قتل عام سال ۶۷ ـ قتل عام خانوادهها
بسیاری از خانوادهها وقتی متوجه شدند که آخرین امیدشان برای آزادی فرزندشان در مرداد سال ۶۷ پرپر شد، دیگر طاقت نیاوردند و برخی از آنها بلافاصله به سمت فرزند پرکشیدند.
چه مادرها و پدرها که با دیدن ساک لباس و وسایل عزیزشان، شکستند و چه خانوادهها که در جستجوی خاک و خون و خاطره فرزند، سر به بیابان گذاشتند. پدری در بیمارستان تخت خود را به سمت شمال غرب چرخاند و گفت، شب آخر میخواهم رو به قبله بخوابم. پرستار گفت پدر جان قبله این طرف نیست! پدر اشکهای خود را پاک کرد و گفت: «قبله من همونجاس که قلبم پرپر شد». پدر به سمت زندان اوین خوابید.
پروین فیروزان یکی از شاهدان قتلعام ۶۷مینویسد:
«به مادری زنگ زدند و گفتند: «پسرت آزاد شده، فلان روز بیایید از کمیته زنجان پسرتان را ببرید». این مادر تمام همسایهها را خبر کرد. به کمک همسایهها ماشینی تزیین و گل آرایی کرد و به سرعت ترتیب یک مهمانی مفصل و مراسم استقبال از فرزندش را داد. مادر که از شدت سختی و فراق، قامتش شکسته و موهایش سفید شده بود، به عشق فرزند موهایش را رنگ کرده و زمان موعود به کمیته زنجان مراجعه میکند. اما بهجای دیدن فرزندش، ساک و آدرس محل دفن او را تحویلش دادند.کسانی که در خانه منتظر مادر و فرزندش بودند، در برگشت مادر به خانه، با چهرهیی مات و مبهوت روبهرو شدند. دیگر نه کلامی حرف میزد و نه اشتیاقی داشت. تنها به نقطهیی دور خیره میشد و آرام اشک میریخت».
یکی از شاهدان قتلعام سال ۶۷ در تشریح اولین ملاقات با خانوادهها بعد از قتلعام نوشته است:
«امروز روز مادران بود. مادران شهیدان، اشکریزان؛ خیابان بیرون زندان را قرق کرده بودند… بعد از اولین سری ملاقات فهمیدیم به بخشی از خانوادهها تلفنی خبر مرگ عزیزشان را دادهاند. برخی را به کمیته محل فراخوانده، ساک و لباس شهید را تحویل پدر دادند. برخی را با حیلهگری به اوین رانده و از تعدادی هم پول و لباس گرفتند و همچنان سر میدواندند. حوالی ظهر فهمیدیم خبر شهادت جواد ناظری را به خانوادهاش دادهاند و برای منوچهـر ـ برادرش ـ پول و لباس گرفتهاند. بیچاره مادر! که گمان میکرد منوچهـر زنده است؛ اشکش را و داغ و فریادش را در سینه میکُشت تا شاید منوچهرش را ببیند».
مادرانی که هنوز خبر شهادت عزیزشان را نداشتند و یا آنان که از طریق کمیته محل یا اوین شنیده بودند ولی هنوز اخبار دار و آوار ِبزرگِ زندگی را باور نداشتند، سراغ خانوادههای ملاقات رفتند و با هزار خواهش و اشک و تمنا درخواست کردند از ما بپرسند: فرزندشان کجاست؟… مادران غلامحسین مشهدیابراهیم و مهران هویدا، از همین ناباوران بودند.
اخبار زخم و داغی که مثل خنجری بر گلوی مادران نشسته بود، سینهبهسینه میگشت و مثل آهی در نگاه بچهها تبخیر میشد. تعدادی از مادران بهمحض شنیدن خبر سکته کرده و برخی دچار جنون شدند. هنوز بسیاری از مادران، حتی پس از گرفتن ساک و وصیتنامه، باور نمیکردند امیدشان پس از ۷سال زجر و زنجیر، بیدلیل پرپر شده باشد… (دشت جواهر)
پدر بهزاد رمزی اسماعیل (داور بینالمللی بدمینتون) بعد از شنیدن خبر بهزاد سکته کرد و چندی بعد جان باخت. مادری که ۲ پسرش اعدام شده بود، تعادل روحی خود را از دست داد. او مستمراً درِ خانهها را میزد، به همسایهها مراجعه میکرد و گمشدهاش را میخواست.
پدر رضا زند وقتی برای گرفتن آدرس مزار فرزندش اقدام کرد، از او خواستند که شناسنامه پسرش را بدهد تا آدرس و شماره قبر فرزندش را بدهند. پدر در جواب به آنها گفته بود: «بچهمو کشتین حالا شناسنامهشو میخواین؟ دارم اما نمیدم». پدر را تهدید کردند اما او باز هم ایستادگی کرد و جوابشان را داد. سرانجام پدر (کریم زند) را گرفتند و او را مدتی در سلول انفرادی نگهداشتند و ۳بار هم برایش صحنه اعدام مصنوعی ترتیب دادند. اما پدر همچنان میگفت: «شناسنامه را دارم و نمیدم».
پدر مسعود مقبلی هم بعد از شنیدن شهادت فرزندش مسعود سکته کرد و مدتی بعد درگذشت. بسیاری از مادران تعادل روحی خود را از دست دادند و برخی هنوز باور ندارند عزیزشان را کشتند.
مادر صفدر آزادمهر بعد از شنیدن خبر اعدام صفدر سکته کرد و درگذشت و خواهر صفدر از فرط اندوه خودش را کشت. و دهها و صدها نمونه دیگر از خانوادههایی که در اوج ناباوری، با خبر مرگ عزیزانشان بهتدریج زجرکش و قتلعام شدند.
قتل عام سال ۶۷ - زخم خاوران
۳۱سال از قتلعام زندانیان سیاسی گذشت اما هنوز محل دفن بسیاری از شهیدان قتلعام ۶۷و گورهای جمعی آنها معلوم نیست. هنوز معلوم نیست کدام اسیر از کدام شهر و کدام دلاور در کدام خاک نهفته است. بسیاری از زندانیان تهران بهصورت جمعی در منطقهیی به نام خاوران دفن شدند و زندانیان سایر شهرستانها هم شبانه بسیار با شتاب و سریع و مخفیانه در گورهای جمعی دفن گردیدند.
اینچنین بود که نام خاوران با گورهای جمعی زندانیان قتلعام شده پیوند خورد و دیگر خاوران نه یک خاک خشک و زمینی دورافتاده در جنوب شرقی شهر تهران که نمادی از گورهای جمعی سربداران سال ۶۷شد.
خاوران اهواز سندی برجسته از کشتار دهه شصت
رضا ملک معاون تحقیق و بررسی وزارت اطلاعات در دوران علی فلاحیان در پیامی از زندان خطاب به دبیرکل سازمان ملل ضمن اشاره بهقتل عام سال ۶۷و زخم خون خاوران گفت: «عالیجناب اگر شما بهدنبال نسلکشی و جنایتکاران میگردید، در ایران بیش از ۱۷۰ تا ۱۹۰ شاید هم بیشتر، گور دستجمعی وجود دارد».
گزارشی از خاوران سمنان
رضا ملک در گزارشی که از گورهای جمعی سمنان تهیه کرده است بهنقل از یک عامل فعال اطلاعات و شاهد صحنه در سمنان مینویسد:
«…بهرغم اینکه گفته بودند اوین دیگر در خاوران خاکسپاری ندارد، ولی بهعلت حجم بالای اعدامها، هر جای خالی و مناسب را که مییافتند دست اندازی میکردند!… خلاصه بگویم:
«هر سه کامیون، تمامی جنازهها را در عمق زمین مدفون کردند. بهطوریکه حتی با کندن زمین هم به هیچوجه امکان دسترسی به جنازهها نبود. خروس خوان بود که کار پایان گرفت! کامیونها رفتند و ما پولی به لودر چی دادیم و او را راهی کردیم. چند شب دیگر هم به همین منوال در نقاط دیگر و گورهای گروهی دیگر، با بکارگیری تجربه شب اول و البته در اطراف سمنان، گذشت! در استان، چون استاندار برادر یکی از بچههای وزارت بود، دستمان بازتر بود…».
در بسیاری از شهرها زندانیان را به بهانهیی از بند بیرون آورده، سلاخی کردند و همانجا در بیابان دفن کردند. در زندان یونسکو ۴۴ زندانی را به بهانه جابهجایی صداکردند، یک ساعت بعد به هر کدام یک کفن دادند و گفتند آنها را بپوشید. سپس آنها را به خارج شهر برده و همه را کشتند و بهصورت جمعی دفنشان کردند.
یک شاهد زنجانی
«۳۰مرداد ۱۳۶۷ شب تاسوعا بود. یکی از پاسداران که کاغذی دستش بود جلو آمد و گفت: «اسامی که میخونم سریع آماده شن: علیرضا معبودی، خلیل توتونچی، قدرت ولی محمدی، سعید محمدی، رضا اکرامی نقش، محجوبی، جواد ارشدی، داوودی، سعید مسعودی، مسعود مسعودی، محسن میرزایی، فرج نبوی، حسن فضلی، کمال عتیقه چی، حریری، سجاد براری و...
وسایلتونو جمع کنین میخوایم ببریمتون حلیم خوری»!
دقایقی بعد پاسداران مزدور، با شتاب و قهقهه آنها را با ۳ مینیبوس به خارج از شهر بردند. زندانیان را به روستای حسن آباد در غرب زنجان برده و همانجا به تیربار بستند. بعد جنازهها را به قبرستان بالای زنجان واقع در خیابان دباغها منتقل کردند.
نگهبان قبرستان گفت: «شب دیدم ماشینهای زیادی وارد قبرستان شدند و در ۳نقطه گودال بزرگی کندند بعد با ۳ماشین جنازهها را به گودالها ریختند. من با فانوس جلو رفتم و گفتم چکار میکنید؟ آنها مرا از محوطه دور کرده و گفتند: «برو اتاقت و ضمنا چیزی هم ندیدیها».
نگهبان گفت: بعد با ۳ماشین دیگر روی جنازهها آهک ریختند. فردای آن شب تلخ به محل دفن این شهدا رفتم و دست یکی از این عزیزان را دیدم که با لباس بیرون از خاک است، کمی زمین را کندم و دست را زیر خاک گذاشتم. دست یک دختر بود».
گزارشی از قبرستان آقسید مرتضی ـ خاوران گلستان
«… یکی از بچههایی که منزلشان نزدیک گلستان بود، گفت دیشب سگهای ولگرد در محوطه گلستان زیاد بودند. همسایهها میگفتند سگها که بوی خون شنیدند، شروع به کندن خاک کردند و به جایی رسیدند که به پیکر شهیدان نزدیک شدند و لباس و دست یک شهید را کندند.
از قبرستان آقسیدمرتضی که تعداد زیادی از شهیدان مجاهد را قبلاً دفن کرده بودند، صدای لودر میآمد. روز بعد رفتیم ببینیم آنجا چه خبر است. همینکه وارد شدیم دیدیم درگوشه شرقی گورستان، یک محیطی به طول۳۰متر و عرض ۳ متر خاکبرداری شده و خاک نامنظمی هم اطرافش ریختهاند.
ادامه دارد...
رضا ملک در گزارشی که از گورهای جمعی سمنان تهیه کرده است بهنقل از یک عامل فعال اطلاعات و شاهد صحنه در سمنان مینویسد:
«…بهرغم اینکه گفته بودند اوین دیگر در خاوران خاکسپاری ندارد، ولی بهعلت حجم بالای اعدامها، هر جای خالی و مناسب را که مییافتند دست اندازی میکردند!… خلاصه بگویم:
«هر سه کامیون، تمامی جنازهها را در عمق زمین مدفون کردند. بهطوریکه حتی با کندن زمین هم به هیچوجه امکان دسترسی به جنازهها نبود. خروس خوان بود که کار پایان گرفت! کامیونها رفتند و ما پولی به لودر چی دادیم و او را راهی کردیم. چند شب دیگر هم به همین منوال در نقاط دیگر و گورهای گروهی دیگر، با بکارگیری تجربه شب اول و البته در اطراف سمنان، گذشت! در استان، چون استاندار برادر یکی از بچههای وزارت بود، دستمان بازتر بود…».
در بسیاری از شهرها زندانیان را به بهانهیی از بند بیرون آورده، سلاخی کردند و همانجا در بیابان دفن کردند. در زندان یونسکو ۴۴ زندانی را به بهانه جابهجایی صداکردند، یک ساعت بعد به هر کدام یک کفن دادند و گفتند آنها را بپوشید. سپس آنها را به خارج شهر برده و همه را کشتند و بهصورت جمعی دفنشان کردند.
یک شاهد زنجانی
«۳۰مرداد ۱۳۶۷ شب تاسوعا بود. یکی از پاسداران که کاغذی دستش بود جلو آمد و گفت: «اسامی که میخونم سریع آماده شن: علیرضا معبودی، خلیل توتونچی، قدرت ولی محمدی، سعید محمدی، رضا اکرامی نقش، محجوبی، جواد ارشدی، داوودی، سعید مسعودی، مسعود مسعودی، محسن میرزایی، فرج نبوی، حسن فضلی، کمال عتیقه چی، حریری، سجاد براری و...
وسایلتونو جمع کنین میخوایم ببریمتون حلیم خوری»!
دقایقی بعد پاسداران مزدور، با شتاب و قهقهه آنها را با ۳ مینیبوس به خارج از شهر بردند. زندانیان را به روستای حسن آباد در غرب زنجان برده و همانجا به تیربار بستند. بعد جنازهها را به قبرستان بالای زنجان واقع در خیابان دباغها منتقل کردند.
نگهبان قبرستان گفت: «شب دیدم ماشینهای زیادی وارد قبرستان شدند و در ۳نقطه گودال بزرگی کندند بعد با ۳ماشین جنازهها را به گودالها ریختند. من با فانوس جلو رفتم و گفتم چکار میکنید؟ آنها مرا از محوطه دور کرده و گفتند: «برو اتاقت و ضمنا چیزی هم ندیدیها».
نگهبان گفت: بعد با ۳ماشین دیگر روی جنازهها آهک ریختند. فردای آن شب تلخ به محل دفن این شهدا رفتم و دست یکی از این عزیزان را دیدم که با لباس بیرون از خاک است، کمی زمین را کندم و دست را زیر خاک گذاشتم. دست یک دختر بود».
گزارشی از قبرستان آقسید مرتضی ـ خاوران گلستان
«… یکی از بچههایی که منزلشان نزدیک گلستان بود، گفت دیشب سگهای ولگرد در محوطه گلستان زیاد بودند. همسایهها میگفتند سگها که بوی خون شنیدند، شروع به کندن خاک کردند و به جایی رسیدند که به پیکر شهیدان نزدیک شدند و لباس و دست یک شهید را کندند.
از قبرستان آقسیدمرتضی که تعداد زیادی از شهیدان مجاهد را قبلاً دفن کرده بودند، صدای لودر میآمد. روز بعد رفتیم ببینیم آنجا چه خبر است. همینکه وارد شدیم دیدیم درگوشه شرقی گورستان، یک محیطی به طول۳۰متر و عرض ۳ متر خاکبرداری شده و خاک نامنظمی هم اطرافش ریختهاند.
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر