زمستان ۱۳۶۶ ـ تفکیک زندانیان
در زمستان سال ۱۳۶۶ در همه زندانها موضوع تفکیک زندانیان مطرح شد. به این منظور در تمامی زندانها از هر زندانی ابتدا چند سؤال میشد: نام، مدت محکومیت، اتهام و اینکه آیا زندانی حاضر به مصاحبه تلویزیونی هست یا نه.
سؤال اصلی در رابطه با مجاهدین نحوه پاسخ به اتهام بود. نتیجه سؤال و جوابها در زندان گوهردشت به جدا شدن زندانیان مارکسیست ختم شد. از بین همه بندهای مجاهدین هم، تعدادی را که به تشخیص خود بهاصطلاح کمخطرتر بودند، سرجمع کرده و آنها را به بند ۱منتقل کردند تا آن تعداد را نگه دارند و بقیه را اعدام کنند. با نگهداشتن یک بند میخواستند نشان دهند هنوز زندانی در بندها وجود دارد و با این کار قتلعام زندانیان را انکار کنند. در جریان همین تفکیک، آنهایی که حکمشان ابد و یا ۲۰سال بود، به اوین منتقل کردند و آنانکه حکمشان تمام شده بود و باید آزاد میشدند (و به ملیکش معروف بودند) را به زندان گوهردشت منتقل کردند. چند ماه بعد در ۱۱خرداد ۱۳۶۷تعداد ۱۵۰نفر از زندانیان گوهردشت را هم به اوین منتقل کردند. طبق طرح و سناریو اولیه، اعدامها از اوین شروع میشد، در گوهردشت هم غیر از «بند یک» میبایست همه زندنیان بهدار کشیده شده و اعدام میشدند. دژخیمان فقط مننتظر فرمان بودند.
اما در شهرهای کوچک که همه همدیگر را میشناختند، نمیتوانستند مخفیانه و بیسر و صدا همه را اعدام کنند. بعد از تفکیک زندانیان، بسیاری از آنها را به شهرهای دیگر منتقل کردند تا خانوادههای آنها با تأخیر از اعدام فرزندانشان آگاه شوند و از بحران جلوگیری شود. بهعنوان مثال زندانیان میانه، تبریز، زنجان، لاهیجان، چالوس و… به شهرهای مختلف فرستاده شدند.، بیش از ۱۰۰ زندانی هم در شب عید از دیزلآباد کرمانشاه، به زندان گوهردشت منتقل شدند. یکی از آن زندانیانها به نام پرویز مجاهدنیا در همان روز انتقال به خانوادهاش گفته بود: «ما را دارن میبرند تهران میخوان اعداممون کنن».
قتل عام سال ۶۷ - مقدمات و آمادهسازیهای کشتار
به این ترتیب از حوالی پائیز و زمستان سال ۱۳۶۶ با تفکیک و طبقهبندی زندانیان، پروژهٔ قتلعام زندانیان سیاسی کلید خورد، اما هنوز تا هفتههای پایانی این سال برای کسی مشخص نبود که این تفکیک و جداسازیها و این نقل و انتقالات برای چیست؟ به ذهن هیچیک از زندانیان خطور نمیکرد که ممکن است خمینی جلاد آنهایی را که در بیدادگاههای خود با معیارهای ضدبشریاش به چند سال حبس محکوم کرده باشد، اینک همه آنها را قتلعام کند. در فروردین سال ۱۳۶۷ زندانیان دیزلآباد کرمانشاه اولین کسانی بودند که گفتند: «ما را میخواهند ببرند تهران تا اعدام کنند». بعد از آن، گهگاه در بند یا شعبه یا کمیته مشترک و… بازجو یا پاسداری بیاختیار و از روی عصبانیت جملهیی با مضمون اتمامحجت نهایی یا تعیینتکلیف میگفت، اما باز هم کسی آن را جدی نمیگرفت.
زندانی مجاهد نسرین فیضی در بخشی از خاطراتش مینویسد: «در بهار ۶۷ رسیدگی مجدد به پروندهها با بازجویی از زندانیان آغاز شد. وقتی بچهها از علت بازشدن مجدد پروندههایشان پرسیده بودند صراحتاً به آنها گفته شده بود: این کار برای اتمامحجت با شما است، یا همکاری و یا تعینتکلیف نهایی».
تکیهکلام پاسداران و دادیارانی مثل مجید سرلک، ناصریان، حداد و افراد تازهکاری به نام مهدیان و عرب هم در اوایل سال ۶۷این بود: «حکم منافق از همان ابتدا اعدام بوده و همیشه این حکم پابرجاست. اگر شما تا بهحال هم زنده ماندهاید از رحمت ولیفقیه است و حالا زمان تعیینتکلیف شما رسیده است…».
مشابه همین حرف را ۵ماه قبل از قتلعام به یک زندانی مجاهد بهنام مسعود مقبلی که به کمیته مشترک منتقل شده بود، گفته بودند. وقتی مسعود ذرهیی از مواضعش عقبنشینی نکرد و بازجوی وی موفق نشد او را درهم بشکند، با عصبانیت به او گفت: «برو به دوستانت بگو داریم میآییم برای تعیینتکلیف نهاییتون… دیگه شمشیر رو از رو میبندیم».
یک زندانی مجاهد دیگر بهنام مهدی عبدالرحیمی از زندان تبریز میگوید: اردیبهشت سال ۱۳۶۷ آخوند حاکم شرع تبریز به اسم عابدینی آمد داخل زندان و صراحتاً گفت: «میخواهیم همهتان را تعیینتکلیف کنیم».
از طرفی روز ۴ خرداد ۱۳۶۷، آخوند اسماعیل شوشتری، نماینده سابق قوچان در مجلس ارتجاع، از طرف شورای عالی قضایی بهعنوان رئیس جدید سازمان زندانهای کشور منصوب شد. این همان آخوندی است که در جریان قتلعام زندانیان سیاسی بهعنوان رئیس سازمان زندانها در هیأت مرگ شرکت کرد. یعنی لااقل از ۴ خرداد مشخص بود که قتلعام انجام خواهد شد و اسماعیل شوشتری به همین منظور در سازمان زندانهای کشور منصوب شده بود.
روز ۱۱ خرداد ۱۳۶۷ تعداد ۱۵۰ نفر از زندانیان مجاهد از بندهای ۲و ۳و ۹زندان گوهردشت به زندان اوین منتقل شدند. (دشت جواهر صفحه ۶۱). این زندانیان که از روزهای قبل توسط پاسداران بند مورد شناسایی قرار گرفته بودند، اولین قربانیان زندان گوهردشت بودند که به بند۴ اوین منتقل گردیدند. به ازای آن، بیش از ۱۰۰ نفر از زندانیان معروف به «ملیکش» یعنی آنهایی که حکمشان تمام شده و به خانواده آنها گفته شده بود که تا چند ماه دیگر فرزندانشان آزاد خواهند شد، به گوهردشت منتقل شدند. این جابهجاییها نشان میداد که رژیم خمینی در زندانها طرح و برنامه شوم و گستردهیی دارد و زندان اوین اولین هدف توطئه و این جنایت هولناک بود.
همچنین تشکیل جلسات فوری شورای عالی قضایی و مواضع تند و تهدیدآمیز آخوند موسوی اردبیلی، رئیس دیوان عالی کشور، و مقتدایی، سخنگوی قضاییه رژیم، در مورد قاطعیت در برخورد با جوانان و قانون تشدید مجازات زندانیان، نشان از شرایط جدید و نوعی آمادهسازی برای اقدامات جدید داشت.
قتل عام سال ۶۷ - آتشبس با عراق و کشتار مجاهدین زندان
با درهم شکستن ماشین جنگی رژیم جنگطلب خمینی که مهمترین عامل آن، عملیات پیروزمند ارتش آزادیبخش ملی در سلسله نبردهای چلچراغ بود، خمینی ناچار به سرکشیدن جامزهر آتشبس شد و به این ترتیب تنور جنگطلبی وی گل گرفته شد و موضوع قتلعام زندانیان سیاسی در اولویت و دستور کار عاجل رژیم قرار گرفت.
آنچه که از ۶ماه قبل، پس از تفکیک و طبقهبندی زندانیان سیاسی و بعد از نقل و انتقال مستمر آنها، صورت گرفته بود، همه و همه برای مقدمات کشتار و قتلعامی بود که دادستان و رؤسای زندان و اطلاعات هر شهر منتظر فرمان آن بودند. همه چیز برای یک جنایت بزرگ آماده شده بود و همه دژخیمان منتظر فرمان خمینی بودند. سرکشیدن جامزهر آتش از سوی خمینی، صدور فرمان کشتار مجاهدین زندانی را تسریع کرد.
خمینی دجال با عقبنشینی از جنگی خانمانسوز که بارها گفته بود اگر بیست سال هم طول بکشد، آن را ادامه میدهد، تعادل سیاسی خود را از دست داده بود و اکنون میخواست از یکسو با قتلعام زندانیان سیاسی، ضمن حفظ تعادل از دست رفته، به نیروهای وارفته خود تزریق انگیزه کند؛ و از سوی دیگر از مقاومت روزافزون مجاهدین در زندانها آسوده خاطر شود. ضمن اینکه در قدم بعد با این جنایت هولناک میخواست مطالبات مشروع مردم بعد از جنگ را مصادره کند.
از این رو در زندان اوین جهت اجرایی کردن پروژه قتلعام، از صبح ۲۸ تیر بسیاری از زندانیان، بندها را به سلولهای انفرادی منتقل کردند، سپس زندانیان بند یک گوهردشت را (که برای انکار قتلعام از سایر زندانیان تفکیک کرده بودند)، در همین روز به محیطی خارج از بندهای گوهردشت یعنی به بند موسوم به «جهاد» انتقال دادند. هدف از تشکیل بند یک، بعد از تفکیک این بود که این تعداد زندانی را که از نظر آنها بیخطر محسوب میشدند، در زندان نگه دارن تا ثابت کنند زندانیان زنده هستند و با این فریبکاری، منکر قتلعام شوند.
مسعود ابویی، از زندانیان سیاسی مجاهد، که در آن زمان در اوین بود، درباره این موضوع میگوید: «با تعجب دیدیم که روز ۲۸ تیر یعنی فردای آتشبس ما رو بردند در سلولهای انفرادی و دیدیم ظرف چند ساعت تمام سلولها پر شد». همچنین در همین روز غلامرضا کاشانی اقدم را به همراه چند مجاهد دیگر که هنوز زیرحکم بودند، اعدام کردند و اجسادشان را در سردخانه تحویل خانوادههایشان دادند. همزمان هیأتهای مشکوک از تهران راهی زندانهای مراکز استان شدند. بهعنوان مثال یک هیأت بازرسی از اطلاعات مرکز (تهران) بهطور سرزده و سرپایی وارد زندان ساری شد. مجاهد شهید حسین سرو آزاد در این رابطه در یادداشتهایش نوشته بود: «روز ۲۸ تیر هیأتی از اطلاعات تهران سرزده وارد زندان شد. این هیأت شامل ۵نفر اطلاعاتی لباسشخصی بود که اول به بند ۶رفتند و بعد به بند جوانان آمدند. وقتی از زندانیان اتهامشان را پرسیدند، همه گفتند: «ما هوادار سازمان مجاهدین هستیم». نفرات هیأت که خیلی عصبانی شده بودند، گفتند: «مطمئنید پشیمان نمیشوید؟ همهتان را تعیینتکلیف میکنیم!»
مجاهد شهید علیرضا اسلامی که خواهرش در جریان قتلعام بهشهادت رسید، در پایان یادداشت و گزارشی از خواهرش نوشته بود: «مدتی بعد فهمیدیم روز ۲۹ تیرماه (بعد از پذیرش قطعنامه) پاسداران، فرح اسلامی، حکیمه ریزوندی، مرضیه رحمتی، نسرین رجبی و جسومه حیدری را به بهانه امن نبودن زندان ایلام و انتقال آنها به جایی امن، از زندان ایلام خارج کردند. آن روز فکر میکردیم آنان به زندان کرمانشاه یا تهران منتقل شدند. اما بعد با خبری که از «شباب» یکی از روستاهای اطراف به دستمان رسید فهمیدیم هنگام عبور زندانیان از «شباب» ماشینشان خراب شده و شب را در همان روستا گذراندند و فردای آن روز زندانیان را به تپهیی در اطراف صالحآباد منتقل و تیرباران کردند.
قتل عام سال ۶۷ - فرمان مرگ
«کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و میکنند، محارب و محکوم به اعدام میباشند». با این فرمان خمینی، ۳۰هزار زندانی سیاسی در زنجیر به خاک افتادند.
همه حرف در این جمله خلاصه شد: «پافشاری بر سر موضع نفاق»
پافشاری بر موضع نفاق یعنی پایداری و پافشاری بر آرمان و اعتقادی که به قانون اساسی ولایت فقیه رأی نداد و در زندان ایستادگی کرده است. با این فرمان خمینی همه مخالفان ولایت فقیه و مخالفان فکری و عقیدتی نظام، مهدورالدم و محارب و محکوم به اعدام هستند. به عبارت دیگر با این فرمان جرم کسانی که در منتهای ناباوری بعد از هفت سال شکنجه و رنج و اسارت، اعدام و حلقآویز شدند، این نبود که فیالمثل با مجاهدین ارتباط داشتند یا در زندان شورش کردند، یا اینکه دست به اغتشاش یا اقدام مسلحانه زدند. نه! تنها جرم و اصلیترین گناه زندانیان این بود که «سرموضع» مجاهدت بودند.
یک گزارش از بند زنان مجاهد:
از ۱۱شب چهارشنبه ۵مرداد یک سری اسم از پشت بلندگوی بند زنان صدا کردن. مریم ساغری، زهرا فلاحت پیشه، فریبا عمومی، فرشته حمیدی، هما رادمنش، زهرا فلاحتی... از بقیهٔ بندها و سلولهای انفرادی هم بچههایی که از روز ۲۸ تیر جمع کرده بودند، صدا کردند. تا صبح همه منتظر و نگران بودند. صبح پنجشنبه ۶مرداد «هیأت مرگ» در اوین کارش را شروع کرد. از هر نفر دو الی سه سؤال میشد. اسم؟ اتهام؟ حاضری سازمان را محکوم کنی؟ اغلب بچهها میگفتن اتهامم مجاهدینه. نیری یا پورمحمدی هم میگفتن پاشو برو». به همین سادگی حکم اعدام صادر میشد!
به این ترتیب از صبح پنجشنبه ششم مرداد ۶۷ با استقرار هیأت مرگ در اوین قتلعام مجاهدین و زندانیان سیاسی در تهران شروع شد. در سایر شهرستانها هم حکم خمینی، توسط هیأتهای مرگ اجرا گردید.
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر