روز اول یا دوم ماه رمضان بود که محل اختفای «محمدآقا» محاصره شد. در آن خانه تیمی، «محمدآقا»، رسول مشکینفام و من با چند نفر دیگر دستگیر شدیم. بعد از سحری و نماز صبح بود که ساواک به داخل خانه ریخت. قبل از اینکه دشمن وارد شود، ما فقط فرصت کرده بودیم که مدارک داخل اتاق را از بین ببریم. وقتی که ساواکیها بهصورت چند نفری بهداخل اتاق ریختند و «محمدآقا» دستگیر شد. از همان لحظه اول دست و پایش را بستند و کتک زدند و شکنجه شروع شد. ساواک میدانست که همه اطلاعات و امکانات و هر چیزی که مربوط به سازمان بوده، نزد محمد حنیفنژاد است. به همین دلیل همه شکنجهها و فشارها پس از دستگیریش روی او متمرکز شده بود. یعنی از صبح تا شب در تمامی ساعتها او زیر شکنجه بود و رد افراد، سلاحها و امکانات سازمان و همه اطلاعاتی را که داشت از او میخواستند. با آنهمه فشار شکنجه در آن شرایط، من شاهد چنان روحیهیی در او بودم که گویی اصلاً دستگیر نشده، یا انگار نه انگار که زیر شکنجه است، درست مثل اینکه در بیرون است، عجیب بود که خودش را در آزادی عمل میدید و محدودیت زندان و فشار شکنجهها بر انجام مسئولیتش تأثیری نگذاشته بود و او کارهای سازمان را دنبال میکرد. از خط دادن برای برخورد در زندان؛ تا حل و فصل این مسأله که هرکس در دادگاه چه دفاعی بکند و پیغام دادن به خارج زندان که بچههای بیرون خودشان را چگونه حفظ کنند، چگونه عملیات کنند و… کسی که در این مدت بیشترین کمککار محمدآقا بود و از همان روز اول دستگیرشدن محمد تلاش کرد تا از هر طریق، و با پذیرش هر ریسک، با او رابطه برقرار کند «مسعود» بود. از همان روز اول تلاش کرد که پیغام برساند و پیغام بگیرد و روز و شب طرح و نقشه داشت تا بهطریقی با او ملاقات کند و موفق هم شد و این کار را انجام داد. در همین رابطه و از طریق نامههایی که «مسعود» برای «محمدآقا» میفرستاد و جوابهایی که برمیگشت، رسالت و مسئولیت هدایت مجاهدین از حنیف به مسعود رسید. زبانم از بیان محتوا و کیفیت آن رابطه عاشقانهیی که مسعود بهخاطرش سختترین شکنجهها را تحمل کرد و بیشترین بها را پرداخت، قاصر است. فقط میتوانم بگویم که چنین اوجی از رابطه دو انسان را وقتی توانستم اندکی فهم کنم که در پرتو انقلاب مریم با تعریف جدیدی از کمال انسانی آشنا شدم، تا آنجا که من سعادت فهمش را داشتم: انسان موجودی است انتخابگر، که در اوج آگاهی و رهایی و تکامل خودش، رهبری عقیدتی انتخاب میکند و خودش را از سر نیاز و عاشقانه بهاو میسپارد.
شیر همان شیر است، ..
روز اول یا دوم ماه رمضان بود که محل اختفای «محمدآقا» محاصره شد. در آن خانه تیمی، «محمدآقا»، رسول مشکینفام و من با چند نفر دیگر دستگیر شدیم. بعد از سحری و نماز صبح بود که ساواک به داخل خانه ریخت. قبل از اینکه دشمن وارد شود، ما فقط فرصت کرده بودیم که مدارک داخل اتاق را از بین ببریم. وقتی که ساواکیها بهصورت چند نفری بهداخل اتاق ریختند و «محمدآقا» دستگیر شد. از همان لحظه اول دست و پایش را بستند و کتک زدند و شکنجه شروع شد. ساواک میدانست که همه اطلاعات و امکانات و هر چیزی که مربوط به سازمان بوده، نزد محمد حنیفنژاد است. به همین دلیل همه شکنجهها و فشارها پس از دستگیریش روی او متمرکز شده بود. یعنی از صبح تا شب در تمامی ساعتها او زیر شکنجه بود و رد افراد، سلاحها و امکانات سازمان و همه اطلاعاتی را که داشت از او میخواستند. با آنهمه فشار شکنجه در آن شرایط، من شاهد چنان روحیهیی در او بودم که گویی اصلاً دستگیر نشده، یا انگار نه انگار که زیر شکنجه است، درست مثل اینکه در بیرون است، عجیب بود که خودش را در آزادی عمل میدید و محدودیت زندان و فشار شکنجهها بر انجام مسئولیتش تأثیری نگذاشته بود و او کارهای سازمان را دنبال میکرد. از خط دادن برای برخورد در زندان؛ تا حل و فصل این مسأله که هرکس در دادگاه چه دفاعی بکند و پیغام دادن به خارج زندان که بچههای بیرون خودشان را چگونه حفظ کنند، چگونه عملیات کنند و… کسی که در این مدت بیشترین کمککار محمدآقا بود و از همان روز اول دستگیرشدن محمد تلاش کرد تا از هر طریق، و با پذیرش هر ریسک، با او رابطه برقرار کند «مسعود» بود. از همان روز اول تلاش کرد که پیغام برساند و پیغام بگیرد و روز و شب طرح و نقشه داشت تا بهطریقی با او ملاقات کند و موفق هم شد و این کار را انجام داد. در همین رابطه و از طریق نامههایی که «مسعود» برای «محمدآقا» میفرستاد و جوابهایی که برمیگشت، رسالت و مسئولیت هدایت مجاهدین از حنیف به مسعود رسید. زبانم از بیان محتوا و کیفیت آن رابطه عاشقانهیی که مسعود بهخاطرش سختترین شکنجهها را تحمل کرد و بیشترین بها را پرداخت، قاصر است. فقط میتوانم بگویم که چنین اوجی از رابطه دو انسان را وقتی توانستم اندکی فهم کنم که در پرتو انقلاب مریم با تعریف جدیدی از کمال انسانی آشنا شدم، تا آنجا که من سعادت فهمش را داشتم: انسان موجودی است انتخابگر، که در اوج آگاهی و رهایی و تکامل خودش، رهبری عقیدتی انتخاب میکند و خودش را از سر نیاز و عاشقانه بهاو میسپارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر