اعتراض تودهها، پژواک انقلاب مسلحانه
... تاآنجاکه به یاد دارم از سال53، دانشجویان مجاهد و مبارز تلاش میکردند تا با استفاده از تاکتیکهای مختلف، فضای اجتماعی را علیه رژیم فعال کنند. یکی از این شیوهها راهاندازی تظاهرات موضعی بود. مثلاً تعداد 30 الی 50دانشجو ناگهان در یکی از نقاط پررفت و آمد تهران دور هم جمع میشدند،
و بهمدت چند دقیقه تظاهراتی با شعارهای ضدحکومتی بهراه میانداختند و قبل از اینکه دستگیر شوند صحنه را ترک میکردند. یک شیوه جالبتر، بردن شعارهای انقلابی و ضدرژیم به میان دستههای عزاداری ماه محرم بهخصوص در روزهای تاسوعا و عاشورا بود. هیأتهای عزاداری بازار تهران بارها شاهد حضور جوانان مجاهد در میان صفوف خود و شعارهایی از این قبیل: «مرگ بر این حکومت یزیدی» یا «ای مردم، ای مردم، بجنگید، بجنگید با این یزید خونخوارـ برکنید، برکنید اساس ظلم و بیداد» بودند. یک تاکتیک دیگر، حمله به برخی مراکز وابسته به رژیم و تخریب آنها بود. در سال55 بر تعداد حرکتهای اعتراضی و انقلابی و بهخصوص تظاهرات افزوده میشد. و مردم رهگذر نیز کمکم جرأت شرکت در آنها را پیدا میکردند. متأسفانه از تاریخ، تعداد و ابعاد اینگونه تظاهرات، رقم دقیقی بهیادم نمانده، اما یکی از آنها که خبرش را همانروز، یا شاید فردای آنروز، از ملاقاتیها شنیدم، تظاهرات خیابان شاهرضا ( انقلاب) بود. این تظاهرات در یکی از روزهای پاییز55 برگزار شد. صفوف تظاهرات که هسته آن دانشجویی بود، از میدان فوزیه (امام حسین) بهسمت دروازه شمیران حرکت کرد. در سر راه، دانشآموزان دبیرستانهای اطراف فوزیه و نیز مردم رهگذر به تظاهرات پیوستند و حسابی رونق گرفت. شگفتا که شعار این تظاهرات «مرگ برشاه» بود. راستش من خودم هم هرگز نمیتوانستم باور کنم که چنین شعاری داده شده باشد. آنها ابتدا با شعار «اتحاد، مبارزه، پیروزی» شروع کردند ولی بهزودی با شعار «مرگ برشاه» تظاهراتشان اوج گرفت و شعار بعدی، «زندانی سیاسی آزاد باید گردد». در آن روزها چیزی در ذهنم در حال ترک برداشتن بود... کمکم تهاجم به مراکز رژیم نیز در جریان تظاهرات، صورت میگرفت. دستگیر شدگان بهطور معمول در بندهای موقت یا بندهای جداگانهیی زندانی میشدند تا با زندانیان قدیمی در ارتباط قرار نگیرند. همه اینها نشان میداد که در دل جامعه، پس از 6سال مبارزه انقلابی مسلحانه، یک پتانسیل عظیم انفجاری در حال جوشیدن است. تنها کافی بود که تور اختناق سوراخ شود و ماشین مخوف ساواک اندکی حرکتش کند گردد. این واقعیتی بود که در اواخر سال55 و بهوضوح در سالهای 56 و 57 بهاثبات رسید. وقتی شاه در زیر فشار سیاست «حقوقبشر» کارتر، اهرمهای سرکوب را شل کرد، آتشفشانی از خشم انقلابی تودهها به بیرون فواره زد و رفت و رفت تا در کوتاهزمان سیل خروشانی شود و یکی از بزرگترین دیکتاتوریهای پلیسی دنیا را واژگون نماید.
... جنبش انقلابی ضربه خورده بود و رهبران آن شهید شده یا در زندانها بودند، اما مردم همین که جرأت کردند لب به اعتراض باز کنند، الگویشان همان مبارزه قهرآمیز و سمبلهایشان همان پیشتازان مبارزه مسلحانه بودند.
به همین جهت خیزش اوجگیرنده مردم، همواره به رادیکالترین نوع اعتراض جمعی گرایش نشان میداد. تظاهرات در آن روزها در حقیقت پژواک صدای انقلاب مسلحانه و رزم «مجاهدان» و انقلابیان پیشتاز بود که اینک از زبان تودهها بهگوش میرسید. همان تودهیی که وقتی کار بالا گرفت، میخروشید که: «رهبران، ما را مسلح کنید»...
در 30دیماه1355، کارتر، کاندیدای حزب دموکرات، با یک شاخه زیتون «حقوقبشر» به ریاستجمهوری آمریکا برگزیده شد. و برژینسکی، تئوریسین کمیسیون سهجانبه و مشاور امنیت ملی، اکنون مرد شماره2 کاخ سفید بود که عملاً در رأس سیاست خارجی آمریکا ، فرصت مییافت تا دکترین خود را به آزمایش بگذارد. تز برژینسکی را در یک کلام و بهزبان خودش میشود اینطور خلاصه کرد:
«آمریکا باید تلاش کند تحولاتی را که گریز ناپذیرند، از یک مسیر هرج و مرج و آشوب به مسیر انتقال منظم بیندازد».
روی میز سیاست خارجی آمریکا، کارت ایران در اولویت قرار داشت. آنچه کارتر از شاه میخواست دو کلمه بیشتر نبود:
1ــ هماهنگی با سیاست نفتی آمریکا، که در اساس هدفش تثبیت قیمت نفت بود.
2ــ هماهنگی با سیاست حقوقبشر
آغاز چرخش در سیاست شاه
... در بهمن55، شاه دستور توقف اعدام و شکنجه را صادر کرد. روزنامه کیهان 13بهمن در سرمقالهاش نوشت: به دستور شاه، احدی حق استفاده از شکنجه را ندارد.
توقف اعدام و شکنجه، اگرچه کمترین امتیاز در زمینه حقوقبشر و آزادیهای دموکراتیک بهحساب میآمد، اما با توجه به پتانسیل عظیم انفجاری و انقلابی جامعه، که محصول 6سال مبارزه مسلحانه انقلابی بود، این عقبنشینی شاه نقش تعیینکنندهیی در اوج گرفتن جنبش دموکراتیک داشت...
دانشگاه، سنگر آزادی
بهار و تابستان1356: تظاهرات و حرکتهای اعتراضی علیه دیکتاتوری سلطنتی گسترش پیدا کرد. دانشگاه، سنگر استوار آزادی، همچنان میخروشید و تظاهرات دانشجویان، پیوسته برافروختهتر میشد. در همین روزها دانشجویان قهرمان پلیتکنیک تهران در تظاهرات خشمآگین خود، با پلیس و گارد شهربانی به زد و خورد پرداختند. در این شورش، به پارهیی از تأسیسات و مراکز دولتی نیز خسارتهای سنگینی وارد شد. از سوی دیگر در همین ماهها، کانون نویسندگان دست به ابتکار جالبی زد و با برگزاری شبهای شعر در انستیتو گوته تهران موج انگیزانندهیی را به درون جامعه برد.
15مرداد56: هویدا که به نخستوزیر مادامالعمر معروف شده بود ناچار از استعفا شد و شاه، جمشید آموزگار را به نشانه پایان دوران قبلی و آغاز «فضای باز سیاسی» مأمور تشکیل دولت کرد.
اولین نطق شاه درباره آزادیها
آبان ماه1356: شاه برای دیدار با کارتر به آمریکا رفت. او اکنون نیازمند جلب حمایت کارتر و تثبیت موقعیت خود در رابطه با سیاست جدید دولت آمریکا و ادامه روند تحولات در داخل کشور بود. پس از بازگشت از آمریکا، شاه طی نطقی اعلام کرد که تصمیم گرفته به مردم ایران آزادی بدهد.
«... در کشور ما هم که با اجرای انقلاب شاه و مردم، ملت ایران بهتدریج باسواد شده و میشوند، باید روش اداره مملکت تغییر کند و بهتدریج مردم عادت کنند که در امور کشور دخالت بیشتری داشته باشند. این است که تصمیم گرفتهایم به مردم آزادی داده شود»...
چند ماه بعد که کارتر در راه سفر خود به آسیای جنوبی و هند، در ایران توقف کرد، برای شاه مایه زیادی گذاشت و او را بهعنوان طرف حساب مورد احترام و حمایت کامل آمریکا خطاب نمود.
اکنون پس از سفر شاه به آمریکا و اعلام پایبندی وی به سیاست حقوقبشر و روند آزادیها، موج جدیدی از سیاستمداران محافظهکار، به جنبش دموکراتیک ضدشاه پیوستند. ازجمله باید از ورود عناصر سابق جبهه ملی، نهضت آزادی و برخی از دیگر ملیگرایان به صفوف جنبش دموکراتیک نام برد. تاآنجاکه بهخاطر میآورم، در آذرماه سال56، بازرگان بهاتفاق چند تن دیگر، «جمعیت طرفداران آزادی و حقوقبشر» را تأسیس کردند. این جمعیت در اولین موضعگیری خود، خواستار آزادی زندانیان سیاسی شد. اکنون در کنار صف «مرگ بر شاه»، صف ملایم دیگری نیز به آرامی شکل میگرفت. درست در چنین موقعیتی بود که بالاخره آخوندها هم قدم رنجه فرمودند.
خمینی کی وارد صحنه شد؟
پاییز1356: در همان روزهایی که امثال بازرگان وارد صحنه میشدند، خمینی هم در نجف بوی کباب به مشامش رسید. آخوندجماعت تا زمانی که حداکثر منافع خودش را پیشبینی نکند وارد هیچکاری نمیشود. آنها در عینحال، وقتی دستبهکار میشوند که خطرات احتمالی نیز به حداقل رسیده باشد. از نظر خمینی نیز که تیزهوشترین آخوند دوران بود، مناسبترین و کمخطرترین زمان، پس از بازگشت شاه از آمریکا و اعلام وفاداریش به سیاست حقوقبشر تشخیص داده شد. خمینی بهعلاوه، یک قدم دورتر را نیز در رابطه با موقعیت خودش میتوانست ببیند. او دیگر هیچ درنگی را جایز نمیدید. بنابراین یک، دو، سه، «آقا» از همان نجف دورخیز برداشت…
خمینی و آخوندها بر موج جنبش ضدسلطنتی سوار میشوند
… پاییز56 با درگیری بین مردم و مأموران شهرداری که برای تخریب خانههایشان هجوم میآوردند آغاز شد. شدیدترین درگیری در منطقه سلیمانیه (نیروی هوایی) روی داد. این درگیری منجر به تخریب ساختمان شهرداری ناحیه6 توسط مردم و بهآتشکشیدن چند مینیبوس دولتی و ضرب و جرح عدهیی از دوطرف شد...
روز 24آبان، سخنرانی سعید سلطانپور در دانشگاه صنعتی، به درگیری مردم با مأموران گارد منجر شد. و روز بعد یک تظاهرات اعتراضی در تهران علیه دخالت گارد در دانشگاه، برگزار شد...
و اما خمینی، در اوایل آذر نامهیی خطاب به «آقایان علما» مخفیانه به ایران فرستاد و از آنها خواست زودتر بجنبند! خمینی نوشته بود: «… امروز در ایران فرجهیی پیدا شده و این فرصت را غنیمت بشمارید… الآن نویسندههای احزاب اشکال میکنند، اعتراض میکنند، نامه مینویسند و امضا میکنند. شما هم بنویسید و چند نفر از آقایان علما امضا کنند. مطالب را گوشزد کنید… اشکالات را بنویسید و به دنیا اعلام کنید… اشکالات را بنویسید و به خودشان بدهید، مثل چندین نفر که ما دیدیم اشکال کردند و بسیاری حرفها زدند و امضا کردند و کسی هم کارشان نکرد»...
خمینی که خودش اوضاع را از بالا بو کشیده بود، نگران عقبماندن آخوندها با دگنک و اینکه بابا نترسید، خطری در کار نیست، شکنجهیی در کار نیست و اینگونه حرفها سعی میکرد آنها را راه بیندازد. چون تا این زمان عموم قشرها و گروهها، حتی کسانی هم که از «شاه در کادر قانون اساسی» حمایت میکردند به جنبش دموکراتیک ضدسلطنتی پیوسته بودند. اما فقط از آخوندها خبری نبود.
خمینی هم که تلاش میکرد اینها بیشتر از این بیرون گود نمانند برای این بود که سر در معاملات کلان داشت والا او خودش هم تا پنجاه و چند سالگی اصلاً در میدان سیاست حضوری نداشت. او «… بنا به مندرجات یکی از کتابهایش در سالهای بعد از شهریور1320 نهتنها هیچ مخالفتی با اساس سلطنت نداشته بلکه مؤید آن نیز بوده است. سپس در آستانه کودتای 28مرداد، در سلک افراد آخوند ”کاشانی“ به ضدیت با پیشوای نهضت ملی ایران، دکتر مصدق فقید برخاسته و هنوز هم بهقول خودش از «سیلی خوردن» مصدق توسط دربار شاه و استعمارگران حامی آن شاد و ممنون است. سپس در سلک حامیان کودتای استعماری 28مرداد1332 تا سال42 باز هم ساکت و سر بهزیر بوده. ولی به هنگام یکپایه شدن رژیم شاه و دربار، یعنی به هنگام چرخش شاه به جانب آمریکا و اولویت دادن به آن در قبال انگلیس و پایگاههای فئودالی داخلی آن، خمینی یکباره سر برمیدارد و از موضع قرونوسطایی و مادون سرمایهداری، ازجمله از موضع مخالف با آزادی زنان و تقسیم اراضی، بنای مخالف با دیکتاتوری شاه را میگذارد… سپس چنانکه میدانید خمینی به تبعید میرود…» (* ) و حالا وقتی مبارزه مردم ایران علیه شاه اوج میگیرد دوباره سر و کلهاش پیدا میشود.
بزرگترین شیادی خمینی این بود که با سوءاستفاده از احساسات مذهبی مردم، اعتماد بیشائبه خلقالله را که در واقع نثار مجاهدان و پیشتازان انقلاب میشد به خود جلب میکرد و توانست در خلأ سیاسی ناشی از زندانی بودن رهبری واقعی جنبش، رهبری انقلاب را برباید و سپس آن را بر سر انقلابیون واقعیش آوار کند.
بهواقع مأموریت و نقش ضدتاریخی خمینی همین بود. والا که آخوندهای خمینیصفت در صلح و صفا و سازش با ساواک بهسر میبردند. کمااینکه خامنهای به توصیه ساواک شاه از زندان آزاد شده بود و رفسنجانی هم برای ضدیت با مجاهدین هر هفته در زندان اوین با رسولی سربازجوی ساواک جلسه داشت. اینها تازه کسانی بودند که آن روزها افتخار میکردند بهعنوان هواداری از مجاهدین دستگیر شدهاند. در همان بهمن1355، گروهی از همین حضرات، که امروز مهرههای مهم رژیم هستند، در یک شوی جمعی در تلویزیون شاه ابراز ندامت کردند و بهخاطر «عفو ملوکانه» سه بار شعار دادند که «شاهنشاها سپاس».
آلترناتیو و برنامه خمینی برای ایران
س: حضرت آیتالله، ممکن است خطوط اصلی حکومت اسلامی را در زمینههای اقتصادی ـ اجتماعی و سیاسی بفرمایید؟
ج: اینها اموری نیست که بتوانم آن را برای شما تشریح کنم. اسلام هم آزادی خواهد داد و هم به اقتصاد توجه خواهد کرد.
س: منظورم این است که در حکومت اسلامی ملی شدن صنایع قطعی خواهد بود؟
ج: آنهم باید مورد مطالعه قرار گیرد… .
س: نقش زنان در حکومت اسلامی چگونه خواهد بود؟
ج: الآن وقت این حرفها نیست.
س: چون مرا بهعنوان یک زن پذیرفتهاید، این نشاندهنده این است که نهضت ما نهضتی مترقی است… .
ج: بنده شما را نپذیرفتم. شما آمدید اینجا و من نمیدانستم شما میخواهید بیایید اینجا که پذیرفتم… .
س: فکر مالکیت در حکومت اسلامی چگونه خواهد بود؟
ج: اینها بعدها روشن خواهد شد.
س: بعضیها میگویند که ما از زیر چکمه استبداد بهزیر نعلین استبداد میرویم.
ج: آنها عمال شاه هستند… دیکتاتوری در اسلام اصلاً وجود ندارد.
این نخستین مصاحبه خمینی با خبرنگاران کیهان و اطلاعات بود که در 3بهمن57 در کیهان بهچاپ رسید.
12بهمن: خمینی در میان آنچه روزنامهها «بزرگترین استقبال تاریخ» نامیدند وارد تهران شد. جمعیت استقبالکننده صفی بهطول 23کیلومتر را تشکیل میداد.
14بهمن: صدها همافر با لباس رسمی بهدیدار او رفتند. انتشار عکس این دیدار در روزنامه کیهان 19بهمن در میان نیروهای نظامی غلغله بهپا کرد.
15بهمن: خمینی بازرگان را به نخست وزیری منصوب کرد و گفت «مخالفت با این حکومت مخالفت با شرع است. قیام بر ضد خداست و کفر است».
20بهمن: عباس امیرانتظام مشاور بازرگان گفت: بازرگان و اردبیلی در منزل سحابی با سولیوان دیدار کرده و درباره راههای انتقال مسالمتآمیز قدرت دولتی گفتگو کردند. پیش از این نیز، بهنوشته ابراهیم یزدی، بهشتی به خمینی تأکید کرده بود که تماس با سران نظامی را «بهطور قطع مفید و عدم تماس را مضر میدانم» و خمینی پاسخ داده بود «تماس بگیرید، دلگرم کنید و اطمینان بدهید که حال ارتشیها خوب خواهد شد».
بهمن سرکش57
از روز 19بهمن راهپیماییها و تظاهرات در تهران و شهرستانها فضا را ملتهب کرده بود. در همین روز در منطقه فرحآباد تا تهراننو درگیریهایی بین گارد جاویدان و همافران رخ داده بود.
روز جمعه 20بهمن جرقه اصلی انفجار در مرکز فرماندهی نیروی هوایی (پایگاه دوشانتپه) زده شد. پرسنل نیروی هوایی با مشاهده فیلم مراسم بازگشت خمینی به ابراز احساسات پرداختند. سپس لشکر گارد برای خاموشکردن آنها وارد عمل شد. تیراندازی شدید بود. گفته میشود به کمک یک سرباز گارد که علیه فرمانده خود شورش کرده بود، انبار تسلیحات و مهمات گشوده شد. پرسنل هوایی مسلح شدند و درگیری با گارد شاهنشاهی گسترش یافت.
روز 21بهمن مردم با شنیدن این خبر از هر جای تهران به سوی نیروی هوایی در فرحآباد سرازیر شدند و به حمایت از پرسنل هوایی پرداختند. ظهر همین روز در تهراننو، مردم سه تانک لشکر گارد را به تصرف درآوردند. نبردهای خونین در خیابانها لحظه به لحظه گسترش مییافت. فرمانداری نظامی تهران از بعدازظهر 21بهمن مقررات منع عبور و مرور اعلام کرد. اما هیچکس به آن وقعی نگذاشت.
شامگاه 21بهمن فرمانداری نظامی تهران طی اعلامیهیی از نیروهای خود خواست خیابانها را ترک کنند و به یکانهای خود مراجعت نمایند. در بسیاری از قرارگاهها سربازان سلاحهای خود را رها کرده از دیوارها گریختند. پادگان جمشیدیه به دست مردم سقوط کرد و عدهیی از مقامهای زندانی رژیم شاه از آنجا فرار کردند. اکنون گروههای مختلف مردم در حالیکه نیروهای مجاهدین خلق و چریکهای فدایی در میانشان بودند، دژها و مراکز قدرت نظامی و پلیسی شاه را یکی بعد از دیگری تسخیر میکردند. اداره تسلیحات ارتش به دست مردم فتح شد و درب انبارهای اسلحه به روی آنها گشوده گردید. کلانتریها یکی پس از دیگری سقوط کردند. خیابانها به سرعت توسط مردم سنگربندی شد. ستاد نیروی هوایی نیز در 21بهمن سقوط کرد و همافران گارد سلطنتی را مورد تهاجم قرار دادند.
22بهمن: تهران در آتش و شور و خون میسوخت. مرکز شهربانی کل به دست مردم به آتش کشیده شد. پادگان عباسآباد بدون مقاومت تسلیم شد. نمایندگان مجلس شورا و سنا اعلام وفاداری کردند. مجلس سنا طی اطلاعیهیی انحلال خود را اعلام کرد. شورای فرماندهان ارتش بهریاست ارتشبد قرهباغی جلسهیی تشکیل داد و شرکت کنندگان پس از بررسی اوضاع بحرانی ارتش، شهربانی و ساواک، اعلام بیطرفی کردند. در ساعت ده و سی دقیقه بامداد روز 22بهمن، شورایعالی ارتش که تمامی قوای نظامی، انتظامی و امنیتی را در برمیگرفت، با فرمان بازگشت نیروها به پادگانها اعلام بیطرفی کرد. این اعلامیه که در ساعت یک بعدازظهر از رادیو ایران پخش شد، موجب فروکش کردن درگیریها شد. آخوندها و نمایندگان آنها نیز طی پیامهایی دعوت به آرامش کردند.
روز 22بهمن تاریخ ایران ورق خورد و دوران نوینی آغاز شد. مردم ایران چون تنی واحد قیام کردند. عشق و همبستگی در همهجا موج میزد. اما برای خمینی و آخوندهایش که اکنون مشروعیت یک انقلاب مردمی را ربوده و قدرت مذهبی، سیاسی، اقتصادی و نظامی را یکجا به چنگ آورده بود، همه چیز معنای دیگری داشت.
شاهکار کمنظیر سیاسی
شب 22بهمن، درست همانموقع که پادگانها و دژهای قدرت شاه زیر هجوم سنگین مردم و نیروهای اجتماعی مجاهدین و فداییها فرو میریخت، روزنامه کیهان مصاحبه خود با مسعود رجوی ، رهبر مجاهدین، را منتشر کرد. ما یک گروه 6ــ7نفره بودیم که آن شب مأموریتمان در مناطق شرق تهران بود. یادم هست همینکه روزنامه رسید، بچهها دور هم حلقه زدند تا صحبتهای مسعود را تا کلمه آخر بخوانند. این مصاحبه، که فکر میکنم در 3شماره کیهان منتشر شد، در آن روزها بین نیروها و علاقمندان دست به دست میگشت. مسعود رجوی سرنگونی شاه را تنها اولین گام ضروری از یک مسیر طولانی اعلام کرده بود. او در این مصاحبه دیدگاههای اساسی مجاهدین را درباره انقلاب تشریح کرده و روی مبرمترین مسائل انگشت گذاشته بود:
ــ ضرورت اتحاد عمل تمامی نیروها و هشدار در مورد هر گونه تفرقهافکنی. این نکته بهخصوص در آن روزها اهمیت زیادی داشت، چرا که آخوندهای خمینی حتی در تظاهرات ضدشاه نیز انحصارطلبی خودشان را نشان داده، تفرقهافکنی میکردند.
ــ برنامه توسعه عادلانه اقتصادی با بسیج تودهیی و تضمین حقوق طبقات زحمتکش.
ــ تضمین آزادیها و حقوق برابر زنان با مردان.
ــ تضمین حقوق دموکراتیک کلیه گروههای سیاسی با هر نوع عقیده و مرام.
این مصاحبه سرآغاز یک دوران جدید، بسیار مهم و پرحادثه سیاسی را خاطرنشان میکرد که روز 22بهمن57 شروع شد و تا 30خرداد60 به مدت 2سال ونیم ادامه داشت. در فرهنگ مجاهدین از این دوره بهعنوان فاز سیاسی یاد میشود. کسانیکه روزهای سرنگونی رژیم شاه را بهخاطر دارند، یادشان هست که روز 21بهمن، خمینی اعلام کرده بود که هنوز فرمان جهاد نداده است. یکی از صحنههایی که من از آن روز تا کنون به یادم مانده، در حوالی میدان خراسان اتفاق افتاد؛ آخوندی با صدای بلند به مردمی که دوروبرش جمع شده بودند، هشدار میداد که آرامش خود را حفظ کنند و توجه داشته باشند که امام هنوز فرمان جهاد نداده است. اما درست در همان لحظات و در جلو چشمهای او در آنطرف خیابان، کلانتری14 توسط مردم خلعسلاح و تسخیر شد. در همین لحظه جمعیتی که به حرفهای آخوند گوش میکردند، هوراکشان به آنطرف خیابان رفتند و به فاتحان کلانتری ملحق شدند و شیخ تک و تنها ماند. خمینی در آن روزها نگران کودتای ارتش بود و از مردم خواسته بود که خیابانها را ترک نکنند. در صورت وقوع کودتا، طرح انتقال مسالمتآمیز قدرت دچار مشکل میشد و تمامی زدوبندهای پشتپرده خمینی بههم میریخت. فراموش نکنیم که شاه هم در آخرین لحظاتی که ایران را ترک میکرد، در فرودگاه مهرآباد به قرهباغی گفته بود که سران ارتش را بهجد از دست زدن به کودتا برحذر دارد. در صحنه رزم، اما، در روزهای 21 و 22بهمن، مردم، نیروی راستین انقلاب، حتی لحظهیی هم منتظر فرمان خمینی نماندند. چرا که فرمان انقلاب، فرمان ریشهکن کردن دیکتاتوری سلطنتی، از قبل توسط انقلابیون صادر شده بود و آن روزها هم فرمان آتش در صحنه نبرد صادر میشد. آن چه پیشاپیش نگرانی نیروهای ترقیخواه را دامن میزد، روند پیشرفت انقلاب و تحقق خواستهای دموکراتیک آن بود.
روز 22بهمن رژیم شاه سرنگون شد و انقلاب باشکوه مردم ایران بهثمر رسید. اما در فردای 22بهمن، در همان حال که نسیم آزادی میوزید، ما با مسألهیی بهغایت بغرنج، حساس و طاقتفرسا روبهرو بودیم. سؤال این بود که تکلیف انقلاب نوپا و مردم رهاشده از بندهای ستمشاهی در میان دستهای خمینی چه خواهد شد؟ مجاهدین هیچوقت درباره ماهیت ارتجاعی خمینی و جریان ارتجاعیــ فاشیستی که او با خود رو آورده بود، توهمی نداشتند. حتی در ارزیابیهای درون سازمانی، در اواخر دوره زندان و قبل از ورود خمینی به ایران، برای دوران زندگی مسالمتآمیز با خمینی نمیشد عمری بیش از شش ماه در نظر گرفت. این ارزیابی در واقع حداکثـر کشش عنصر مردمی و ظرفیت تحمل دیگران را در رژیم خمینی نشان میداد. تجربه پس از 22بهمن به عینه ثابت کرد که این پیشبینی چندان دور از واقعیت نبود، چرا که تاآنجاکه به خمینی مربوط میشد، او یک هفته پس از 22بهمن سرکوب آزادیها را شروع کرد و 6ماه بعد یعنی اواخر مرداد58، هیچ عرصهیی از جامعه و هیچکدام از حقوق و آزادیهای فردی و اجتماعی از سرکوب ظالمانه او در امان نمانده بود. اما درست در همینجا باید در محضر تاریخ گواهی داد که اگر 6ماه (پیشبینی شده برای زندگی مسالمتآمیز با خمینی)، تا 2سال و 6ماه، یعنی تا 30خرداد60، به درازا کشید، این فقط و فقط مرهون درایت و رهبری مسعود رجوی، رهبر مجاهدین، بود که سکان کشتی انقلاب را در آن توفان دهشتناک به دست گرفت و با اتخاذ خطمشی بهغایت هوشیارانه و انقلابی، همراه با فداکاری و بردباری مطلق انقلابی که تمامی مجاهدین و هوادارانشان شیوه خودساخته بودند، او توانست نهتنها دوران مبارزه سیاسی را تا دو سال و نیم تمدید کند و از آخرین قطرههای آزادی بهسود مردم و مقاومت استفاده نماید، بلکه موفق شد در همین دوران، پایهها و شالوده استوار و آیندهدار مقاومت ایران را پیریزی نماید. در آستانه سال60، مجاهدین هزاران کادر زن و هزاران کادر مرد و دههاهزار نیروی میلیشیا در اختیار داشتند که تجربه سیاسی و اجتماعی و همهجانبهیی را از سرگذرانده بودند. اینها بهدرستی تضمین آینده انقلاب بودند. در همین مقطع، گستردهترین کار افشاگرانه سیاسی، در میان وسیعترین لایههای توده مردم انجام گرفت و بدینگونه نقاب از چهره خمینی فرو افکنده شد، خمینی همان که فتنه عظیم و آزمایش بود و نبود ایران و ایرانی بود. قهرمان سرنگونی شاه، یک پیرمرد 80ساله با سیمای یک رهبر روحانی و با جاذبهیی افسونگرانه که تمامی مشروعیت انقلاب ضدسلطنتی را به جیب خودش ریخته بود. نفوذ و قدرت مرجعیت مذهبی، تواناییهای بالقوه جهان اسلام بهاضافه تمامی امکانات انسانی، طبیعی، اقتصادی و نظامی بزرگترین و قدرتمندترین کشور خاورمیانه (ایران) نیز در جیب دیگرش بود. او بدون هیچ تعارفی تمامی احکامش را به صراحت به نام اسلام صادر میکرد و حتی مدعی بود که آنچه را پیامبر، علی و امامان شیعه نتوانستهاند محقق کنند، او انجام خواهد داد. و راستی هم که خمینی هر گونه مانعی را با یک اشاره از سر راهش کنار میزد. اکنون سؤال این بود که در برابر این کابوس مجسم چه میتوان کرد؟
مرزبندی با خمینی، بهای باشرف ماندن
پس از 22بهمن، بهار آزادی رخ نمود. اما مجاهدین خیلی زود دریافتند که «مسیر سیاست انقلابی، مسیر صاف و ساده پیادهرو خیابانهای خلوت در یک بامداد بهاری نیست» (* ) بلکه از همان اولین قدم بایستی بهای مسئول بودن، بهای باشرف بودن، را پرداخت. برای مجاهدین، اما، مسئولیت مضاعف بود: مسئولیت در برابر انقلاب و مسئولیت در برابر اسلام. اما اکنون جز خمینی هیچ شاخصی در جامعه وجود نداشت. پس تکلیف میلیونها مردمی که فریب خمینی را خورده و به او امید بستهاند چه خواهد شد؟ از اینجا بود که مجاهدین، بر اساس سنتی که مسعود از سال54 و در جریان فتنه اپورتونیستی چپنما پایهریزی کرده بود، میبایستی با پرداخت بهایی سنگین، بین خود و خمینی مرزبندی میکردند. یعنی در برابر عملکردهای ارتجاعیش بهطور رسمی موضع میگرفتند و در مقابل، مواضع انقلابی خود را به آگاهی تودههای مردم میرساندند. از قضا در جریان ضربه اپورتونیستی سال54 هم مسعود رجوی تهدید اصلی جنبش را جریان راست ارتجاعی تشخیص داده بود. نکته قابل توجهی که در مرزبندی کنونی به چشم میخورد، این بود که شاخص « انقلاب» و شاخص «اسلام دموکراتیک» بهطور کامل بر هم منطبق بود. و شاخص هم چیزی جز «آزادی» و «حاکمیت مردمی» نبود.
تنها در 2ماه (بهمن57 تا عید سال58)، مسعود رجوی در 5موضعگیری رسمی (سخنرانی و مصاحبه) این شاخصها را که مطالبات اساسی انقلاب 22بهمن حول آن تنظیم شده بود، به آگاهی عموم رساند. این علاوه بر دهها اطلاعیه و موضعگیری جداگانه بر سر مسائل مشخص روز بود. اولین سخنرانی مسعود رجوی، در بهمن57 در دانشگاه تهران و بلافاصله پس از آزادی از زندان صورت گرفت. سپس مصاحبه شبهای انقلاب با روزنامه کیهان، سخنرانی 6اسفند57 در دانشگاه تهران، سخنرانی 14اسفند بر مزار دکتر مصدق و بالاخره انتشار برنامه حداقل مجاهدین تحت عنوان «انتظارات مرحلهیی از جمهوری اسلامی» در روز 27اسفند. مبرمترین محورهای برنامه حداقل عبارت بودند از:
آزادیهای دموکراتیک برای تمامی گروههای سیاسی با هر مرام و مسلک، آزادیها و حقوق برابر زنان، حق تعیین سرنوشت برای مردم کردستان و ملیتهای تحت ستم مضاعف، تأسیس شوراها بهعنوان تضمین حاکمیت مردمی و دموکراتیک، دستگاه قضایی واحد (دادگستری).
یک هفته پس از 22بهمن، خمینی سرکوب آزادیها را از 2محور آغاز کرد. نخستین محور، تهاجم علیه زنان بود و محور بعدی سرکوب گروههای سیاسی و انقلابی و بهخصوص مجاهدین خلق را هدف قرار داد. اندکی بعد، سرکوب مردم کردستان و دیگر ملیتهای تحت ستم را سازماندهی کرد و بالاخره برای شکستن قلمها به مطبوعات یورش برد. توطئه علیه دانشگاهها و سرکوب شوراهای مردمی در کارخانهها و ادارهها از جمله طرحهای دیگر رژیم خمینی بود که یکی پس از دیگری به اجرا درآمد.
از فردای 22بهمن57، یک جریان گسترده سیاسی متشکل از نیروهای مترقی و انقلابی با گرایشها و عقاید گوناگون که وجه اشتراک آنها پایبندی به آزادی و استقلال بود، رودرروی رژیم خمینی قد علم کرد. در محور این جریان که از همان آغاز با انحصارطلبی و ارتجاع آخوندی به مقابله برخاسته بود، سازمان مجاهدین خلق ایران قرار داشت که از سابقه مبارزاتی، پایگاه وسیع مردمی و تشکیلات سراسری برخوردار بود. این اپوزیسیون ترقیخواه که عناصر متشکلهاش در تاریخ معاصر ایران پیوسته در مقابل استبداد و ارتجاع ایستادگی کرده است، از آزادیهای دموکراتیک بهویژه حقوق زنان دفاع میکرد. بیتردید جانشین دموکراتیک رژیم خمینی از همان آغاز حول این جریان شکل گرفت. محور مشترک دهها سخنرانی و پیام و از جمله برنامه حداقل انتظارات از «جمهوری اسلامی» که در 27اسفند57، توسط مسعود رجوی اعلام شد، همچنین برنامه 12مادهیی ریاستجمهوری، چیزی جز «آزادی» و حاکمیت مردمی نبود. آزادی در دفاع از حقوق برابر زنان، آزادی در احقاق حقوق ملیتهای تحت ستم، آزادی در حمایت از حقوق گروههای سیاسی، آزادی برای قلم و مطبوعات، آزادی برای پاگرفتن شوراها، آزادی برای ادیان و مذاهب و عقیده و بیان و بالاخره آزادی در مفهوم عام سیاسی و اجتماعی آن. اینها همه محورهایی است که در یادداشتهای بعدی به آن خواهم پرداخت...
(این مطلب، گزیدهای از کتاب « انقلاب طلوع یا غروب؟» بود. ، در صفحه کتابخانه در سایت مجاهد، نسخه کامل این کتاب وجود دارد)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر