قتل عام سال ۶۷ ـ دهه شصت و خیز خمینی برای قتل عام یک میلیون نفر...
آخوند ملاحسنی، نماینده خمینی در ارومیه یکبار به یکی از رسانههای حکومتی گفته بود:
«حضرت امام خمینی (ره) در جواب برخی از رؤسای دادگاههای انقلاب، که نمیخواستند خیلی اعدام بدهند، فرمودند: اگر یک میلیون نفر هم باشند، یکشبه دستور میدهم همه اینها را به رگبار ببندند و قتلعام کنند» (روزنامه حیاتنوـ ۳ دی ۱۳۷۹).
با همین نسخه در تبریز و ارومیه و اردبیل بود که بسیاری از نوجوانان، جوانان و زنان و مردان شجاع اعدام و قتلعام کردند. جلادان حکومت ارتجاع نه فقط زندانی که خانواده زندانیان سیاسی را هم مورد هدف قرار دادند. مجاهد شهید اکبر چوپانی، یکی از زندانیان سیاسی مقاوم تبریز بود که او را در زندان و در زیر هشت با ضربات مشت و لگد و چاقو بهشهادت رساندند. در حالیکه سوز سرمای زمستان بیداد میکرد، دهها نفر از زندانیان مجاهد را در سرمای تبریز و ارومیه در زیر شکنجه زجرکش و مثله کردند. دژخیمان خمینی ثریا ابوالفتحی، دانشجوی ۲۰ساله هوادار مجاهدین را در حالی که باردار بود، در یک محاکمه سرپایی کوتاه در تبریز به جرم مجاهد بودن تیرباران کردند. علت سرعت و عجله در اعدام این شیرزن قهرمان این بود که وی در پاسخ درخواست رذیلانه آخوند موسوی تبریزی، سیلی محکمی بر بناگوشش نواخت.
به این ترتیب دهه شصت در چهار گوشه ایرانزمین بساط دار و اعدام؛ و شکنجه و تیرباران برپا شد.
دهه شصت؛ دهه نجابت و صلابت یاران از یکسو؛ و دهه رذالت، بیرحمی و شقاوت شیطانصفتان خونآشام از سوی دیگر. در همین دهه شصت بود که به فرمان خمینی بازجوهای زندان رسماً به دختران زندانی قبل از اعدام تجاوز کردند و خون زندانیان را قبل از اعدام کشیدند. در همین دهه بود که نوزاد یک ماهه را مقابل چشمان مادر [مجاهد شهید بتول عالم زاده] کشتند تا از این مادر قهرمان ندامت و اعتراف بگیرند. اما رژیم جنایتکار خمینی هنوز نسل مجاهد را نشناخته بود که تا کجا برای خلق محبوب خود آماده فداکاری هستند.
قتل عام سال ۶۷ ـ قتل عام سفید در قزلحصار
در یادداشتهای یکی از زنان مجاهد [نسرین فیضی] آمده است:
«نمیتوان صحبت از قتلعام سال ۶۷ کرد، اما به واحد مسکونی بهعنوان نمونهیی از قتلعام «سفید» اشاره نکرد. واحد مسکونی صرفاً محلی برای تنبیه نبود. در سال۱۳۶۲ (مانند قتل عام ۶۷) واحد مسکونی با هدف حذف هویت و نابودی پدیدهیی به نام «زن مجاهد خلق» راهاندازی شد. این جنایت با فرمان دژخیم لاجوردی و با مدیریت داوود رحمانی و حضور شبانهروزی تعدادی از بازجویان و پاسداران در محل واحد مسکونی پاسداران در بخشی از ورودی زندان قزلحصار اجرا میشد. بارها لاجوردی و دیگر بازجویان میگفتند «یا باید بشکنید (یعنی خیانت کنید) یا بهسر حد دیوانگی برسید تا به درد رجوی هم نخورید».
اکثر زندانیان بعد از نزدیک به یک سال و نیم، از واحد مسکونی و از واحد قفسها در زندان قزلحصار به بند ۸برگشتند. وقتی این زندانیان وارد بند شدند، همه ما شگفتزده شدیم، چرا که آنها قابل تشخیص نبودند، همه بهغایت لاغر و پیر و خمیده شده بودند. صورتهایشان چروک و پـر از لک و پیس شده بود و پشتشان قوز درآورده بود. وقتی به بعضی از آنها دست میزدیم دچار تشنج میشدند. بعضی از آنها در بند راه میرفتند و ناگهان فریاد میزدند: «من ترا میشکنم». شبی نبود که با فریادهای آنها از خواب بلند نشویم، جیغ میزدند و شروع میکردند بهگریه کردن و ما هم پابهپای آنها گریه میکردیم. خدایا این جنایتکاران با این بچهها چه کار که نکرده بودند. گاهی طی روز میدیدی که رو بهدیوار نشستهاند، زانوهایشان را بغل کرده و گریه میکنند. یا ساعتها کنار دیوار مینشستند و به نقطهیی خیره میشدند. یکی دوبار به آنها نزدیک شدیم که بپرسیم چه بلایی سرشان آمده است، اما حالشان بدتر میشد. دیگر تصمیم گرفتیم اصلاً سر واحد مسکونی با آنها صحبت نکنیم تا حالشان به وضعیت عادی برگردد. بعضیها موهایشان در طی این مدت سفید شده بود. اغلب شب تا صبح نمیخوابیدند و یا روزها بهحالت ضعف میافتادند…
زهرا فلاحتی که در جریان قتلعام سال ۶۷بهشهادت رسید، به بچهها تأکید میکرد که دو چیز را رعایت کنیم: اول اینکه از آنچه در واحد مسکونی بر آنها گذشته است، سؤال نکنیم؛ دوم اینکه در مورد آنها قضاوت نکنیم و در برابرشان صبور و مهربان باشیم و کمکشان کنیم که بهحالت عادی برگردند، چون نمیدانیم چه بلاهایی سر آنها آمده است. خیلی از آنها با وجود گذشت سالها هنوز هم به وضع طبیعی بازنگشتهاند. شکر محمدزاده یکی از همان زندانیان بود که سال۱۳۶۷ سر بدار شد».
ادامه دارد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر