی زنان لغو شد.
9اسفند 57: تبعیض جنسی بر ضد زنان به عرصهی ورزش تعمیم داده شد.
11اسفند 57: زنان از قضاوت منع شدند. زنان قاضی، از شغل خود اخراج شدند.
13اسفند 57: به مرد حق طلاق یکطرفه داده شد.
16اسفند 57: فتوای حجاب اجباری زنان شاغل صادر شد.
گلههای چماقدار با شعار «یا روسری یا توسری!» خیابانها را قرق کردند. تیغکشی و اسیدپاشی بهصورت زنان آغاز شد.
1خرداد 58: به اولین زن در ملا عام، شلاق زده شد! چنین چیزی در تاریخ معاصر ایران حتی در روستاهای عهد فئودال هم سابقه نداشت.
21تیر 58: برای اولین بار سه زن به اتهام منکرات، اعدام شدند.
30فروردین 59: خوانندگی زنان ممنوع شد.
8تیر 59: برای اولین بار در تاریخ معاصر ایران، مجازات سنگسار دربارهی دو زن نگونبخت در کرمان به اجرا درآمد.
و سرانجام روز 24آذر سال 65روزنامهی حکومتی رسالت از قول آخوند محمد یزدی رئیس وقت قوهی قضاییهی خمینی، با این جمله، پایان عملیات را اعلام کرد: «زن شما که در مالکیت شما میباشد، در واقع بردهی شماست»!
این زنستیزی ارتجاعی و ضدبشری که در حرف رئیس قوهی قضاییهی خمینی خلاصه شد را بگذارید کنار نقش پیشتاز زنان در انقلاب ضدسلطنتی ـ که حتی خود خمینی هم آن وقتها به آن اذعان میکرد ـ تا حلقههای دیکتاتوری خمینی کامل شود. نابودی حقوق زنان، فقط یک نمونه بود. در مورد کارگران، در مسألهی مالکیت زمین و حقوق کشاورزان، در مورد آزادیهای دموکراتیک و خیلی چیزهای دیگر هم وضع به همین ترتیب بود.
مسعود رجوی در میتینگها و سخنرانیهایش روی همین حقوق ضایع شده و رعایت آزادیها متمرکز بود. حرفهایی که بهای سنگینی برای مجاهدین داشت؛ مثل حمله و هجوم روزانهی چماقدارها، تهدید به ترور و...
از طرفی اما پیامدهای مثبتی هم داشت. در قبال خیانتهای خمینی و موضعگیری مجاهدین در برابر او، یک پیآمد تشکیلاتی بسیار جدی نصیب مجاهدین شد: با هر کلام و با هر سخنرانی رجوی، سیل جوانان، زنان، کارگران و دیگر زحمتکشان بود به سوی دفاتر مجاهدین روانه میشد.
به این ترتیب بود چندی نگذشت که مجاهدین با تکیه به مواضع اصولیشان و با پایداری در برابر تهدید و تطمیع خمینی و چماقدارناش، به سرعت به کانون امید مردم تبدیل شدند.
پایان قسمت پنجم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر