30خرداد 1360 در تقویم مقاومت مردم ایران بهعنوان سرفصل سرفصلها شناخته میشود. 30خرداد سرآغاز یک مقاومت عادلانه و مشروع برای آزادی و دموکراسی در برابر غصب حاکمیت مردم توسط دیکتاتوری ولایتفقیه است. اکنون پس از 33سال ایستادگی، این مقاومت، از یک سو با پرداخت سنگینترین بها، چهره کریه و خونریز فاشیسم مذهبی حاکم بر ایران بر همگان آشکار نموده و از سوی دیگر، حقانیت و مشروعیت خود را، در عرصه بینالمللی و حتی بهلحاظ حقوقی و قضایی، به ثبت رسانده است.
اما داستان این رویارویی تاریخی از کجا آغاز شد؟ آیا امکان تعامل بیشتر با دیکتاتور نبود و آیا راه دیگری هم متصور بود؟
برای روشن شدن مسیری که مقاومت انقلابی از آغاز تا کنون طی کرده، باید سفری که 33سال پیش آغاز شد
را مرور کرد.
در حالی که کمتر از یک ماه از پیروزی انقلاب بهمن میگذشت، خمینی در اسفند 57ماهیت زنستیز خود را با به راهانداختن تظاهراتی با شعار یا روسری یا توسری آشکار کرد.
مجاهدین با افشای این اقدام سرکوبگرانه و حمایت از زنانی که در اعتراض به این سیاست دست به تظاهراتزده بودند، نشان دادند که در پس دجالیتی که با شعار روسری و حجاب و دعاوی اسلام پناهانه به میدان آمده است مقاصدی ضدانسانی و سرکوبگرانه نهفته است.
گام بعدی در رویارویی مجاهدین با خمینی بر سر رفراندم جمهوری اسلامی بود. خمینی بدون هر گونه توضیحی در مورد محتوای جمهوری اسلامی رفراندوم فریبکارانهیی برگزار کرد که در پاسخ آری یا نه به جمهوری اسلامی خلاصه میشد. در حالی که مجاهدین طی اطلاعیهیی اعلام کردند: «… مردم باید نوع حکومتی را که بدان رأی میدهند بدانند و آگاهی داشته باشند که دارای چه نوع ویژگی است».
یکی دیگر از وقایع مهم قبل از سرفصل 30خرداد تدوین قانون اساسی بود و مجاهدین برای آن اهمیت بسیار قائل بودند چرا که قانون اساسی روح حاکمیت را مشخص میکرد.
خمینی در پاریس قول مجلس مؤسسان را داده و میگفت تمام اقشار و طبقات مردم برای تدوین قانون اساسی جمهوری مشارکت خواهند داشت. اما بهمحض ورود به ایران، قول خودش را زیر پا گذاشت و به جای آن، چیزی به نام مجلس خبرگان را علم کرد. مجلسی که فقط 75 نماینده داشت، اساساً آخوند بودند و به فوریت باید ضمن یک ماه قانون اساسی مورد نظر او را تصویب میکردند. اما مجاهدین در بیانیهیی به تاریخ 17خرداد 58 پیرامون «ضرورت تشکیل مجلس مؤسسان از طریق انتخابات عمومی سراسری» به مخالفت آشکار با خمینی برخاستند و مفهوم «خبرگان» را زیر سؤال بردند.
خمینی در مرداد 58 جنگ ضدمردمی در کردستان و اعدامهای سبعانه در آنجا را توسط خلخالی شروع کرد و فضای اختناق و سرکوب را گام به گام بر کشور چیره کرد.
سرانجام انتخابات قانون اساسی برگزار شد و مسعود رجوی با 297هزار رأی در تهران، نفر دوازدهم شد. اما عزم خمینی برای حذف کامل مخالفانش جزم بود و او امکان ورود حتی یک نماینده از نیروهای مترقی و مردمی را به مجلس بررسی قانون اساسی نداد.
سرانجام خبرگان، در 24 آبان همان سال دست پخت خود را بر اساس اصل ولایتفقیه به خمینی تحویل داد و مجاهدین ضمن اتمامحجت با خبرگان ارتجاع،
در یک تلگرام فوری، با مشخص کردن مواردی که باید وارد قانون اساسی شود، نظرات خود را مبنی بر مخالفت با این قانون اساسی سراسر ارتجاعی صریحاً اعلام کردند.
مهمترین مواردی که مجاهدین برای وارد کردن در قانون اساسی تأکید کردند و برای خمینی بسیار تلخ و گزنده بود، عبارت بودند از:
- «تصریح حق حاکمیت مردم»
- «اداره و تصدی کلیه امور کشور از طریق شوراهای واقعی»
- «اعاده حقوق همه ملیتها و اقوام مبنی بر تعیین سرنوشت و اداره کلیه امور داخلیشان در چارچوب تمامیت ارضی خدشهناپذیر کشور»
- «تضمین آزادی همه احزاب و گروهها تا مرز قیام مسلحانه
طبعاً معنای این مواد آن بود که مجاهدین مطلقاً مخالف ولایتفقیه هستند و آن را نافی حاکمیت مردم میدانند. مجاهدین همچنین تصریح کردند که اگر این مواد در قانون اساسی نیاید، آنها به آن رأی نمیدهند و رفراندوم آن را تحریم خواهند کرد که همین را هم عملی کردند.
حق حاکمیت مردم، درست هسته مرکزی دعوای مجاهدین و خمینی بود و مجاهدین بر این ارزش مقدس ایستادند.
15دیماه 58 مسعود رجوی رسماً بهعنوان کاندیدای ریاستجمهوری از طرف سازمان مجاهدین خلق ایران معرفی شد.
خمینی در مقابل استقبال وسیع از کاندیداتوری مسعود رجوی، هنگامی که احساس خطر کرد، مجبور شد تمام تعارفها را کنار بزند و بهرغم آنکه قول داده بود اصلاً در این انتخابات دخالتی نکند و به انتخاب مردم احترام بگذارد، شخصاً دخالت کرد و فتوای حذف مسعود رجوی از کاندیداتوری را صادر نمود. این در واقع بزرگترین آزمونی بود که خیانتکاری خمینی را در وسیعترین ابعاد در برابر چشم مردم قرار داد. در واقع بازنده حقیقی این کارزار خود خمینی بود.
رویارویی بعدی، برگزاری اولین انتخابات مجلس در اواخر اسفند سال 1358 بود که آن زمان طبق قانون اساسی همین رژیم ”مجلس شورای ملی“ نام داشت.
البته با توجه به تجربه انتخاباتهای پیشین، امیدی به برگزاری انتخابات سالم و آزاد نبود. با این همه، مجاهدین با هدف ادامه دادن به فضای مسالمت و پرهیز از جنگ و خونریزی فعالانه در آن شرکت کردند و با وجود پیشبینی 80 تا 120 کرسی برای مجاهدین از جانب حزب حاکم جمهوری اسلامی و اینکه بعد از اعلام نتایج انتخابات از رادیو تلویزیون دولتی مبنی بر آرای بالای مسعود رجوی و مجاهدین، بعد از دو روز صحنه بالکل چرخید و مجاهدین به انتهای لیست رفتند.
با اینهمه، رژیم خودش اعلام کرد که 25درصد آرا در تهران، یعنی بیشتر از 530هزار رأی، به نام مسعود رجوی ریخته شده است.
اما عجبا از انتخابات در حاکمیت ولایتفقیه، که حتی پای یک نفر از مجاهدین هم به مجلس نرسید!
و خمینی برای نابودی تتمه آزادیها بهخصوص برای سرکوب و حذف مجاهدین که پرچمدار آزادی بودند، این بار تحت عنوان « انقلاب فرهنگی» دانشگاهها را در روز 29فروردین 59 هدف قرار داد.
روز 22خرداد 59- میتینگ بزرگ امجدیه با سخنرانی مسعود رجوی تحت عنوان چه باید کرد؟ برگزار شد و به افشای جریان چماقداری که خمینی و حزب او سرنخ آن را به دست داشتند، منجر شد.
مسعود رجوی در این سخنرانی تاریخی که با رگبارهای گلوله و پرتاب گاز اشکآور همراه بود در مورد تلاش برای بستن همه راههای مبارزه مسالمتآمیز سیاسی هشدار داد.
تا 30خرداد60، تهاجم چماقداران به همراه تیراندازیهای پاسداران، منجر بهشهادت بیش از 50تن از مجاهدین شده بود و این علاوه بر هزاران مجروح و زندانی در سراسر ایران بود. پس از آن بود که خمینی بنا به فرهنگ دجالگرانه خودش منافقین را بدتر از کفار نامید و گفت: خطر نه آمریکا و نه شوروی و نه هیچکس و هیچ جای دیگر بلکه در همین تهران و بیخ گوش ما است و
در پی آن، روز 25آبان، حکم احضار و تعقیب رهبری مجاهدین را از طریق دادستانش صادر کرد.
پس از آن در تاریخ 7اردیبهشت1360- شاهد تظاهرات 200هزار نفری مردم تهران علیه سرکوبی مجاهدین بهدعوت مادران مسلمان بودیم. تظاهراتی که به بزرگترین راهپیمایی بعد از انقلاب ضدسلطنتی معروف شد.
خمینی که فضا را این چنین در حال چرخش میدید بلافاصله به صحنه آمد و در روز 10اردیبهشت مجاهدین را به تعیین «تکلیف نهایی» تهدید کرد و گفت:
«اسلحه را زمین بگذارید و از این شیطنتها دست بردارید و به آغوش ملت برگردید» والا «یک روز است که پشیمانی دیگر سودی ندارد و آن روزی است که به ملت تکلیف شود، تکلیف شرعی الهی به مقابله با اینها و تکلیف آخری، نسبت به اینها تعیین شود».
دو روز بعد مجاهدین هم آخرین اتمامحجت را بهعمل آوردند و در 12اردیبهشت در یک نامه سرگشاده خطاب به خمینی نوشتند: ما حاضریم سلاحهایمان را تحویل بدهیم، اما اجازه بدهید همراه با خانوادههایمان خدمت برسیم و حضوری حرفهای خود را بزنیم. اما خمینی که میدانست اجازه دادن به مجاهدین برای یک راهپیمایی تا جماران همان و جارو شدن رژیمش همان، یک هفته سکوت کرد و بعد از یک هفته با لحنی معنیدار گفت لازم نیست شما بیایید، من خدمت شما میرسم.
به این ترتیب دیگر برخورد قهرآمیز که مجاهدین به مدت بیش از دو سال تمام تلاش خود را کرده بودند که از وقوع آن جلوگیری کنند یا لااقل آن را به تأخیر بیندازند، اجتنابناپذیر مینمود.
ساعت 4بعدازظهر روز شنبه 30خرداد یک راهپیمایی عظیم که بهطور علنی اعلام نشده بود، در تهران شکل گرفت. جمعیت که طی مدت کوتاهی شمار آن به نیم میلیون نفر رسید از از هر سو به سمت تقاطع مصدق و انقلاب سرازیر شد.
به فاصله کمتر از نیم ساعت حوالی میدان ولیعصر چماقداران به جمعیت حمله کردند. اما سیل خروشان مردم هر لحظه متراکمتر و گستردهتر میشد و دیگر کاری از دست گلههای چماقدار ساخته نبود. و خمینی با فرمان شلیک مستقیم و کشتار مردم آخرین نقابش را از چهرهاش برداشت.
این چنین بود که تظاهرات مسالمتآمیز نیممیلیون نفری مردم تهران به دستور شخص خمینی به خاک و خون کشیده شد و در پی آن، بیسابقهترین موج اعدامها از همان شامگاه 30خرداد آغاز شد؛ جنایاتی که تا همین امروز با کشتار بیش از 120هزار تن از پاکترین و فداکارترین فرزندان مجاهد و مبارز میهن همچنان ادامه دارد.
و به این ترتیب 30خرداد برای همیشه بر دفتر مسالمت با خمینی خط پایان کشید. از فردای 30خرداد، مقاومت انقلابی برای سرنگونی این رژیم ضدبشری، مشروع و ضروری گردید و روز 30خرداد بهعنوان سرآغاز انقلاب نوین مردم ایران در سینه تاریخ این میهن به ثبت رسید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر