بخشی از آخرین خطابه امام حسین در مکه و قبل از حرکت به سمت کربلا:
«… میبینید که پیمانهای خدایی شکسته میشوند و هراس نمیدارید، ولی (از شکستهشدن) برخی عهدها و حقوق از دسترفته پدرانتان در هراس و ولولهاید. حال آن که پیمان رسول خدا بیمقدار گشته کورها و لالها و زمینگیرها در شهرها بیسرپرست افتادهاند و بر ایشان ترحم نمیشود و شما درخور مسئولیت و تواناییتان کار نمیکنید و نسبت بهآن کس هم که وظیفه خود را انجام میدهد، اعتنا ندارید و به مسامحه و سازشکاری و همکاری با ستمگران آرمیدهاید…
شما ستمگران را در مقام خود جای دادید و زمام امور خدا را در کف ایشان نهادید… فرار شما از مرگ و دلخوشیتان بهزندگی گذرا، آنها را سلطه بخشیده؛ پس ضعیفان ناتوان را بهایشان تسلیم کردید، تا برخی را برده و مقهور خود و برخی دیگر را بهخاطر لقمه نانی بیچاره کنند.
در مملکت بهخواست خود حکم میرانند و راه رسوایی و پستی را برای هواهای خود هموار میسازند… در هر شهری گویندهیی از جانب خود بر منبر دارند و این سرزمین پایمال آنهاست. بر همه جای آن دست گشادهاند. مردم برده آنها و در اختیار ایشانند تا هر دستی خواستند بر سر آنان بکوبند. بر ضعفا و ناتوانان بهشدت فشار میآورند. پس شگفتا و چرا در شگفت نباشم که زمین در تصرف مردی دغل و ستمکار است، یا باجگیری نابکار، یا حاکمی که بر مؤمنان ترحمی ندارد…
خدایا تو میدانی اینها را نمیگویم که چند روزی به فرمانروایی برسم و آرزوی آن را هم ندارم. میدانی که من مشتاق اصلاح دین تو و خواستار آبادی شهرها و آزادی مردم هستم و نمیخواهم بندگان مظلومت در دست ستمگران اسیر باشند. این ستمگران میکوشند چراغ هدایتی را که پیامبر میان امت برافروخته است، خاموش کنند ولی توکل ما بر خداست و ما بهسوی او بازمیگردیم…».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر