خمینی، مجاهدین، دوکفّهی ترازو
قریب 28 ماه تلاش مجاهدین برای همزیستی مسالمتآمیز بین مجاهدین و خمینی، در ملاقاتها، میتینگها، مصاحبهها، رفراندومها و انتخابات گذشت. میخواهیم دوباره سری بزنیم به خیابانها. همان جایی که اولین قسمت این سلسله نوشتهها را از آنجا شروع کردیم. میرویم جلوی دانشگاه تهران.
آنجا فقط بحث سیاسی نیست. اگر چه که سیاست، بحث اصلی است.
اما در کنار بحثهای سیاسی، گفت و گوهای ایدئولوژیک هم هست و کتابهایی که دیدگاههای مختلف فکری را تبلیغ میکنند.
تضاد خمینی با مجاهدین فقط یک اختلاف نظر سیاسی نبود؛ بلکه برخورد دو سنخ فکر و دو نوع اندیشه در تمامی جهات بود. آنچه در مورد اختلاف نظرهای مجاهدین و خمینی میتوان گفت را، بهتر از همه خود خمینی و جانشین وقتش منتظری توضیح دادند:
منتظری: «مجاهدین خلق یک سنخ فکر و اندیشهاند... منطق غلط را باید با منطق صحیح جواب داد». این، حرف قائممقام وقت خمینی بود.
بهراستی، این اندیشه یا منطق، مگر چه میگوید که برای خمینی غیرقابل تحمل است؟ جواب ا ین سؤال را خود خمینی داده است:
خمینی در سال 1356 در یک جلسهی درس خصوصی در نجف:
«یک دستهیی پیدا شده که اصل تمام احکام اسلام را میگویند برای این است که یک عدالت اجتماعی بشود. طبقات از بین برود. اصلاً اسلام دیگر چیزی ندارد، توحیدش هم عبارت از توحید در این است که ملتها همه بهطور عدالت و بهطور تساوی با هم زندگی بکنند. یعنی، زندگی حیوانی علیالسواء. یک علفی همه بخورند و علیالسواء با هم زندگی کنند و به هم کار نداشته باشند. همه از یک آخوری بخورند... میگویند، اصلاً مطلبی نیست. اسلام آمده است که آدم بسازد، یعنی یک آدمی که طبقه نداشته باشد دیگر، همین را بسازد. یعنی حیوان بسازد. اسلام آمده است که انسان بسازد. اما انسان بیطبقه»... (صحیفهی نور، جلد 1) از بددهنیهای خمینی که بگذریم، اصل حرفش روشن است؛ بهویژه که مسعود رجوی هم در همان اواخر، خیلی روشن و صریح به خمینی نوشته بود که اسلامی که مجاهدین به آن اعتقاد دارند، با اسلام خمینی سراپا متفاوت است.
مسعود رجوی: «من با صراحتی که بعداً فهمیدم واکنشی جنونآمیز از سوی خمینی برانگیخته، خطاب به خمینی نوشتم که اسلام ما با شما سراپا متفاوت است. اسلام ما با شما در مورد آزادی و حق حاکمیت مردم و استثمار و مقولات تکامل و دیالکتیک و بهرهکشی و حقوق ملیتها بهویژه مردم کردستان و منطق ”یا روسری یا توسری“، در دو طرف طیف قرار دارد». (کتاب استراتژی قیام)
خمینی دستش آمده بود که در مقابل جریانی که از یک رشد اجتماعی بالا و سریع برخوردار است، اگر دیر بجنبد، قافیه را باخته است. بهجاست که به گواهی چند شاهد در مورد گسترش اجتماعی مجاهدین استناد شود. شهودی که بهطور خاص از دشمنان مجاهدین هستند:
ـ آقامحمدی، رئیس ستاد تروریستی نصر که مسئول امور عراق در دفتر خامنهای و سپس معاون سیاسی رادیو ـ تلویزیون رژیم بود، میگوید: «در اوایل انقلاب، شاید حدود500هزار میلیشیا گروههای تروریستی در کشور سامان داده بودند ـ تلویزیون رژیم، 25 اسفند 78» (استراتژی قیام، فصل دوم)
ـ روزنامهی عصر آزادگان، 14 دی 1378، به قلم اکبر گنجی: «فرقهی رجوی با پشتیبانی پانصدهزار میلیشیا (شبهنظامیان) که در سراسر ایران سازماندهی کرده بودند، میتوانند هستهی اصلی نیروهای جبهه اول را که در حول و حوش امام قرار دارند، قلع و قمع کرده و جمهوری خلقشان را برقرار کنند»... (استراتژی قیام، فصل دوم)
شاهدی دیگر از درون نظام که رهبر مقاومت از آن نقلقول میکنند:
مسعود رجوی: «بعد از 19فروردین، یک مقاله خواندم از یکی از مهرههای رژیم که خودش نوشته بود: تقریباً هیچ ایرانی مذهبی بالاتر از پنجاه سال را نمیتوان یافت که در طول زندگیاش، حداقل یکبار هواداری از مجاهدین خلق نکرده باشد و سازمان مجاهدین خلق یکی از اتفاقات مهم پنجاه سال گذشته ایران است. (یعنی همهی مسلمانانی که در سال 57 در ایران، 17سال و 17سال به بالا داشتهاند).
از اینجا خوب میشود فهمید که رژیم با چه قوه و استعداد و ظرفیتی روبهرو بوده است». (قسمت ششم منتخب نشستهای رمضان در لیبرتی و اشرف، سلسله آموزشهای درونی مجاهدین، مسعود رجوی، تیر و مرداد 1392)
از گزارشهای چند نفر از درون مجاهدین:
ـ “یک روستایی بود به اسم «ده کهنه» بالای بندر ریگ و برازجان. آنجا سهمیهی نشریهی مجاهد داشت. شاید روزانه200 تا نشریه یا کمی بیشتر. در آن روستا، اضافه بر جوانان هوادار، پیرمردها و پیرزنهایی هم بودند که مشتری پر و پا قرص نشریهی مجاهد بودند. نشریه را میخریدند، بعد صبر میکردند تا عصری، وقتی که دوست و آشناهایشان از کار برمیگشتند، نشریه را میدادند دستشان تا برایشان بخوانند. خودشان سواد نداشتند، ولی به مطالب نشریه آنقدر دلبسته بودند که نمیگذاشتند یک شمارهاش هم قضا بشود! “
ـ “مجاهدین در تایباد، بهویژه در روستای «کاریزه» در حومهی تایباد نفوذ زیادی داشتند. باید گفت تقریباً بیشتر مردم هوادار آنها بودند. گسترش و نفوذ اجتماعی مجاهدین در آن مناطق، باعث فعال شدن زنان و ورود آنان به فعالیتهای اجتماعی میشد“.
ـ «سالهای 58، 59 ما در سراوان فعالیت میکردیم. آن وقتها شهر کوچکی بود. با این همه، روزانه باید400- 500 تا نشریه به شهر میرساندیم. یعنی تیراژ ظاهریمان اینقدر بود. حالا دیگر خود مردم چقدر زیراکس و تکثیر میکردند، بیخبر بودیم».
ـ «سازمان در کردستان به علت حساسیت جنگ داخلی آنجا، دفتر نداشت؛ اما تیراژ نشریهی مجاهد خیلی بالا بود».
ـ «ما در زابل بیشتر از 2هزار تیراژ نشریهمان بود. این، با توجه به جمعیت آن روز زابل، مثل این میماند که با توجه به گذشت سی و چند سال، شما الآن در شبکهی اجتماعیتان، از زابل حدود 20هزار مشترک داشته باشید. یا مثلاً وبلاگتان فقط از زابل، روزانه 20هزار بازدیدکننده داشته باشد. تیراژ نشریهی مجاهد در زاهدان که دیگر چندبرابر زابل بود».
گستردگی اجتماعی مجاهدین فقط جنبهی منطقهیی نداشت، بلکه در اصناف و قشرهای مختلف جامعه هم بود:
ـ «میخواهم دو خط از یک خاطرهام دربارهی نفوذ سازمان در محیطهای کارگری بنویسم. مثلاً تعداد کارگرهای هوادار سازمان در شرکت نفت، از تمام گروههای دیگر ـ از جمله انجمن اسلامی ـ بیشتر بود».
ـ «کلاسهای تبیین جهان که برادر مسعود در دانشگاه صنعتی شریف، هر عصر جمعه میگذاشت، حدود10هزار نفر شرکت میکردیم. البته باید با کارت وارد میشدیم. یعنی ورود به آن کلاسها، آزاد هم نبود! چرا که اگر آنطوری نبود، اصلاً نمیشد با وجود زیادی جمعیت، کلاس را برگزار کنند؛ چون سر به چند دههزار میزد که اصلاً چنین امکانی آنجا وجود نداشت».
ـ «روزی که زمان انتشار مجاهد بود، مردم از هر قشر و طبقهیی جلوی روزنامهفروشیها صف میبستند و منتظر میماندند. نشریه را ما فقط در قائمشهر یا بابل و یا شهرهای دیگر شمال، به این شکل و در این ابعاد چاپ و توزیع میکردیم».
ـ «مراجعین به مهمترین سایتها و وبلاگهای فارسیزبان، همین الآن هم به تیراژ نشریهی مجاهد آن سالها نمیرسن! در حالی که برای بردن نشریهی مجاهد به روستاهای دورافتاده، باید حتماً نشریهی چاپ شده را با وسایل نقلیهی مختلف، روزانه به دوردستترین نقاط میرساندیم. جالب است که مردم این کار را برای مجاهدین داوطلبانه انجام میدادند؛ چون آن سالها از نشریهی الکترونیکی و این قبیل چیزها هیچ خبری نبود».
پس خمینی این چیزها را میدید و معنایشان را هم خیلی خوب میفهمید. برای همین هم یا پاسدارهایش را میفرستاد تا نشریهها را آتش بزنند و یا فروشندهی نشریه را ترور کنند! این کارهای تروریستی، در فاصلهی 22بهمن 57 تا30خرداد60، بارها و بارها در شهرهای مختلف ایران تکرار شد؛ اما به دادخواهیهای قانونی مجاهدین، حتی یکبار هم هیچ مقام مسئولی پاسخ نداد!
ـ «نوارهای کاست درسهای تبیین جهان، همان شب به شهرستانها ارسال میشد. کتابش هم دو سه روز بعد میرسید. فکر میکنم سرجمع، تیراژش آن به بالای چند میلیون میرسید».
مجاهدین در آن دورهی کوتاه، یک کار فرهنگی خیلیخیلی عظیم کردند. اولاً درک جدیدی از اسلام را در جامعه بردند که مردم و بهخصوص نسل جوان، تشنهی آن بودند. بهویژه که خمینی چهرهی خیلی ظالمانه و منحطی از اسلام را معرفی میکرد. ثانیاً در رابطه با حقوق کارگران، زنان، روستاییان، زحمتکشان شهری، اقشار مختلف طبقهی متوسط و نیز لزوم شورایی کردن اداره نهادهای جامعه تا سطح رهبری کشور، یک کار گستردهی آگاهیبخش را با همه توان خود، پیش بردند.
مشکل دیگر، این بود که مجاهدین فقط با خمینی درگیر نبودند. جماعت توده ـ اکثریتی هم (جبههی متحد ارتجاع)، وجود داشتند که رفته بودند زیر عبای خمینی و تلاش میکردند برای توجیه تمام مزخرفات فاشیستی خمینی، آیات بهاصطلاح «مارکسیستی» نازل کنند! مجاهدین باید با آنها هم که متحد خمینی شده بودند، مقابلهی سیاسی و افشاگرانه و نیز کار تئوریک میکردند.
نمونهیی دیگر از اقبال اجتماعی اقشار آگاه جامعه از مجاهدین، گزارشی است از سردبیر خارجی لوموند که همان وقتها در تهران بوده و کلاسهای تبیین را دیده بود. این گزارش را «اریک رولو» در روزنامهی فرانسوی لوموند، به تاریخ 9فروردین 59 نوشته است:
«یکی از وقایع بسیار مهمی که در تهران نباید از دست داد، دروس فلسفهی مقایسهایست که آقای مسعود رجوی هر جمعه بعدازظهر تدریس میکند. در حدود دههزار نفر با ارائهی کارت ورود در دانشگاه شریف به مدت سه ساعت به سخنان رهبر مجاهدین خلق گوش میدهند.
آقای رجوی با سخنوری آموزندهاش و نیز جوانی خود (وی 32سال بیشتر ندارد) طرفداران بسیاری دارد. میتینگهای سیاسی که وی در پایتخت و شهرستانها برگزار میکند، تودههای صدهزار نفره، دویستهزار نفره و بعضی اوقات سیصدهزار نفره را جلب میکند. شهرت وی به محاکمات وی و 9تن دیگر از اعضای کمیتهی مرکزی مجاهدین برمیگردد که او در طول محاکماتش با جسارتی مرگبار، دیکتاتوری و استبداد رژیم سلطنتی و دخالت خارجی در کشورش را محکوم کرد. درسهای وی بر روی ویدئو کاست ضبط شده و در 35 شهر و شهرستان پخش میگردد. همچنین بهصورت کتابهای جیبی به چاپ رسیده و در هر نمونه، صدهاهزار نسخه به فروش میرسد. وی از حمایت اقلیتهای قومی و مذهبی برخوردار است؛ چرا که از حقوق برابری و خودمختاری آنها حمایت میکند. همچنین از حمایت قسمت مهمی از رأی زنان که خواستار آزادی خود هستند، برخوردار است. همینطور جوانانی که قیمومت آخوندهای ارتجاعی را برنمیتابند، از او حمایت میکنند».
برای آنکه نشان دهیم چرا فرهنگی که ترویج میشد، برای خمینی غیرقابل تحمل بود، به چند نمونهی دیگر از خاطرات مجاهدین آن زمان و از کتاب «پاسخ به ضرورت تاریخ» اشاره میکنیم:
ـ «من عضو تیمهای تبلیغی و فروش نشریه بودم. در واقع شروع فعالیتهای میلیشیا با همین چیزها بود. بچهها از صبح تا شب با یک عشق و شور خاصی دنبال فروش نشریه یا فعالیتهای تبلیغی بودند».
ـ «بعضی از خانوادهها، سنتی بودند و برایشان سخت بود که دخترشان دستگیر شود یا آنطور مورد ضرب و شتم قرار گیرد».
ـ «بارها من چه در رابطه با خودم و چه در رابطه با میلیشاهای دیگر شاهد این صحنه بودم که ایستادم تا آخرین نشریهی خودم را فروختم. بعد مردم یک ماشین برایم گرفتند، مرا سوار کردند و تا مطمئن نشدند که دیگر فالانژها هیچ کاری نمیتوانند بکنند، خودشان صحنه را ترک نکردند».
میبینیم که مجاهدین با کاری که در همان دو سال اول انقلاب کردند، یعنی چه با کلاسهای تبیین جهان، چه با راهگشاییهایشان برای فعالیتهای سیاسی ـ اجتماعی زنان و چه با انتشار دیدگاههای فکریشان، بهاندازهی کافی برای خمینی ترسناک بودند و ترسناکتر هم شدند!
یکی از اضداد مجاهدین در مورد گستردگی اجتماعی مجاهدین و عکسالعمل آخوندها در آن سالها، در کتابش مطلبی نوشته که خوب است به آن اشاره کنیم. نقل قولهایی از کتاب «حکومت آیتاللهها» نوشتهی شائول بخاش:
«در بهمن 58 شصتهزار نسخه از نشریهی مجاهد توقیف و سوزانده شد. در مشهد، شیراز، قائمشهر، ساری و دهها شهر کوچک دیگر، دستههای اوباش به مراکز مجاهدین، انجمنهای دانشجویان و میتنگها حمله کرده و آنها را غارت کردند. از آنجایی که گردهمایی مجاهدین اغلب بزرگ بود، این حملات به درگیرهای بزرگی تبدیل میشد. در حمله به مرکز مجاهدین در قائمشهر 700نفر و در مشهد 400نفر مجروح شدند.
در جریان این درگیریها، در فاصلهی بهمن 58 و خرداد 59، ده تن از اعضای این سازمان جان خود را از دست دادند. آخوندها معمولاً منشأ این حملات بودند».
«خمینی نسبت به رشد قدرت مجاهدین نگران بود و با اقدام آنها بهعنوان افراد عادی غیرروحانی، برای تفسیر قرآن مخالف بود». (کتاب شاهدان، 30خرداد، ص 149)
این صحنهها و توصیفهایی که شرح داده شد، تا حدی روشن میکند که مجاهدین در آن شرایط، چگونه کارشان را پیش میبردند. اما نتیجه...
«نرخ رشد تشکیلاتی مجاهدین در اولین سال فعالیت علنیشان 100% بود». (نقل از جمعبندی سال اول، ص42)
این آماری است که مسعود رجوی بهعنوان مسئول اول وقت مجاهدین در گزارش جمعبندی سال 60 گفتند. یعنی این نرخ رشد، فقط مربوط میشود به نیروهای تشکیلاتی سازمان. نرخ رشد اجتماعی سازمان، البته دهها برابر این بود.
برای آنکه فضایی واقعی از تعادل قوای اجتماعی و سیاسی آن زمان داده باشیم، بهجاست نگاهی بکنیم به نرخ رشد طرف مقابل ـ که حاکم هم بود و انواع و اقسام امکانات و تبلیغات را هم در اختیار داشت ـ یعنی فالانژها و حزب جمهوری خمینی و متحدانش.
اگر به آمار نزولی شرکت مردم در انتخاباتهای همان سال 58 نگاه کنیم، نرخ رشد منفی رژیم را بهراحتی میشود دید:
احمد صدر، وزیر کشور بازرگان، روز همهپرسی: «بیش از 98% دارندگان حق رأی، شرکت کردند و بیش از 97 درصد آنها به جمهوری اسلامی رأی آری دادند».
شرکت کنندگان در اولین رفراندوم، 20میلیون و 228هزار و 21نفر بودند. تعداد شرکت کنندگان در انتخابات رفراندوم قانون اساسی، 15میلیون و 758هزار و 956نفر. تعداد شرکت کنندگان در انتخابات ریاست جمهوری، 13میلیون و 996هزار نفر.
این، خیلی روشن نشان میدهد که بدون احتساب تقلبها، خمینی طی فقط کمتر از یکسال، حداقل 6 میلیون رأیدهنده را از دست داده است. یعنی بیشتر از 30 درصد، رشد اجتماعی منفی داشته است.
نگاهی به نمودار رشد اجتماعی معکوس
تعداد شرکت کنندگان در اولین انتخابات: 20 میلیون و 228هزار و 21نفر.
تعداد شرکت کنندگان در دومین انتخابات: 15 میلیون و 758هزار و 956نفر.
تعداد شرکت کنندگان در سومین انتخابات: 13 میلیون و 996هزار نفر. در آخرین انتخابات هم فقط ده میلیون و خردهیی شرکت کردند. یعنی خمینی تقریباً هرماه، یک میلیون رأیدهنده را از دست میداد! این منحنی معکوس رشد اجتماعی برای خمینی، از فروردین 58 تا زمستان همان سال، از دست دادن 10 میلیون رأیدهنده را نشان میدهد! این رشد منفی یعنی سقوط آزاد و از دست رفتن آسانسوری مشروعیت رژیم خمینی.
این رشد منفی خمینی را مقایسه کنید با رشد صد درصدی یا چندصد درصدی مجاهدین!
خمینی: «مردم ایران بیدار باشید. مسلمین بیدار باشید. اگر خدای ناخواسته خللی وارد بشد در این صف فشردهی مسلمین، در این صف ملت ایران، خطر در پیش است. تفرقهافکنها را از بین خودتون بیرون کنید. ما نخواهیم گذاشت که این تفرقهافکنها رشد کنند!»
خمینی با همین جملهی کوتاه، یک حمام خون کامل در ایران راه انداخت تا جلوی رشد مجاهدین را بگیرد.
کلیشههایی از روزنامههای آن موقع همراه با تصاویر برخی شهیدان:
آقای شائول بخاش که گزارشی از کتاب «حکومت آیتاللهها» ی او را آوردیم، در مورد این ترورها نیز یک گزارش قابلتوجه دارد:
«در قم بعد از سخنان محمدتقی فلسفی و محمدجواد باهنر، راهپیمایی ضد مجاهدین انجام شد. در بهشهر، مجاهدین بعد از یک سخنرانی فخرالدین حجازی، مورد حمله قرار گرفتند. آخوند خزعلی از شهری به شهر دیگر میرفت تا علیه مجاهدین موعظه کند. وی به یک جمعیت در شاهرود گفت: اگر آنها توبه نکردند، آنها را بگیرید و به دریای خزر بریزید! وی مجاهدین را متهم به کمونیست بودن، شرکت در قیام کردها، کشتن پاسداران و منحرف کردن دختران جوان کرد. وی در یک سخنرانی در مشهد گفت: حتی اگر در سوراخ موش قایم شوند، ما آنها را بیرون خواهیم کشید و خواهیم کشت! ما تشنهی خون آنها هستیم! ما باید شاهرگ آنها را قطع کنیم!» (نقل از کتاب شاهدان، 30خرداد، ص 149)
هواداران و اعضای مجاهدین، همینطوری ترور میشدند؛ ولی حتی به یک شکایتشان هم رسیدگی نمیشد! در حالی که هم قاتلان شناخته شده بودند، هم شاهد بهاندازهی کافی بود. اما مراجع قضایی و انتظامی خمینی، شکایتها را اصلاً تحویل نمیگرفتند! میگفتند به فتوای خمینی، خون مجاهدین حلال است!
کلیشهی فتوای حاکم بهاصطلاح شرع بم نشان میدهد که: «به فرموده امام خمینی، مجاهدین خلق، مرتدین و از کفار بدترند. هیچگونه احترام مالی ندارند. حق حیات هم ندارند». (حاکم شرع بم، 2مرداد 1359)
با آن فضا و شرایطی که تشریح شد، بهراستی مجاهدین چه باید میکردند؟
مسعود رجوی: «آمدهایم بپرسیم که دیگر حالا چرا؟ در نظام جمهوری اسلامی چرا؟ و اینکه تکلیف ما با این اوضاع چیست؟ و خلاصه چه بایستی بکنیم؟ (میتینگ امجدیه)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر