امروز اصلیترین دغدغهٔ خامنهای چیست؟
اگر بخواهد لیستی از اصلیترین موضوعات و بحرانهای نظامش تنظیم کند از کجا شروع میکند و به کجا ختم میشود؟
نگاهی به بحرانهای خرد و کلان خامنهای
در چنبرهٔ بحرانهای اقتصادی، موضوع بودجه در دعوای خونین سهمخواهی و رفت و برگشت میان مجلس ارتجاع و شورای مرتجعتر نگهبان روی میز است؛ بحران ارزی خواب و خوراکهای ویژه را به کام ولایت تلخ میکند؛ تورم هر روز و هر ماه رکوردهای تازهیی میزند؛ برای دور زدن تحریمها هم هر روز چوب حراج بر سرمایههای مردم ایران میزند که از بازارهای سیاه و خاکستری پولی به جیب بزند و خرج نیروهای نیابتی و مزدوران داخلی و خارجیاش کند.
در میز سیاست خارجی، پروندهٔ غلطکردمگویی از سفارت نوردی و برقراری رابطهٔ دوباره با عربستان را فعال کرده و در پروندهٔ برجام برای گیرنیفتادن در تلهٔ شورای امنیت، رافائل گروسی را در تهران پذیرفته...
در داخل کشور هم هنوز در کشمکش برای فرار از تبعات جنایت مسمومیتهای مدارس دخترانه و خوابگاههای دانشجویان است و افسار وحوش آتش به اختیار ولایت را میکشد.
اما میان همهٔ این بحرانها و پروندهها، کدام یک برای حکومت ولایت فقیه مهمتر و اساسیتر و جدیتر است؟ اصولاً با چه ملاک و معیاری میتوان اصلیترین تضاد روی میز خامنهای را تشخیص داد؟
تهدید سرنگونی و نقشه راه خامنهای
برای رسیدن به پاسخ درست باید پرسش درست را پیدا و مطرح کرد!
پرسش این است که مهمترین دغدغه و اساسیترین نگرانی منبع و مرکز نگرانی خامنهای کدام کیس است؟
طبعا آنکه «تهدید کنندهٔ ساختار حاکمیت» است! در میان بیشمار پروندههای خرد و کلان، برجام و عربستان و گروسی و دلار توانایی «سرنگونی» ندارند!
مهمترین، فوریترین و جدیترین مسألهٔ روی میز خامنهای در حال حاضر، بحث قیام مردمی و شرایط انقلابی جامعه است.
همهٔ مشکلات و بحرانهای دیگری که میتوان ردیف کرد، فقط فشار را بر رژیم آخوندی افزایش میدهند؛ ولی هیچکدام تهدید براندازی حکومت نیستند! این در حالی است که قیام مردمی بهطور قطع این توانایی را دارد که تمامیت این حکومت را با همهٔ دستهبندیهای دروغین و باندهای مختلف قدرت و چپاول، به قعر درهٔ سرنگونی پرتاب کند!
از پرسش و پاسخ بالا، بلافاصله این نتیجه را میتوان گرفت که خامنهای ناگزیر است با جدیترین اقدام و بیشترین انرژی، بر کاهش «این تهدید» متمرکز شود.
بازی رذیلانهٔ خامنهای!
بازیهای سیاسی خامنهای برای فرو کاستن شعلههای قیامی که توان واقعی سرنگونی تاج و تختش را دارد، میتوان بهصورت کلی در ۲مؤلفه دستهبندی کرد:
۱- باد کردن اپوزیسیون فیک و اپوزیسیون سازی در خارج برای مخدوش کردن جبههٔ اصلی و آلترناتیو واقعی و فعال و تأثیر گذار؛ این مجموعه اقدامات شامل انواع و اقسام پروژههای تو خالی اما پر سر و صدا بود که نیاز به پروموت شدید تبلیغاتی و پروپاگاندای رسانهیی داشت. رسانههای خارجی تحت نفوذ وزارت اطلاعات و مهرههای خارجی و پرستوهای نفوذی نظام وظیفه داشتند در عین بایکوت فعالیتهای عظیم آلترناتیو فعال و مؤثر، حداکثر غوغای رسانهیی را حول پروژههای نیمبند بقایای پهلوی به کار بگیرند!
هدف از این اقدام، مایوس و دلسرد کردن مردم و انزوای جوانانی بود که با حضور پرشور در فعالیتهای اجتماعی اعتراضی اخیر علیه رژیم، به سرنگونی تاریخی «دیکتاتوری» دلگرم شدهاند.
کمال مطلوب خامنهای در این بازی، به انحراف کشیدن خواستههای پایهیی جوانان آزادیخواه و خشکاندن رود عظیم خیزش مردمی در ریگزار بیحاصل «گذار آرام» با شعار پوچ «خشونت پرهیزی» بود؛ کما اینکه خواستهٔ سرنگونی باید تبدیل به غر زدنهای ضعیف و خفیف بر سر مثلا «حجاب» یا حذف گشت ارشاد میشد!
۲- ایجاد جو رعب و وحشت برای خفه کردن شعلههای آتش و فعالیتهای جوانان شورشی. این تاکتیک در کنار درگیر کردن و سرگرم کردن مردم با مسائل اجتماعی و گرانی و دامنزدن به انواع شایعات یا بحثهای ارز، یا فوتبال و موزیک و کنسرت و غیره به کار گرفته شد.
سقف خواستههای خامنهای از این مجموعه اقدامات از یکسو مرعوب کردن کانونهای قهرمان شورشی با تیغ کشی و چنگ و دندان نشان دادن نیروها و نهادهای سرکوبگر بود (عملیات جنایتکارانه و گستردهٔ مسموم کردن دختران دانشجو و دانشآموز در این شمار است.) از سوی دیگر میخواست با سرگرم کردن نیروی فعال و خطرناک کف خیابان با خواستههای انحرافی و ثانویه، زبانههای آتش قیام را بخواباند.
باز هم سرکنگبین صفرا فزود!
محاسبات پیچیدهٔ خامنهای روی کاغذ نادرست نبود!
بهکار گیری لشکر سایبری در ایران برای پروموت نفوذیهای اطلاعاتی- اصلاحاتی صادر شده و بهرهبرداری حداکثری از رسانههای «بهظاهر معاند!» طبعاً باید اکثریت جامعهٔ ایران را میفریفت و «خط حفظ نظام» پیش میرفت!
اما نتیجه نه در خارج مطابق میل ولیفقیه ارتجاع بود و نه در کف خیابانهای ایران.
برای نمونه قطعنامه ۱۰۰ کنگرهٔ آمریکا که در نیمهٔ دوم بهمنماه امسال با امضای حمایتی ۱۶۵ عضو کنگره اعلام شد؛ مورد هجوم لشکر سایبری از درون ایران و لشکر فحاشان و نفوذیهای صادراتی و بقایای ساواک در خارج ایران قرار گرفت. وزارت اطلاعات وظیفهٔ فحاشی در صفحات مجازی را به عهده گرفت و زامبیهای ساواکی هم با مراجعات مستقیم یا نامهنگاری به اعضای کنگره که قطعنامهٔ ۱۰۰ را امضا کرده بودند، تلاش کردند نمایندگان را زیر فشار بگذارند که امضای خود را پس بگیرند!
نتیجه چه شد؟ در کمتر از یک ماه پس از اعلام اولیهٔ حامیان این قطعنامه، اکثریت کنگرهٔ آمریکا را رد کرد و به ۲۲۵ امضا رسید! (طبعا غیرقابل مقایسه با تور نایاکی-اصلاحاتی- وزارتی بچهٔ شاه سابق و دیدار با ۳ نمایندهٔ پارلمان اروپا!)
بیفزایید جلسهٔ زنان بهمناسبت ۸مارس در حمایت از زنان و انقلاب ایران را؛
بیفزایید جلسهٔ ۲۱اسفند واشنگتن و سخنرانیهای فوقالعاده مایک پنس، ژنرال وسلی کلارک و سناتورها و سایر مهمانان برجسته آن را؛
و در نهایت بیفزایید قویترین حمایتهای اعضای سنای آمریکا در بریف سنا در روز پنجشنبه ۲۵اسفند را.
از آن سو در داخل نیز کافی است نتایج عربدهکشی خامنهای را در تبدیل جشن ملی چهارشنبهسوری به یک قیام فعال ضدحکومتی ببینید! جوانان ایرانی به تاسی از کانونهای قهرمان شورشی، چنان کف خیابان را برای سرکوبگران حکومتی گرم کردند که نیروهای آتش به اختیار خامنهای در بسیاری از مناطق توان مقابله نداشتند و صحنه را ترک کردند. هنوز هم ویدئوهای جدیدی از این مقاومتهای سراسری در اینترنت در حال بارگذاری است!
اما شاید مهمترین فاکت را باید در ظهور مستقیم و شتابزدهٔ شخص عمود خیمهٔ نظام یافت که با پای برهنه به صحنه شتافت تا افسار مزدورانش را بکشد و پروندهٔ جنایتکارانهٔ مسمومسازی عمدی دخترکان این مرز و بوم را بهنحوی جمعوجور کند که بیش از این طناب خشم مردمی را به دور حلقومش تنگ نکند!
آری مهر شکست در هر دو پهنهٔ داخلی و خارجی بر کاغذ محاسبات خامنهای قابل مشاهده است؛ اکنون باید به این اندیشید که چگونه و با کارکردهای کدام عامل و نیروی مؤثر در صحنه، آن محاسبات دقیق و برنامههای «پیچیده و چند وجهی» خامنهای به شکست انجامید؟!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر