قسمت نهم- عفریت جنگ و خوبیهای آن!
در نقطه شروع جنگ، خمینی با شور و شعفی شیطانی به تلویزیون آمد و گفت: «جنگ خیلی خوب است».
نگاهی به آلبوم کهنه عکسهای به یادگار مانده از آن جنگ، به درک مفهوم ”خوب و بد“ در فرهنگ حرف خمینی ضروری است.
جنگی که به گفته پاسدار محسن رضایی، خمینی هرگز و تا روز مرگش از آن و خونهایی که در آن ریخته شد، پشیمان نشد: «دو ماه بعد از 598 امام میفرماید من حتی یک لحظه هم در این جنگ نادم و پشیمان نیستم».
پس از دیدن این عکسها یکبار دیگر حرف خمینی را بهیاد بیاورید که میگفت: «جنگ خیلی خوب است»، سپس از بازماندگانش سؤال کنید:
کجای آن جنگ خوب بود؟
دو میلیون کشته و مفقودالاثر، کجایش خوب است؟
شش میلیون بیمار روانی، خوبیاش کجاست؟
سه هزار و پنجاه شهر و روستای ویران، کدام خوبی را دارد؟
سه میلیون آواره و بیخانمان خوبیاش چیست؟
روزنامه حکومتی جمهوری 17خرداد 75 یعنی 8سال پس از جنگ! نوشت: «به دانش آموزانی که در جنگ کشته شدند، گواهینامه افتخاری دوره متوسطه اعطا میشود ”!
آیا کسی هست که با خواندن این خبر، لرزه بر اندامش نیافتد؟!
اطلاعات 24آبان 74 (یک سال پیش از این خبر) نوشت: «به جانبازانی که دارای بیماریهای اعصاب و روان هستند (یعنی در جریان جنگ موجی شدند، روانی شدند! دیوانه شدند!) دیپلم افتخاری داده میشود». !
مبادا فکر کنید این خبرها تنها مربوط به آن سالهاست! به عکسهای زیر نگاه کنید!
اینجا خرمشهر است! 26سال پس از جنگ! یعنی خرمشهر 1393، 26سال پس از جنگ، هنوز خرمشهر، جنگزده است!
این وضعیت ویرانی مملکت و فلاکت مردم ایران! بخش دیگری از میراث همان جنگ خوب هستند.
اینهمه ویرانی و نکبت، کجایش خوب و زیباست؟
با اینکه دههها گذشته و رژیم آخوندی، مدلهای مختلفی از رئیسجمهور با قصد القای تغییر اوضاع عرضه کرده! از جمله اصلاحاتچی! مدره! اصولگرا! و حالا هم اعتدالی! ولی هنوز خیلی از هموطنانمان، نه حتی در آوارگی! بلکه در شهر و در خانه و کاشانه خودشان جنگزدهاند!
راستی آنها چه کسانی بودند، که میگفتند جنگ خوب است؟ و چرا این حرف را میزدند؟
و چرا هیزمکش جنگ بودند؟
در این قسمت توجه به پررنگترین خطوط پرونده برخی از آنهایی که جنگ و پیامدهایش را خوب میشناختند؛ آنهایی که سالهاست هرم قدرت را در نظام ننگین ولایتفقیه، شکل دادهاند، لازم به نظر میرسد.
در رأس آن هرم خونین، ا ولین جنگطلب نظام!، یعنی خود خمینی قرار داشت.
خیلی روشن است که خمینی چرا و به چه علت جنگطلب بود! خمینی بقای خود را در آتش جنگ میدید. خمینی بهوسیله جنگ از یکطرف، آزادیها و اهداف انقلاب پنجاهوهفت را نابود میکرد و از طرف دیگر، جنگ را به مثابه ابزاری برای تحقق رؤیای شوم خلافت اسلامی خودش، بهکار میگرفت.
رؤیای نحسی که سالها پیش از این، برایش مقدمه چینی کرده بود. این چند جمله از یک سخنرانی خمینی در نجف در مورد ولایتفقیه بهاندازه کافی گویاست:
«... بنابراین، این روایت شریفه و امثال این روایت شریفه که در مدح علما و در فضیلت علما هست و امثال ذلک که الی ماشاءالله، اینها همه طرحهایی است که اسلام مینویسد برای تأسیس یک حکومت عادله در بین مسلمین»... .
رؤیایی که خمینی در تهران تعبیرش کرد و با سرکوب انقلاب و انقلابیون صریحاً به پاسدارانش گفت: «این واقعیت است که هر جا یک انقلابی پیدا بشود و بر خلاف مسیر اسلام بخواهد یک کسی کاری بکند و یک گروهی (کاری) بکند، این واقعیت است که شما را میکشاند آنجا؛ حرکت میکنید و آنجا آن فتنه را خاموش میکنید».
بعد از خمینی، باند خمینی قرار داشت. باند او چه کسانی بودند؟
خمینی وقتی وارد ایران شد طبعاً تشکیلاتی نداشت. او روی موج خون و جان و قیمتی که سایر نیروهای انقلابی داده بودند، روی موج خون و فدای مردم ایران سوار شده و به ایران آمده بود. در نتیجه سریعاً با یک عده آخوند و یک عده فرصتطلب (که نان به نرخ روز میخوردند)، دستهای را تشکیل داد که بتواند هژمونی خودش را به مردم و انقلابیون تحمیل کند. اینها عمدتاً همان کسانی بودند که بعداً حزب جمهوری خمینی را راه انداختند و اطراف او جمع شدند و همان کسانی هستند که حزب فقط حزبالله یعنی ابزار سرکوب تودههای مردم و نیروهای انقلابی را راه انداختند ...
البته علت روی آوردن خمینی به چنان عناصر بیمایهیی تنها از آنرو بود که انقلابیون واقعی از شراکت با وی در قدرتی که خیز سرکوب انقلاب و آزادیهای برخاسته از انقلاب را برداشته بود، خودداری میکردند.
مسعود رجوی: «یک بار رفسنجانی که برای شکایت از تقلبهای انتخابات مجلس نزدش رفته بودم، به من گفت، شما ما را مجبور کردید که برویم رئیس و وزیر از خارجه بیاوریم. منظورش، بهخصوص طعنه زدن به بنیصدر و قطبزاده بود که اختلافاتشان سرباز کرده بود. مضمون حرف رفسنجانی با مایههایی که برای مجاهدین میگذاشت، این بود که اگر با ما راه میآمدید، از آنجا که تنها و اولین گروه انقلابی مسلمان بودید که با شاه به جنگ برخاستید، نیازی به سایرین نبود. البته من اعتنایی نکردم تا ذرهیی گمان نکند که میتواند ما را با خودش علیه کسی همراه کند. این، رسم مروت نبود»... .
افرادی از قبیل بهشتی، رفسنجانی، خامنهای، مهدوی کنی، باهنر، موسوی اردبیلی و یا افرادی مثل بنیصدر، یزدی، قطبزاده، در گذشته نقش و تأثیری در انقلاب ایران نداشتند.
روز روزش در بهترین شق، یعنی اگر با ساواک همکاری نمیکردند، یا در خارج و کنج عافیت و یا در ایران در لاک خودشان بودند.
آنها اساساً هیچ هویت شناخته شدهای در حافظه ملت نداشتند. آنها کسانی بودند که با چسبیدن به عبای خمینی و سبقت در پیشکاری او، حداکثر تلاششان را میکردند تا برای خودشان، کرسی و جا و مقامی دست و پا بکنند، و واقعاً هم دست و پا کردند!
باندی که یک سر آن به بهشتی، رفسنجانی و خامنهای و آخوندهای دیگر میرسید، و سر دیگر آن وارداتیهایی بودند که به یزدی و بنیصدر و چمران و امثالهم ختم میشد».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر