در هر نظام سرکوبگر و تمامیتخواه، جرقههای تغییر نه از بیرون، که از درون برمیخیزد. آنچه دیوار دیکتاتوری را ترک میاندازد، نه صرفاً فشارهای جهانی، بلکه
پایداری و مقاومت مردمیست که حاضر نیستند در برابر ظلم، سکوت یا عقبنشینی کنند. در ایران نیز، این واقعیت به روشنی دیده میشود: مقاومت درونی، خاصه توسط زنان، پاشنه آشیل نظام ولایتفقیه شده است.اگر سیر تحولات این نظام را مرور کنیم، همواره جریان پویایی بیرون از قدرت رسمی بوده که در برابر دگماتیسم فقهی ایستاده و آن را به عقبنشینی واداشته است. چه آن زمان که زندانیان سیاسی در دههی ۶۰ در مقابل قتلعام ایستادند، و چه امروز که زنان از خیابانها تا دانشگاهها و از دادگاهها تا زندانها، ارکان زنستیز حاکمیت را به چالش میکشند.
زنستیزی ساختاری و نهادینهشده در جمهوری اسلامی، دیگر صرفاً یک سیاست اجتماعی نیست؛ اکنون به بحران بقا برای نظام تبدیل شده. در دل همین تضاد است که حتی رسانهها و چهرههای حکومتی لب به هشدار گشودهاند. روزنامهها و نمایندگان مجلس، یکی پس از دیگری از شکافهای درونی و نارضایتیهای خطرناک در میان "هسته سخت نظام" سخن میگویند. تهدید به پیاده شدن از قطار جمهوری اسلامی حالا از زبان نزدیکترین وفادارانش شنیده میشود.
این یعنی، استمرار مقاومت، کار خود را کرده است. چه در قالب روشنگری، چه در خیزشهای خیابانی و چه در شکلگیری کانونهای اعتراضی، بهویژه توسط زنان. امروز این مقاومت نه تنها توانسته خطوط قرمز نظام را درهم بشکند، بلکه آن را به هزارتوی بحرانهای امنیتی، فرهنگی و سیاسی بکشاند.
در چشمانداز نهچندان دور، نقش پیشتاز زنان ایرانی، چه در میانه میدان و چه در ساختارهای مقاومت سازمانیافته، نوید آن روزیست که بندهای باقیماندهی نظام نیز یکی پس از دیگری گسسته شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر