تقویم تاریخ ایران، ۳۰ فروردین را با خون و ایثار گره زده است. این روز، نه فقط یک تاریخ، بلکه دو نقطه اوج از مقاومت سازمانیافته و مبارزه انقلابی علیه سلطنت مطلقه
را در دل خود جای داده؛ سالهای ۱۳۵۱ و ۱۳۵۴، که با فداکاری مجاهدان و مبارزان راه آزادی، به روزی جاودانه بدل شدند.در سیام فروردین ۱۳۵۱، چهار عضو مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران—ناصر صادق، محمد بازرگانی، علی میهندوست و علی باکری—در برابر جوخه اعدام ایستادند و با خون خود، پیمان وفاداری به مردمشان را امضا کردند. در همان دادگاه فرمایشی، مسعود رجوی فریاد زد: «ما را اعدام کنید، این افتخار ماست... منطق ما با فدا آغاز میشود و این شعله هرگز خاموش نخواهد شد.»
سه سال بعد، در همان روز اما در سال ۱۳۵۴، تپههای اوین لرزیدند از شلیک گلولههایی که نه از سر حادثه، بلکه با نقشه و برنامهای از پیش تعیینشده، به جان ۹ زندانی سیاسی نشستند.
مجاهدین شهید کاظم ذوالانوار و مصطفی جوانخوشدل در کنار ۷ فدایی دلیر—بیژن جزنی، محمد چوپانزاده، مشعوف کلانتری، احد جلیلافشار، حسن ضیاءظریفی، عباس سورکی و عزیز سرمدی—در ارتفاعات اوین تیرباران شدند. آنها نه در درگیری، که در سکوتی خونبار، با دستان و چشمان بسته، قربانی انتقامجویی دیکتاتوری شدند.
راهی که با خون گشوده شد
این شهیدان آگاهانه به میدان آمدند. آنان میدانستند که گذار از دوران استبداد، تنها با فداکاری ممکن است. محمد حنیفنژاد، بنیانگذار سازمان، زمانی که شاه میان تسلیم یا مرگ، او را مخیر کرد، مرگ شرافتمندانه را انتخاب کرد. او فریاد زد:
«اگر من کشته نشوم، این خلق در زنجیر چگونه راه آزادی را بیاموزد؟»
این اندیشه در جان علی میهندوست نیز تکرار شد: «ما پذیرفتهایم که فقط با نثار جان خود میتوانیم این مسیر را بپیماییم. نهضت ما قربانی میطلبد، و ما آمادهایم که از نخستینهای آن باشیم.»
خون این یاران، جرقهای شد بر خرمن خشم مردم، و شعلهای که سرانجام سلطنت را در آتش انقلاب سوزاند.
افشای یک جنایت هدفمند
امروز، در حالی که رسانههای استعماری میکوشند چهره دژخیمانی چون پرویز ثابتی را بازسازی و تطهیر کنند، اسناد و اعترافات تاریخی حقیقت را برملا کردهاند.
در دادگاه خرداد ۱۳۵۸، «بهمن نادریپور» معروف به «تهرانی»، شکنجهگر ساواک، پرده از این جنایت سازمانیافته برداشت:
زندانیان را، با چشمان و دستان بسته، بر بلندیهای اوین نشاندند، و یکییکی، به رگبار بستند.
ماجرای دروغین «فرار از ون» افسانهای بود برای پنهان کردن یک قتلعام سیاسی.
از دیروز تا امروز؛ شعلهای که هنوز میسوزد
آن رزمندگان، در روزگار خفقان، نماد پایداری شدند. در دورهای که شاه خود را «خدایگان» مینامید و بر ابدی بودن سلطنتش میبالید، این شهیدان، چشم به فردایی روشن دوخته بودند.
امروز نیز راهشان در خیابانهای ملتهب، در فریادهای اعتراضی، و در مقاومت نسل نو تداوم یافته. آن شعلهی سرخ، اکنون در دست کانونهای شورشی، مشعل راه آینده شده است؛ برای سپیدهای که از افق ظلمت، در حال طلوع است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر