تبیین جهان و فرهنگ آزادی
گفتیم انقلاب، سفرهی مهر و محبتش را برای دوستداران و نیازمندانش میگسترد. یکی از پرتوهای مهر انقلاب، درخشش آگاهی و شناخت فلسفهی جهان و نیز شناخت فلسفهی آزادی است.
تبدیل شدن آزادی به یک فرهنگ، عظیمترین انقلابی است که بیشک دنیای آدمی را از رویی به رویی دیگر میگرداند. این دگرگونی، نگاه و اندیشه را از دیرهای کهن، به دایرههای درخشان و تودرتوی حیاتی انسانی میکشاند. این شناخت را با طنین واژههای نو و تازه که باردار معناها و مفاهیم نو و تازه هستند، کسب میکنیم. یکی از این واژههای نو و تازه که با انقلاب بهمن وارد ادبیات آن زمان شد، کلمهی «تبیین» و ترکیب آن با «جهان» است. واژهی تبیین در ردیف کلمات فلسفه است. معنای لغوی آن یعنی بیان کردن، آشکار نمودن، شرح و بسط دادن، اما کاربرد آن، تفسیر و تعبیر، جهت پاسخ به چراییها است.درست یکسال بعد از انقلاب بهمن، اوج درسهای مسعود رجوی در دانشگاه صنعتی شریف بود: کلاسهای «تبیین جهان». هزاران دانشجو با کارت ورودی، بعدازظهر جمعهی هر هفته در این کلاس علمی ـ فلسفی شرکت میکردند. کتاب هر جلسه هم یک یا دو روز بعد در سراسر ایران توزیع میشد. مجاهدین سر کلاس تبیین جهان خیلی انرژی میگذاشتند و کار میکردند. اینطوری دانش و آگاهی نسبت به فلسفهی جهان و هستی و انسان را به میان نسل برآمده از انقلاب میبردند. در نشریاتشان هم علاوه بر مبارزهی مسالمتآمیز سیاسی و افشاگریهای ضروری در برابر ارتجاع آخوندی، خطوط آگاهی دادن و ترویج فرهنگ آزادی را با مقالههای جذّاب و ادبیات پیشرو، پیش میبردند.
«تبیین جهان» که به گشایش راز جهان و هستی و قدمت و چگونگی مراحل تکاملی زندگی و اندیشهی انسان میپرداخت، خط فاصلی را با برداشتهای متحجّر و قرونوسطایی از اسلام میکشید. این آشکارسازی حقیقت جهان و شناساندن فلسفهی تاریخی حیات انسان، در جامعهیی سنتی با بافت غلیظ مذهبی ـ که آخوندها فقط خود را متولّی، سخنگو، نماینده و صاحب امتیاز ازلی و ابدی آن میدانستند ـ رگههای آبی بود در لانهی مورچگان! «ماهی سیاه» پرسشگر و عاصی و داناییدهندهیی بود در برکههای راکد و تاریک و بویناک!
معلوم است که رایحهی این کلاسها، نفس تازهیی در جان نسل جوان نوخواه میدمید. این دمیدنها چون بردمیدن پرتوهای خورشید، هم تکثیر میشود، هم تاریکی را پس میزند و اکسیژن حیات میپراکند. هوایی که تضمین این اکسیژن باشد، فقط هوای آزادی و مهر انقلاب است. از اینجا بود که خمینی و باند آخوندهای سیاه و سفیدش دست بهکار شدند تا چاره و تدبیری کنند. یادم هست ابتدا خمینی در تلویزیون حکومتیاش درسهای تفسیر قرآن راه انداخت. واضح است که درس دادن، مجموعهیی به هم پیوسته از علم و دانش همهجانبه پیرامون موضوع درسی را نیاز دارد. به درس دادن قرآن که میرسد، این مجموعهی علوم، خاص و مهمتر میشود. گوش مردم ایران هم از این درسها از زمان شاه تا زمان خمینی، پر بود. به غیر از کتابها و درسهای پدر طالقانی و چند تفسیر و کتاب مترقی دیگر، بقیه مشتی اوراد ارتجاعی بود که تحویل خلقالله میدادند و هیچ اثری هم در زندگی مردم نداشت. حالا خمینی در عکسالعمل نسبت به کلاسهای هزاران نفرهی مجاهدین در تلویزیون و با هدف خنثی کردن آثار گستردهی آنها، آمده بود جلو دوربین ـ بدون حضور حتا یک دانشجو و بدون پرسش و پاسخ ـ عرضاندام تئوریک بکند! خمینی در سخنوری و گفتار که به دستور زبان فارسی و ادبیات آن مسلط نبود؛ در محتوا هم هیچ تصویر جدیدی از آرمان و چهرهی اسلام ارائه نمیداد که آخوندهای بیسواد و ده رده پایینتر از خودش در سلسله مراتب حوزوی، بر سر منابر تحویل مردم نداده باشند. اصلاً معلوم نبود دارد فلسفهی اسلامی درس میدهد یا احکام واجب بر طهارت و نجاست؛ معلوم نبود کلاس علم و تفسیر است یا نصیحت به جوانان که چنین باشند و چنان نباشند. خمینی همان کارهای دستآموزان خودش در حکومت و ارگانهای سرکوبگرش که با مردم و جامعه میکردند را لباس آیههای قرآنی میپوشاند و اسمش را درسهای قرآن گذاشته بود! انکار نمیتوان کرد که واقعاً سطح رفتار و کردار سیاسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی خمینی، ترجمهی عینی سطح نازل پندار و افکار و برداشت او از قرآن و اسلام بود که سریع و بیسر و صدا جمعش کردند. واقعاً آبروریزی بود و مستمسک جوک و لطیفه و تمسخر بین مردم و جوانان در کوی و برزن و مدارس و دانشگاهها شده بود.
اینطوری بود که عنوان «تبیین جهان»، موضوع دعوای مجاهدین با عمله و اکرهی ارتجاع شد. فکر نو، کلام و تعبیر نو میآفریند و ارتجاع از بالندگی مجاهدین در فرهنگ و ادبیاتشان هم وحشت داشت. کلاسهای مسعود، فلسفهی جهان و حیات را در باورهای نسل انقلاب، ورق میزد و معنی تازهیی از وجود انسان و خلقت او را تبیین میکرد. این معانی، همان مهرها و محبتهای بخشندهی انقلاب هستند؛ اینها پرتوهای اجتنابناپذیر برای مسلح شدن به فرهنگ آزادی میشوند. خوب است اشاره کنم که پیش از آن هم موسی خیابانی در یکی از سخنرانیهایش، عاشورا را «فلسفهی آزادی» تعبیر و تفسیر کرده بود. این شناخت از عاشورا، حسین را «پیامبر جاودان آزادی» معرفی مینمود. این برداشتهای پیشرو و منطبق با آرمانهای تاریخی و انسانی، این درسها و کلاسهای هزاران نفره، سیلابی شد که در زیر ارکان فلسفهی حوزوی و اریکهی تشرّع و تنزّهطلبی و اقتدار پرستشخواهانهی خمینی افتاد و جاری گشت. ظرفیت ایدئولوژیکی و تاریخی خمینی، هرگز توان پذیرفتن و جا دادن آن، حتا در حاشیهی حاکمیتش را نداشت. در این عرصه هم با دجّالیت ریشه کرده در جان و روح و ذات خمینی، دوباره به جان اصل آزادی افتاد. باید اعتراف کرد که خمینی خوب خوب دریافته بود که «آزادی» یعنی خلع یـد او و نفی ولایت فقیه. این معنا، همان بارقهیی است که تمام دیکتاتورها و فاشیستهای تاریخ بشر ـ با هر نام و عنوان و مرامی ـ به فوریت درکش میکنند و بیدرنگ اسباب کارش را مهیّا میسازند. خمینی که نیروی مذهب را هم در قوطی رمّالیاش داشت، بدتر از تمام اسلاف تاریخیاش از همان گرماگرم انقلاب، دشنه بر گلوی قناری آزادی گذاشت. اینطوری خیال خودش را از پرداخت بهای وفاداری و حراست از آزادی، خلاص و راحت کرد. کمترین بها را انتخاب کرد: سرکوب آزادی! و دورخیز بستن دانشگاهها را برداشت.
کودتای ضدفرهنگی علیه دانشگاههای سراسر ایران در اواخر فروردین ۵۹، نقطهی اوج دورخیزی بود که ارتجاع علیه گروههای انقلابی و مترقی برداشته بود. دستههای چماقدار و باندهای آدمکش ژـ۳ بهدست را به جان خانهی علم و دانش و فرهنگ انداختند . بعد از کشتار در دانشگاهها و بستن آنها ـ که لکهی ننگش تا ابد بر پیشانی ارتجاع آخوندی خواهد ماند ـ خمینی به آزادیکشیهایش شتابی تازه بخشید.
جویبارها چه میشوند!
کمکم داریم از قلّهی انقلاب بهمن دور میشویم. تا حالا خیلی حرفها و صفبندیها تغییر کرده است. دیگر نمیشود جویبار بود و در حاشیهی رود، آرام آرام خود را به آن چسباند و راه رفت. میخواهم بگویم گروههای زیادی همراه با روزنامهها، مجلهها، هفتهنامه و گاهنامههایشان از ۲۲بهمن راه افتاده بودند. همینها هم چهرهی کشور را تغییر میدادند. بودنشان خیلی هم خوب بود. برخی گروهها و سازمانها از سالها قبل از انقلاب هم بودند و برخی هم با انقلاب بهمن آمدند. طبیعی است که هدف از حضور همهی اینها، اثر گذاشتن بر تحولات سیاسی و رسیدن به خواستههایشان بود. در جوهر تحول سیاسی هم، تنظیم رابطه با قدرت حاکم مطرح است.
مجاهدین خلق که نیروی مترقی، پیشرو و در عینحال معتقد به اسلام انقلابی بودند، وضعشان با بقیه فرق داشت. این فرق را باید در گستردگی فعالیت، انسجام تشکیلاتی، تأکید مستمرشان بر حفظ و حراست از آزادی و تشخیص درست تضاد اصلی دانست. این چهار ویژگی ـ که فقط هم در اطلاعیه دادن و سخنرانی و مقاله نبود ـ در عملکرد روزانهی مجاهدین و تنظیم رابطهشان با حاکمیت، تبدیل به یک نوع زندگی سیاسی ـ اجتماعی ـ فرهنگی شد و در جامعه جا باز کرد. همین چهار ویژگی، بدل به چتر حفاظتی شدند بر سر بقیهی گروههای سیاسی ـ حتا گروههای غیرمذهبی ـ . مثلاً زنان مجاهد که روسری دارند و جزء اعتقادشان است، از تعدّی و بیحرمتی بسیجیهای لمپن و کمیتهچیها و چماقداران نسبت به زنان بدون روسری، برانگیخته میشدند. این زنان مجاهد باروسری، به دفاع از زنان و دختران بدون روسری میپرداختند و از آنها حفاظت میکردند. مجاهدین خلق در دفاع از آزادی گروهها و سازمانهای دیگر هم فعالانه شرکت میکردند و اقدامات سرکوبگرانهی رژیم علیه حق آزادی گروهها و شهروندان را با قاطعیت محکوم میکردند. از گستردگی اجتماعیشان به نفع وارد کردن شخصیتها و گروههای دیگر ـ که اعتقادات مجاهدین را هم نداشتند ـ فضا و محیط باز میکردند تا همه بتوانند نظراتشان و خواستههایشان را ابراز کنند. در فضایی که خمینی و آخوندها و ارگانهای سرکوب رژیم علیه آزادی بیان و قلم ایجاد کرده بودند، مجاهدین بخشی از نشریهشان را در اختیار نویسندگان غیرمجاهد میگذاشتند. به طیف نیروهای ترقیخواه خیلی بها میدادند و برایشان مایه میگذاشتند.
بدون اغراق باید اعتراف کنیم که همهی آن جویبارهایی که در فلات پهناور و گربهنشان ایران جاری بودند، بنا به دلایل و توضیحاتی که داده شد، در حاشیهی رودی حرکت و حیات داشتند که مجاهدین در مبارزهی پیگیرشان با انحصارطلبی و تمامیتخواهی خمینی جاری کرده بودند. مجاهدین همّت کرده بودند و چتری بر سر همهی گروهها، شخصیتها و ایرانیان شرافتمند کشیدند تا آنان در برابر هیولای آزادیکش و آدمخوار خمینی، امکان و فضای فعالیت سیاسی و فرهنگی داشته باشند. اینها در حالی بود که خودشان دچار تنگناها و مشکلات عدیده و چند جانبهیی بودند. یک قلم صدها زندانی داشتند. هر روز و هر شب و هر هفته، یک یا چند مجروح و شهید در شهرها و روستاهای ایران داشتند. ساختمانهایشان را میگرفتند و اعضا و هوادارانشان آواره میشدند و... اما اینها خسته نمیشدند، مبارزهشان را ول نمیکردند، از حق آزادی کوتاه نمیآمدند، تکیهگاه و پناه بقیه هم بودند و تازه برای دیگران هم کارها و کارها میکردند که من از خیلی از آنها هم خبر ندارم...
س.ع.نسیم
پایان قسمت سوم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر