مسعود رجوی ـ کارزار جهانی و عقبنشینی شاه از اعدام مسعود رجوی
دکتر کاظم رجوی برادر مسعود رجوی در ۳۰بهمن سال ۵۰ خبر صدور حکم اعدام برادرش را شنید. چند روز پس از شنیدن خبر، وقتی کورت والدهایم دبیرکل ملل متحد به سویس رفت، دکتر کاظم از او خواست که از شاه لغو حکم اعدام مجاهدین را بخواهد. والدهایم تلفنی به دکتر کاظم رجوی خبر داد که به شاه تلفن زده و از او خواسته است که این حکم را لغو کند. در همان روزها بهدرخواست دکتر کاظم، دانشجویان در پیرامون پیست اسکی شاه، تراکتهایی را علیه اعدام زندانیان در ایران پخش کردند.
کمیسیونهای بینالمللی حقوقدانان، شوراها، کلیساها، سازمانهای گوناگون دفاع از حقوقبشر و... همه با نیروی دکتر کاظم، بهکار افتادند. با تلاشهای دکتر کاظم دو وکیل سوئیسی برای دفاع از اعضای مرکزیت مجاهدین به ایران فرستاده شدند.
دکتر کاظم رجوی در مصاحبه تلویزیونی خطاب به مردم سویس گفت:
«ده روز است که محکومیت به اعدام برادرم برای بار دوم تأیید شده و قطعیت یافته است. ده روز است که بیش از پیش، وقتی زنگ در به صدا در میآید، وقتی تلفن زنگ میزند یا کسی بهسادگی میپرسد «آیا اطلاع داری» دلم فرو میریزد. زیرا فکر میکنم که خبر بد، خبر اعدام، خبر تیرباران، خبر سرنوشت را آوردهاند. دلم بهکار نمیچسبد. کم کم زندگی و زیباییهایش را فراموش کردهام. ای کاش مرا میگرفتند و به جای برادر جوانم زندانی میکردند».
فعالیتهای دکتر کاظم رجوی برای نجات جان مسعود رجوی
دکتر کاظم رجوی همچنین با تشکیل کمیته سوئیسی دفاع از زندانیان سیاسی ایران و ارسال نامه سرگشاده با دههزار و هفتصد امضا توسط کمیته سوئیسی دفاع از زندانیان سیاسی برای شخص شاه سرانجام در ۳۰فروردین سال ۵۱، در اثر فعالیتهای پیگیر دکتر کاظم، حکم اعدام مسعود رجوی به حبس ابد تبدیل گردید.
در دیماه سال ۵۳ دکتر کاظم مجدداً با خبر شد که مسعود رجوی از زندان قصر به اوین یا کمیته مشترک منتقل شده و اجازه ملاقات هم به خانوادهاش نمیدهند. این خبر برای دکتر زنگ خطری بود. دوباره دست بهکار شد. از طریق ارگانهای حقوقی شخصیتهای سیاسی، نمایندگان مجلس، افشاگری علیه دستگاه ترور شاه را شروع کرد. چند ماه بعد رژیم ۹مجاهد و فدایی را در تپههای اوین تیرباران کرد. بعدها معلوم شد که نام مسعود رجوی هم توسط ساواک در همین لیست قرار داشته اما قبل از اجرا حذف شده است.
پیام مسعود رجوی از زندان قزل قلعه
مسعود رجوی پس از اینکه بهعلت کارزار گسترده و فعالیتهای برادرش اعدام نشد، در پیامی که ۳اردیبهشت ۵۱ از زندان قزل قلعه ارسال کرد نوشت:
هموطنان مبارز، رزمندگان انقلابی، برادران مجاهد
بهعنوان یک مجاهد ناچیز و به اقتضای وظیفه انقلابی و انضباط تشکیلاتی خود را آماده کرده بودم تا ناچیزترین سرمایه خود یعنی جانم را به انقلاب این خلق بزرگ هدیه کنم تا به این ترتیب پیرو صدیقی برای قهرمانان و رزمندگان بزرگواری باشم که با جانبازی و نثار خون خود در ماههای اخیر ثابت کردند که خلق ما تصمیم قطعی را برای نجات زندگیش از تباهی گرفته است تصمیمی که بر اساس آن هر خلقی از لحظهای که مرگ را بر تسلیم مرجح میداند شکست ناپذیر شده و پیروزیش تضمین میگردد. اما بهدلیل منافع مادی و تبلیغاتی دیکتاتوری حاکم مخصوصاً در خارج از ایران فعلاً از این سعادت جاویدان محروم شدهام.
مسعود رجوی در قسمت دیگری از این پیام که در نشریه باختر امروز هم منتشر گردید، ضمن افشای جوسازی و شایعات دشمن، با یادآوری جملهای از یک انقلابی بزرگ گفت: برای ما چه یک حزب، ارتش و یا فرد هر چه بیشتر مورد طعن و لعن و نسبتهای ناروای دشمن واقع شویم مسأله این است که او را بیشتر خشمگین کردهایم، لیکن آنچه در این لحظات مهم است تجدید عهد با شهدای بخون خفته که در آخرین دم لبهای تبدارشان را بوسیده و صدای پرطنین قلبشان را شنیدهام و متفقاً سوگند خوردهایم:
"تا پیروزی" وسیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.
و بهزودی ستمکاران خواهند دانست که چگونه آنها را در هم میشکنیم.
مسعود رجوی ـ ۳-۲-۱۳۵۱ زندان قزل قلعه |
مسعود رجوی ـ ضربه خائنانه اپورتونیستی در سازمان مجاهدین
پس از ضربه اول شهریور سال ۵۰ و دستگیری اعضای مرکزیت سازمان، گروهی از فرصتطلبان تلاش کردند با سوءاستفاده از شهادت بنیانگذاران و شهادت رضا رضایی و زندانی بودن مسعود رجوی، در یک حرکت چپنمایانه اپورتونیستی، نام و میراث مبارزاتی سازمان مجاهدین را ربوده و با یک حرکت کودتاگونه، بر کل این سازمان غالب شوند.
هسته اولیه این حرکت فرصتطلبانه توسط دو نفر با نامهای تقی شهرام و بهرام آرام شکل گرفت. این دو تن آیهای را که در آرم سازمان مجاهدین وجود داشت حذف نموده و اعلام کردند از آنجایی که ایدئولوژی مجاهدین ما بین ایدئولوژیهای چپ (مارکسیست) و راست (اسلام سنتی) قرار دارد، لاجرم باید به سمت یکی از این دو میل کند. آنها همچنین یکی از اعضای سازمان مجاهدین به نام مجید شریف واقفی را که با آنها مخالفت کرده بودند، کشتند. این حرکت عملاً منجر به متلاشی شدن تشکیلات سازمان مجاهدین شد.
مسعود رجوی این جریان را، «اپورتونیست چپ نما» نامیده و در یک بیانیه ۱۲مادهای، مواضع سازمان مجاهدین را در مورد آنها اعلام کرد. مسعود رجوی اعلام نمود اسلام واقعی در چپ ایدئولوژی مارکسیسم قرار دارد و در نتیجه میل کردن آن به سمت مارکسیسم یک توهم است.
مسعود رجوی در عینحال اعلام نمود اگرچه ضربه ظاهراً از طرف چپ وارد شده است اما تهدید اعضاء سازمان این است که در واکنش نسبت به این موضوع به سمت راست یا آنچه وی آن را «اسلام ارتجاعی» مینامید کشیده شوند. مسعود رجوی در مورد جریان اپورتونیستی نیز اعلام کرد که آنها میتوانند سازمان مارکسیستی خود را داشته باشند اما اجازه ندارند از آرم و نام سازمان مجاهدین استفاده کنند و یا آن را تغییر بدهند.
شرح ماجرای حرکت فرصتطلبانه و اپورتونیستی
سالها بعد مسعود رجوی در مراسم بزرگداشت ۴خرداد گفت: در سال۵۴و ۵۵ اپورتونیستها با ضربهیی که به سازمان زدند، همهچیز را از هم فروپاشیدند و هر چه را که مانده بود بالا کشیدند. آیه «فضلالله المجاهدین علیالقاعدین اجراً عظیما» را هم از آرم سازمان برداشتند و میگفتند سازمان مجاهدین مارکسیست شده! حالا باز هم ساواک بود که دستافشانی و پایکوبی میکرد و اپورتونیستهای خائن، ککشان نمیگزید. آنها با متلاشی کردن سازمان مجاهدین بهترین کمک را به ارتجاع و مظهر پلیدی،خمینی، کردند. (مسعود رجوی ـ۴خرداد ۷۳)
مجاهد شهید موسی خیابانی در روز ۱۵دیماه ۵۸، به هنگام معرفی مسعود رجوی بهعنوان کاندیدای مجاهدین برای ریاستجمهوری، درباره این مقطع از زندگی مسعود رجوی گفت:
«اما سنگینترین مسئولیتی که برادرمان مسعود به دوش کشید و فشارها و شکنجههای آن به مراتب از فشارها و شکنجههای ساواک بیشتر بود، مربوط میشود به سال ۵۴ به بعد یعنی بعد از ضربهیی که از طرف اپورتونیستهای چپنما به سازمان وارد شد و بعد از اینکه ضربه علنی شد و از پرده بیرون افتاد. ضربه یی که اپورتونیستها آنرا "تغییر ایدئولوژی" سازمان اسم گذاشتند. با این ضربه و بازتابهای بعدیش در واقع سازمان ما متلاشی شد، آثار ویرانگر و مخرب ضربه اپورتونیستها علاوه بر بیرون در زندانها نیز خود را نشان داد، فقط در یک محیط کوچک یعنی در زندان اوین بود که یک مقاومت اصولی آنهم در شرایطی بسیار سخت و طاقتفرسا در مقابل جریان اپورتونیستی چپنما و آثار مخرب آن شروع شد و مسعود رجوی کسی بود که این جریان مقاومت را رهبری نمود و همین مقاومت بود که بالاخره به تجدید حیات و بازسازی سازمان مجاهدین خلق ایران انجامید…»
در آذرماه ۵۴، مسعود رجوی را به کمیته منتقل کردند، بهمحض رسیدن او را به اتاق بازجویی بردند، رسولی در آنجا منتظر او بود، اولین کاری که رسولی کرد این بود که «بیانیه تغییر مواضع ایدئولوژیک» اپورتونیستها را جلوی مسعود گذاشت. رسولی سعی کرد در اولین برخورد قویترین و کارآترین برگش را رو کند زیرا بهخوبی میدانست که شکنجه بر مسعود کارگر نیست، اما خیانتهای اپورتونیستی میتواند بیشترین فشار را به او وارد آورد.
مسعود رجوی و مقابله با جریان فرصتطلب در زندان اوین
محمد حیاتی که در آذر ۵۴ به همراه مسعود رجوی به کمیته رفته بود در این باره نوشته است: «در آذر ماه ۵۴من را همراه مسعود رجوی از اوین به کمیته منتقل کردند، من میدانستم که در ارتباط با خودم چه چیزهایی توسط وحید افراخته و سایر اپورتونیستهای دستگیر شده لو رفته و چرا به کمیته میروم، اما مسعود نمیدانست چه چیزی لو رفته و موضوع چیست؟
وقتی به کمیته رسیدم بعد از ظهر بود، مسعود رجوی را بلافاصله به بازجویی بردند. در اتاق بازجویی، رسولی جزوه "تغییر مواضع ایدئولوژیک" را که توسط اپورتونیستها منتشر شده بود، به مسعود داد. این بالاترین فشار روی مسعود رجوی بود زیرا شاهد انهدام و متلاشی شدن سازمان بود. مسعود رجوی حدود سه ماه را در این سلول (سلول ۸بند ۶) به تنهایی گذراند (تنها من پیش او بودم). طی این مدت روزانه یا یک روز در میان و برخی موارد روزی دوبار مسعود را به بازجویی میبردند و شکنجه میدادند و هر بار پس از اینکه بیهوش میشد یا قلبش میگرفت او را به سلول بازمیگرداندند یک روز در حالیکه مسعود رجوی از شدت درد بهشدت به خود میپیچید، رسولی وارد سلول شد و گفت: کسیکه قهرمان میشود باید شلاقش را هم بخورد، چرا دفاعیاتت را به بیرون فرستادی؟…
یکی از همرزمان مسعود رجوی که در اسفندماه ۵۴ در بند ۶ کمیته بوده نوشته است:
«ساعت ۳نیمهشب بود که با فریاد و عربده رسولی از خواب پریدم، کنجکاو شدم و از روزنه بالای در نگاه کردم، دیدم مسعود رجوی را که در حال اغما بود توسط دو مأمور به بیرون از بند میبرند. رسولی فریاد میزد: "توخیال کردی که من میگذارم مجاهد اسیر تبدیل به مجاهد شهید شود… کورخواندهیی…"
صبح که برای نماز به دستشویی رفتم از یکی از نگهبانان شنیدم که میگفت: دیشب مسعود رجوی خونریزی کرده و به اندازه یک کاسه خون بالا آورد و داشت میمرد. بعداً متوجه شدم که آن شب مسعود را به بیمارستان میبردند.
مجاهد خلق فرهاد الفت یکی دیگر از زندانیان سیاسی و از همراهان مسعود رجوی در آن سالیان مینویسد:
«اواخر سال ۵۲ مسعود رجوی را همراه با تعداد دیگری از زندانیان سیاسی به کمیته مشترک ساواک و شهربانی بردند. در آنجا مسعود رجوی زیر شدیدترین شکنجهها قرار گرفت و دچار خونریزی شد بهطوری که ساواک از وحشت اینکه نکند بهشهادت برسد، او را در بیمارستان بستری کرد، بهطوری که وقتی مسعود رجوی به زندان برگشت از چهرهاش قابل شناسایی نبود. در همین شرایط بود که خبر ضربه خیانتبار اپورتونیستهای چپنما و متلاشی کردن سازمان در بیرون زندان، به مسعود رجوی رسید. او بهرغم ضعف جسمی و شرایط سختی که در آن هنگام داشت، بهطور تمام وقت به بررسی و تحلیل این جریان پرداخت و ضمن تدوین مواضع ایدئولوژیک سازمان مرز قاطعی میان مرتجعین راست و مجاهدین کشید. بههمین ترتیب دست به یک آموزش فشردهیی زد و سپس اعضا و کادرهای سازمان را که در اثر این ضربه در شرایط سختی بهسر میبردند، تحت آموزشهای فشردهیی قرار داد. در آن شرایط که سازمان در رأس جنبش مسلحانه قرار داشت و سمپاتی گسترده اجتماعی نیز داشت، چنین ضربهیی بهلحاظ روحی غیرقابل باور بود. بنا بر این مسعود رجوی تکتک مجاهدین را زیر آموزش قرار داد و میتوان گفت که همه را مجدداً عضوگیری کرد و سازمان را از نو در زندان بنیاد گذاشت و در آن شرایط وظیفه مجاهدین را احیا و بازسازی سازمان قرار داد.
بهرغم اینکه ضربه از طرف اپورتونیستهای چپنما بود، مسعود رجوی تهدید اصلی مجاهدین و جنبش را مرتجعین راست دانست. در آن زمان برای ما زیاد قابل لمس نبود که این تهدید چقدر جدی است، ولی بعدها که خمینی رهبری انقلاب را سرقت کرد و با سازش و بند و بست کل انقلاب را به سرقت برد تازه ما متوجه شدیم که مسعود رجوی آنموقع روی چه نقطه مهمی انگشت گذاشته بود».
مسعود رجوی در آموزشهایی برای نسل جوان در زمستان سال ۸۸ آورده است:
«جریان اپورتونیستی چپنما، موجب بروز زودرس یک جریان راست ارتجاعی شده است که در مرحله کنونی تهدید اصلی درونی مجموعه نیروهایی است که تحت عنوان اسلام مبارزه میکنند، و ما با آن هم مبارزه میکنیم. جریان فوق از ضدیت با نیروهای انقلابی بهویژه مجاهدین شروع شده و سپس در مسیر رشد خود با نفی مشی مسلحانه به سازشکاری و تسلیم طلبی و سرانجام خروج از جبهه خلق و تغییر تضاد اصلی منجر میشود. این جریان اپورتونیستی خطر بروز و رشد خصایص ارتجاعی را در درون نیروهای مترقی مسلمان پیش میآورد». (مسعود رجوی ـ استراتژی قیام و سرنگونی)
مجاهد خلق مهدی ابریشمچی در همین رابطه میگوید:
شگفت انگیز این بود که کودتا را اپورتونیستهای چپنما که بهاصطلاح خودشان را مارکسیست مینامیدند انجام داده بودند و اما هنر رهبری مسعود رجوی این بود که در آن مرحله گفت تهدید برای سازمان مجاهدین و تمامی نیروهاییکه با نام اسلام مبارزه میکنند از راست ارتجاعی و بقول امروز از جریان بنیادگرایی مذهبی است. مسعود رجوی در نتیجه این تشخیص صحیح و ایستادن پای این حرف واقعاً خودش و تنها خودش در مقابل هر نوع گرایش انحرافی ایستاد چون یقین داشت و باعث شد که همه ما در تمامی سطوح وارد مسیر صحیح بشویم و به این ترتیب بار دیگر سازمان مجاهدین خلق ایران نجات پیدا کرد. به عبارت دیگر باید گفت مسعود رجوی توانست سازمان ما را برای ورود در مرحله خطیر و آزمایش بزرگ دوران خمینی آماده کند و از آن شر و از آن ضربه و آن کودتا عالیترین خیر را برای مجاهدین خلق و برای مردم ایران بهدست بیاورد.
آزادی مسعود رجوی از زندان شاه
با اوجگیری حرکتهای اعتراضی مردم علیه دیکتاتوری شاه و از اواسط سال۵۶ تا روز ۳۰دیماه سال۵۷، هزاران زندانی سیاسی از زندانهای سراسر کشور آزاد شدند. اما خلق قهرمان ایران تا آزادی آخرین زندانیان سیاسی تا رسیدن به خواسته خود از پا ننشست و هزاران جوان، همراه با خانوادههای زندانیان سیاسی دربند، از چند روز قبل در برابر زندان قصر تهران تظاهرات میکردند و شعار "آزادی زندانی سیاسی" را میدادند. مردم، نگران توطئههای احتمالی دیکتاتوری شاه بودند که در آخرین روزهای حیاتش، رهبران مجاهدین و مهمترین برانگیزانندگان جنبش خلق را در اسارت، سربهنیست کند.
سرانجام در ۳۰دی ۵۷ دژخیمان درمانده، تسلیم همت و ارادهٔ مردم شدند و آخرین دسته زندانیان سیاسی را نیز آزاد کردند. در این روز، آخرین دسته زندانیان سیاسی شامل ۱۶۲تن از کسانی که در بیدادگاههای نظامی شاه به حبس ابد محکوم شده بودند، به آغوش مردم بازگشتند.
مسعود رجوی، موسی خیابانی و اشرف رجوی از جمله این زندانیان بودند.
۳۰دی آزادی مسعود رجوی از زندان
روزنامه کیهان در فردای آزادی مسعود رجوی و آخرین گروه زندانیان سیاسی ایران با عنوان «۱۶۲زندانی سیاسی آزاد شدند» نوشت:
... برای اینکه مردم از آزادی زندانیان سیاسی اطمینان حاصل کنند، یکی از زندانیان، مستقیما از پشت میکروفن با آنها صحبت کرد. مسعود رجوی در حالیکه با احساسات پرشور مردم، روبهرو گشته بود، گفت:
«آیا هیچ واژهیی هست که بشود با بهزبان آوردنش از شما مردم تشکر کرد؟ بهراستی که ما همه این آزادی را مدیون شما هستیم، نه شخص دیگری یا گروهی خاص».
مهدی ابریشمچی در مورد اهمیت این روز مینویسد:
«اگر از من سؤال کنید که مهمترین وقایع تاریخ مردم ایران در دهههای اخیر، تا آنجائیکه به سرنوشت خلق و آزادی در ایران مربوط میشود چیست من بدون تردید میگویم: اول نجات جان مسعود رجوی در نتیجه یک مبارزه بینالمللی به رهبری شهید کاظم رجوی و بعد هم آزادی مسعود رجوی از زندان در ۳۰دیماه سال۱۳۵۷.
واقعاً این پاسخ به هیچوجه ناشی از تعصب و این واقعیت که من و ما مجاهدین، همه عاشق مسعود هستیم، نیست بلکه این موضوع را من مسئولانه بهدلیل درک روشن از مبارزه با دو دیکتاتور در بالاترین سطوح مسئولیت در سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت میگویم. واقعاً مایلم که در ثبت شدن این حقیقت در تاریخ نبرد خلقها و خلق خودمون به سهم خودم نقش داشته باشم.
این واقعیت در مورد مسعود رجوی چیزی نیست غیر از بروز عالیترین سطح از کیفیت رهبری کردن، بهخصوص در سرفصلها و سر پیچهای تاریخچه سازمان مجاهدین، شورای ملی مقاومت و نبرد مردم ایران برای حاکمیت آزادی و دموکراسی در میهن اسیرمان ایران.
به عبارت دیگر میتوان گفت مسعود رجوی عالیترین توان را در تشخیص تضاد و مشکل اصلی ـ تأکید میکنم تشخیص مشکل اصلی و تضاد اصلی ـ و ارائهٔ عالیترین راهحل ممکن برای آن تضاد دارد و این امر در جا جای تاریخچه سازمان مجاهدین و شورای ملی مقاومت دیده میشود.
البته لازم است یادآوری کنم که تمامی این صفات در شخصی است که سرشار از انسانیت و عواطف انسانی، در عالیترین سطح آن است. شاید با این مثال بتوانم توضیح دهم.
در آغاز حاکمیت خمینی وقتی ما در نشستهایمان در مرکزیت سازمان بحث میکردیم مسعود رجوی با وجودی که با افکار و اندیشههای خمینی آشنایی داشت و میدانست گذشته و آیندهاش چیست، باز هم خیر و سعادت خمینی را میخواست. آن زمان خمینی هنوز دستش به خون مردم آلوده نشده بود. مسعود رجوی میگفت: امیدوارم خمینی که به هر حال در موضع رهبری مردم برای سرنگونی کردن شاه قرار داشته، بتونه جای خودش رو در تاریخ مردم ما بهعنوان یک پدر، بهعنوان کسی که مورد احترام بوده حفظ کنه. و خیر دنیا و آخرت را داشته باشه. متأسفانه خمینی نخواست. بیدلیل نبود که ما در نامههامون خمینی را پدر خطاب میکردیم، میخواستیم که این چنین با ملت ایران رفتار بکنه. ولی متأسفأنه خمینی خواست که دیو و خونخوار و جلاد مردم ایران باشه.»
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر