استراتژی قیام و سرنگونی
اشرف کانون استراتژیکی نبرد
نقدینه بزرگ ملت درمبارزه آزادیبخش با رژیم ولایت
مسعود رجوی ـ قسمت پانزدهم
در ادامه بحث، به وقایع و فضای سیاسی خرداد ۶۰، باز هم اشاره خواهم کرد اما صبر کنید تا ابتدا به تصفیه حساب خمینی با جبهه ملی و اعلام ارتداد آن بپردازیم.
مسعود رجوی در تشریح وضعیت جبهه ملی و تصفیه حساب خمینی با آنان گفت:
در آستانه ۳۰خرداد ، همچنانکه در قسمتهای قبل اشاره کردم، جبهه ملی برای روز ۲۵خرداد که ضمناً مصادف با سالروز شهادت مجاهد بزرگ رضا رضایی (در سال ۱۳۵۲) بود، اعلام تظاهرات و راهپیمایی بزرگ کرده بود و طبعاً از مجاهدین انتظار حمایت داشت. در آن ایام مجاهدین هر روز در سراسر تهران تظاهرات پراکنده و موضعی داشتند و به شرحی که بعداً خواهم گفت تلاش میکردند این سلسله تظاهرات مسالمتآمیز به یکدیگر متصل و تبدیل به یک تظاهرات بزرگ مانند تظاهرات بزرگ مادران در اوایل اردیبهشت بشود. اما بدلایلی که خواهم گفت امکانپذیر نبود.
خمینی دیگر جایی برای یک تظاهرات کوچک مسالمتآمیز چند هزار نفره و حتی چندصدنفره باقی نمیگذاشت. هر تظاهرات در هرگوشه شهر را، ساعتی بعد به صحنه جنگ و شلیک هوایی و زمینی با مجروحان و مصدومان بسیار تبدیل میکرد. با این همه ما از تظاهرات پراکنده در سراسر شهر در اعتراض به اختناق و دیکتاتوری و عزل بنیصدر دستبردار نبودیم و نزدیک به دو هفته هر روز در نقاط مختلف شهر با دست خالی، با کمیته و سپاه که بهشدت سرکوب میکردند، درگیر بودیم.
دکتر سنجابی که ریاست جبهه ملی را بهعهده داشت چند بار پیام فرستاد و خواستار دیدار بود. ما برادرمان، شهید قهرمان علی زرکش (جانشین مسئول اول سازمان پس از بهشهادت رسیدن موسی) را به دیدار ایشان فرستادیم.
دکتر سنجابی وزیر خارجه بازرگان بود و او بود که برادرم کاظم را که در دهه 1330شاگرد قدیمی خودش در دانشکده حقوق دانشگاه تهران بود، برای سفارت ایران در مقر اروپایی مللمتحد انتخاب و به بازرگان و خمینی معرفی کرد. سنجابی نخستین وزیر و شخصیت نامدار ملی بود که حتی قبل از انتخابات خبرگان، در فردای راهپیمایی یکصدهزار نفری مجاهدین برای مجاهد اسیر محمدرضا سعادتی در اوایل ۱۳۵۸، بهعنوان اعتراض دست از همکاری با دولت بازرگان کشید. من بعداً با سنجابی در خانهاش در شمال تهران دیدار کرده بودم و او نسبت به حمایت ما از مواضع ملیگرایانه و دموکراتیک، اطمینان داشت. قبل از آن هم برای حفاظت خود تفنگ کلاشینکف خواسته بود که تأمین کردیم.
***
اختلافات و دعواهای بازرگان با سنجابی و جبهه ملی چیز تازهیی نبود و در سال 1340به انشعاب بازرگان از جبهه ملی و تشکیل نهضت آزادی انجامیده بود. در واقع تشکیلات منسجمی بهعنوان جبهه ملی وجود نداشت و دکترین آیزنهاور در دهه 1950میلادی مبنی بر حمایت از رژیم شاه بهعنوان یک حلقه ضروری در برابر اتحاد شوروی، بسیاری از رجال جبهه را منفعل کرده و به سیاست «صبر و انتظار» کشانده بود. میگفتند که مصدق در تبعید و انزوای دهکده احمدآباد در کرج از این وضعیت بسیار ناراضی است. دستنوشتههای مصدق در آن روزگار نشان میدهد که قویاً به نسل جوان و مجاهدانی همچون مجاهدان الجزایر چشم دوخته است.
مسعود رجوی در ادامه به آرزوی بزرگ دکتر مصدق اشاره کرد و افزود:
اما پیشوای محصور نهضت ملی در همان حال در سال ۱۳۴۰با اشاره به تجربه ارتش آزادیبخش الجزایر، پیام خود را به نسلهای بعد رساند و نوشت: «ملتی هم هست که در راه آزادی و استقلال از همه چیز میگذرد و دیگران هم اگر علاقه به وطن دارند باید از همین راه بروند و آن را انتخاب نمایند». در همین یادداشت کوتاه در حاشیه کتاب «الجزایر و مردان مجاهد» وی خاطرنشان کرد «باری، حرف زیاد است و مستمع به تمام معنی فداکار کم، بلکه خدا بخواهد که این نقیصه در ما رفع شود و ما هم بتوانیم بگوییم مملکت و وطنی داریم و در راه آزادی و استقلال آن، از همه چیز میگذریم».
پیشوای نهضت ملی، در آبان 1341هم ذیل عکسی که به نسل جوان اهدا کرده بود نوشت: «به کسانیکه وقتی پای مصالح عموم به میان میآید از مصالح خصوصی و نظریات شخصی صرفنظر میکند به کسانیکه در سیاست مملکت اهل سازش نیستند و تا آنجاکه موفق شوند مرد و مردانه میایستند و یکدندگی به خرج میدهند. به کسانیکه در راه آزادی و استقلال ایران عزیز از همه چیز خود میگذرند. این عکس ناقابل اهدا میشود.
احمدآباد-آبانماه ۱۳۴۱– دکتر محمد مصدق».
***
اما در 1359و در ابتدای سال 60، دکتر سنجابی چندین بار با برادران ما در تهران دیدار کرده بود تا مشترکاً چارهیی بیندیشیم. آخرین دیدار او با برادرمان علی زرکش در خرداد۶۰بود. دکتر سنجابی در آن زمان ۷۷سال داشت. وقتی برادرمان علی از دیدار با سنجابی برگشت، خیلی تحت تاثیر قرار گرفته بود و گفت آدم واقعاً از روی دکتر سنجابی خجالت میکشد که با این سن و سال، هم از یکسو محذورات امنیتی ما را درک میکند و هم با فروتنی به تشویق و رایزنی با بچههای مجاهدش میپردازد. بعد هم علی به من گفت فکر میکنم باید خودت برای بحث و قانع کردن دکتر سنجابی در این ملاقات میبودی….
علت را پرسیدم. گفت: برای بحث و قانع کردن دکتر سنجابی، چون برداشت من این است که او «توی باغ» نیست و نمیداند که چه در پیش است و خیلی روی تظاهرات 25خرداد حساب باز کرده…
گفتم: مگر تو ارزیابی و جمعبندی خودمان از اوضاع رامنتقل نکردی و مگر شرایط و آنچه را که این روزها توی خیابانها در سطح شهر با آن مواجه هستیم، و مخصوصاً این را که خمینی تصمیمش را برای حذف و جراحی، یکی پس از دیگری، گرفته است، نگفتی؟
گفت: من همه چیز را گفتم اما باز هم برداشتم این است که دوستان ما در جبهه ملی، آنچه را که میگذرد دست کم گرفتهاند و بیشتر به فکر برگزاری تظاهرات بزرگی هستند که اعلام کردهاند و اینکه هر طور شده با کمک مجاهدین برگزار شود. منهم گفتم ما همین حالا هم داریم تلاش مان را برای برگزاری تظاهرات بزرگ انجام میدهیم اما شرایط مثل قبل نیست…
علی در پایان گفت، با همه این توضیحات فکر نمیکند که دکتر سنجابی متقاعد شده باشد….
***
در همین زمان جبهه ملی، لایحه ضدانسانی قصاص را به باد حمله و انتقاد گرفته بود و همین، بهانه لازم را برای خمینی فراهم کرد تا فرصت را برای حذف جبهه ملی مغتنم بشمارد.
بگذارید اول درباره موضوع قصاص و لایحه ضدانسانی مربوطه که دست پخت بهشتی و قضاییه خمینی بود، توضیحاتی بدهم. در ادامه بحث، دوباره به جبهه ملی و منتهای دجالگری خمینی برای اعلام ارتداد و حذف آن از صحنه سیاسی برمیگردیم.
موضوع «قصاص»، از روز اول یکی از دعواهای جدی ما با خمینی بهلحاظ سیاسی و حقوقی و ایدئولوژیکی بود. دعوا از اسفند 57شروع شده و دو سال و چند ماه بود که ادامه داشت.
مجاهدین در فردای انقلاب ضدسلطنتی در اسفند ۱۳۵۷، با صدور اطلاعیهیی «درباره پارهیی مجازاتهای مجرمین عادی» اعدام و شلاق زدن را مورد اعتراض قرار دادند و اعلام کردند «صدور و اجرای این قبیل احکام تحت عنوان جاری کردن حدود اسلام… منتزع از شرایط اجتماعی، سیاسی و فرهنگی که جرم در ظرف آن صورت گرفته، روح قوانین جزایی اسلام را که جز از مواضع رأفت و رحمت و توبه و از بین بردن عوامل و انگیزههای جرم به مجازات نمینگرد، خدشهدار ساخته و آن را قسیالقلب و قشری جلوه میدهد».
در خاتمه اطلاعیه مجاهدین آمده بود: «توجه دادگاهها را به بخشی از فرمان علی علیهالسلام به مالک اشتر حکمران مصر جلب میکنیم: ”قلبت را از مهر تودهها انباشته کن و محبت نسبت به آنها و لطف به آنها. بر علیه ایشان سبع و چنانکهگویی خوردن آنها را غنیمت میشمری مباش. پس ایشان دو دسته اند: یا برادر دینی و عقیدتی تو هستند یا در خلقت و انسانیت با تو مشابهند که از پیش گرفتار لغزش شده و عوامل و شرایط بدکاری به آنها روی آورده و به عمد و یا سهو در دسترس شان قرار گرفته است. پس با بخشش و گذشت خود آنان را عفو کن همچنانکه دوست داری خدا با بخشش و گذشتش ترا بیامرزد…“.
بنابراین از حضرت آیتالله خمینی و حضرت آیتالله طالقانی و دولت آقای مهندس بازرگان تقاضامندیم که در جهت ممانعت از خدشهدار شدن چهره پاک ایدئولوژی اسلام هر چه سریعتر اقدام نموده و مجازات جرایم عادی را به مراجع ذیصلاح قضایی دادگستری واگذارند».
***
دعوا بر سر مجازاتهای ضدانسانی و لایحه قصاص بین ما و خمینی لاینقطع ادامه داشت.
در نخستین ماه رمضان پس از انقلاب ضدسلطنتی در مرداد ۵۸، من در دانشگاه تهران گفتم این از سنتهای طاغوتی است که میخواهد «به ترتیبی صلاحیتهای دادگستری را خدشهدار کند، به ترتیبی تمامیت قوه قضاییه را، از آن بگیرد. این باید در قانون تصریح شود، که جز در موارد جرایم حرفهیی نظامیها، آن هم جرایم مربوط به حرفهشان، همه جرایم دیگر، محل طرح و حلش، دادگستری است. بهخصوص جرایم سیاسی و مطبوعاتی که دقیقاً بایستی با حضور هیأت منصفه برگزار شود. در همین روزها ما نمیتوانیم از ابراز تأسف خودداری کنیم، وقتی میبینیم محاکم انقلاب که بایستی صرفاً به جرایم ایادی رژیم پهلوی بپردازند… وارد مسائل دیگری هم میشوند، یعنی جرایم عادی. در حالی که هیچ لزومی ندارد… به مسأله فحشا یا گرانفروشی یا فساد یا هر مسأله دیگری این محاکم رسیدگی کنند.
در همین جا روی صلاحیتهای دادگستری باید تأکید بکنیم. از نظر ما پلیس شهربانی و ژاندارمری بایستی بهعنوان ضابطین عدلیه، اولاً یکی شوند…. ثانیا این نیروی واحد پلیس هم تحت فرماندهی دادگستری است، آن هم بهعنوان ضابطین، نه بهعنوان نیروهای مسلح سرکوبگر، که سرانجام به ستاد نیروهای کل مسلح در رژیم قبلی تبدیل شدند.
بهعکس اداره اینها که افرادش بایستی در مناطق، در هر منطقهیی، افراد محلی باشند و انتخاب شوند، میبایست در دست محاکم دادگستری و قضات آنجاباشد».
***
حرف ما با خمینی و رژیمش در این مقوله که بسیار هم گفته و نوشتهایم این است که:
«راستی که این آخوندها عجب موجودات رذل و پلیدی هستند. از یکطرف نان تشیع و باب اجتهاد را میخورند. از طرف دیگر انگار نهانگار که احکام (و بهخصوص حقوق جزا و جزائیات) مشمول همین اجتهاد است و دینامیسم دارد.
اصلاً اجتهاد برای چیست؟ برای انطباق اصول و احکام با شرایط متغیر. تضمینکننده پویایی و دینامیسم اسلام و قرآن. والا چه نیازی به باب اجتهاد و رساله و تقلید بود؟ اصول و احکام کلی و ثابت (مثل رکعتهای نماز و مبطلات آن) که از قبل مشخص بود و با اجتهاد چیز جدیدی به آنها اضافه نمیشود. اگر اجتهاد نبود، دیگر چه نیازی به تقلید در فروع و شرایط متغیر و مرجع تقلید بود؟
در تشیع و اسلام انقلابی و در اسلام مجاهدین، نخستین ویژگی پویایی و دینامیسم آن است. اسلام یک شریعت خشک و منجمد نیست. اگر این دین مربوط به هزارههای پیشین است، خوب دیگر چرا باید به آن چسبید؟ ولش کنید. بنابراین، از مرتجعان باید پرسید چرا از یکطرف نان اجتهاد را میخورید و ازطرف دیگر سنگسار میکنید و در ملأعام تازیانه میزنید. آخوندها جنایتهای خود را بهنام اسلام به جهان معرفی میکنند. درضمن همه میدانند که این کارها هدف غاییش ایجاد رعب اجتماعی و سیاسی است. عجبا، اگر اسلام این است، پس بفرمایید ارتجاع و جاهلیت چیست؟ پس قساوت و سنگدلی را تعریف کنید. اگر راست میگویید یک نمونه از حضرت علی یا پیغمبر بیاورید که این کار را کرده باشند، چون سنگسار اصلاً مجازات اسلامی نیست. بسیاری از مجازاتهای آن روزگار ریشه در قوانین تلمود دارد یا مثل اینیکی سوابقش بهیهودیت برمیگردد. وانگهی، چطور است که آخوندها از آخرین دستاوردهای فنی، علمی و حرفهیی و تخصصی پایان قرن بیستم استفاده میکنند، اما جزائیات و قصاص رژیمشان متعلق بههزارههای پیشین است؟ از آخوندها بپرسید چرا دنبال موشکهای میانبرد و دوربرد و سلاحهای شیمیایی و اتمی و میکروبی هستید و دنبال همان چرخ چاه و اسب و منجنیق نیستید؟ چرا از یکطرف، برای بقای رژیم خود از کیسه ملت ایران، از آخرین پیشرفتهای فنی و تخصصی مربوط بهفازهای پایانی دوران رشد سرمایهداری استفاده میکنید؟ اما از طرف دیگر تابع جزائیات هزارههای پیشین مثل سنگسار هستید و دست و پا میبرید؟ یا از روی بلندی پرتاب میکنید؟ کدام را باور کنیم؟
این آخوندها تا دهه سی و چهلو سالهای ۱۳۵۰ریشتراشیدن را هم حرام میدانستند. خمینی بهصراحت این را میگفت. حتماً یادتان هست برخی از آخوندها تلفن، ماشین، قطار و رادیو و تلویزیون را هم حرام میدانستند. نهحرفهای تلویزیون، بلکه خود دستگاه تلویزیون را هم حرام میدانستند. درحالیکه اگر ملاک حلالی و حرامی حرفهایی که زده میشود، باشد؛ تلویزیون رژیم از هر تلویزیونی حرامتر و ننگآلودتر است. چون لکهیی بر دامن قرآن و اسلام است، ارتجاع و شرک و جاهلیت را تبلیغ میکند. مجاهدین برای همینها دربرابر آخوندها بهپاخاستهاند. در ورای همه دلایل سیاسی و اجتماعی، دلیل خلّص ایدئولوژیکی برای مبارزه عنصر مجاهد خلق با حاکمیت آخوندی همین است که خمینی و رژیمش بدترین لکه بردامان اسلام است. دلیلی افزون بر دلایل سیاسی و اجتماعی که به پلیدی و نجس بودن این رژیم در تمامیتش مربوط میشود. این است مفهوم «کلسوء» و «کلشر». مجاهد از همه میپرسد شاخص اسلام، حضرت علی است یا مرتجعان خوارج؟ امام حسین است یا یزید؟ ائمه اطهار هستند یا خلفای جبّار؟
خب، حالا ما درمورد آخوندها کدام را باور کنیم؟ سطح تولید و قوای مولده یکهزارو چهارصدسال پیش را باورکنیم یا این روزگار را؟» (دو اسلام سراپا متضاد- ۱۳۷۶).
***
در سال 76، مجاهدین یک فیلم مستند سنگسار را از کشور خارج کردند که در بسیاری از کشورهای جهان منتشر شد و افکار عمومی را بهشدت تکان داد.
در همان سخنرانی من گفتم:
«از دید خمینی و رژیمش و آخوندهای خمینیصفت و همه اضداد اسلام انقلابی و مردمگرا، اسلام یعنی همین! بگذریم که این سنگسار در مقایسه با شکنجههای مجاهدین و بهخصوص زنان مجاهد خلق، چیزی نیست. ولی کیست که این فیلم را ببیند و در خود نپیچد و نخواهد از عمق جان و جگر فریاد بکشد. وای بر سنگدلان و سنگیندلان. این تازه چیزی است که رژیم در ملأعام انجام میدهد. اما از شکنجههای مجاهدین در شکنجهگاههای رژیم که نمیشود فیلم برداشت. با اینهمه، همین فیلم سنگسار برای نشاندادن طینت این رژیم پلید بهاندازه کافی گویاست.
یادتان هست روزی که خمینی با قاضیالقضاتش پشت تصویب لایحه قصاص بودند، نشریه مجاهد آشکارا و با تیتر درشت آن را نهفقط ضداسلامی، بلکه یک «لایحه ضدانسانی» معرفی کرد. در خرداد ۶۰، خمینی که سخت از این تیتر نشریه مجاهد گزیده شده بود در یکی از سخنرانیهایش تیغ بر کف، تکرار میکرد که بله اسلام را ضدانسانی خطاب میکنند. البته چون هنوز در آن ایام از مجاهدین چشم میزد، در سخنرانی از مجاهدین بهصراحت اسم نبرد و بهجای آن بهمصداق به در میگویند که دیوار بشنود، بهجبهه ملی آنروزگار اشاره کرد. اما نشریه مجاهد در سراسر ایران، در ابعاد ۵۰۰ـ ۶۰۰هزار نسخه، توزیع میشد و همه میدانستند که مجاهدین این لایحه را فراتر از ضداسلامی، «ضدانسانی» میدانند. بله، به همین دلایل میگفتیم مرگ بر ارتجاع» (دو اسلام سراپا متضاد- ۱۳۷۶).
خمینی (بهار۱۳۶۰) تلویزیون رژیم:
خشم و اندوه امام از ائتلاف ملیگراها، منافقین و بنیصدر بر ضد قرآن
من نمیدانستم که اینها ائتلاف پیدا میکنند مرکز ائتلاف شان یکجاست و ائتلاف پیدا میکنند با منافقین و بهطور صریح مردم را دعوت کردند به اینکهای مسلمانها بیائید و حکم قرآن را، حکم غیرانسانی قرآن را، در یک کشور اسلامی اینطور سبّ بر قرآن و سبّ بر اسلام به مریی و منظر مسلمین بشد و فلان معمم تأیید کند و فلان معمم هم تأیید کند و فلان مقام هم تأیید کند و دعوت به شورش در مقابل چی؟ در مقابل نص صریح قرآن
***
اما در اردیبهشت سال 60یکبار دیگر دعوا بر سر لایحه قصاص بالا گرفت. از نشریه مجاهد برایتان میخوانم:
- «لایحه قصاص، اهانت به مقام انسانیت بهویژه زن قهرمان ایرانی در عصر کبیر آگاهی خلقها». (۲۴اردیبهشت ۱۳۶۰)
- «بررسی لایحه قصاص، پیرامون عملکردهای مرتجعین تحت عنوان جاری کردن حدود اسلام» (۱۴خرداد ۱۳۶۰)
و حالا به قسمتی از مقاله مجاهد در همین مورد در اردیبهشت 60توجه کنید:
«اکنون بیش از دو سال از اولین اعتراض مجاهدین خلق در مورد مجازاتهای غیراسلامی و غیرانسانی میگذرد… پس از آن حتی بهرغم موضعگیریهای مکرر مجاهدین و دیگر نیروها و شخصیتهای مسلمان و مترقی و انقلابی هر روز در گوشه و کنار این میهن شاهد صحنههایی غیرانسانی و غیراسلامی از سنگسار و بریدن دست و اعدامهای خیابانی و… بودهایم. رفتاری، که بهحق لکه ننگی آشکار بر دامان مدعیان ریایی اسلام و انقلاب محسوب میشود.
لایحه قصاص که پس از قریب دو سال ارتکاب جنایت و رفتار ضداسلامی و ضدانسانی حضرات از طرف حزب حاکم جمهوری تدوین و اسباب خوشآمد کارمندان این حزب در مجلس را فراهم آورده است چیزی جز وجههیی قانونی بخشیدن به اعمال ضداسلامی گذشته و هموار کردن، ادامه و اوج بخشیدن به آن در آینده نیست.
و این همه در حالیست که تدوین کنندگان این لایحه و اصرار کنندگان بر آن، عمدتاً خود جزو نقض کنندگان حقوق انقلابی این خلق ستمزده بوده و بر اساس قوانین جزایی اسلام خود قبل از همه مستحق حسابرسی میباشند…
و اینک همین مرتجعین انحصارطلب برای مخفی کردن چهره جنایتکار خود لایحهیی را تدوین نمودهاند تا هر روز در گوشه و کنار این مملکت از این مردم محروم و مضطر و یا مجرمین درجه چندم بهعنوان قصاص صحنههای فجیع خلق نموده و اذهان تودهها را از اعمال خود منحرف نمایند.
تشریح شنیع و چندش آور جرایم مطابق آنچه در مواد لایحه قصاص آمده است نیز جز به منظور تحتالشعاع قرار دادن جنایتها و غارتگریها و حق کشیهای صاحبان قدرتهای غصبی نیست. چرا که هم بر اساس فلسفه جزا در اسلام که در آن قبح و تأثیرات اجتماعی جرم جای فوقالعاده مهمی دارد و هم بر اساس اخلاق اجتماعی موجود، این تشریح و توضیحات، اساساً نادرست است».
***
شخص خمینی این حرفها را از سوی مجاهدین، به دو دلیل فرو میخورد هر چند که هر عبارت و هر کلمه آن تیری به قلبش بود. یکی بهخاطر اینکه در افتادن با مجاهدین از او قیمت زیادی میگرفت و دیگری بهخاطر این بود که ما دقیقاً از زاویه ایدئولوژیکی و قرآنی و با مستندات غیرقابل انکار اسلامی با او روبهرو میشدیم بهنحوی که هم زدن آن بیشتر به زیانش تمام میشد. در عین اینکه ایادی او از هیچ چماق و سرکوبی علیه مجاهدین فروگذار نمیکردند.
یکبار در4اسفند 59به همین مناسبت گفت: «این چماق زبان و چماق قلم، بالاترین چماقها است که فسادش صدها برابر چماقهای دیگر است…».
خمینی: این چماق زبان و چماق قلم، بالاترین چماقها است که فسادش صدها برابر چماقهای دیگر است. اونهایی که میخوان صحبت بکنن و خصوصاً در این چند روز زیاد هم هستند، باید توجه بکنند به اینکه قبل از اینکه میخوان صحبت بکنن، بنشینن و با خودشون فکر بکنن ببینن که این زبان چماق است و میخواد به سر، به دست دیگری کوبیده بشه، یا اینکه این زبان، زبان رحمت است و برای وحدت؟
***
در ادامه مسعود رجوی به تشریح موضعگیری ۴ تیرماه خمینی پرداخت و گفت:
در همان ایام، من تعارفات را کنار گذاشته و در مصاحبههایی که بهمناسبت سالگرد انقلاب ضدسلطنتی انجام دادم، با اعتراض آشکار به اینکه بنیانگذاران شهید مجاهدین را در 4تیرماه گذشته دزد خطاب کرده بود و این را ملت ایران نپذیرفتند، بیپرده و با صراحت در مورد خمینی گفتم: «مخالفت آشکار سیاسی و اقتصادیـاجتماعی و ایدئولوژیکی ایشان با بخش اعظم موضعگیریها و نظریات سیاسیـایدئولوژیک مجاهدین، از انحلال نظام شاهنشاهی ارتش و جایگزین کردن ارتش خلق گرفته تا مسائل مربوط بهانتخابات و قضاییه و ملیتها و قانون اساسی و تقسیم زمین و معیار مالکیت و آزادیها و عملکردهای دادگاههای انقلاب و دولت و سیاست خارجی و مسکن و شوراها و قراردادها و روابط مختلف امپریالیستی و طاغوتی، و از شیخ فضلالله نوری و آیتالله کاشانی و دکتر مصدق گرفته تا مسائلی از قبیل تکامل و استثمار و دیالکتیک، و مسائل جاری مانند نحوه مبارزه با اعتیاد، تا درگیریهای خیابانی و گروهی و انقلاب فرهنگی و بسیاری شخصیتهای مورد اعتماد ایشان و تصفیههای اداری و و و… دیگر نیاز بهبیان ندارد و بهخاطر همینها یا امثال همینهاست که مجاهدین را ”بدتر از کافر“ خواندند».
«بدتر از کافر خوانده شدن مجاهدین، بنا به تمام سوابق تاریخیشان، برای جامعه در مجموع بسیار بسیار ثقیل و ناپذیرفتنی بود و ضمناًچون با مستندات مکتبی و مذهبی نیز تطبیق نداشت، طبعاً نمیتوانست رضای خدا و ارواح طیبه پیامبر و ائمه اطهار را موجب شود. کمااینکه جامعه ایران در مجموع، باز هم بهحکم همه سوابق و لواحق، نمیتوانست ”آمریکایی بودن مجاهدین“ یا هتک حرمت شهدای آنان را پذیرا شود».
***
اما در آستانه 30خرداد60و برقرار کردن ولایت مطلقه، خمینی بهدنبال اعتراض جبهه ملی به لایحه غیرانسانی قصاص، لحظه مناسب و سوژه مناسب را برای تصفیه حساب، شکار کرد. قبل از ظهر روز 25خرداد که ساعتهایی بعد از آن تظاهرات جبهه ملی باید شروع میشد، با دجالگری جنجال عجیبی بپا کرد و جبهه ملی را مرتد اعلام کرد و عیناً مانند همین کارهایی که امروز خامنهای میکند، از آنها خواست به رادیو بشتابند و توبه کنند….
هدف خمینی این بود که ابتدا جبهه ملی را قربانی و از دور خارج کند، نهضت آزادی حساب کار خودش را بکند، عزل بنیصدر به سهولت انجام شود و مجاهدین هم که من غیرمستقیم مشمول حکم ارتداد و مهدور الدم شناخته میشوند توان عکسالعمل نشان دادن، نداشته باشند.
خمینی گفت: «دستبردارید از این تضعیف مجلس و تضعیف روحانیت و تضعیف ملت و تضعیف روحیه ملت و تضعیف روحیه ارتش… … جدا کنید حساب را از مرتدها اونها مرتدند، جبهه ملی از امروز محکوم به ارتداد است، بله جبهه ملی هم ممکن است بگن که ما این اعلامیه را ندادیم، اگر آمدند در رادیو، امروز بعدازظهر آمدند در رادیو، اعلام کردند به اینکه این اطلاعیهیی که حکم ضروری مسلمین جمیع مسلمین را غیرانسانی خونده، این اطلاعیه از ما نبودَ، اگر اینا اعلام کنن که از ما نبوده، از اونا هم ما میپذیریم. اسلام در رحتمش باز است، به همه مردم…
اگه توبه بکند قبوله. اگر کسی پیغمبر هم بکشه اگه توبه بکنه قبوله…
من هم احتمال میدم که این آقایون موفق به توبه نشند جدیت کنند الآن وقت است وقت باقی است تا اون وقتیکه پاتون را به گور وارد میکنید در توبه بازه رحمت خدا واسع است بیایید توبه کنید بیاید از کارهایی که کردید از دعوت به شورش که کردید از مخالفتهایی که با اسلام کردید بیاید توبه کنید برگردید. توبه همتون قبول است… …. یکی از چیزهایی که اینها باز براش سینه میزنند و جبهه ملی هم در اعلامیهاش چیز کرده: دانشگاه چرا باز نمیشه این دانشگاه آقا، دانشگاه شمارا بیرون داده دانشگاه باز بشَد ده بیست سال دیگه یک عده بیان همینها هستند. همینها که شمایید، اونا هم هستند که اسلام رو هیچ قبول ندارید احکام اسلام را احکام غیرانسانی میدونید…».
دست آخر چند توسری سیاسی به جبهه ملی زد و گفت: «شما تا اون آخر هم اعلیحضرت رو میخواستیدش، به من گفتید دیگه، اینکه نمیتونید حاشا کنید تا اون آخر هم میگفتید: خوب ایشون باشن اعلیحضرت همایونی باشد حکومت نکند. آنهایی که تا آخر هم اینطور بودید. بختیار را هم تا آخر میخواستید. آخه شما نباید دیگه مارو بازی بدید و بگید ما چه و ما چه» (25خرداد 1360).
***
خمینی در همین سخنرانی افزود: «من دو تا اعلامیه از جبهه ملی که دعوت به راهپیمایی کرده است، دیدم. در یکی از این دو اعلامیه جزء انگیزهای که برای راهپیمایی قرار دادند لایحه قصاص است… در اعلامیه دیگر تعبیر این بود که لایحه غیرانسانی.
ملت مسلمان را دعوت میکنند که در مقابل لایحه قصاص راهپیمایی کنند، یعنی چه؟ یعنی در مقابل نص قرآن کریم راهپیمایی کنند… من کار ندارم به جبهه ملی با اینکه بعضی افرادش شاید افرادی باشند که مسلمان باشند. لکن من کار دارم با اینهایی که پیوند کردهاند، با جبهه [ملی]، پیوند کردهاند با منافقین… شمایی که متدین هستید و مدعی تدین، چه توجیهی از این معنا دارید؟ …. این آقایانی که با این منافقین ائتلاف کردند، ائتلاف کردند که مملکت را به هم بزنند. ائتلاف کردند که آشوب بپا کنند… حالا ائتلاف کردید که به ضد رأی مردم عمل کنید… بیایید حساب خودتان را جدا کنید. آیا نهضت آزادی هم قبول دارد آن حرفی را که جبهه ملی میگوید؟ … رادیو بعدازظهر را باز کنیم گوش کنیم ببینیم که نهضت آزادی اعلام کرده است که این اطلاعیه جبهه ملی کفر آمیز است… متأثرم از اینکه با دست خودشان، اینها گور خودشان را کندند. من نمیخواستم اینطور بشود. من حالا هم توبه را قبول میکنم. اسلام توبه را قبول میکند».
***
به این ترتیب تظاهرات جبهه ملی منتفی شد. پاسداران و بسیجیان و حزباللهیها میدان فردوسی تا میدان انقلاب را اشغال کردند و نعره میکشیدند: «فرمانده کل قوا، خمینی خمینی». «حزبالله حزبالله، پیشمرگه روح الله». «سکوت هر مسلمان، خیانت است به قرآن». «مرگ بر ضد ولایتفقیه».
بعد ازظهر 25خرداد اطلاعیه مهندس بازرگان از رادیو و تلویزیون پخش شد که «شایعه دعوت نهضت آزادی» به راهپیمایی را تکذیب میکرد. متعاقباً نهضت آزادی یک اطلاعیه توضیحی هم منتشر کرد که همچنانکه خمینی خواسته بود مشارکت در راهپیمایی و ائتلاف با هر حزب و گروهی را تکذیب میکرد و اعتقاد خود را هم به حکم قصاص اعلام نمود.
تاریخ نویسان رژیم بعداً سیر وقایع را چنین رقم زدند:
«زمینه سقوط بنیصدر را سر انجام خود وی و مسعود رجوی فراهم کردند. حادثه آفرینیهای ”منافقین“ ادامه یافت. بهزاد نبوی سخنگوی دولت، طی مصاحبهیی که در ساعتهای آخر همان روز ۲۵خرداد با مطبوعات انجام داد، اعلام کرد: ”اگر لازم باشد، قوای انتظامی با مسأله درگیریهای خیابانی برخورد خواهند کرد… آقای بنیصدر دقیقاً همچون مجاهدین خلق عمل میکند…. تمام درگیریهای خیابانی از ناحیه سازمان مجاهدین طرحریزی و اجرا میگردد، آنها بهخاطر تشکل نسبی خود قادرند این درگیریها را بهطور درازمدت سازماندهی کنند“ ».
پایان قسمت پانزدهم مسعود رجوی ـ استراتژی قیام و سرنگونی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر