راستی این چه کینهای است که ۳۳ سال بعد از قتل عام سال ۶۷ هنوز خاموشی ندارد؟ حتی به سنگ مزار این شهدای والامقام هم رحم نمیکنند و نمیخواهند اسمی و یادی از آنها باشد. حالا هم توهین به عکسهایشان و یادبودشان در جایی که مهد آزادی است. البته این تازگی ندارد.
الان که ایام مقدس عاشورا است یاد آن شهدای والامقام افتادم که یزیدیان حتی به اجساد مطهرشان هم رحم نکردند و آن اجساد لگدکوب سم اسبان شد.
دشمن میخواهد که در تقدیر سرکش و وحشیاش با این همه لجام گسیختگی همه در اسارتش باشند، اما به قول برادر مسعود، بیچاره شب پرستان تیغ به کف، هلهله زن با سلاله خورشید و با نسل ایمان چه خواهند کرد؟ زنده یاد، شهید قهرمان اشرف فدایی از شهدای قتل عام سال ۶۷ همیشه اینرا با خودش زمزمه می کرد.
جلادان خمینی در زندان نیز وقتی با انواع شکنجههای جسمی نمی توانستند اراده مجاهد خلق را درهم بشکنند، از سر استیصال و ناتوانی با توهین و تحقیر و تجاوز کینه حیوانی و ماهیت لمپنیسم آخوندی خود را نشان میدادند که جز خواری و ذلت و ننگ تاریخی بر پیشانی سیاه آنها نخواهد بود.
اینجاست که عمل شنیع مزدور سعید بهبهانی مرا یاد لاجوردی سفاکترین جلاد تاریخ ایران انداخت، شکنجهگری که با فتوای خمینی ملعون بهترین فرزندان و آگاهترین افراد جامعه را با دستان خودش مورد ضرب وشتم و تیرباران قرار میداد و تنها ابزارش توهین کردن، زدن و کشتن… بود. نسلکشی که با هیچ نمونه تاریخی قابل قیاس نیست.
لاجوردی مادر کبیری (معصومه شادمانی) را درحالیکه روزه بود شکنجه میکرد و خودش بر شقیقهاش تیر خلاص زد.
در شهریور۶۰ که در سلولهای ۳۱۱ بودیم، یک شب لاجوردی با تعدادی از پاسداران به سلول اشرف احمدی که کودک خردسالی داشت یورش بردند و بچه را به زور از مادرش جدا کردند. در حالیکه بچه شیون میکرد و مادرش اعتراض میکرد که این وقت شب بچه را کجا میبرید.
در سلولمان یکی از خواهران به لاجوردی گفت شما مقصر بودید که ۳۰ خرداد بوجود آمد. جلاد به او گفت جواب تو را جای دیگر میدهم و بعد شنیدم که او را به اتاق شکنجه بردند و بعداز ۲ ماه اعدام کردند.
وقتی زن مجاهدی به لاجوردی میگوید: در مورد اعدام خودم حرفی ندارم دوماه فرصت می خواهم که تا کودکم که باردار هستم متولد شود، لاجوردی با فریاد میگوید: دوساعت هم به تو وقت نمیدهم و دستور داد که همان شب او را اعدام کنند.
لاجوردی می گفت: «کسی که در درگیری کشته شود یا در زندان بهر طریق غیر از اعدام باشد او را در قبرستان مسلمانان دفن نمیکنیم.»
لاجوردی زندانیان را برای کشتن دوستانشان به جوخههای اعدام می برد
به قول زنده یاد حمید اسدیان که در کتاب شکنجه و شکنجه گران گفته :
«راهی که آخوندها برگزیده و طی کردهاند عصیانی است علیه پیشرفت وتعالی
لجام گسیختگی درندهای است ویرانگر، جانوری که پس از قرنها زندگی در غار عزلت خود ؛ در صبحی دور از انتظار؛ دیوار مقابل خود را فروریخته می یابد و خود را حاکم بر سرنوشت میلیونها انسان می بیند نشستن در همان غار مترادف دفن تاریخی این هیولا است و هیولا با غریزه خود بومیکشد که بقایش در حمله و هجوم به انسانها و دریدن و تکه پاره کردن آنها است.»
و الان نیز یاد شهدای قتل عام به عنوان نه یک خاطره نه یک یادبود بلکه تاریخ ایران زمین مان است که بهترین فرزندان این خاک رسم ایستادگی تا به آخر با نام مجاهد خلق را در سنگ سنگ میهن مان به ثبت دادند. در برابر این دژخیمان که همیشه رشته شلاق شان با هر شکل را میبافند، میایستیم و به قول شاملو سنگهای زندان را به دوش میکشیم، به سان فرزند مریم که صلیبش را به دوش گرفت تا وقتی که همه این جانیان را به مجازات برسانیم و این دور نیست.
سی هزار طناب دار
سی هزار نگاه ملتهب زندانی
سی هزار ستاره در شب بی ستاره
آنها که به ابدیت شادی ایمان داشتند
و اینک سی هزار شد جاری رود و ترانه جنگل و کوه
سی هزار شعله درخشان
برای این ترانه بیدار جنبش دادخواهی باید زیست
برای این آواز پایدار باید جان داد
برای این باران بی دریغ باید جانانه شد
چون طناب دار جلادان است
پروین فیروزان – اشرف۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر