برای دوران انتقال حاکمیت به مردم ایران
۳۰مهر۱۳۷۲
در میان عاشقان مرغان دَرند، کز قفس پیش از اَجل دَر میپرند
احسنت. شیخ عطار در این داستان چگونگی سفر پر رنج عارف سالک را در شاهراه وصول به حق شرح میدهد، و میگوید پرندگان انجمن کردند تا پادشاهی را بر خود برگزینند. اما هدهد فرزانه گفت که ایشان را خود سلطانی باشد و آن سیمرغ است و نیز آگهی داد که طالبان و جویندگان باید در راه طلب مقصود جِد و جهد نمایند و بر مشکلات بسیار فائق شوند. سالکان، یعنی روندگان، سالکان این طریق بایستی از ۷وادی، یعنی ۷درّة پر خطر بگذرند تا به مطلوب برسند. اما پرندگان با وجود همه مشکلات راه سفر اختیار کردند و برای وصول بهسر منزل سیمرغ که در قافً حقیقت مسکن داشت، هدهد را که سالها درک محضر سلیمان جان را کرده بود بهراهنمایی خود برگزیدند. اما چون هُدهُد باز بهشرح دشواریها و سختیهای راه پرداخت، بسیاری پرندگان هر یک به عذر و بهانهیی ترک سفر کردند. وادیهایی که میبایست از آن بگذرند در این چند بیت خلاصه شده است.
هست وادی طلب آغاز کار، وادی عشق است از آن پس بیکنار
بر سِیم وادیست آن از معرفت، هست چهارم وادی استغناءصفت
هست پنجم وادی توحید پاک، پس ششم وادی حیرت سهمناک
هفتمین وادی فقر است و فنا، بعد از آن راه و روش نَبود تو را
مرحله اول وادی طلب است که سالک باید از اسباب دنیوی دست بشوید. مرحله دوم وادی عشق است که در آن سالک چنان بهآتش عشق ایزدی افروخته میگردد که گویی وجود خود را یکباره فراموش میکند و وی را دیگر پروایی نیست. مرحله سوم وادی معرفت است که وادی بیپا و سر است. مرحله چهارم وادی استغناست و آن مکانیست که سالک خود را از قید همهٔ علایق دنیوی آزاد میکند.
مرحله پنجم وادی توحید است و در آن منزل مسافر در مییابد که خداوند یکتا بر همه اسرار واقف است و به سرّ وحدت پی میبرد و دویی از در معشوق برمیخیزد.
مرحله ششم وادی حیرت است که سالک از خود بیخود میشود
و هفتم که فناست وصفش بهزبان نیاید و سرانجام سالک در آن بیار آمد و فراغت گزیند. دستههای بسیاری از مرغان که طالب سیمرغ حقیقت بودند، جان و تن سوخته و کوفته از طی طریق بازمیماندند یا این که بههلاکت میرسیدند. فقط سیمرغ جان بهسلامت بردند و بهکعبه مقصود رسیدند و بهقصر او درآمدند و رخصت حضور بهدرگاه وی یافتند. پس از آن که پاک و منزه شدند، خورشید سرمدی بر ایشان بتافت و در برابر آیینه حقنُما قرار گرفتند. بیش از عکس سی مرغ در آن نیافتند و آنگاه دریافتند که بهحقیقت سیمرغ با ایشان یکیست و در میان ایشان جدایی نیست. آنگاه سیمرغ با ایشان بگفت:
بی زبان آمد از آن حضرت خطاب کآینه است این حضرت چون آفتاب
هر که آید خویشتن بیند در او، تن و جان هم جان و تن بیند در او
چون شما سیمرغ این جا آمدید، سی در این آیینه پیدا آمدید
گر چهل پنجاه مرغ آیند باز، پردهای از خویش بگشایند باز
گرچه بسیاری بهسر گردیدهاند، خویش میبینند و خود را دیدهاند
این همه وادی که واپس کردهاید، وین همه مردی که هرکس کردهاید
محو ما گردید در صد عز و ناز، تا به ما در خویشتن یابید باز
تا بهما در خویشتن یابید باز،
یعنی که خود را باز یابید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر