مونا گنجه ای:
از پشت درهای بسته محصور صدای بال بال عقابانی میآمد که تیزتاب نگاهشان تندری است در آسمان ابری جهان.
بیایید هم آوا با مرغانمان در قفس فریاد برآریم: زنده باد آزادی زنده باد پرواز برای آزادی
من بیآن که بدانم در میان قهرمانان بزرگ شدم. ده تن از اقوام ما در قافله سالار شهیدان دهه۶۰ بودند. عمویم کامل گنجهای زندانی سیاسی زمان شاه در سال۶۴ برای پیوستن به مجاهدین از خواهرانش خداحافظی کرد. اما هرگز خبری از او باز نیامد. شوهر عمهام حسین کریمیان، برادرم مرتضی، محمد مشعوف دایی مادرم و سه دایی خودم عبدالله، عباس و حمزه محجوب همراه با دو پسرعمویشان.
نرگس سلامیان:
من از میان قفس هم جوانه خواهم زد و از ورای هبوطم طلوع خواهم کرد.
هزار دفعه اگر مرا زمین هم بزنند هزار دفعه قویتر شروع خواهم کرد.
خواهران و برادران، همه ما از دهه۶۰ شهادت ها و اسارتهای همرزمان خواهران و برادرانمان را دیدهایم و شنیدهایم. دو برادر من هم به نامهای حسن و علی سلامیان جزء شهدای سرفراز مجاهد خلق بودند. علی در مرداد ماه سال۶۰ در حالیکه فقط سه روز از دستگیریاش گذشته بود، تیرباران شد. او ۱۶سال بیشتر نداشت و از طریقی وصیت نامهاش را بهدست پدر و مادرم رساند. او در وصیت نامهاش نوشته بود: مردگان واقعی کسانی هستند که قیمت مبارزه را برای آزادی خلقشان نمیپردازند.
فرخنده ذاکری:
خواستند ما را دفن کنند غافل از اینکه ما بذر بودیم.
این جمله این روزها که همه ایران و جهان پر از فریاد دادخواهی است، خیلی بیشتر از همیشه لمس کردنی است. آن روزها که خمینی فتوای قتل میداد، رئیسی دژخیم هزار هزار حکم اعدام مینوشت، پور محمدی و ناصریان و همه دژخیمان برای کشتار عجله داشتند، فکر کردند که دفن کردند. فکر کردند ک دیگر بعد از این جنایت که در تاریخ بینظیر است، کسی جرأت نمیکند اسم مجاهد را به زبان بیاورد. اما در خاوران و همه مزارها این بذر بود که در خاک شد. بذر شرف و ایستادگی، بذر مجاهد خلق
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر