دیگر حتی ناآموختگان دنیای سیاست هم فهمیدند که اعدام نوید افکاری، همچنان که اعدام مصطفی صالحی، فراتر از هر پروندهٔ شخصی، یک پروژهٔ کاملاً سیاسی و نیاز مطلق نظام لرزان خامنهای بود.
سیر رخدادهای پس از قیامهای بزرگ مردمی در یکی دو سال اخیر و واکنشهایی که سرکردگان نظام غارت و جنایت در برابر آن نشان میدهند، گامبهگام خامنهای را به ورطهای هولناکتر از پیش میکشد.
ولایت خامنهای، زیر فشار مردم و مقاومت ایران در حال خفگی است و برای یک نفس بیشتر کشیدن، مرتکب اشتباهاتی میشود که دیگر توان جمع کردن عواقب آن را ندارد.
مصطفی صالحی، نوید افکاری؛ اعدام برای حفظ روحیه
کارزار بیسابقه و متحد جامعهٔ ایران در برابر اعدامهای اخیر چنان بازتاب جهانی و داخلی بهپا کرد که خامنهای را از دو جهت به وحشت انداخت.
از یکسو نگران این بود که در صورت اعدام قربانیان بیگناه، خشم متراکم مردمی که هر روزه مقامات نظام نسبت به آن هشدار میدهند، منفجر شود و دودمان خامنهای و نظامش را بر باد فنا دهد.
از سوی دیگر، هراسان بود که با عقبنشینی از این احکام ضدبشری، نیروهای وامانده و کف بر دهان ولایتمعاش و خونخواران سپاه و بسیج بیشازپیش دچار «ریزش» و تزلزل شوند.
خامنهای بر سر این دوراهی، انتخابی را کرد که طی چند سال اخیر بهنظر میآید راهبرد اصلیاش بوده است. انقباض هر چه بیشتر و چنگ و ناخن تیز کردن و بربریتی فراتر از پیش. به این ترتیب هم قصد دارد قیامهای مردمی را با جو ارعاب و خفقان شدیدتر به خیال خویش منکوب کند، هم در اثنای آن موج فشار بینالمللی را از سر بگذراند و به امید تجدید حیات سیاست ننگین مماشات، از این ستون به آن ستون فرجی بجوید!
بنابراین، ضروریترین اولویت ولیفقیه ارتجاع خونخوار، مقابله با قیام و بهدنبال آن حفظ روحیهٔ مزدوران کاسهلیس و نانخوران آغل ولایت بود و این هدف جز با اعدام قربانیان بیگناه، اما قهرمانی مانند مصطفی صالحی و نوید افکاری محقق نمیشد. این بیانی از همان جملهٔ مشهوری است که نوید افکاری در آخرین روزهای زندگیاش گفته بود که «... اینها برای طنابشان دنبال یک گردن میگشتند».
خامنهای و قمار با خون جوانان ایران
پیرکفتار جماران پایههای حکومت دجالانه و ارتجاعیاش را بر خون نسلی بنا کرد که به امید یک زندگی آزاد و پایان دادن به ستم و بهره کشی و دزدیهای هزار فامیل، سلطنت پهلوی را سرنگون کرده بودند. خیانتی تاریخی به اعتماد میلیونها ایرانی که اثرات مرگبار آن از ذهن و ضمیر مردم زدوده نخواهد شد.
خامنهای هم بهخوبی نشان داده که جنایت و خونریزی و کشتار را بهخوبی از امام رذالتپیشه و جنگافروزش آموخته است. خمینی با روشن نگهداشتن خائنانهٔ تنور جنگ ضدمیهنی، تمام سرکوب و کشتار و جنایت و قتلعامها را زیر پوش «جنگ» و «دشمن خارجی» پنهان میکرد.
عوامفریبی آخوندی از یکسو، خودفروختگی و بیمایگی عناصر سیاسی قالب تهی کرده در برابر هیولای ارتجاع هم از سوی دیگر، باعث شد که صدایی از آن هزاران هزار اعدامی و کشتار شدهٔ دههٔ شصت آنچنان که باید به گوش جهان نرسد.
اما در این روزگار، خامنهای آن توان را نداشته و ندارد؛ از این روست که هر گامی که برمیدارد، تنها اندکی از مطامع لحظهای خود را برآورده میکند؛ سپس ضرری کلانتر را متحمل میشود.
این روزها، حکایت خامنهای شباهت هر چه بیشتری به داستان ضحاک ماردوش پیدا کرده است. فرمانروایی جنایتکار که «برای گریز از مرگ» روزانه ناچار است دست به کشتار جوانان کشور بزند تا خودش طعمهٔ افعی مرگ نگردد.
بغض وداع با شهید، اشک نشد، گلوله شد!
حقیقت این است که برای مردم و مقاومت ایران نجات دهندهای جز خودشان وجود ندارد. هیچ قدرتی هم برتر از خودشان وجود ندارد. هیچ ارادهٔ قابل اتکایی هم برای دفاع از جان و مال و ناموس کشور وجود ندارد.
اینچنین است که رهبر مقاومت ایران مسعود رجوی، در پیامی کوتاه پس از اعدام مصطفی صالحی و نوید افکاری، یادآوری میکند که وظیفهٔ «دفاع» از «خود و خلق» تنها بر عهدهٔ خودمان است و برای دستیابی به این هدف، در برابر ارتجاع خونریز و جنایتکار آخوندی، باید مسلح شد!
سپاه پاسداران، بازوی نگه دارنده و ضامن حفظ نظام ولایت فقیه است، اگر خواستار سرنگونی این حکومت سراپا فساد و جنایت باشیم، راهی جز شورشگری و انحلال سپاه پاسداران وجود ندارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر