.... ابراهیم تک و تنها انقلابی موحدی است که خروشیده و تبر مجاهدت به دست گرفته و کوتاه هم نمی آید.
می گویند که وقتی که متهم و مجرم یعنی ابراهیم بت شکن را دست بسته داشتند از پله های منجنیق بالا می بردند که از آنجا پرتابش کنند باد و نسیم آمد و گفت یا ابراهیم من مسئول باد هستم می خواهی در یک آن آنچنان طوفانی بیندازم که این آتش ها از بین برود. ابراهیم گفت برو کنار بگذار خط خودم را بروم. فرشته باد برگشت.
خدا گفت چی شد گفت قبول نکرد نمی دانم چش است خودش می خواهد برود در آتش
رسیده بود بالای پله ها مسئول آب آمد و باران گفت می خواهی آنچنان ببارم که در عرض یک لحظه آتش ها از بین برود. گفت برو کنار بگذار خط خودم را بروم. او هم برگشت.
به نظر شما دیوانه بود یا عاشق؟ برای آتش؟!
بعد وقتیکه با آخرین اخطارها را دادن که حاضری ندامت کنی.. گفت کارتان را بکنید.
در لحظاتی که پرتابش کردند در همان چند لحظه که پرتاب شد تا بیفتد در آتش می گویند که جبرئیل امین بر او ظاهر شد و به زبان استعاره جبرئیل امین را با بال و پر بسیار ترسیم می کنن. بین آتش و ابراهیم حائل شد گفت بیا روی بال من که تو را ببرم. گفت بال و پرت را جمع کن ....
گفت می خواهم بروم ... می خواهم بروم به سمت آن، و افتاد در آتش وقتی که کمک حتی ملائکه را رد کرد....
اینجا بود که خودمان وارد شدیم و به آتش گفتیم سرد و سلام باش بر ابراهیم و آتش هم بر ابراهیم سرد و سلام شد.
این داستان ابراهیم بود در جوانی این چنین پریده بود وسط آتش و آتش بر او سرد و سلام شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر