مجاهد دلیر مریم قدسیمآب، در سال ۱۳۴۴ در اهواز به دنیا آمد. زمان پیروزی انقلاب ضدسلطنتی ۱۳سال بیشتر نداشت و از همان زمان فعالیت سیاسی خود را ـ با اولین جرقههای قیام ضدسلطنتی ـ آغاز کرد.
مریم در همان ایام، بعد از آشنایی با افکار سازمان مجاهدین به آنان پیوست و تا آخرین نفس در همین مسیر پایداری کرد.
آگاهی رمز رهایی و پایداری مریم قدسی مآب
پس از آغاز مبارزه سراسری، با ایمان و جسارتی تحسینبرانگیز وارد میدان مبارزه شد. او همیشه بهنقل از مسعود رجوی میگفت: «بنبستها باید شکسته شوند، ما توان اینرا داریم».
مریم قدسی مأب بهرغم کمی سن، از توان و قدرت جمعبندی بالایی برخوردار بود. او از این ویژگی در جهت ارتقای کارها و فعالیتهایش استفاده میکرد و به سرعت به یکی از مسئولان فعال و ارزنده واحدهای میلیشیای مجاهد خلق تبدیل شد. به گواه دوستان و همرزمانش، ذهنی تیز و کنجکاو نسبت به پیرامون خودش داشت و ویژگی برجستهاش این بود که تا مطلبی را بهطور روشن و کامل نمیفهمید دست از سؤال کردن برنمیداشت. در این رابطه خودش میگفت:
«آنقدر باید شناخت حاصل کرد تا بتوان هر چه بهتر مبارزه کرد.»
فعالیت، افشاگری و دستگیری
مریم قدسی مآب با روحیه رزمنده و فعال، هرگز در برابر ظلم و بیعدالتی ساکت نمینشست. یک روز در حالیکه چماقداران به یک میلیشیای نشریه فروش حمله کرده بودند، مریم با همان سن کم و جثه کوچک وارد شد و به دفاع از او پرداخت و به همین جرم دستگیر و راهی زندان شد.
پس از آزادی، او دیگر مریم سابق نبود. او که درس و مبارزه را در مکتب مجاهدین خلق به هم درآمیخته بود، با روحیهیی شادابتر از همیشه در محیط مدرسه روشنگری میکرد.
مریم قدسی مآب دوباره بعد از شرکت در راهپیمایی اردیبهشت ۶۰ به همراه چند تن از دوستانش دستگیر و بلافاصله به زیر شکنجه رفت. پاسداران او را به خانه امن منتقل کردند و برایش صحنه مصنوعی اعدام تدارک دیدند. آثار ناشی از این شکنجهها تا آخرین لحظات زندگی مریم را رنج میداد.
بعد از آزادی از زندان گفت «در آن لحظه به اصالت و پویایی راهمان پی بردم و اصالت آرمانهای توحیدیم را آن موقع بیش از هر وقت دیگر فهمیدم. با خودم میگفتم ما را از چه میترسانند؟ از شهادت؟!...»
مریم که آرزوی گفتن نامش را هم بر دل دشمن گذاشته بود؛ بدون اینکه کوچکترین اطلاعاتی به دشمن بدهد در چهارم خرداد ۶۰از زندان آزاد شد و با کولهباری از تجربه دوران اسارت، مبارزهاش را به شکل گستردهتری از سر گرفت.
آخرین دستگیری مریم قدسی مآب
در یکی از شبهای نیمه سرد پاییزی، مریم بهعلت یک مشکل امنیتی و تهدید شناسایی پایگاهی که در آن بود، مجبور شد محل سکونتش را ترک کند. او ساعتی در خیابان در جستجوی محلی بود تا بتواند شب را به صبح رسانده و صبح به محل و پایگاه جدید برود. هر چه جستجو کرد محل امنی نیافت و ناگزیر به یک باجه تلفن پناه برد. داخل باجه شد و در را روی خودش بست. اما ساعتهایی بعد ـ سوم مهر ۱۳۶۰ـ توسط گشت کمیته پاسداران دستگیر شد.
این آخرین دستگیری او بود.
مریم قدسی مآب ـ ۱۷گلوله در ۱۶سالگی
دژخیمان برای گرفتن اطلاعات، او را بهزیر شدیدترین شکنجهها بردند، اما جز پایداری و صلابت از او ندیدند.
او در آخرین لحظات زندگی پرافتخارش، در حالیکه چشمها و دستهایش بسته بود، با شعارهای رعدآسا و مشتهای گرهکردهاش لرزه بر اندام پاسداران افکند.
سرانجام پاسداران خمینی مریم قدسی مآب را با ضربات قنداق تفنگ راهی میدان تیرباران کرده و با شلیک ۱۷گلوله این میلیشیای دلیر اهوازی را که بیش از ۱۶سال نداشت، در منتهای قساوت و بیرحمی به شهادت رساندند.
آثار شکنجه بر پیکر پاک مریم، که پس از پیگیریهای بسیار از دژخیمان تحویل گرفته شد، نمایان بود. خونمردگیهای زیرناخن، علائم شکنجه بر روی پیشانی، چشم چپ، صورت و... همه نشان از تسلیم ناپذیری و مقاومت دلیرانه دلاوری بود که چون آذرخش در آسمان اهواز روشن روشن شد.
شکنجه و اعدام مریم قدسی مآب
خاطرهای از دلاوری شهید مریم قدسی مآب در دوران فعالیتهای افشاگرانه
حسین شهیدزاده یکی از مسئولان مجاهدین در خوزستان میگوید:
«در همان روزهای بعد از شروع جنگ ایران و عراق (که ما هم فعالانه در جبهههای جنگ وارد شده بودیم)، برای مأموریتی از آبادان به اهواز آمدم. نزدیک یک میز کتاب و دکهای از هواداران مجاهدین که کنار پل راهنمایی اهواز بود ایستاده بودم که متوجه شدم رفسنجانی با یک بلیزر و تعدادی محافظ و پاسدارانش رسید و همانجا پیاده شدند. رفسنجانی مقابل دکه ایستاد و شروع به جو سازی کرد. مردم هم جمع شده بودند. رفسنجانی دستی به کمر زد و با حالت تمسخر و اعتراض گفت کشور در حال جنگ است، الآن ما مورد تجاوز قرار گرفتیم و شما نباید با راهاندازی میز کتاب و دکه و تبلیغ اندیشههای یک سازمان، مانع از توجه مردم به جنگ شوید، باید با دولت وحدت کار کنید، این کارهای شما کارهای ستون پنجم است... در همین حال یکی از خواهران مجاهد به نام مریم قدسی مآب که ۱۵سال بیشتر نداشت جلو آمد اما چون قدش کوتاه بود و در آن جمعیت نمیتوانست خوب صدایش را به رفسنجانی برساند، یک چهارپایه برداشت و رفت روی آن و روبهروی رفسنجانی با صدای بلند او را خطاب قرار داد. توجه جمعیت به او جلب شد. یادمه اولین حرفی که این خواهر به رفسنجانی گفت این بود که از نظر ما که مردم اهواز هستیم و من که چندین سال است اینجا هستم این جنگ را شما راه انداختید، این جنگ نباید پیش میآمد و شما راه انداختید تا بتونین همین حرفها را بزنید. ستون پنجم ماییم؟ مگر برادران و خواهران ما در آبادان و اهواز و خرمشهر در صف مقدم جبهه زودتر از بقیه حاضر نشدند؟ مگر در همین جبهه برادران ما شهید نشدند؟ ما ستون پنجمیم؟ ستون پنجم که نمیره بجنگه! ستون پنجم که خون نمیده! مگر همین شما برادران ما را که در حال جنگ با دشمن بودند دستگیر نکردید؟ ما ستون پنجم هستیم؟...
وقتی خواهر مریم قدسی مآب استدلال میکرد مردم کف میزدند و رفسنجانی دید در این فضا نمیتواند کاری کند و جمع کردند و رفتند.
مدتی بعد این خواهر را دستگیر کردند و با ۱۷گلوله شهیدش کردند».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر