جنایت حکومت ولایتفقیه، علیه هموطنان اهل سنت، آتش به جان هر ایرانی و هر انسان دیگر میزند. همین روزها هم روزهای یادبود قتلعام بیش از سی هزار زندانی مجاهد در سال 67 است. راستی چگونه میتوان این همه درد را تاب آورد؟ چگونه میتوان به نفس کشیدن ادامه داد، بدون اینکه همه یاختههای قلبت را پر از آتش کنی تا این سلسلهی آخوندقاتلان خونخوار را براندازی. اما آن آتش را از کجا میتوانی بگیری؟ از عشق به آرمانی که روزی را میخواهد بدون دار و خونخوار... . و برای این همه، باید که وجود خویش را از هر تعلقی آزاد کنی.
ترانهی زیر با همین عشق به ایران سروده شده، تقدیم به همه آنها که از ستمی که بر مردم ایران از جمله اهل سنت میرود، آتش گرفتهاند:
«تا تو عشق من باشی»
همه عشقامو کشتم، تا تو عشق من بشی
کی میشه؟ عزیزم ایرون، دوباره وطن بشی؟
پر سنگقبر معشوق، دلم امروز یه مزاره
همه شون مردن و رفتن، همه شونو کشتنم! آره!
حالا بازم بیتوقع هر چی دارم
می ریزم به پای عشقت ای نگارم
انتخاب کن ای که شیرین منی
تیشه، توُ بُن کدوم کوهسار بذارم
واسه تو عشقامو دادم، عشقی که وجود من بود
خاک تو خاک عزیزم، مُهر هر سجود من بود
خونه خالی از برادر، نه بابا موند و نه مادر
ولی باز میگم عزیزم، میام این راهو تا آخر
حالا بازم بیتوقع هر چی دارم
می ریزم به پای عشقت ای نگارم
انتخاب کن ای که شیرین منی
تیشه توُ بُن کدوم کوهسار بذارم
یا میگیرمت درآغوش روز رؤیا
یا تو میکِشیم به خود رو خاک خونی
می کُشم اونکه اسیرت کرده، ای یار!
عشق من میبرتم تا سرنگونی.
ب. پرواز.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر