ضمن تشکر بیکران از خواهر مریم عزیز که پرچمدار جنبش دادخواهی قتلعام ۶۷ شدند و به ما هم امکان شرکت در این جنگ مقدس را دادند تا بتوانیم ذرهیی از دینی که نسبت به آن سربداران بر گردنمان هست را ادا کنیم.
آن عاشقان شرزه که با شب نزیستند، رفتند و این شهر خفته ندانست کیستند؟
فریادشان تموج شط حیات بود چون آذرخش در سخن خویش زیستند
من اردیبهشت سال۶۱ در تهران دستگیر شدم و حدود۵سال ونیم در زندانهای اوین و گوهردشت بودم که یکسال آنرا در انفرادی گذراندم. شهریور سال۶۶ بعد از اینکه بهم حکم دادند و به زندان دستگرد اصفهان منتقل شدم.
در دوران زندان، شاهد اعدامهای گستردهیی بودم شبهایی که در اوین صدای تیرخلاص اعدامها تا ۶۰۰نفر هم میرسید این خط خمینی بود چون بقای خودش را در فنای مجاهدین تا آخرین نفر میدانست.
همانطورکه میدانید قتلعام علاوه بر تهران در همه شهرستانها هم بوده و من بهعنوان یکی از شاهدان قتلعام خواهران مجاهد در زندان دستگرد اصفهان میخواستم مشاهداتم را با شما در میان بگذارم.
وقتی وارد زندان اصفهان شدم مدتی در انفرادی بودم بعد که به بند عمومی منتقل شدم. از تعداد کم زندانیان بهخصوص در مقایسه با زندانیان اوین تعجب کردم از هر کس هم علت را سؤال کردم میگفتند عدهیی حکم اعدام داشتهاند قبلاً اعدام شدهاند و تعدادی هم آزاد شدند و فقط حدود ۱۲نفرباقیمانده بودند. ازین تعداد چند نفر ازسایرگروه هابودند که آنها را هم تا عید۱۳۶۷ آزاد کردند و فقط ۹ نفر هوادار مجاهدین باقی ماندیم و ما را هم بهدلیل تعداد کم به محلی بهنام بند قدیم که حیاط بسیار کوچک با یکی دو اتاق داشت بردند.
روز هفتم یا هشتم مرداد سال۱۳۶۷ ما ۹نفر را تکتک با چشمبند در اتاقی بیرون محوطه بند صدا کردند و چند سؤال کردند. وقتی برگشتم متوجه شدم۷نفر دیگر به بند برنگشتند و بعد، از زندانبان بهصورت تلویحی شنیدم اعدام شدهاند. این موضوع من را در شوک و ناباوری زیادی فرو برد از آنجا که ملاقاتها قطع شده بود و همه وسایل ارتباط جمعی رادیو، تلویزیون، روزنامه را گرفته بودند نمیدانستم چه اتفاقی دارد میافتد تا اینکه بعداز۴-۳ماه ملاقاتها آزاد شد و از طریق خانوادهام متوجه گستردگی اعدامها در تهران و شهرستانها شدم و اینکه شهدای زندان اصفهان، در باغ رضوان دفن کردند.
و حالا ما برای دادخواهی خون این شهیدان پشت سرخواهر مریم پرچم جنگ بلند کردهایم و تا به محاکمه کشاندن عاملان و آمران این قتلعام دست برنخواهیم داشت و منهم برای همین زندهام و نفس میکشم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر