برگرفته از سایت موزیک اشرف
جنگل آتش گرفته بود و مي سوخت. خرگوش ها تازه از خواب بيدار شده بودند و وحشت زده تلاش مي كردند فرار كنند. ببر مي گفت من قوي هستم. به جاي ديگری مي روم و دوباره زندگي ام را ميسازم. فيل خودش را به رودخانه رسانده بود و با ريختن آب روي بدنش خود را خنك ميكرد و در فكر گريز بود.
آتش سوزي در جنگل
اما گنجشکی نفس نفس زنان خود را به رودخانه مي رساند، با نوكش قطره يی آب برمي داشت، پرمي كشيد و دوباره برمي گشت.
از او پرسیدند: چكار داری می كني؟
پاسخ داد :آب را مي برم و روي آتش مي ريزم!
به او گفتند : آخر اين آتش در مقایسه با آبی که تو می آوری خيلي زیاد است ! این آب فایده ای ندارد!
گنجشك گفت: شاید نتوانم آتش را خاموش کنم ، اما وقتي از من پرسيدند زمانی که جنگل در آتش می سوخت تو چكار کردی،پاسخ می دهم : هر آنچه از من بر می آمد!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر