نام نویسی برای سفر
مهیای سفر به کوی عاشقان، به یار گفتم چه وقت پای در راه خواهیم نهاد؟
گفت: آنگاه که نام خویش را به ثبت دهیم
گفتم نامم در شناسنامه ثبت است
گفت: آن نام را بر شناسنامه، زایندگانت نوشتهاند!
گفتم: دیگر چه کس باید بر من نامی نهد؟
گفت: تو خود!
گفتم: کجا؟
گفت بر جریده عالم!
و در یاد آوردم سخن آن شوریده را که:
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
در حیرت بودم که چه بنویسم، یار گفت:
«اسم خود را بنویس»
باد ها بینام اند
سنگها نیز
درختها
در ناهوشیاری خویش
میرویند،
میایستند، میمیرند.
تنها تو
معنی خود را
بر خویش مینویسی!
آواز رود
میراث باران است
نه حاصل اندیشکاری قطرهها، یا موجکها.
فریاد رعد
عطسه بیخواست ابرهاست
درعبور کور گله واری
که چوپان بادشان
بیمبتدا و منتهایی، میچرخاند،
می چراند! به سرگردانی.
تنها تو سرود و خطابة خود را
گزینشی خودآگاه میکنی
بر برگ دل
و پسانگاه
حرف حرف،
بر خویش وحی میکنی
چون خدایی.
هم ازین روی
خداگونهات خواند
آن سلطان جود و ناوجود
کهسارها فراوانند
و آسمان هیچ کوهی را
به آزمایش پایمردی
در نکشیده است.
دریاها خروشانند
اما کسی را گمان شعوری
در پیکر بیانتهای اقیانوس نیست.
و عرضة هیچ تکانی بخواسته را
در ساقهای دریا نمیپابی
تنها تویی
که به دلخواهش خویش
گام از گام بر میداری
برزمین.
نگاه کن!
تشبیه هیبت گوی بیکران زیر پایت
گاویست
که بیاراده بر خرمن ستارگان میچرخد
آن نفخت
تنها در توست
تنها تو
تنها تو
تنها
تنها
تنها.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر