در شهریور۱۳۴۴، سه جوان بیستوچند ساله گرد آمدند تا سازمانی را بنیان گذارند که سالهای بعد «مجاهدین خلق ایران» نام گرفت. ۳۳سال بعد نوگلی ۲۰ساله، از تیره همان خورشیدسواران، در روز روشن «اشقیالاشقیا»ی دوران را بهدوزخ میفرستد؛ و بلافاصله تبدیل بهیک قهرمان ملی میشود.
پیمودن چنین راهی را چه کسی میتوانست باور کند؟ باور بهمعجزهیی بوالعجب راحتتر بود. اما واقعیت این است که این «حادثه» رخ داده است. و از ۳۳سال پیش تاکنون «نسلی دیگر» حضور تاریخی خود را در برابر همه ما اعلام کرده است، انکار این نسل، انکار تاریخ معاصر ایران است.
از همان ۳۳سال پیش بارها و بارها نابودی و تمام شدن این نسل اعلام شده است. تا بود شاه و ساواک گفتند و نوشتند و بعد از آنهم خمینی و لاجوردیهایش. بهصورت واقعی هم که بخواهیم نگاه کنیم هم ادعاهای شاه و هم خمینی بر واقعیاتی استوار بوده و هست. پیشگوییهای آنها بر اساس جنایتها و دامنه دسیسههایی است که خود طراح و مجریش بودهاند و بهتر از هرکس به کارهایی که در حق این نسل کردهاند مشرف و آگاهند. از ۳۳سال پیش تاکنون این نسل بارها و بارها تا یکقدمی نابودی مطلق فیزیکی پیش رفته. بارها و بارها در شرایطی قرار گرفته که هر سازمان دیگری را نه یکبار که صدبار شقه و تباه میکرد. و بارها و بارها آنچنان زیر ضرب قرار گرفته که امید سربرداشتنش را نهتنها دشمن قهار و جرار که حتی بسیاری از انقلابیان مجاهد هم از دست دادهاند. اما باز هم واقعیت این است که نسل مجاهد هر بار تازهتر و مصممتر و شادابتر قد کشیده و بالیده است. حتی شمارش این دسیسهها و مراحل سرنوشتساز از حوصله این کوتاه خارج است.
اما مهمتر از همه دلاوریها و پاکبازیهای بینظیر این نسل، که حتی دشمنان سوگندخوردهاش هم بهآن معترفند، پیامی است که آنان برای آزادی و رهایی ما به ارمغان آوردهاند. سنگبنای پیام این نسل با «حفظ نوامیس و ارزش غایی کلمات» گذاشته شد. و بنیانگذار کبیر و معلم و مراد تمام مجاهدان آن هنگام که در آستانه شهادت قرار داشت با هوشیاری بر آن تأکید کرد. از آن زمان تاکنون این پیام مصداقهای بیشماری یافته است. یکبار در دفاعیه شهید بنیانگذار دیگر مان سعید محسن خود را نشان داد که «قیام کردهایم تا جهانی بسازیم تا هر گونه بهرهکشی انسان از انسان را نابود سازد» و با یقین افزود: «فاتح اصلی ماییم، نه شما». بار دیگر در دادگاههای نظامی شاه طنین افکند. آنجا که مسعود گفت: «پیروزی ساده و زود بهدست نمیآید». یا آنجا که سردار خیابانی گفت: «ما شعلههای توحید را بهشب تاریک میبریم». امروز نیز همان پیام در کلام مریم مجاهدین نقش میبندد که سرلوحهْ مکتب مجاهدین را صداقت و فدا میخواند و تأکید میکند: «ما مجاهدین قبل از هر چیز اصرار داریم که کسی از خود ما هم هیچچیز را بهصرف ادعا نپذیرد».
این پیام در ۳۳سال گذشته در سیاهچالهای دژخیمان، در میدانهای رزم و اکنون از زبان تکتک مجاهدین تکرار میشود و نسلهای مجاهد در زمانها و مکانهای مختلف هر یک بهزبانی همین پیام را رساندهاند. دفاع از «حفظ نوامیس و ارزش غایی کلمات» در اوج «صداقت و فدا»، البته با بهایی سنگین و تحمل شرایطی طاقتفرسا، مضمون اصلی مبارزه مجاهدین طی این سالیان است. خمینی شیادترین کسی بود که «کلمه را ذبح کرد» و مجاهدین در برابر این دجالیت، سلاحی جز ایستادگی و ایثار نداشتند. این جنگ خونین و مهیب هنوز بهسرانجام نهایی خود نرسیده است. اما همانطور که شهید محمد بازرگانی گفته است «خلق بهندای خطیبانی گوش میدهد که کلامشان سربی است». آن چه که مهم است پایبندی بهاصول و پرنسیپهایی است که شهیدان بهخاطر آنجان باختند و رزمندگان برای آن شلیک میکنند.
اما پیمودن این مسیر ۳۳ساله، بهویژه پس از سال۵۰، میسر نبود مگر با رهبری کسی که قبل از هرکس و هر چیز خود متعهد به «ارزش غایی کلمات» و پیشتاز فدا و صداقت باشد. بههمین دلیل تمام ایستادگیها، راهگشاییها، پیروزیها و در یککلام بقای مجاهدین با یک نام گره خورده است. نامی که آرمانها و استواریهای نسل مجاهد را نمایندگی میکند. داستان او داستان همه مجاهدین و داستان مجاهدین داستان او است. «تاریکخاطران همه در ناز و نعمت» هر چه میخواهند ببافند. واقعیت درخشان و خدشهناپذیر این است که «روشنی عقل او بر ما بلا شده». و بهقول امیر فیضی، یکی از جاودانهفروغها، که در وصیتنامهاش نوشت:
آن عشق بود که از بلا برخیزد
عاشق نبود که از بلا پرهیزد
مسعود ارزشهای انقلابی نسلی را نمایندگی میکند که از سال۴۴ در صحنه سیاسیـ اجتماعی و فرهنگی ایران حضوری تاریخی یافته است. نسلی که بهویژه با نام مریم مهر رهایی خورده و در انبوه بیشما ران خود پژواک گفته مسئول اول خود را پیدا کرده است که «با انقلاب مریم، میتوانیم و باید». این نسل در خلق آخرین حماسه ملی خود صاعقهوار بر سر دژخیم دوران فرود آمد و «پیشانی» نظامی تباه و سرکوبگر را متلاشی کرد. این نسل خود هزار بار در روابط درونی مجاهدین تجربه کرده است و یک از هزار را بر زبان آورده که: «در این عملیات اگر تهاجم حداکثر دیدید و اگر رشادتی شنیدید بدانید هر چه هست نتیجه لحظات وصل ما بهبرادر مسعود است. با او هستیم که از خود بیخود میشویم». آن جاودانه فروغ درست نوشته بود: عاشق نبود که از بلا پرهیزد.
دو هفته پیش در صفحه اول مجاهد عکس خواهر مجاهدی آویخته بر صخرهیی در حسنآباد و چارزبر، چاپ شد با دشنهیی فرو رفته در سینه. من آن دشنه را شناختم. همان دشنهیی بود که در ۱۹بهمن۶۰ سینه اشرف را درید. و دهها و صدها بار دیگر در وکیلآبادها و عادلآبادها و دیزلآبادها و هزار و یک سیاهچال شناخته شده و نشده دیگر سینه مجاهدی دیگر را درید. و حالا، وقتی که نسل علیاکبرها بر پیشانی جلاد شلیک میکنند من ترکیدن تاول چرکینی را میبینم که زندهماندنش برای همه ما تبدیل بهننگ شده بود. کما اینکه بهدوزخ فرستادنش دیهیمی از افتخار است که برتارک هر ایرانی میدرخشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر