محمدآقا معتقد بود که بهترین وقت آموزش حین عمل است و از آن مهمتر هنگامی است که خطایی صورت گرفته باشد.
اومیگفت با اشتباهات نباید استاتیک برخورد کنیم! چون آنطوری نمیتوانیم از آن درس بگیریم. برخوردمان با اشتباه وخطا باید دینامیک باشد. یعنی همیشه آثار و عواقب یکخطا را در طی پروسه و تا نقطهٌ انتهایش بررسی کنیم. وی توضیح داد که فیالمثل در مورد همان سطل کاغذهای سوزاندنی، این اشتباه ممکن است فقط یکبار در یکخانه تیمی اتفاق بیفتد و حادثهیی هم رخ ندهد.اما اگر جلو این برخورد لیبرالیستی گرفته نشود، میتوان تصور کرد که اشتباه به خانههای دیگر نیز سرایت کند و کافی است ساواک به یکی از خانهها شک کرده به آنجا بریزد و چنین سندی را پیدا کند. در این صورت ابعاد فاجعهبار اشتباه ممکن است غیرقابل جبران باشد. بنابراین با دینامیک دیدن میتوان ابعاد اشتباه را حدس زد و جلو آن را گرفت.
تکیهکلام او این بود که از هرگرم شکست باید خروارها تجربه آموخت. در جریان ضربهٌ سال۴۹ که ۶نفر از کادرهای سازمان، هنگام رفتن به فلسطین در دوبی دستگیر شده و در شرف تحویل دادن به رژیم شاه بودند، برخورد محمدآقا واقعاً درخشان بود. او همانطور که خودش گفته بود، از هر گرم این ضربه خروارها درس و تجربه برای سازمان به ارمغان آورد. در آنجا هم پس از جمع وجور کردن شرایط و ایجاد آمادگی برای جلوگیری از ضربات بعدی، آنچه ذهن محمدآقا را گرفته بود، جمعبندی صحیح از ضربه و درآوردن رهنمودها و آموزشهای آن برای کادرها بود. او قبل از اینکه بخواهد به جمعبندی اشکالات بپردازد ابتدا موضع و نحوهٌ برخورد افراد را در مواجهه با ضربه، هرچند هم که سخت باشد، تصحیح کرد. این خاطره مرا به یاد دستاوردهای نفیس برادر مسعود در همین رابطه میاندازد که تاکنون چه ضربهها که او آنها را برای سازمان و مقاومتمان تبدیل به پیروزی کرده است.
یکی از شاخصترین آنها، ضربهٌ اپورتونیستی سال۱۳۵۴ بود که در جریان آن سازمان مجاهدین تماماً منهدم گردید. برخورد خودبهخودی تمامی مجاهدان باقیمانده این بود که باید بنشینیم و ضعفهایمان را که منجر به این ضربه شده درآوریم. اما مسعود یکتنه ایستاد و به این برخورد اکیداً انتقاد کرد. او گفت در زیر ضربه، برخورد درست این است که از قضا اول ببینیم چه نقطهقوتهایی داشته و داریم. باید ابتدا محکم بر روی نقطهقوتها بایستیم و سپس از آن جایگاه به جمعبندی ضربه و اشکالات بپردازیم.
ضربهٌ سال۴۹ هم میتوانست فاجعه بیافریند. حنیفنژاد باید یکسازمان سراسری را که همهٌ افراد آنهم علنی بودند، جمع وجور میکرد.یادم هست یک روز در تمامی خانهها بچهها مشغول سوزاندن مدارک بودند. محمدآقا میگفت کسی که وارد میدان مبارزه میشود؛ باید انتظار ضربه را، بهخاطر نکردهها و اشتباهاتش، داشته باشد. اما این ضربات نهتنها نباید او را ازپای درآورد، بلکه باید او را آبدیدهتر و باتجربهتر از گذشته ارتقا دهد. حنیفنژاد سپس آیات ۱۳۷ تا ۱۴۴ سورهٌ آلعمران را برایمان خواند و تفسیر کرد. «قدخلت من قبلکم سنن فسیروا فی الارض فانظروا کیف کان عاقبة المکذبین هذا بیان للناس و هدی وموعظة للمتقین ولاتهنوا ولاتحزنوا وانتمالاعلون ان کنتم مومنین ان یمسسکم قرح فقد مسالقوم قرح مثله وتلک الایام نداولها بین الناس ولیعلمالله الذین آمنوا و…» «همانا سنتهای خداوندی حاکم بر روند تاریخ، قبل از شما هم جاری بوده است. پس با مرور به تاریخ گذشته، عبرتآموزی کنید و عاقبت تکذیبکنندگان را ببینید. این یک آموزش و روشنگری برای مردم و رهنمود عملی برای تقواپیشگان است. مبادا (دربرابر ضربه) سست و اندوهگین شوید …اگر به شما مصیبتی رسیده همانا به دشمن شما هم نظیر آن رسیده است و ما این روزگاران را بین مردم میگردانیم تاخدا ایمانآورندگان را بشناسد و…».
در عمل هم دیدیم که سازمان توانست با تسلط کامل، ضربهیی را که میرفت تمام موجودیت سازمان را بهخطر بیندازد، خنثی کند و با یک طرح پیچیده و حساس که درواقع اولین عملیات بزرگ سازمان بود، هواپیمای عازم ایران را در بغداد فرود آورد. بهعلاوه از دل همین ضربه بود که سازمان به یک سازماندهی جدید سهشاخهیی بهجای یکشاخهیی دست یافت. چیزی که سلامت امنیتی و اطلاعاتی بیشتری را در شرایط پلیسی آن روزگار برای سازمان تأمین میکرد. گفتن خاطرهها دربارهٌ حنیف کبیر بهسادگی پایانیافتنی نیست. چرا که هر خاطره، خود تداعیکنندهٌ خاطره یا خاطرههای دیگری است و این رشته همچنان ادامه خواهد داشت. اما من از خاطراتی شروع کردم که میخواستم شرایط و وضعیت عمومی و سرگشتگی روشنفکران مذهبی را درآن روزها ترسیم کنم. پس دوباره به همان حرفها برمیگردم. در یککلام ما سرگشتگانی بودیم که یا باید برای پاسخ به انگیزههای انقلابی خود جذب قطب دیگر میشدیم، یا بهعنوان تکنوکراتهای راستگو!! به استخدام دستگاههای پولساز یا چهرهساز درمیآمدیم. یا اگر هنوز تجربه نداشتیم اول در دام اندیشههای مذهبی متجددنمای خردهبورژوازی افتاده مدتی سرگرم و تخدیر یا تسکین میشدیم و سپس تشنهلبان به لب چشمه بازمیگشتیم. آری اینچنین بود که حنیف کبیر حرف جدید و فتحالمبین ایدئولوژیکی خود را که طرح مرزبندی واقعی بین استثمارکننده و استثمارشونده بهجای مرزبندی صوری بین باخدا و بیخدا بود، به صحنه آورد و بدینترتیب توانست اسلام ناب انقلابی را از پشت ابرهای 14قرن ارتجاع اموی و عباسی بیرون بکشد و بهمثابه منسجمترین، کاملترین و چپترین تئوری راهنمای عمل انقلابی عرضه نماید. دیری نگذشت که سیل تشنهکامان بهسوی مجاهدین روانه شد و ما شاهد بودیم که درآن رستاخیز، چگونه هر عنصر مسلمان و مبارزی از روشنفکر و دانشگاهی تا آخوند و بازاری راه خود را بهسوی مجاهدین میگشود و بردیگری پیشی میگرفت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر