قتل عام سال ۶۷ ـ رابطه اعدام سرموضع با تثبیت نظام
«کسانی که در زندانهای سراسر کشور بر سر موضع نفاق خود پافشاری کرده و
می کنند، محارب و محکوم به اعدام میباشند»
با همین چند کلمه هزاران زندانی حلقآویز و قتلعام شدند.
«موضع نفاق» یعنی پذیرش مرام و آرمان مجاهدین و «پافشاری بر سر موضع» یعنی کسانی که زیر شدیدترین فشارها و شکنجه در سالهای زندان مقاومت کردند و دست از آرمان و اعتقادشان برنداشتند؛ کسانی که اسیر شمشیر و شلاق و زنجیر شیخ نشدند و از آرمان آزادی تحت هیچ شرایطی کوتاه نیامدند.
خمینی با این فرمان میخواست علاوه بر قتلعام مجاهدین، حکم براندازی نسل مخالفان فکری و عقیدتی خودش را برای همیشه جاری کند.
از نظر خمینی سطح محکومیت افراد مشروط به سطح جرم یا عمل مجرمانه نیست بلکه نفس اندیشه مخالف و میزان تسلیم ناپذیری در عقیده، بالاترین گناه و جرم محسوب شده و مستوجب سنگینترین مجازات و کیفر خواهد شد. او با این حکم میخواست نظامش را از تهدید مخالفان آرمانی و افراد سرموضع برای همیشه آببندی کند.
این میزان دشمنی با مخالفان عقیدتی بهخصوص کینه حیوانی خمینی نسبت به مجاهدین چیزی نیست جز مهر و موم و آببندی کردن نظام و اندیشه ولایت فقیه که ذرهیی تحمل افکار مخالف خودش را ندارد.
خمینی یک بار ـ قبل از ۳۰خرداد ۱۳۶۰ـ خطاب به مجاهدین گفت: « اگر از هزار احتمال یک احتمال میدادم که شما دست از این افکار برمیدارید با شما سازش میکردم». یعنی از روز اول خوب میدانست مجاهدین تحت هیچ شرایطی دست از موضع آزادی و مبارزه با انحصارطلبی برنمیدارند و از هیچ جنایتی برای به تسلیم کشاندن مجاهدین دریغ نکرد. به همین علت حتی در زمان مرگ هم رؤیای تسلیم مجاهدین «سرموضع» را در سر داشت و در وصیتنامهاش نوشت:
«... حکم خداوند تکلیف شما را معین کرده، باز از نیمه راه برگشته و توبه کنید. و اگر شهامت دارید تن به مجازات داده و با این عمل خود را از عذاب الیم خداوند نجات دهید؛ والاّ در هر جا هستید عمر خود را بیش از این هدر ندهید و... »
کینه حیوانی را میبینید! میگوید لطفاً تسلیم شوید تا اعدامتان کنیم؛ شاید در آن دنیا گناهاتان کمتر شود.
خمینی برای تثبیت احکام و نظام قتلعام، ۴۰روز قبل از مرگش (۴اردیبهشت ۶۸) دستور بازبینی قانون اساسی را داد و در عمل با برداشتن قانون مرجعیت و تمرکز قدرت در ولایت فقیه، مسیر قتلعام را برای همیشه [توسط ولایت فقیهی که مرجعیت هم ندارد] هموار ساخت.
طبق ماده ۱۸۶قانون مجازات رژیم آخوندی که بر همین پایه طراحی و تنظیم شده است:
«هر گروه یا جمعیت متشکل که در برابر حکومت اسلامی قیام مسلحانه کند مادام که مرکزیت آن باقی است تمام اعضا و هواداران آن، که موضع آن گروه یا جمعیت یا سازمان را میدانند و بهنحوی در پیشبرد اهداف آن فعالیت و تلاش مؤثر دارند محاربند اگرچه در شاخهٔ نظامی شرکت نداشته باشند».
این یعنی کوبیدن میخ حکم اعدام کسانی که با اطلاع از موضع سازمان مجاهدین از آن دفاع میکنند یعنی اعدام «سرموضع» و کشتار کسانی که عقیده مجاهدین را پذیرفتهاند.
با این حساب میبینیم که آنچه در سال۶۷اتفاق افتاد فراتر از یک کشتار و قتلعام که تثبیت نظام قتلعام بعد از خمینی بود و خلافت خامنهای روی همان خونها و همان حکم وحشیانه بنا شد. این کاری که خمینی به قیمت خون ۳۰هزار زندانی سیاسی بیگناه انجام داد و هیچ جنایتکاری نتوانست مشابه آن را انجام دهد؛ به همین دلیل بود که قائممقامش گفت «بزرگترین جنایت».
آخوند رازینی ۲۹سال بعد از قتلعام ۶۷ـ ۱۱تیر ۱۳۹۶ـ گفت خمینی در این زمینه کاری انجام داد که هیچکدام از فقهای گذشته در طول تاریخ انجام نداده بودند.
در ادامه طرح نابودی و انهدام «سرموضع»، در جریان انتخابات دور چهارم مجلس آخوندی ـ با ولایت فقیه جدید ـ موضوع نظارت استصوابی مطرح شد. طرحی در راستای تثبیت و تمرکز قدرت در نهاد ولایت فقیه بهمنظور تثبیت نظام قتلعام.
نظارت استصوابی بهمعنای مشروط شدن تمام مقامهای حکومت به فرمان و اراده ولایتی است که از قتلعام متولد شد و حیاتش مشروط به اعدام است. نظامی که اصلیترین محصولش اعدام و موجودیتش در گرو استمرار اعدامهاست.
این رمز و داروی حیات رژبم است؛ اگر بتواند، همان اول زندانیان مجاهد را کشتار میکند؛ اگر نتواند به مدتی حبس محکوم میکند اما این احکام هم اصالتی ندارد زیرا هر لحظه ممکن است بهعلت لرزش عمود خیمه نظام همان زندانیان را با همان احکام اعدام کند. مهم حفظ و نگهداری چرخه اعدام بهمنظور تثبیت نظام است. به همین علت است که وقتی بهعلت تضیعف ولایت و جوشش همان خونها، توان اعدام زندانیان سیاسی را نداشت، به اعدام زندانیان عادی ـ که در شرایط معمول اعدام نمیشوند ـ رو میآورد تا آهنگ اعدام را همیشه زنده نگه دارد. تجربه سالیان گذشته هم بهخوبی نشان داده که وقتی کفگیر ولایت فقیه به ته دیگ میخورد حتی زندانیان بیگناهی که طبق قوانین رسمی خودشان مجرم نیستند حلقآویز میکند تا سایه سیاه سرکوب و ارعاب را همچنان حفظ کند زیرا خوب میداند اگر شکافی در سرکوب و اعدام ایجاد شود جنبش سازمانیافته «سرموضع» با انبوهی از نیروها و جوانان «سرموضع»، نظام و ولایت اعدام را جارو خواهند کرد.
این همان تناقض اصلی و پایهیی نظام است؛ نظامی که خمینی تهدید اصلی آن را با عنوان «سرموضع» معرفی کرد و همانطور که آخوند رازینی و فلاحیان هم بهنحوی اعتراف کردند، خمینی با قتلعام زندانیان «سرموضع» برای اولین بار در تاریخ بنای ساختمان قتلعام را تکمیل و نهاد ولایت را با خون زندانیان بیگناه تجدید کرد.
به همین علت است که امروز هم خامنهای تهدید اصلی خودش را از جانب ادامه دهندگان راه همان سربداران و جنبش سرموضع تشخیص میدهد. جنبشی که با افشای وحشیگری و تروریسم جهانی رژیم آخوندی، همه راهها را به روی او بسته و تیغ حاکمان و قاتلان زندانیان سیاسی را در برابر جوانان و زندانیان «سرموضع» کند و بیاثر کرده است. ولایت خونخوار و بیرمق فقیه خوب میداند با گسترش «جنبش سرموضع» هر تیغ و گلوله و شلاقی میتواند به یک جرقه در کانونهای قیام و دادخواهی و حریقی شعلهور تبدیل شود.
قتل عام سال ۶۷ ـ جنبش دادخواهی
واقعیت این است که نقطه آغاز و شروع جنبش دادخواهی روز سوم شهریور ۶۷است. زمانی که مسعود رجوی در پیامی فوری به دبیرکل مللمتحد نوشت:
«... بر طبق اطلاعات موثق خمینی چند هفته پیش طی حکمی به خط خودش دستور اعدام زندانیان سیاسی مجاهد خلق را صادر کرده و متعاقباً موج گسترده دستگیریهای سیاسی در شهرهای مختلف ایران که بیش از دههزار نفر را شامل میشود همزمان با اعدامهای دستجمعی زندانیان سیاسی که بسیاری از آنان دوران محکومیتشان پایانیافته، آغاز گردیده است. بهعنوانمثال فقط در روزهای ۲۳و۲۴و ۲۵مردادماه ۸۶۰جسد از زندانیان سیاسی اعدامشده از زندان اوین تهران به گورستان بهشتزهرا انتقال داده شده و قبل از آن نیز در ۶مرداد ۲۰۰زندانی سیاسی هوادار مجاهدین در سالن مرکزی زندان اوین قتلعام گردیدهاند. آنها در اعتراض به شکنجههای وحشیانه در حالت اعصاب غذا بهسر میبردند...»
البته مسئول شورای ملی مقاومت پیشتر، در گرماگرم قتلعام ـ ۱۲و ۲۶مرداد ـ موضوع اعدامهای جمعی را مطرح کرده بود اما در روزهای اول شهریور و پس از پیام و هشدار فوری به دبیرکل ملل متحد، با فراخوان عمومی و کارزار گسترده در تمام کشورها این جنبش شکل گرفت. چند روز بعد ـ ۱۸شهریور ـ هموطنی به نام مهرداد ایمن در یکی از همین تجمعات در اعتراض بهقتلعام زندانیان خودش را به آتش کشید و جان سپرد.
مسئول شورای ملی مقاومت در ادامه در بهمن ماه ۷۴، پانزده سؤال اساسی در مورد قتلعام زندانیان سیاسی را روی میز گزارشگر ویژه سازمان ملل که عازم سفر به ایران بود گذاشت.
در هر حال با فراخوان مریم رجوی در تیرماه ۹۵و بعد هم انتشار فایل صوتی آقای منتظری در ۱۹مرداد، جنبش دادخواهی قتلعام شدگان شعلهور گشت و وارد مدار جدیدی شد و خیلی زود آتشی شد به جان شیخ.
جنبشی که به سرعت عام و اجتماعی گردید و قاتلانی که تا دیروز هر گونه کشتار و قتلعام را انکار میکردند، ناگزیر سکوت سیساله را شکستند و گفتند بله خمینی از روز اول حکم به اعدام همه مجاهدین داده بود و در تابستان ۶۷دستهدسته زندانیان را کشتیم تا باقی بمانیم.
آخوند رازینی که تا مرفق دستش به خون ارتشیان و نظامیان و زندانیان بیگناه آلوده است، برای اینکه هم نقش خودش را کمرنگ کند وهم مصلحت نظام و امامش را تأیید کند گفت:
«آن زمان من نبودم مسئولان دخیل در قضایای ۶۷آقایان نیری، رئیسی، اشراقی و پورمحمدی بودند اما حکم امام عادلانه بود...».
جنبش دادخواهی با ضربه زدن به نظام قتلعام که یکی از دو پایه اصلی حفظ و بقای ولایت فقیه است بحران را به سمت داخل رژیم هدایت و نظام را از بالا دو شقه کرد.
خامنهای از اسفند ۹۴که اموال و حکومت مشهد را به ابراهیم رئیسی سپرد و او را کاندیدای ریاستجمهوری کرد، خیز تک پایه کردن نظامش را برداشت اما جنبش دادخواهی با اجتماعی کردن موضوع قتل عام و نقش آخوند رئیسی در هیأت مرگ، تمام رویا و آرزوهایش را بر باد داد. خامنهای شکست خورد اما شیخ شیاد هم برنده نشد. آنقدر مشعل دادخواهی شعلهور و فراگیر شد که آخوند شیادی که شریک همه جنایتها بود تلاش کرد با سوار شدن روی امواج نفرت عمومی از ولایت قتلعام، با طرح موضوع ۳۸سال اعدام و زندان مردم را فریب دهد اما هر دو در آتش دادخواهی سوختند و خون یاران سربهدار مرز بین دوست و دشمن گردید.
در عمل هم دیدیم که شکست خامنهای در مهندسی نمایش (شکست در تک پایه کردن نظام) به یکی از مهمترین نشانههای پیشروی و اقتدار جنبش دادخواهی تبدیل شد.
در همین ایام ابراهیم رئیسی؛ مهره خامنهای در آتش دادخواهی سوخت، خامنهای گفت جای شهید و مظلوم را در دهه شصت عوض نکنید و سایت حکومتی تسنیم در تاریخ ۱۷مرداد ۹۶، بعد از ۲۹سال مجبور شد فرمان قتلعام را با دستخط خمینی منتشر کند.
اگر تا یکی دو سال قبل هیچ شخص و جمعیت و رسانهیی در داخل کشور جرأت نمیکرد اسمی از قتلعام ۶۷و اعدام زندانیان سیاسی بیاورد، امروز ـ به مدد جنبش دادخواهی و عام شدن موضوع قتلعام ـ این رژیم است که با طرح فتوای قتلعام و هزار جوسازی و دود و دم تلاش میکند موضوع را منحرف کرده تا مانع جذب جوانان به جنبش دادخواهی گردد.
بله! در میدان جنبش دادخواهی خامنهای شکست خورد. رئیسی سوخت و تمامیت نظام قتلعام تضعیف شد.
آخوند فلاحیان در دفاع از رئیسی گفت:
«بنده خدا [رئیسی] هر چه میگفت من حکم ندادم، حکمش را قبلاً صادر کرده بودند، اصلاً کسی به حرفش گوش نمیداد و فکر هم میکردند که آنها [زندانیان] بیگناهند…»
گسترش و تعمیق حرکتهای اعتراضی و ترس و نگرانی حاکمان و قاتلان از قیام... همه از آثار همان شقه و ضعف و نشانههای همان مشعل و آتش دادخواهی است. مشعلی که نه فقط در داخل که در خارج از مرزهای میهن هم اعتبار و روزگار شیخ را تباه کرده است.
حمایت ارگانها و نهادهای فعال و شناخته شده حقوقبشری و صدور روزافزون بیانیههای حمایت از جنبش دادخواهی و... نشان دهنده شرایط جدید جامعه جهانی و ضرورت پایان دادن به دوران مماشات و طرح موضوع حقوقبشر روی میز رژیم است.
به همین علت است که امروز برخلاف گذشته ارتباط با رژیم آخوندی یک ننگ و بیآبرویی سیاسی برای دولتها محسوب میشود. بهویژه پس از افشای برنامههای اتمی و دخالتهای تروریستی رژیم در منطقه و مجموعه اقداماتی که به لیستگذاری عناصر سپاه و سرکوب و تشدید تحریم و محاصره سیاسی و اقتصادی رژیم منجر شد.
بله! جنبش دادخواهی چونان تیشهیی، ریشههای سرکوب و و صدور تروریسم و مماشات را هدف قرار داد و این همان دو عصای زیر بغل و پایههای حفظ و بقای رژیمی است که ۳۹سال با سرکوب و اختناق در داخل و صدور تروریزم در خارج کشور خودشرا سرپا نگه داشت.
به همین علت است که جنبش دادخواهی با مرزبندی دقیق بین دوست و دشمن به عاملی برای همدلی در جامعه تبدیل شد. جنبشی که در مسیر پیشرفت و تکامل خود، رژیم را در داخل تضعیف و در خارج در انزوا قرار داده و به سمت مرگ و فروپاشی کامل هدایت میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر