سیمای حکومت معاویه
نیمه رجب سال ۶۰هجری، زمین پلیدترین وجود انسانی را در دل خود جای داد. در این هنگام معاویه پس از ۴۰سال دیکتاتوری، که ۲۰سال آن در امارت بر شام و ۲۰سال دیگر در حکومت بر تمامی جهان اسلام گذشته بود، به ۸۰سالگی درگذشت.
همچنین دستگاه اموی با انبوه تبلیغات پردامنهاش، مضافاً بر ناآگاهی توده تازه مسلمان شام، بهویژه نسبت بهماهیت «کاتب وحی» و با تکیه بر «خونخواهی عثمان» … بهتحریف مصادیق اصیل مذهبی که شخصیت علی(ع) سمبل آن بود پرداخت. این تبلیغات چنان گسترده بود که حتی بسیاری گمان نداشتند که علی مسلمان باشد و بههنگام شهادت او در مسجد در عجب بودند که «او را با مسجد چهکار بوده است؟!». تا آنجا که توده صادق ولی ناآگاه، سب و لعن علی را از جمله واجبات روزمره دانسته و اگر یک روز از آن غفلت میکردند از خدای خود آمرزش میخواستند.
شکوفه نخستین
عملیات معاویه و موضعگیری حسابشده و متقابل نهضت، موجب انزوای حکومت اموی از انبوه تودههایی شد که با اسلامفروشی و تظاهر بهخونخواهی خلیفهٔ سوم، سالها آنها را فریفته و از رهبری اصیل اسلامی جداشان کرده بود. اختناق و حکومت پلیسی، شدیداً نمودار همین «انزوای» روزافزون است. در این میان مردان آگاه و روشنبین، کسانی که شعلههای باورهای اسلامیشان همچنان زبانه میکشید و نمیتوانستند شاهد دفن اسلام باشند، عقیدهیی که با فداکاری و قربانیهای بسیار از جمله خون شهدای «بدر» و «احد» … در دل کفر و طغیان ایجاد شده، رسالت پاسداری آن را تاریخ امروز بهعهده ایشان واگذار کرده بود. اینان در تصویر تمامرخی که از مسأله مخالفت معاویه و حزب اموی با خاندان علی داشتند، هرگز دچار سادهاندیشی نشده، نه آن را بهصورت منازعهیی شخصی بین حضرت علی و معاویه و نه جدالی بر سر حکومت، بلکه تضادی عمیق میان اسلام قرآنی و اسلام ملعبهٔ دست معاویه میدیدند. تضاد بین دو جهانبینی که طبعاً معلول زندگی طبقاتی دو گروه متضاد میباشد. تضاد بین یک جهانبینی که هدفش تعالی و تکامل انسانی است و سر چشمه از بینش عمیق علی(ع) و اندیشه ژرف و سازنده او میگیرد و نگاه حزبی که زندگی را جز در چهارچوب غرائز حیوانی و تلذذ از نعمات دنیوی نمیداند.
سلطنت یزید
هنگامی که معاویه مرد، یزید در دمشق نبود و ضحاکبنقیس، یکی از تعزیهگردانان رژیمش، بر او نمازگزارد و او را دفن کرد. نامهیی بهیزید نوشت و از او بهدمشق دعوت نمود. در حکومت یزید طبعاً مخالفتها آشکارتر گردید. چه، اگر معاویه توانسته بود با عنوان «کاتب وحی» عدهیی از مردم را بفریبد، هیچکس نبود که یزید پلید و شرابخوار و فاسق را نشناسد. یزید به «ولید بن عتبه»، حاکم مدینه، نوشت:
«هنگامی که این نامه بهتو رسید، حسین بن علی(ع) و عبدالله بن زبیر را احضار کن و از آنها بیعت بگیر. پس اگر نپذیرفتند، آنها را گردن بزن و سرهایشان را نزد من بفرست. مردم را نیز به بیعت فراخوان و هرکه سرباز زد همان حکم را که درباره حسین بن علی(ع) و عبدالله بن زبیر اجرا کردی، اجرا کن»....
تصمیم و تدارک -تصمیم امام (ع) بهحرکت از مدینه
حسین (ع) در پی تدارک کار خود بود و مصمم برای اوج دادن بهعمل انقلابی. لذا بعضی شبها بر سر قبر پیامبر (ص) میرفت و با خدای خود راز و نیاز میکرد و در این راز و نیاز است که خطوط کلی قیام او بهطور مشخص جلوه میکند: «یا رسولالله، من فرزند دختر تو فاطمه (ع) هستم؛ کسی که او را در میان امتت جانشین قراردادی، پس شاهد باش بر ایشان (احوال و نیازهایشان) ».
و بار دیگر بر سر مزار رسول اکرم (ص) رفت و گفت:
«خداوندا این آرامگاه پیامبر توست و من پسر دختر اویم و کاری پیش آمده که تو از آن آگاهی؛ پروردگارا، من نیکی را دوست میدارم و از پلیدیها بیزارم. ای صاحب بزرگی و بخشندگی، بهحق آن کس که در اینجا آرمیده، راهی را برایم برگزین که تو و رسولت را راضی کند».
از نصیحتکاری تا امر بهمعروف
در این میان ملاقاتهایی با برادرش محمد بن حنفیه دست میدهد و او مدام از حضرت میخواهد که مسأله بیعت با یزید را بهنحو «مسالمتآمیز» حل کند و حضرت را با نصایح برادرانه و عافیتجویانه راهنمایی میکند و از او میخواهد که «جای امنی برود تا از گزند یزید در امان باشد». او بهحضرت میگوید:
«بهجای امنی برو و از آنجا فرستادگانی نزد مردم بفرست و از آنها بیعت بگیر. اگر پذیرفتند، خدای را سپاسگزار و اگر با دیگر کس بیعت کردند، خدا از عقل و دین تو نکاهد و به فضل و مروت تو کاهشی نرسد».
طبعاً برای امام حسین (ع) عبادتی که حنفیه بدان دلخوش داشته، جز در اوج نبردی انقلابی بهخاطر درهم شکستن نظاماتی که عمدهترین مانع راه تکامل امتاند و در دوران بهرهکشی انسان از انسان غالباً بهصورت فرمانروایان ستمکار و طبقات استثمارگر ظاهر میشوند، پوچ و بیمعنی است. چنانکه بعدها در آستانه ارض کربلا، سردار لشکر دشمن و افراد او را مخاطب ساخته و گفت: «جدم رسول خدا (ص) فرمود:
”هر یک از شما فرماندار ستمکار و قلدر و بدکاری را بنگرد که بهحقوق خداوند تجاوز میکند و پیمان او را میشکند و با فرامین الهی و سنت پیغمبر او مخالفت میورزد و در میان مردم به تعدی و تجاوز حکومت میکند و با این همه او را از زشتکاری باز ندارد، بر خدا واجب است که چنین کسی را بهآتش غضبش بسوزاند… ”».
بیراهه و راه
پس از غلبه بر تمامی «آنها» و «آنچه» که مانع راه بودند، حسین (ع) آخرین دیدار را از قبر رسول اکرم (ص) بهعمل آورد و در آرامگاه جدش چنین گفت:
باتمام اکراه و اندوه از جوار تو دور افتادهام. بهشدت بر من سخت گرفتهاند که با یزید شرابخوار و عصیان پیشه بیعت کنم. اگر بپذیرم راه کفر رفتهام و اگر سر برتابم با شمشیر کیفر یابم».
صحه گذاردن بر سیستمی منحط و بیدادگر، اگر چه با سکوت در مقابل آن باشد، عملی جز عصیان و کفر نیست و مگر معنی بیعت جز قبول سلطه حکومتی است؟
در این زمان امام حسین (ع) بار سفر بهسوی مکه بست و تمام خاندان بنیهاشم، بهجز محمد بن حنفیه، از مدینه خارج شدند. حسین بن علی(ع) چون فکر میکرد مانع حرکتش میشوند و او را تعقیب میکنند، به «قیس بن سعد بن عباده» گفت:۱۶«تو با ۲۰۰مرد از پشت من بیا، اگر کسی را برای دستگیری ما فرستادند من و تو از دو جهت ایشان را محاصره میکنیم».
مکه
امام حسین (ع) بههنگام ورود به مکه این آیه را بهآهستگی میخواند:۲۳«وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاء مَدْیَنَ قَالَ عَسَی رَبِّی أَن یَهْدِیَنِی سَوَاء السَّبِیلِ» سورهٔ القصص{۲۲}«… امیدوارم خداوند هدایتم کند».
حسین (ع) امید بههدایت پروردگار دارد و با تمسک به این آیات نشان میدهد که خود را دنبالهدار رسالت پیامبرانی چون موسی در مقابل گردنکشان و طاغیانی همانند فرعون میداند.
بههرحال، در مکه مردم به استقبالش شتافتند. عبدالله بن زبیر نیز، که قبل از امام حسین (ع) از مدینه به مکه رسیده و کانون جنبشی برپا ساخته بود، دانست که با وجود حسین (ع) کسی دست بیعت بهاو نمیدهد. هر روز در مجالسی که حضرت برای روشن ساختن مردم ترتیب میداد حاضر میشد و در نماز بهاو اقتدا میکرد. حضرت حسین (ع) تا روزی که از مکه بهطرف عراق حرکت کرد، جمعاً ۹۳روز در مکه اقامت داشت.....
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر