دانشجو زندانی - دزد و قاتل در حکمرانی
مسعود رجوی-۲۲ بهمن ۱۳۸۰
موقع انقلاب ضدسلطنتی و سرنگونی رژیم شاه در بهمن ۱۳۵۷، کلمهٔ انقلاب با آزادی عجین بود و مثل امروز این کلمه به لوث وجود خمینی و خامنهای و خاتمی و رفسنجانی آلوده نشده بود. کلمهٔ انقلاب در همان ماههای آخر توی دهن اینها افتاد و قبلش بهشدت از این کلمه ترسان بودند و گریزان بودند. اما وقتی که پرچمداران و پیشتازان انقلاب قیام کردند، بهقول پدر طالقانی راه جهاد گشودند و از خون آنها سیلابها و طوفانها برخاست، آن وقت آخوندها با تأنی و تأخیر بسیار، به صحنه آمدند و به میوه چینی پرداختند.
وقتی که حنیف و محسن و بدیعزادگان و جزنی و احمدزاده و پویان که خونشان را شاه به زمین ریخت و پاکنژاد و خیابانی و اشرف که خونشان را خمینی به زمین ریخت در شکنجهگاههای دیکتاتوری سلطنتی و در بیدادگاههای نظامی میخروشیدند و پرچم آزادی را به اهتزاز درمیآوردند، کجا بودند این آخوندها؟ یا گوشه عافیت گزیده بودند و یا برای کسب وجهه و درآمد، افتخار میکردند به هواداری از مجاهدین و خواندن کتابهای آموزشی مجاهدین.
بعد هم از سال۵۴ به بعد، زمانی که اپورتونیستهای چپنما در یک مقطع سازمان مجاهدین را متلاشی کردند، امثال همین رفسنجانی و همگنانش با فتواهای ننگین، اصلاً انقلاب و مبارزه انقلابی و مسلحانه را به نفع رژیم شاه و ساواکش حرام اعلام کردند. از نظر اینها انقلاب و مبازره انقلابی و مسلحانه حرام بود. امثال کروبی و عسگراولادی هم آشکارا در تلویزیون شاه، سه بار شاهنشاه را سپاس گفتند. یعنی همینکه اینها از زیر چتر مجاهدین بیرون رفتند، در آن سالها، از تمامی هیأت و شاکله آخوندی، آخوندهای سیاسیکار آن زمان را میگویم، چیزی باقی نماند جز ارتجاع خلص و جریان راست ارتجاعی. آن موقع خاتمیطلبهٔ ولگردی بود در خدمت بهشتی که خودش در ظل عنایت دولت شاهنشاهی و استاد اعظم لژ بزرگ فراماسونری ایران، مستمری میگرفت.
خوب، شاه راهبران و راهگشایان انقلاب دمکراتیک مردم ایران را کشته و یا به بند کشیده بود. از طرف دیگر خیانتکاران چپنما هم، سازمان و تشکیلات مجاهدین را که تنها جریانی بود که میتوانست بهلحاظ ایدئولوژیک و تاریخی، این آخوندهای ارتجاعی را مهار کند، متلاشی کرده بودند و چنین بود که راه برای شیخ هموار شد تا به سرقت رهبری انقلاب و غصب حق حاکمیت مردم ایران بپردازد و این بزرگترین غصب و سرقت قرن بود.
اینطور بود که شیخ در شقاوت و جنایت به اضعاف روی دست شاه بلند شد. آنقدر که منتظری جانشین وقت خمینی، در بحبوحهٔ قتلعام مجاهدین به خمینی نوشت: «جنایات اطلاعات شما و زندانهای شما روی شاه و ساواک شاه را سفید کرده است و من این جمله را با اطلاع دقیق میگویم». بعد از آن آتشبس تحمیلی در جنگ ضدمیهنی، خمینی برای حفظ نظام به خط و امضای خودش همه مجاهدین زندانی را محکوم به اعدام کرد و با الگو برداشتن از اجداد مسلکیاش، ابنملجم و ابنزیاد و آخوند شمربن ذیالجوشن، نوشت:
«رحم بر محاربین سادهاندیشی است. قاطعیت اسلام در برابر دشمنان خدا از اصول تردیدناپذیر نظام اسلامی است. امیدوارم با خشم و کینه نسبت به دشمنان اسلام رضایت خداوند متعال را جلب نمایید. آقایانی که تشخیص موضوع به عهدهٔ آنان است وسوسه و شک و تردید نکنند و سعی کنند اَشدّاءُ علی الکفار باشند... ».
بعد هم در جواب به سؤال رئیس قضاییه خودش، در مورد تعیینتکلیف زندانیهایی که اصلاً هنوز محاکمه نشده بودند، به دادگاه نرفته بودند و زندانیهایی که حبسشان، یا مقداری از حبسشان را کشیده بودند و محکوم شده بودند، خمینی اضافه کرد:
«در تمام موارد فوق، یعنی آنهایی که حتی محاکمه نشدند، آنهایی که محاکمه شدند حکم گرفتند و زندانشان رو به اتمام است یا حتی تمام شده، در تمام موارد فوق هر کس در هر مرحله اگر بر سر نفاق باشد، مجاهد مقاومی اگر باشد، حکمش اعدام است. سریعاً دشمنان اسلام را نابود کنید… سریعاً - روحالله الموسوی الخمینی».
گفتم که جانشین خمینی به او نوشت که این رژیم در جنایت و شقاوت از شاه بسا فراتر رفته. حالا بشنوید از بازرگان اولین نخستوزیر خمینی.
۵-۴ روز پیش بهمناسبت همین دهه زجر، یک سرآخوندی به تلویزیون رژیم آمده بود و نقل میکرد که در همان اوایل ورود خمینی به تهران، وقتی که هنوز در آن مدرسه علوی ساکن بود، نامهیی از بازرگان برایش میآورند که در مورد اسم حکومت جدید، پیشنهاد کرده بوده که اسم را بگذاریم حکومت دمکراسی جمهوری اسلامی ایران باشد و آن آخوندی که در آنجا شاهد بوده میگوید که من کاملاً یادم است، امام این نامه را تا کردند، آن کلمه دمکراسی را با ناخن، همان کلمه را با ناخن کندند، پاره کردند، انداختند دور. بعد نامه را باز کردند، دادند دست آن کسی که آورده بود، فرمودند حکومت جمهوری اسلامی، نه یک کلمه زیاد، نه یک کلمه کم.
پس نامه را تا کرده، با ناخنش کلمه دمکراسی را هم پاره کرده و برگردانده است.
از اینهمه خصومت و کینتوزی خمینی با دمکراسی حتی در حد نخستوزیر خودش، دولتی که خودش آورد و اسمش را گذاشت «حکومت خدایی» و «دولت امام زمان»، از این تعجب نکنید. آخر خمینی خودش صراحتاً نوشته بود که ولیفقیه یعنی «جعل قیم برای صغار»، مثل جعل قیم برای صغیرها و خودش تصریح کرده بود که «قیم ملت با قیم صغار از لحاظ وظیفه و موقعیت هیچ فرقی ندارد». یعنی در فرهنگ و ایدئولوژی و در بینش ارتجاعی خمینی، ملت عبارتند از افراد صغیری که ولیفقیه باید برای آنها تصمیم بگیرد و این، همان سنگبنای حاکمیت آخوندی است. وقتی که میگویم حاکمیت آخوند یعنی همین، یعنی تلقی صغار، افراد صغیر از تمامی مردم. حالا میخواهند ۷۵میلیون نفر هم باشند دیگر مشکلی نیست. این سنگبنای قانون اساسی آخوندی است... .
جداً کدام دین و آئین؟ محمدی یا سفیانی؟ دین علی یا دین معاویه؟ آئین حسینی یا شرع یزیدی؟ راستی این کدام دین و آئینی است که اینطور بیدریغ خون میریزد، حق حاکمیت یک ملت را از او میدزدد و غصب میکند؟ حرث و نسل یک ملت را هلاک و تباه میکند و ابعاد فساد و چپاول و غارتش نجومی است؟ این کدام دین است؟
***
این کتاب خون نوشته قانون آنها را هم خواندیم:
قانون جزا. مجازات اسلامی که در ماده صد و نود (۱۹۰)، حد محاربه را اینطور نوشته: ۱- قتل ۲- آویختن بهدار یعنی هر کس را که آخوندها گفتند تو محارب هستی یا مفسد فیالارض هستی ۱- قتل ۲- دار ۳- اول قطع دست راست، سپس پای چپ ۴- نفی بلد.
و این هم ماده صد و نود و پنج (۱۹۵): مصلوب کردن مفسد و محارب بهصورت زیر انجام میشود، به صلیب کشیدن: « الف- نحوهٔ بستن موجب مرگ نگردد. ب- بیش از سه روز بر صلیب نماند». رحم و رأفت را میبینید؟ «ج- اگر بعد از سه روز زنده بماند نباید او را کشت».
و اینهم ماده ۱۹۶: «بریدن دست راست و پای چپ مفسد و محارب به همانگونهیی است که در حد سرقت عمل میشود».
ببینیم حد سرقت چیست؟ ماده ۲۰۱:
«الف- در مرتبهٔ اول قطع چهار انگشت از دست راست، از انتهای آن بهطوریکه انگشت شست و کف دست باقی بماند.
ب- در مرتبهٔ دوم قطع پای چپ از پایین برآمدگی بهنحوی که نصف قدم و مقداری از محل مسح باقی بماند.
ج- در مرتبه سوم (یعنی بعد از اینکه ۴ انگشت دست راست طرف قطع شد و بعد از اینکه قطع پای چپ به ترتیبی که گفت صورت گرفت)، حبس ابد.
د- در مرتبه چهارم اعدام ولو سرقت در زندان باشد».
و این هم ماده ۳۰۰ امالکتاب آخوندها در مبحث دیه که در آن تصریح شده: «دیه قتل زن مسلمان، خواه عمدی، خواه غیرعمدی، نصف دیه مرد مسلمان است».
البته مابهازاء این وضعیت نیمه بهاء در مورد زنان در ماده ۳۰۰، امتیاز شایان توجهی هم در ماده ۱۰۲ به هنگام سنگسار به زن داده شده! گوش کنید:
«ماده ۱۰۲- مرد را هنگام رجم تا نزدیکی کمر و زن را تا نزدیکی سینه در گودال دفن میکنند آنگاه رجم مینمایند».
و شگفتا از ماده ۲۵۸ که میگوید «هر گاه مردی زنی را بهقتل رساند، ولیدم حق قصاص قاتل را با پرداخت نصف دیه دارد». یعنی مرد اگر دو زن را بکشد قصاص مشابه دارد والا وقتی که فقط یک زن را بکشد، اول باید ما به ازاءپول خون زنی را که نکشته، خانواده مقتول به خانوادهٔ قاتل یا به خود قاتل بدهند بعد قصاص انجام شود.
بسیار خوب، حالا که امام و رؤسای مردمسالاری و امالکتاب رژیم آخوندی را شناختیم، فقط یک سؤال باقیست که پیغمبر و خدای اینها کیست؟...
قرآن چه خوب جواب داده که: أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَی سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَی بَصَرِهِ غِشَاوَةً …
آیا دیدی آن کسی را که هوا و هوس خودش را، خدای خود قرار داد و گمراه شد؟ اینچنین خدا بسته است گوش و دلش را و بر چشمهایش پرده نابینایی افکنده است.
یاد عارف آزاده عینالقضات همدانی به خیر که او را هم فقیهان مرتجع در قرن ششم هجری در همدان بهدار کشیدند. او هم با الهام از قرآن میگفت: هر چه دلبند توست، خداوند توست. و هر چه هوای توست، خدای توست.
خوب، این از خدای اینها. در مورد پیامبر اینها هم، بگذارید که تاریخ ایران و تاریخ اسلام قضاوت کنند که آیا پیامبر اینها محمد حبیب، همان رحمةً للعالمین است یا که ابوجهل و ابولهب؟ تَبَّتْ یدَا أَبِی لَهَبٍ. مرگ و لعنت و نفرین بر آخوندهای ضدبشر.
حتماً شنیدید، طنز تلخ رایجی است. میگویند که پسری بعد از سالها، از خارج از ایران به ایران برگشت. دید پدرش در خانه نیست، پرسید بابام کجاست؟ گفتند که رفته مسجد، الآن میآید. پدر که برگشت، پسر به او گفت که: بابا تو که اهل مسجد رفتن نبودی؟ چی شده مسجد رفتی؟
پدر گفت رفته بودم برای کوپن ارزاق و گرفتن جنس.
ر پرسید مگه مسجد محل توزیع کالا شده؟ در این صورت نمازگزارها چه میکنند؟
پدر گفت: جمعهها میروند دانشگاه.
پسر پرسید که پس دانشجوها چه شدند؟
پدر جواب داد که بردنشان زندان.
پسر گفت که آخر زندان که محل قاتل و دزد و اینها بود، آنها چه شدند؟
پدر گفت دارند حکومت میکنند!
طنز تلخ اما گویای دیگری را هم بدون شرح، ترجیح میدهم عیناً از روی نشریه جام جم رژیم آخوندی، مال چند روز پیش (۱۸ بهمن) برایتان بخوانم. به اندازه کافی گویاست:
«ذیلاً توضیح میدهیم که چرا حمله بوش به ایران بیفایده است. آمریکاییها هیچوقت موفق به شناسایی نقاط استراتژیک ما نمیشوند، چون نقاط استراتژیک ما معمولاً یک جای دیگر است. مثلاً نیروهای نظامی ما مشغول کار فرهنگی هستند، نیروهای فرهنگی عملیات سیاسی میکنند، نیروهای اطلاعاتی کار خبری میکنند... . دیپلماتها به کار هنری مشغولند، هنرمندان مبارزه سیاسی میکنند، دانشگاهیان خبرنگاری میکنند، تروریستها فیلم بازی میکنند، ناشرین هم خرید و فروش کشتی میکنند، نیروهای مطبوعاتی کار اطلاعاتی میکنند (چون پاسدار اطلاعاتیهای قبلی، رفتن سردبیر شدند!) تاجرها مشغول امور خیریه هستند و همینطور بگیر و برو تا پایین... ».
***
از لودگی و زبان خاص باندها و نشریات آخوندی که بگذریم، به جد باید اضافه کرد که آخوندها در ویران کردن ایران روی دست هر حملهٔ خارجی بلند شدند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر