به قلم ع. طارق
در سالگرد انقلاب ربوده شده میهنمان، سخن این است، آیا آن انقلاب مرده و خاکستر شده یا در مداری بسا بالابلند، و در شکلی بسا نوین به حیات و حرکت خود ادامه میدهد؟ آیا آن دستهای شعلهور و عزمهای آهنین که صحنههای غرورمند و حماسی روزهای 21 و 22بهمن را خلق کردند، از پویش و تپش بازماندهاند؟ یا در کار افکندی طرحی از سپیدهدمان محتوم در جبین این شب تاریکاند؟ آیا خلق ایران به استبداد مذهبی تمکین کرده؟ یا در جستجوی حقیقت خورشید - با تحمل رنجی شگفت- دست در گدازههای آن انقلاب کرده است و اخگرهای هنوز سرخ را در کوچههای اعتراض پرواز میدهد.
پاسخ در یک کلام این است: «هرگز!»، «آن انقلاب نه مرده و نه خاکستر شده»، جوانتر از هر گاه ادامه دارد. آنچه رژیم تحت عنوان خود ساخته «فتنه 88» از آن پرهیز میدهد و میهراساند، اذعانی ناخودآگاه به زنده بودن قیام در زیر پوست اختناق است. با این تعبیر، حتی یک روز خلق قهرمان ایران از قیام زایی، جنبش آفرینی، شکوفایی، حرکت و سیلان بازنمانده است. شکوه خلق را باید در سیمای پیشتازانش نگریست. از فردای انقلاب ضدسلطنتی ، جنبش رهاییبخش در ایران نه تنها از تب و تاب نیفتاده، بل به مداری عالی ارتقاء پیدا کرده است.
پویش صد و اندی ساله برای دستیابی به گوهر خون نهضت آزادی اینک در قامت سازمان مجاهدین خلق ایران و آلترناتیو سیاسی آن یعنی شورای ملی مقاومت تبلور تبلور پیدا کرده است. رزم آوران این سازمان، چکیده تاریخ مبارزات صد و اندی ساله خلق ایران هستند. این است بازوی استوار و پر اقتدار ملتی است که هیچگاه تسلیم دیکتاتوری و استبداد با هر پوش و شعاری نشده و نخواهد شد. از نخستین روزی که آرمانهای آزادیخواهانه مشروطیت در قامت خیابانهای میهنمان جوانه زد و از نخستین سرهای پرشوری که بر دار استبداد ترانه ایستادگی را زمزمه کردند، تا امروز شعار همان است و هدف همان. به اقتضای شرایط روز و پیچیدگی تحولات، تنها چهرهها عوض شدهاند. دشمن همان دشمن است، همان محمدعلی میرزای آویزانغبغب چهره عبوس جلوس کرده بر تخت استبداد با همان حامیان مشروعه طلب شریعتپناه ریاییاش، فضلالله نوری و میرهاشم دوهچی و در مقابل آنان، مرکز غیبی و مجاهدان جان بر کف تبریز، سرداران آزادی ستان، ستار و باقر؛ و البته خیل میوهچینان و خائنان به آزادی.
جلوتر میآییم، رضاخان میرپنج است و در مقابل استبداد تازهنفس او، تفنگ غران میرزای دلاور جنگل، مجاهدین پاکدامن و پاکباز، و نیز شیخ محمد خیابانی و کلنل تقیخان پسیان... هنوز تاریخ صد ساله ادامه دارد. محمدرضا شاه است و در دست او، قراردادهای ننگین حراج میهن و در نقطه مقابل، نهضت ملی ایران به رهبری دکتر محمد مصدق و همسنگر غیرتمندش، دکتر حسین فاطمی و البته باز خیل خائنان و مشروعه پناهان و چماق به دستان، از کاشانی مدافع «بیضه اسلام» گرفته تا حزب توده در «محذوریت خطیر».
تاریخ باز ورق میخورد. نهضت و قیام ملت ایران آنی فرو کش نمیکند. این بار، نیاز به سامان و سازمان، نیاز به رهبری رادیکال و کادرهای همه جانبه، نیاز به مبارزه مکتبی، نیاز به استراتژی و سیاست مشخص، مبارزه ملت ایران را در دو سازمان انقلابی بنامهای «مجاهدین خلق ایران» و «چریکهای فدایی خلق ایران» کانالیزه میکند. مبارزه وارد فاز نوینی میشود دیگر استبداد در لباس شاه، با تاج مرصع و شنل و کمربند و چکمه، جواب ندارد. این هیبت به قدری منفور است و دستگاه ساواک او آن قدر بدنام است که ادامه وضع ممکن نیست. ورود عنصر سازمانیافته سلاح، جنبش را وارد مراحل نوینی کرده و انقلاب در چشمانداز نزدیک است. بهترین راهکار، از دید دشمن، سرقت انقلاب و سوق آن به کانالهای انحرافی و نیز تعویض لباس استبداد است. خمینی، عمامه را جایگزین تاج، عبا را جای نشین، شنل و نعلین را ما به ازای چکمه بر تن میکند و سوار بر موج مشروعیت انقلاب ضدسلطنتی و احساسات مذهبی و صادقانه مردم میشود. نخستین کار او، قلع و قمع آزادی و ذبح فرزندان راستین انقلاب است. البته درایت و هوشیاری مجاهدین در دوران کار افشاگرانه سیاسی، اجرای این تصمیم خمینی را به تأخیر میاندازد و برای صفآرایی اصلی، زمان میخرد.
30خرداد 60 زمان افروختن شرارههای این رویارویی است. آغاز کننده البته باز هم خمینی است. اما جنبش به مرحله دیگری گام مینهد. صورت مسأله جنبش ایران، پس از 30خرداد، چیزی نیست به جز نبرد بیامان آزادی و استبداد؛ استبدادی که به لباس دین درآمده تا دست باز برای سرکوب هر چه آزادی و آزادیخواه در میهن ما داشته باشد و برای سالیان دراز، اندیشه انقلاب و خیزش را به محاق ببرد. «دزد انقلاب» برای جامه عمل پوشاندن به این خواستش درست از شعارهایی سوءاستفاده میکند که شعارهای اصلی انقلاب است. اما نسلی که سوگند خورده است که مقهور نشود، با گوشت و پوست و استخوان، به مقاومت برمیخیزد. این مقاومت در پیکره پولادین ارتشی در تبعید، خود را سازمان میدهد. سی و پنج سال یورش مداوم خمینی، اخلاف او و سلسله شقاوت و جنایتشان نمیتواند آن را از پای درآورد. حتی زد و بند و ارزان فروش کردن سرمایههای ملت ایران برای گنجاندن این مقاومت در لیست تروریستی و نیز توسل به نیروی خارجی در بحبوحه جنگ در عراق و بمباران و خلعسلاح آن، راه به جایی نمیبرد، بلکه بیشتر موجب گسترش و اعتلایش میشود. راستی چرا؟
جواب کاملاً روشن است. همانطور که دیکتاتوری مذهبی، بازمانده سلسلهیی از استبداد شاهی و شیخی در میهن ماست. این مقاومت نیز پیشینهیی تابناک دارد. پشتش به کوه بیش از یک قرن مبارزه و دستاورد انقلابی بند است. قلهیی است که دامنههای تناور آن در قلب و اراده خلق و تاریخ ایران قرار دارد. این ارتش، بازوی مسلح و پر اقتدار همان انقلاب 22بهمن است. این مجاهدان، نوداگان همان حنیفنژادها، رضاییها، جزنیها، پویانها، خیابانیها، کوچکخانها، ستارها و باقرها هستند. اگر این گامها، کوبان و پر طنیناند، اگر این قامتها، رشید و بالابلندند، اگر در این نگاهها، تلالو و صلابت خیره کنندهیی دیده میشود، بهخاطر قرار گرفتن در نوک پیکان صد سال جنبش ظفرنمون ملت ایران است. دشمن این حقیقت را میخواهد بپوشاند. این بزرگ پراهمیت را میخواهد کوچک ناچیز جلوه دهد.
اشرف در تکثیر، اشرف بازتاب یافته در هزاران کانون خیزش، امروز نه تنها خیابانهای شورشی تهران در قیام 22بهمن، نه تنها سمبل تب و تاب دانشگاه تهران، نه تنها جنگل سبز گیلان و طبل بیداری باروت، نه تنها محله سرخ رایت امیرخیز و که تمامی اینهاست. اینها را تمام، در خود دارد. دشمن از این میترسد. دشمن از برق نگاه رزم آوران وحشت دارد. او حتی از شهیدان خفته در مزار مروارید، از یادمانها و عکسهایشان وحشت دارد. او با بهکار بستن انواع تهدید و تطمیع میخواهد ما تعطیل کنیم. پراکنده باشیم. لباس رزم نپوشیم. رژه نرویم و نظمی آهنین را به نمایش نگذاریم. او از دیدن چهرههای پر صلابت زنان مجاهد بر خود میلرزد؛ و باید بلرزد.
ما چه میگوییم؟ ما هستیم، خواهیم بود. بود ما ترجمان نبود دشمن ماست. ما ایرانیم، او انیران. ما هستیم با هزاران اشرف و بهمن دیگر. ماییم همان بهمن آفرینان آلاله پوش، سرنوشت سازان سپیده آفرین. این نبردیست تا دقیقه پیروزی. این نبردیست برای برافراشتن دوباره ایران، سرزمین خجسته شیر و خورشید، در مدار تمدن، صلحدوستی، پیشرفت و آزادی.
***
آری، باید دوباره «از پلههای بلند غرور»، «بگیریم دست هم را» و «با ردای سپیده»، «به رقص برخیزیم» تا «طنین ضربه برخاستن بزرگ» تکرار شود. به یاد داشته باشیم که تن خلق قهرمان ایران کوه دماوند است؛ با غرورش تا عرش؛ تن او «جنگل بیداریهاست/ همچنان پا برجا».
تن تو کوه دماوند است
با غرورش تا عرش
دشنه دژخیمان نتواند هرگز
کاری افتد از پشت
تن تو دنیایی از چشم است
تن تو جنگل بیداری هاست
همچنان پابرجا
که قیامت
ندارد قدرت
خواب را خاک کند در چشمت
تن تو آن حرف نایاب است
کز زبان یعقوب
پسر جنگل عیاری ها
در مصاف نان و تیغه شمشیر
میان سبز
خیمه میبست برای شفق فرداها
تن تو یک شهر شمع آجین
که گل زخمش
نه که شادی بخش دست آن همسایه است
که برای پسرش جشنی برپا دارد
گل زخم تو
ویران گر این شادیهاست
تن تو سلسله البرز است
اولین برف سال
بر دو کوه پلکت
خواب یک رود ویرانگر را میبیند
در بهار هر سال
دشنه دژخیمان نتواند هرگز
کاری افتد از پشت
تن تو
دنیایی از چشم است
(خسرو گلسرخی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر