علی (ع) شاخص درک پویا از اسلام و پیام رهایی بخش محمد (ص) است. اسلام از نظر علی (ع) نه یک مشت احکام خشک و منجمد، بلکه یک آیین رهایی بخش و یگانه ساز و راهنمای عمل انسانها در مسیر تکامل فردی و اجتماعی و گسستن زنجیرهای اسارت، جهل، ستم و استثمار است. درک علی (ع) از زمین تا آسمان با مقدس مآبان خشک مغز، مرتجعین و قشریونی چون خوارج و به طریق اولی با دجالیت آخوندهای حاکم در تعارض است. کسانی که دین خدا را وسیله توجیه منافع خود و توجیه حکومت جنایت و غارت و سرکوب و ویرانگری خود قرار دادهاند. اوج تعارض با نگرش قشریون را در جنگ صفین در همان فتنهای که خوارج از آن سر برآوردند، میبینیم.
کار جنگ با تدبیر و فرماندهی علی و با رشادت سرداران و دلاورانی چون مالک اشتر، به زیان معاویه مغلوبه میشود. جنگ میرود تا آخرین سنگر دشمن را فتح کند، که معاویه به صلاحدید مشاور فتنهگر خود، عمرو عاص، حیلهای در کار میکند. او به سپاهیانش دستور میدهد که قرآنها را بر سر نیزه کنند و خطاب به رزمندگان سپاه علی فریاد سر دهند، که ما هم مثل شما مسلمانیم، چرا میخواهید با ما بجنگید؟ بیایید صلح کنیم، این قرآن میان ما و شما حکم باشد. این حیله مؤثر واقع میشود و چشمان قشریون و خشک مغزهایی که در لشکر علی بودند و بعدها به خوارج مشهور شدند، با مشاهده قرآن بر فراز نیزهها خیره گشته و دستانشان بر روی قبضه سلاحها خشک میگردد و پای رفتنشان از حرکت باز میماند.
علی فریاد میزند، این قرآنهایی را که به دروغ و ریا بر سر نیزه شده، پایین بریزید، اینها یک مشت پوست و کاغذ بیش نیست، قرآن ناطق منم! اما هیهات که این سخنان که از بینشی ژرف مایه میگرفت، در هیاهوی جهل و تعصب شنیده نمیشود و به گوش آن جماعت تیره مغز فرو نمیرود. آنها گستاخانه گفتند که اگر فرمان بازگشت به مالک اشتر و سربازانش ندهی، تو را خواهیم کشت. به این ترتیب یک پیروزی مسلم بر دشمن غدار به ثمر نمیرسد و یکی از تلخترین تجارب تاریخ اسلام، بهخاطر تعصب و خشک مغزی به بار میآید.
بعدها، این قرآن بر سر نیزه کردن، مصداق همه کسان و جریانهایی شد که شکل، قالب، ظاهر مفهومی و حقیقتی را علم میکنند و سپر قرار میدهند، برای آن که به جنگ محتوا و مفهوم واقعی و حقیقت آن برخیزند و آن را سر ببرند.
در خطابهها، نامهها و کلام علی علیهالسلام که بخشی از آن در نهجالبلاغه ضبط شده، پیوسته شاهد بینش ژرف مولای متقیان درباره روح و محتوای اسلام و تمیز میان آن با ظواهر و اشکال هستیم. در حالی که ظاهر بینان و سطحی اندیشان، بهطور عام اشکال و ظواهر را با محتوا یکی میگیرند، امیر مؤمنان در خطبه 125 نهجالبلاغه، درباره قرآن میگوید:
«هذا القرآن انما هو خطّ مسطور بین الدفّتین، لاینطق بلسان و لابدّ له من ترجمان» این قرآن خطوطی است نوشته شده بین دو پاره جلد، که به زبان سخن نمیگوید و ناگزیر برای آن مترجمی لازم است که منظور آن را بیان کند.
اما چه کسی میتواند ترجمان قرآن باشد و منظور آن را بفهمد و بیان کند؟ آن کس که پیش از هر چیز روح و جوهر پیام اسلام را دریافته باشد. روح و جوهری که در پیام رهایی بخش و عدالت خواهانه آن منعکس است.
امیرالمؤمنین علی (ع) هنگامی که ابن عباس، یکی از یاران خود را برای مذاکره با خوارج، و به راه آوردن آنها به سویشان روانه کرد، طی نامهیی که در نهجالبلاغه آمده، به او رهنمود داد که:
«لا تخاصمهم بالقرآن، فانّ القرآن حمّال ذووجوه، تقول و یقولون، و لکن حاججهم بالسنّة فانّهم لن یجدوا عنها محیصاً »
«با آنان بر اساس قرآن مناظره نکن! زیرا قرآن دارای وجوه مختلف است، تو میگویی و آنها میگویند و در آن، گفتگو، به سرانجامی نمیرسد. لیکن با آنها بر اساس سنت و روش و عمل پیامبر مناظره کن و از سنت پیامبر برای آنها دلیل و حجت بیاور. این جایی است که آنها نمیتوانند درباره آن سفسطه کنند و بگریزند».
از این رو حضرت علی در برابر خوارج، با مطرح کردن سنت پیامبر میخواست بحث و جدل را از حیطه مسائل کلی و نظری، به مسائل و موضعگیریهای سیاسی مشخص بکشاند و راه دجالگری و سفسطه را بر حریف ببندد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر