قتل عام سال ۶۷ ـ هیأت مرگ
هیأت مرگ از یک نماینده اطلاعات، دادستان و یک آخوند بهعنوان حاکم شرع تشکیل میشد.
در تهران آخوند حسینعلی نیری بهعنوان رئیس هیأت، مصطفی پورمحمدی، نماینده اطلاعات و مرتضی اشراقی دادستان و جانشینش آخوند ابراهیم رئیسی ترکیب اصلی هیأت مرگ را تشکیل میدادند. اسماعیل شوشتری هم از موضع رئیس سازمان زندانها در این هیأت شرکت داشت. هدف، تشکیل دادگاه و بررسی وضعیت پرونده افراد نبود؛ هدف اصلی هیأت مرگ در تهران و سایر شهرستانها، شکار و کشتار زندانی «سرموضع» بود. این، همان فرمان و فتوای خمینی بود که گفت:
«کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند، محارب و محکوم به اعدام میباشند و تشخیص موضوع [«سرموضع» بودن یا نبودن زندانی] نیز در تهران با رأی اکثریت آقایان حجت الاسلام نیری و جناب آقای اشراقی و نمایندهای از وزارت اطلاعات میباشد. رحم بر محاربین سادهاندیشی است، قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردید ناپذیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه انقلابی خود نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهده آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند أشداء علی الکفار باشند. تردید در مسائل قضایی اسلام انقلابی نادیده گرفتن خون پاک و مطهر شهدا میباشد». والسلام روحالله الموسوی الخمینی.
این است آن فرمان خمینی که در تاریخ ایران نمونهاش را نه از نیروی متجاوز خارجی دیدهایم، و نه از سلاطین و حکام مستبد داخلی.
روز ششم مرداد هیأت مرگ در زندان اوین مستقر شد و ظرف چند ساعت صدها زندانی حلقآویز شدند. در بین این زندانیان حلقآویز شده، بودند دختران دانش آموزی که در زمان دستگیری فقط ۱۶یا ۱۷ سال سن داشتند و به جرم خواندن یا فروش نشریه دستگیر شده بودند، اما همین زندانیان نیز در کمال شقاوت به جرم سرموضع بودن، بهدار آویخته شدند.
به گزارش زندانیانی که در آن زمان در ۶ مرداد ۱۳۶۷ در سلولهای اوین بودند، روز اول، هیأت مرگ در ساختمان دادسرا که نزدیک سالن ملاقات بود مستقر گردید. زندانیان با چشم بسته به دادسرا آورده میشدند و بعد از تشخیص «سرموضع» و صدور حکم اعدام توسط آخوند نیری، آخوند رئیسی و آخوند پورمحمدی،آنها را به زیرزمین ساختمان ۲۰۹ منتقل میکردند و همانجا حلقآویز میشدند. بعد از گذشت چند روز برای اینکه سرعت اعدام هر چه بیشتر بالا رود، فاصله دادسرا تا سلولهای ۲۰۹هم برداشته و همه کارها در همان ساختمان ۲۰۹ انجام شد. یکی از زندانیان در این رابطه مینویسد:
«زندانیان از بندهای مختلف جهت محاکمه به ۲۰۹ آورده میشدند و بعد از محاکمه، آنها را به سلولهای انفرادی آسایشگاه منتقل میکردند و برای اجرای حکم اعدام آنها را به نوبت به زیر زمین ۲۰۹ میبردند. در آنجا یک اتاق را به شعبه اجرای احکام اختصاص داده بودند. زندانی را در ابتدا به این اتاق برده و در آنجا ضمن ابلاغ حکم اعدام دو کیسه پلاستیک سیاه به او میدادند و میگفتند وسایلت را در یکی بگذار و اگر وصیتنامه هم داری آن را بنویس و در کیسه دیگر بگذار. سپس یک ماژیک کلفت سیاه به فرد اعدامی داده و به او میگفتند اسم خود را خوانا روی ساعد دستت بنویس و سرانجام او را با تحقیر به اتاق اعدام هدایت میکردند. در اتاق اعدام تیرک دو پایهایی را نصب کرده بودند که حاوی ۵طناب دار بود، زیر هر طناب یک صندلی یا چارپایه قرار داشت و زندانی را که چشمبند بر چشم داشت به بالای صندلی برده و الله اکبر گویان لگد آخر را جهت پرتاب او از روی صندلی وارد میکردند».
قتل عام سال ۶۷ ـ هشت مرداد شروع کشتار در زندان گوهردشت
دو روز بعد از شروع اعدامها، از صبح هشتم مرداد هیأت مرگ در گوهردشت مستقر شد. کشتار از همان اول صبح شروع شد و از همان ابتدا بسیاری از زندانیان سیاسی حلقآویز شدند. زندانی سیاسی، حسن اشرفیان، از پنجره مشرف به سولهیی در اطراف محوطه بند۳گوهردشت متوجه انتقال طناب به سوله و ترددات مشکوک پاسداران شده بود. بعد هم مسئول انتظامات زندان داود لشکری و تعدادی از پاسداران را دیده بود که عرق ریزان در حال تردد به داخل سوله و پخش شیرینی بین پاسداران هستند. این سولهیی بود که با عجله برای اعدامها راهاندازی شده بود. روزهای بعد، زندانیان سیاسی را در محلی موسوم به حسینیه در انتهای بندها در دستههای ۱۰نفره یا بیشتر حلقآویز میکردند. اولین اعدامیها شامل جعفر هاشمی و یارانش (محسن فغفور مغربی، حمید ریاضی، رضا اربابی، غلامرضا، جابر...) بودند. جعفر از زندانیان تبعیدی مشهد بود که ناصریان (آخوند مقیسهای) را در سلولهای انفرادی رام کرده بود. در زمانی که بیان اتهام «مجاهد» برای دژخیمان رژیم گناه کبیره بود و به کار بردن این واژه صدها تازیانه در پی داشت، مجاهد شهید جعفر هاشمی به ناصریان گفته بود: «مزدور! من مجاهدم هیچ غلطی نمیتونی بکنی. اگه جرأت داری پاتو از حریمت درازتر کن تا نشونت بدم».
یک نفر از بند مارکسیستها که روز هشتم مرداد از پنجره مشرف به هواخواری شاهد انتقال زندانیان سیاسی مشهد برای اعدام بود، گفت: «اونارو از پنجره دیدیم. همشون لباسهای نوشون رو پوشیده بودن. وقتی وارد هواخوری شدن رفتن دم شیرآبِ گوشه حیاط، اول یه کم با هم آب بازی و شوخی کردن، بعد همونجا وضو گرفتن و نماز جماعت خوندن. وقتی هم پاسدارا اومدن ببرنشون، زدنشون کنار، خودشون با اشتیاق در بزرگ آهنیرو باز کردن و رفتن…».
دژخیمان بعد از اعدام زندانیان سیاسی مشهد، به سراغ بند موسوم به «ملیکشها» رفتند. یعنی همان کسانی که مدت محکومیتشان تمام شده بود و قرار بود آزاد شوند. هیچکس باور نمیکرد روزی کسانی که مدت محکومیتشان تمام شده و دو ماه قبل به خانوادههاشان قول آزادی آنها داده شده بود، اعدام شوند. مهشید رزاقی، باز یکن تیم فوتبال هما، که ۵سال از پایان محکومیتش گذشته بود همین روز اعدام شد! مهشید، معروف به حسین رزاقی، محبوب جوانهای تجریش تهران بود که بهخاطر هواداری از مجاهدین در سال ۱۳۵۹دستگیر شد. چند ماه بعد از دستگیری حکمش تمام شده بود، اما بهخاطر محبوبیتش در محل و در نزد مردم منطقه، او را آزاد نکردند. دو سال بعد جلادان زندان به او گفته بودند که: «باید بروی در مسجد تجریش، سازمان مجاهدین را محکوم کنی»، اما او ایستاد و سر خم نکرد. سرانجام بعد از چند سال ملی کشی به خانوادهاش قول داده بودند که او را آزاد میکنند. اما با اولین سری اعدامهای گوهردشت در همان روز اول، او را وحشیانه بهدار کشیدند. چند روز بعد از اعدام مهشید، برادر کوچکترش، احمد رزاقی، را هم در اوین اعدام کردند. خانواده رزاقی خبر اعدام مهشید را به پدرش که ۵سال برای آزادیش روزشماری کرده بود، هنوز نگفته بودند و پدر که از درد دوری مهشید و داغ احمد بیمار شده بود، بعد از ۴سال وقتی ـ بهطور اتفاقی ـ متوجه شد مهشید هم در جریان قتلعام حلقآویز شده، بلافاصله سکته کرد و جان باخت.
بله! تقی رزاقی پدر خانواده نیز به آنها پیوست.
در همین روز بیش از۲۰ نفر از بند فرعی ۳۰ نفره شماره۷ که به زندانیان دوبار دستگیری معروف بودند، روانه قتلگاه در سوله مرگ شدند. جواد ناظری، علی آذرش گرگانی، صادق کریمی، حسین شریفی، محمود میمنت، رضا ثابت رفتار، معبود سکوتی، اکبر مشهدی قاسم و علیاکبر ملاعبدالحسینی در شمار اعدام شدگان این روز بودند.
قتل عام سال ۶۷ ـ دستی که دیوار بلند سکوت را شکست
به گواه شاهدان قتلعام سال ۶۷و خاطرات زندانیان از بند رسته، اینطور بهنظر میرسید که قبل از شروع اعدامها، همه پاسداران بهطور کامل توجیه شده بودند که طرح و اطلاعات پروژه قتلعام زندانیان علنی نشود. به همین دلیل ارتباط آنها با بیرون از زندان کاملاً قطع شد. تلفنها جمعآوری گردیدند و مرخصی پاسداران نیز لغو گردید. کارگزاران رژیم آخوندی در زندانها با این کار میخواستند ضمن تضمین پوشاندن جنایت خود، همه پاسداران را در این جنایت بزرگ همراه کنند تا بهخاطر خودشان هم که شده این اطلاعات را در جایی درز ندهند.
یکشنبه ۹مرداد ۱۳۶۷روز کشتار زندانیان سیاسی کرج بود. پاسداری به نام نادری و دژخیم فاسدی به نام فاتح، دادستان و نماینده اطلاعات کرج، در این قتلعام نقش بیشتری داشتند.
زندانی سیاسی مجاهد، زهرا خسروی (رویا) که در سلولهای انفرادی مقاوت شجاعانهای از خود نشان داده بود، پرده سکوت و سانسور را درید. در این روز در ساعت ۹صبح، دژخیمان زندان چند نفر از زندانیان بند فرعی ۸را صدا کردند. هنوز هم هیچکس نمیدانست زندانیانی که روز قبل برده بودند، به کجا رفتهاند. تا اینکه ساعتی بعد با دیدن علامتی از پنجره یکی از سلولهای انفرادی، زندانیان به سمت پنجره خیز برداشتند. علامت عبارت بود از دست کوچکی با پارچه سفید که از میان کرکره زمخت و آهنی سلول بیرون آمده بود و با مورس نوشته بود: «سلام من رویا هستم. به من ۲۰دقیقه وقت دادن وصیتنامه بنویسم. اعدام بچهها رو شروع کردن، منم تا چند دقیقه دیگه اعدام میشم. سلامم رو به مسعود و مریم برسونین». (دشت جواهر صفحه ۱۳۷).
زندانیان سیاسی، محمدرضا حجازی، که در کرج دستگیر شده و مدت محکومیتش تمام شده بود، در این روز اعدام گردید. از دکتر فرزین نصرتی که او هم از زندانیان کرج بود فقط اسمش را پرسیدند. تشخیص «سرموضع» این بار کمتر از نیم دقیقه طول کشید. آخوند نیری و آخوند رئیسی بعد از اینکه متوجه اسم او شدند، به او گفتند: «برو». دقایقی بعد او اعدام گردید.
تعدادی از از زندانیان سیاسی قدیمی گوهردشت که دژخیم لاجوردی گفته بود کاری میکند که در یک ماه همه آنها در انفرادی ندامت کنند، در همین روز به جوخه اعدام سپرده شدند. سیدمحمد مروج، علیرضا غضنفرپور و مرتضی تاجیک و بسیاری دیگر که ۳سال مستمر را در سلولهای انفرادی بهسر برده بودند در این روز ـ ۹مرداد ۱۳۶۷ـ اعدام شدند. مرتضی تاجیک ۷سال بدون اینکه کسی از اسم اصلی او آگاه باشد، با اسم مستعار مجتبی هاشم خانی در زندان بهسر برده بود و سرانجام بعد از هفت سال در حالی طناب دار را بوسید که هنوز خانوادهاش ردی از وی نداشتند. پدر مرتضی سالها دنبال فرزندش به همه جا مراجعه کرده بود. حتی کاری کرد که خودش زندانی شود تا شاید بتواند خبری از فرزندش در زندان بهدست بیاورد که موفق نشد.
بیست و اندی سال بعد از قتلعام سال ۶۷، مادرش از طریق برنامه سیمای آزادی متوجه شد مرتضی را با نام مجتبی هاشم خانی در زندان گوهردشت حلقآویز کردند و فرزندش دیگر برنمیگردد. مجتبی تاجیک فرزند دیگر این خانواده در سال ۶۰دستگیر و اعدام شده بود.
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر