در همان جلسات اول، وقتی بچهها از محفلهایی که قبلاً در آن بودند یا میشناختند، با دافعه یاد میکردند، محمدآقا موضعی متفاوت داشت.
او با این که بهوضوح به ماهیت این محفلها بهمثابه سد و مانعی درمقابل مبارزه انقلابی اشاره میکرد، اما معتقد بود که باید سراغ این محفلها برویم و افراد مناسب و نخبه را ازمیان آنان عضوگیری کنیم. واقعیت این بود که عمدهٌ کادرها و اعضای سازمان در سالهای ۴۸ تا ۵۰ از میان همین محفلها عضوگیری شده بودند. محمدآقا میگفت این محفها مانند گلدانهایی هستند که گلها را درآن قلمه زده و آمادهٌ تکثیر کردهاند. ما باید به میانشان رفته و قلمههای خودمان را انتخاب کنیم. چون اگر بیشتر از این در آنجا بمانند، خراب میشوند. نگاه حنیف به پدیدهها هیچوقت از زاویهٌ سلبی و نفی نبود بلکه معتقد بود که یکانقلابی میتواند و باید از امکانات حولوحوش خودش درجهت مبارزه حداکثر استفاده را بکند. در رابطه با رهبران ملی و شخصیتهای تاریخی، میهنی و مذهبی، هیچکس را به اندازهٌ او مدافع حقوق این رهبران و حافظ شأن و حرمت آنها ندیدم. و این همان سنتی است که لایزال در سازمان مجاهدین زنده و پابرجا مانده است. یکروز جمعه در مسیر بازگشت از قلهٌ توچال، که تقریباً همههفته به آنجا یا کوههای اطراف میرفتیم، یکی از بچههای اکیپ علیه جنبشهای رفرمیستی صحبتهایی میکرد.
و در این میان او به جمال عبدالناصر هم اشارهیی کرد. اما محمدآقا بلافاصله حرفش را قطع کرد و گفت اگرچه ما معتقد به جنبشهای رفرمیستی نیستیم، اما خودمان هنوز تئوریمان را ماده نکردهایم و تضادهایی را که آنها در کادر اعتقاداتشان حل کردهاند، حل نکردهایم. پس این خیلی قابل انتقاد است که پیش از آنکه در صحنهٌ عمل به آزمایش کشیده شویم، به قضاوت علیه آن مردان ملی و وطنپرست بنشینیم. حرفهای او برای همهٌ ما جدید و قابل توجه بود. آن روز این تحلیل را در سطح عموم بچهها به بحث گذاشتند و سرانجامیک تجربهٌ آموزشی تازه در مورد برخورد اصولی و انقلابی با جریانات و رهبران ملی از مصدق تا ناصر و دیگران به همه منتقل شد. من هرگز در طول سالیان بعد ندیدم که بهرغم هرگونه اشکال و نقصی هم که در تئوری و مشی جنبشهای رفرمیتسی وجود داشته یا مورد نقد ما قرار داشته باشند، اما ذرهیی از عظمت و ارزش رهبران صدیق آنها در اذهان ما کاسته شده باشد. در همین راستا باید اشاره کنم که احترام و ارجگذاری نسبت به دیگر گروههای سیاسی و انقلابی، که با دشمن اصلی میجنگیدند، نیز از زمرهٌ همین سنتها و ارزشهای انقلابی است که حنیف کبیر در سازمان ما بنیانگذاری کرد. این بحث علاوه بر این، یک نخ نبات دیگر هم دارد که بهصورت یک ارزش و یک فرهنگ در سازمان ما جاری شد. ارزش این است که تا زمانی که مجاهدین کاری را ماده نکردهاند، اساساً از خرج کردن آن به نام خودشان و شعاردادنهای بیمحتوا اکیداً پرهیز مینمایند و ادعای آن را هم نمیکنند.
صحبت کردن دربارهٌ محمدآقا و آموزشهای او سر دراز دارد. زندگی در پرتو رهبریش هرروز و هرساعت آمیخته با درسها و تجربههای بیهمتایی بود. او برای انتقال آموزشهای خود به سطح سازمان از شیوههای جالبی استفاده میکرد. یک روز زمستان وقتی وارد پایگاه شدیم دیدیم که سطلی که برای کاغذهای باطله گذاشته بودیم ریزریز شده است. اول به ذهنمان زد که نکند یک فرد غریبه وارد خانه شده باشد ولی بهزودی متوجه شدیم که محمدآقا خواسته به اینصورت درسی بهخاطر خطایمان به ما بدهد. او بعداً گفت چرا با گذاشتن این سطل در پایگاه خود لانهٌ شیطان درست کردهاید؟ چون بهجای اینکه مدارک سوزاندنی را درجا ازبین ببرید، آن را در این سطل میاندازید و حداقل تا شب برای آن مهلت قائل میشوید درصورتی که ممکن است حادثه در همین ساعات اتفاق بیفتد و در یک بازرسی تصادفی ساواک همین سطل موجب لورفتن سازمان گردد.....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر