«من سهیلا قدیری ۲۸ ساله هستم. هیچکس را ندارم. پدرم باران بود و مادرم سنگ، چرا که من روی سنگ و زیر باران بزرگ شدم. زندگیم را در خیابان گذراندهام. من یک زن خیابانی نبودم٬ سختیهای زندگی مرا به این روز انداخت. هیچکدام از کسانی که در جلسه محاکمه من نشستهاند نمیدانند تحمل سرمای زیر صفر دیماه، آن هم نیمهشب و بدون لباس کافی، یعنی چه»....
این سخنان از زنی است که در روز 29مهر سال جاری، بدون شاکی خصوصی و بدون اینکه کسی تقاضای قصاص او را کرده باشد، با درخواست دادستان جنایتکار رژیم در تهران اعدام شد. وی همچنین قربانی ازدواج اجباری بوده است که در سن ۱۶سالگی بهدلیل تن ندادن به آن، از خانه فرار کرد و به چرخه تباهی افتاد.
آه امضا کن بر نام من ای لحظه اندوه درنگ
و نگاهت را شاخه مهری کن با لبخند
دیرگاهی ست ندیده تن معصومیتم هیچ نگاه انسانی را
نام من را بنویس
ای چشمان نشان رفته به بهت
به من و مغرب ویرانی من
شجرهنامه من را بنویس:
یک زن کارتن خواب
منفی یک عدد تک رقمی ضربدر صفر سیاه
روزهایم، همه از سکه تحقیری اگر افکندم رهگذری بر سر راه؛
زهری از نفرت و نفرین به نگاه
سرگذشتم
یک پرانتز
بین یک جمله پر واژه آه
انعکاسی گنگ از آغاز شب شانزدهم سالگی ام
در سفر تا به خیابان تنهایی
پوچ در مشت
هیچ در پشت
تن پوشم
ابری تاریک از چشمان پر از کژدم حرص
نام من را بنویس
یک زن کارتن خواب
پدرم،
آسمانی کوچک با وسعت بیتوته صد متر مگس
بر سر یک وجب از تلخی خاک
مادرم، سختی ساکت سنگ
مونسم، شرشر دم اسبی باران بر بام مقوایی ترس
بنویس نامم را
یک زن کارتن خواب
جسدی لوله شده با گزش گرگ کش سردترین بهمن یخ
ثبت کن قلبم را
سرخی خیس شفق، ای لحظه بدرود کبود!
یک زن کارتن خواب
کیسه تیره سربسته آونگ به دار
حجم مغشوشی از یک زن
با یک چادر مشکی در باد
...
***
با میلاد جدیدی در باور
نام من را بنویس!
قرن تغییر بزرگ!
یک زن سنگر زی
یک زن تندر زا
خشمی انگیخته از عشق مسلح به تفنگ
یک فرمانده برخاسته از سرخترین رپ رپه طبل پیامآور جنگ.
بنویس!... .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر