شاه و شیخ، دوقلوهای همزاد استبداد در تاریخ میهن ما بودهاند و هستند. آنها در دورههای مختلف تاریخ ایران نقش پشتیبان، زمینهساز و جاده صافکن برای یکدیگر داشتهاند.
شاه هرگز بدون همکاری تنگاتنگ شیخ قادر به حکومت نبوده است. این شیخ بوده است که به حکومت شاه مشروعیت میبخشیده و با جعل عبارتهایی مانند «سایهٔ خدا» یا «قطب عالم امکان»، «قبلهٔ عالم» و... برای او تقدس و الویت میتراشیده است. شاه نیز با پر و بال دادن به شیخ و تظاهر به دینداری تلاش میکرده است که مردم را به عبودیت خویش درآورد و سلطهٔ خود را ضمانت نماید.
برخی جنگهای حیدری ـ نعمتی بین شاه و شیخ در برخی دورههای تاریخی نباید ما را به اشتباه بیندازد. این دست به یقهشدنها برای تصاحب سهم بیشتر از قدرت بوده است. در رویارویی با آزادی و آزادیخواهان، این دوقلوهای مستبد و وابسته به هم، همیشه متحد عمل کردهاند.
تعبیر درست این است که بگوییم استبداد در ایران یک چهره با دو نیمرخ داشته است و دارد: شاه و شیخ
همکاری شاه و شیخ در جنبش مشروطیت
در جریان جنبش مشروطیت ایران، وقتی مخبرالسلطنه، وزیر معارف محمدعلی شاه پیشنهاد کرد که به جای لفظ «مشروطه» از «مشروعه» استفاده شود، شیخ فضلالله نوری فرصت را مناسب دید و با صدور فتوا مشروطه را حرام اعلام کرد. محمد حسین تبریزی هم مجلس شورا را خلاف نص شرع دانست و مدعی شد که در اسلام آخوندی بهاندازهٔ کافی قوانین شرعی وجود دارد. بهاین ترتیب ارتجاع قهار به ستیز با مشروطه برخاست و استبداد سلطنتی را بر هر نوع مشروطهخواهی ترجیح داد.
نقش شیخ در بازگرداندن پهلوی دوم به سلطنت
در جریان کودتا علیه حکومت ملی دکتر محمد مصدق نیز شاه و شیخ در برابر ملیگرایان و آزادیخواهان به یاری یکدیگر برخاستند.
مارک گازیوروسکی (استاد آمریکایی گروه علوم سیاسی دانشگاه ایالتی لوئیزیانا) در گزارشی دربارهٔ کودتای ۲۸مرداد۳۲ نوشته است:
«صبح روز ۱۹اوت یعنی همان صبح روز ۲۸مرداد دو تن از مأموران سیا به نامهای بیل هرمن و فرد زیمرمن با احمد آرامش ملاقات کردند و مبلغ ۱۰هزار دلار در اختیار او گذاشتند تا به کاشانی بدهد. چنین بهنظر میرسد که کاشانی ترتیب آن را داد که یک گروه ضد مصدق از ناحیه بازار به مرکز تهران روانه شود».
آخوند کاشانی پس از کودتا، در یک تبریک رسمی به زاهدی گفت: «خداوند عادل است و آنچه امروز بر مصدق گذشته است نتیجه عدل خداوندی است»!
کاشانی همچنین در مصاحبه با کیهان به تاریخ ۲۳شهریور۱۳۳۲ گفت: «طبق شرع شریف اسلامی، مجازات کسی که در فرماندهی و نمایندگی کشورش در جهاد خیانت کند، مرگ است».
او در مصاحبه با روزنامهٔ اخبارالیوم مصر در اظهاراتی مشابه خواستار اعدام مصدق شد.
سلطنت مطلقه و استبداد، نقطه اشتراک شاه و شیخ
خمینی به این دو آخوند (فضلالله نوری و کاشانی) ارادت خاصی داشت؛ زیرا افکار ارتجاعی و استبدادی و آزادیستیزانهٔ او را نمایندگی میکردند. بررسی نوشتهها و افکار خمینی نشان میدهد که او در اساس با حکومت و سلطنت استبدادی مخالفتی نداشته است:
«گمان نشود اسلام مثل مسیحیت هست فقط یک رابطهٔ معنوی مابین افراد و خدای تبارک و تعالی است و بس... اسلام برنامه حکومت دارد، اسلام قریب پانصد سال ـ تقریباً یا بیشتر ـ حکومت کرده است، سلطنت کرده است... سیاست دارد اسلام، ادارهٔ مملکتی دارد اسلام، ممالک بزرگ را اداره میکند. ». (صحیفهٔ خمینی. ج۲. صص ۳ـ۱).
خمینی فراتر از استبداد سلطنتی به نوعی توتالیتاریسم معتقد است که خروجی آن زیرپا گذاشتن آزادیهای فردی است:
«... حکومت اسلام مثل سایر حکومتها نیست. سایر حکومتهای مادی ـ به هر رژیمی که هستند ـ اینها فقط کار به این دارند که نظم مملکت خودشان محفوظ باشد... فقط متکفل نظم مملکت خودشان هستند... میخواهد سایر کثافتکاریها را بکند حکومت به او کاری ندارد... کاری به او ندارند که در خانهات تو چه میکنی... اما اسلام و حکومتهای الهی اینجور نیستند... به تمام شئون انسان از آن مرتبه پایین مرتبهٔ درجهٔ پایین، تا هر درجهای که بالا برود همه اینها را سر و کار با آن دارد. مثل این حکومتها نیست که فقط به باب سیاست ملکی کار داشته باشند. ». (صحیفهٔ خمینی. ج۳. صص ۲۱۹ ـ ۲۰).
بنابراین شاه و شیخ در اساس سلطنت، با هم اختلافنظر ندارند. حکومت مورد نظر آنها نیز سلطنت مطلقهٔ استبدادی است. یکی تاج بر سر مینهد و شنل بر روی دوش میاندازد، دیگر عمامه بر سر میگذارد و عبا میپوشد. صفت یکی «ظلالله است، دیگری «روحالله». در استبداد سلطنتی شاه خود را فراقانون میبیند، در سلطنت مطلقهٔ فقیه، ولایت فقیه حکم قانون دارد. در هر دو حکومت، تمام قدرت در اختیار یک فرد خودکامه است که بههیچ قانون یا طرفی پاسخگو نیست.
گسستن دور باطل
از آغاز جنبش مشروطیت تاکنون، خلق ما برای رسیدن به «خجسته آزادی» درها کوبیده و راهها پیموده است. کسان یا جریانهایی که عامدانه انقلاب۵۷ را با سرقت این انقلاب توسط سارق و دجال بزرگ قرن، خمینی و روی کارآمدن استبداد دینی خلط میکنند، میخواهند بگویند ایران سرنوشتی جز تندادن به استبداد چکمه و نعلین ندارد. مجبور است در این دور باطل روزگار سپری کند؛ اما این یک دروغ بزرگ است. صورت مسألهٔ ایران و ایرانی، نبردی پیگیر با دوقلوهای مستبد در تاریخ خونبار خویش بوده است. شاه سرنگون شد، اکنون نوبت شیخ است. زمان هرگز به عقب برنمیگردد. فرزندان هوشیار و پاکباز خلق اجازه نخواهند داد، شیخ و شاه تخت سلطنتی را به نوبت به یکدیگر تحویل دهند. برقراری یک جمهوری دمکراتیک، برآمده از رأی مستقیم و آزادانهٔ مردم، بر خرابههای استبداد شاهی و شیخی در تقدیر است و هیچ نیرویی نمیتواند مانع از تحقق آن شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر