مسعود رجوی در سال ۱۳۲۷ در شهر طبس واقع در استان خراسان بهدنیا آمد. پدرش حسین رجوی، تحصیلکرده و از کارمندان اداره ثبت اسناد و مادرش راضیه جلالیان خانهدار بود. این خانواده ۶فرزند داشت.
مسعود رجوی تحصیلات ابتدایی را در دبستان فارابی مشهد و دوران متوسطه را در دبیرستان شاهرضا در مشهد گذراند.
مسعود رجوی پس از اخذ دیپلم ریاضی، در رشته حقوق سیاسی دانشکده حقوقدانشگاه تهران پذیرفته شد و در خرداد ۱۳۵۰ موفق به اخذ لیسانس گردید.
مسعود رجوی ـ آشنایی با سیاست و عضویت در سازمان مجاهدین خلق ایران
مسعود رجوی در دوران دبیرستان با محافل مختلف روشنفکری و مبارز آشنا شد و به افکار آیتالله طالقانی و مهندس مهدی بازرگان علاقمند گردید. مسعود رجوی با محمد حنیفنژاد و یارانش در دوران دانشجویی آشنا شد.
مسعود رجوی بعد از آشنایی با گروه حنیفنژاد، در سال ۱۳۴۶ به عضویت سازمان مجاهدین در آمد و مدتی بعد محمد حنیفنژاد وی را وارد گروه تدوین ایدئولوژی نمود. او بههمراه بنیانگذار مجاهدین مشغول تدوین ایدئولوژی سازمان مجاهدین شد و پس از مدتی به عضویت مرکزیت سازمان مجاهدین خلق درآمد.
مسعود رجوی دوران دانشجویی
مسعود رجوی نحوه آشنایی با افکار سیاسی و چگونگی عضویتش در سازمان مجاهدین را اینگونه توضیح میدهد:
«من در اردیبهشت ۱۳۴۶ به عضویت مجاهدین که در آن زمان هیچ نامی نداشتند و در محاورات، در مورد خودشان فقط از کلمه «سازمان» استفاده میکردند، درآمدم. دوستی داشتم به نام حسین روحانی که در دانشکده کشاورزی کرج درس میخواند. او هم در تهران و هم در مشهد به من سر میزد و گاه هر دو در یک محفل سیاسی و مذهبی آن روزگار که از دانشجویان و دانشآموزان مبارز در شبهای جمعه تشکیل میشد، شرکت میکردیم.
بعدها فهمیدم که او قصد عضوگیری مرا داشته و از مدتی قبل بهعنوان «رابط» عمل میکرده است. البته من نمیدانستم بهدنبال چیست چون گاهی وقتها سؤالات خیلی ریزی از من میکرد یا به خانهمان میآمد تا خوب مرا بشناسد.
در آن زمان محافل گوناگونی در همه جای ایران از جمله شهر مشهد وجود داشت. قبل از عضویت در مجاهدین، عمده وقت ما در همین محافل یا به خواندن کتابهای مختلف میگذشت. منظورم اساساً محافل روشنفکریست که مضمون مشترک همه آنها مخالفت با حکومت و دیکتاتوری شاه بود.
از سال ۴۲ و ۴۳ در کانون نشر حقایق اسلامی (که آقای محمد تقی شریعتی پدر دکتر علی شریعتی آن را اداره میکرد)، با شهدای بزرگ فدایی، مسعود احمدزاده و امیر پرویز پویان آشنا شده بودم و تقریباً هم دوره بودیم. پویان در دبیرستان فیوضات تحصیل میکرد که دیوار به دیوار دبیرستان ما (دبیرستان شاهرضا) بود. بعدها مسعود احمد زاده و پویان قهرمانان خلق و پرچمداران پیشتاز سازمان چریکهای فدایی شدند.
دوستی ما تا اواخر سال ۱۳۴۸ در زمان دانشجویی در دانشگاه تهران ادامه پیدا کرد. ساعتها قدم میزدیم و بحث و گفتگو میکردیم و گاهی هم بحث را در چایخانه دانشکده علوم ادامه میدادیم. فدایی بزرگ مسعود احمد زاده دانشجوی ریاضی در دانشکده علوم بود. بعد از سال ۴۸ دیگر یکدیگر را ندیدیم. بهنظرم اشتغالات طرفین در سازمانهایشان فرصتی برای اینکار باقی نمیگذاشت. آخرین بار مسعود احمدزاده را در اواخر سال ۱۳۵۰در مینیبوسی دیدم که مشترکاًً ما و او را از سلولهای اوین با دستهای بسته به دادرسی ارتش برای محاکمه میبرد. دیدم که همچنان فکور و سرفراز در ردیف اول نشسته و در محاصره مأموران ساواک فقط میتوانستیم با نگاه و تکان دادن سر با هم صحبت کنیم… » (مسعود رجوی ـ استراتژی قیام و سرنگونی صفحه ۲۸۲)
مسعود رجوی ـ دستگیری و زندان شاه
مسعود رجوی در ضربه اول شهریور ۱۳۵۰ ساواک شاه به سازمان مجاهدین، به همراه دیگر اعضای سازمان دستگیر شد. این حادثه زمانی رخ داد که یکی از اعضای مجاهدین در تلاش برای تهیه سلاح به یکی از اعضای سابق حزب توده به نام شاهمراد دلفانی که به عضویت ساواک درآمده بود مراجعه نمود. در این حادثه که پس از یک سلسله تعقیبهای گسترده توسط ساواک انجام شد، صددرصد مرکزیت و نود درصد از اعضاء دستگیر شدند.
طبق دستور و درخواست محمد حنیفنژاد قرار شد اعضای مرکزیت همه اتهامات را برعهده بگیرند تا اعضای جدیدالورود سازمان و هوادارانی که در جریان این ضربه دستگیر شده بودند، هر چه زودتر آزاد شوند. این کار البته به قیمت اعدام و افزایش شکنجههای وحشیانه ساواک روی اعضای مرکزیت سازمان انجام میشد.
مسعود رجوی در این دوران به کادرهای زندانی سازمان پیام داده برای دفاع فعال در برابر دادگاه آماده شویم. طبق آخرین توافقاتی که پشت درهای بسته سلولها و در خفا انجام گردید قرار شد؛
«دفاع ایدئولوژیک و آرمانی از سازمان مجاهدین خلق توسط کسانی انجام شود که نقش ایدئولوژیک در سازمان داشتند و مسئولیت دفاع قانونی به افرادی واگذار شد که نقشهای تاکتیکی و ساده داشتند».
اعضای مرکزیت و بنیانگذاران سازمان مجاهدین موضوعات را بین خود تقسیم کردند و قرار شد مسعود رجوی دفاع تاریخی ـ سیاسی را در برابر دادگاه انجام دهد.
مسعود رجوی ـ دفاعیات
مسعود رجوی در جریان قرائت کیفرخواست و اظهارات دادستان در برابر خبرنگاران خارجی و داخلی که در دادگاه نظامی شماره یک دادرسی ارتش حاضر بودند، پیوسته با دادستان نظامی، درگیری و مجادله لفظی داشت و به تصحیح غلط های املایی و انشایی و استنادات غیرقانونی دادستان در کیفرخواست میپرداخت.
وقتی مجاهدین در پاسخ به سؤالات ابتدایی دادگاه، بههنگام احراز هویت و سؤال پیرامون شغل و تابعیت، همگی خود را مجاهد خلق و تبعه خلق ایران معرفی کردند، دادستان اعتراض کرد و گفت: شغلی بهعنوان مجاهد و دولتی تحت عنوان خلق ایران بهرسمیت شناخته نیست و اینجا دولت شاهنشاهی ایران است.
مسعود رجوی در بیدادگاه شاه
مسعود رجوی از میان متهمین برخاست و گفت: «آقای دادستان تفاوت دولت بهمعنی قوه مجریه را با دولت در مفهوم حقوقی آن که لغت خارجی آن "اِتا" است نمیداند! دولت در مفهوم حقوقی آن، از سه عنصر قلمرو، جمعیت و حاکمیت تشکیل شده است و از آنجا که ما حاکمیت دیکتاتوری را بهرسمیت نمیشناسیم، بنابراین خود را تابع دولت شاهنشاهی نمیدانیم و باید تابعیت خود را تابعیت خلق ایران اعلام کنیم.
در مورد شغل مجاهد و حرفه مجاهدی و مجاهد حرفهای هم که آقای دادستان با آن آشنایی ندارند و برایشان شناخته شده نیست، از این پس بیشتر با آن آشنا خواهند شد».
مسعود رجوی در روز ۲۷ بهمن ۱۳۵۰ در دفاعیات خود ضمن توضیحی بهمنظور تبرئه افرادی که بهخاطر هواداری از سازمان دستگیر شده بودند، با تهاجم به مقام امنیتی گفت:
اولا"- مهندس لطفعلی بهپور استادیار دانشگاه پهلوی برخلاف آنچه در کیفرخواست آمده در فلسطین دورهای ندیده است. او با پاسپورت معمولی چهار الی پنج روز برای ترجمه مذاکرات ما به بیروت آمد. در بعضی از مذاکرات که سری بود، من خودم ترجمه میکردم و ایشان حضور نداشت.
ثانیاً- راجع به اسلحه و انبار مهمات که بهطور رسمی در اجاره مهندس فیروزیان بود، در حقیقت ارتباطی با ایشان نداشت و متعلق بمن بود. من در این باره تقاضا کردم که ناصر صادق و محمد حنیفنژاد برای شهادت به دادگاه آورده شوند که راکد ماند.
ثالثاً- در مورد هواپیما و درخواست مجازاتی که دادستان در این باره، در مورد اعضای سازمان ما بهعمل آورده است، این در هیچ قانونی نیست. بهعنوان یک دانشجوی سابق حقوق، عرض میکنم که قانون عطف بهماسبق نمیشود و حرف دادستان بیمورد است.
رابعاً-در مورد این آقای مهندس محمد غَرَضی که بهعنوان آخرین متهم در اینجا در کنارمان نشسته، باید بگویم که اولین بار است که ایشان را میبینم و نمیدانم ایشان چطور به کیفرخواست ما ربط داده شده است.
خامساً- در مورد اسلحه و مسلسل، قسمتی از گفتههای مقام امنیتی ساواک که بیشتر مرا عصبانی کرد، راجع به ژست تبلیغاتی او در مورد بیرون بردن ارز مملکت توسط ما برای خرید اسلحه بود!
من ارز خارج کردم و مملکت را فروختم یا شما؟ این هتلها کابارهها و کازینوها مال کیست؟ اگر خودش ندزدیده پس پدرش دزدیده. باری شما بهتر میدانید. ناصر صادق سوار موتور بود و من دوچرخه داشتم. این رولزرویسها را چه کسی سوار میشود؟ چه کسانی در بانکهای سوئیس پول رویهم انباشته میکنند؟ بعضی از مطبوعات حقایق را چاپ میکنند. در مجله آمریکایی NATION فتو کپی چکها چاپ شده است. آقای رئیس! کریستین دیور در پاریس لباسهای چه کسی را میدوزد؟ برای ضیافتهای شب از لاهه گل سفارش میدهند. مصرف کنیاک و شامپاین که از خارج برای وزارتخارجه سفارش داده میشود سر به کجا میزند؟ بعد میگویید که ما ارز مملکت را خارج کردهایم؟
مسعود رجوی افزود: آقای دادستان میگوید دادگاه علنی است. علنی یعنی اینکه وقتی در روزنامهای گفتههای آقای دادستان را چاپ میکنند جوابهای ما را هم کنار آن چاپ کنند نه اینکه از چند روز محاکمه چند سطر آنهم پر از غلط و دروغ بنویسند و بعد پز علنی بودن دادگاه را هم بدهند. غیر از اعضای درجه یک خانوادههایمان به تعداد محدود، و خبرنگاران خارجی و وکلای سوئیسی که به این دادگاه تحمیل شدهاند، فقط کسانی حق ورود به این دادگاه را دارند که اجازه مخصوص از سازمان امنیت داشته باشند.
دادگاه یک پارچه در سکوت بود و خبرنگاران و حاضرین غرق شنیدن دفاعیات مسعود رجوی بودند. مسعود رجوی افزود:
- در روزنامهها چرا نوشتید مارکسیست-اسلامی؟چرا نوشتید که ما رویه اشتراکی داریم؟ وقتی که توضیح میدهیم میگویند اشتباه لفظی بود! تازه همین دادگاه را هم بهخاطر چشم و ابروی ما تشکیل ندادند. اوج گرفتن جنبش خلق مجبورشان کرد. روزنامههای خارجی نوشتند، رادیو میهنپرستان از عراق اسامی را گفت، فیلسوف ژان پل سارتر تقاضای شرکت در دادگاه را کرد. الفتح اعلامیه مخصوص انتشار داد و اعتراضهای گوناگون دیگری شد. پس مجبور شدند و منافعشان را در این دیدند که این دادگاه را بگذارند.
- اگر دادگاه علنی میبود، میبایست بنیانگذاران سازمان، محمد حنیفنژاد و سعید محسن و اصغر بدیع زادگان اجازه صحبت پیدا میکردند. چرا حنیفنژاد بنیانگذار گروه اینجا نیست...
میگویند ۵میلیون تومان از بانک پول گرفته شده، عجب! کو سندش؟ کو تاریخش؟ اسم گیرنده چیست؟
شما در حین مدافعات مکرر صحبت برادران ما را قطع میکنید. ما البته از این رژیم بیش از اینها انتظار نداریم. بنابراین حالا وارد اصل مطلب میشوم.
مسعود رجوی آنگاه به تشریح نحوه شکل گرفتن و تحمیل رژیم رضاخان توسط انگلیسها به ایران پرداخت و رئیس دادگاه نظامی سرتیپ عبدالله خواجه نوری صحبت را قطع کرد و با برآشفتگی به مسعود رجوی تذکر داد که عنوان ایشان «اعلیحضرت رضاشاه کبیر» است!
مسعود رجوی گفت: من دارم از زمان رضاخانی صحبت میکنم. چون یکی از آثار مهم دوره رضا شاه یعنی شروع دوره دیکتاتوری، همین خشک شدن ریشه رجال واقعی و مؤمن و میهنپرست است. این رژیم رجال کشور را یا جذب کرد یا عوض نمود یا آنها را خرید و یا از کار برکنارشان کرد، و یا کشت.
من و دوستانم از فرزندان دکتر مصدق هستیم که به پول و مقام پشت پا زدهایم. در جنگی که با شما داریم، سلاح مهم است ولی انسان مهمتر است. اصل موضوع، انسان و انسانیت است. این دیگر خریدنی نیست. قابل فروش هم نیست.
در زمان مصدق مستوفی الممالکهایی بودند که مثل همین پرویز نیکخواه در زمان خودمان خریده شدند.
-وقتی در ۱۳۰۹ و ۱۳۱۰ دوره صدارت و نخستوزیری مستوفی الممالک تمام شد و رضا شاه او را دور انداخت، از طریق خانم همدم السلطنه به دکتر مصدق پیغام داد که «من تا چانه به گِل نشستم، شما مواظب باشید که تا فرق سر در لجن فرو نروید». منظورش این بود که کار با این رژیم، فرو رفتن در لجنزار است. آنهایی که به مصدق و نهضت ملی پشت کردند، بعد که مردم دست رد به سینهشان زدند خیلی تأسف خوردند.....
حالا آقای دادستان هم اگر دلشان میخواهد، میتوانند به حرفهای ما گوش نکنند ولی بدانند که مأمور هستند ولی معذور نیستند! مواظب باشید فردا وضعتان از این هم بدتر نشود. هیچکس پشت سر سپهبد آزموده صلوات نفرستاد.
در اینجا دادستان اعتراض کرد و گفت: از باطن و ظاهر من حرفی نزنید.
دفاعیات مسعود رجوی
مسعود رجوی در ادامه سخنان خود به رژیم شاه پرداخت و گفت:
رژیم اجبارا و برای ادامه حیات، لباس عوض کرده است. اصلاحات ارضی و دادن سهام کارخانجات بهعنوان پشتوانه به فئودالها، ایشان را بیش از پیش متنعم کرده است. در واقع با این کار میخواستند بورژوا بازی در بیاورند. بعد از کودتای ۲۸مرداد بورژوا بازی، مد روز شد...
-به وضعیت اقتصادی و اجتماعی نگاه کنید: در اثر سیاستهای رژیم، بسیاری از کارخانهها ورشکست و کارگران اخراج شدند... گسترش فساد اداری، رشوه خواری و بدبختی مردم از طرف هیأت حاکمه اعمال میشود... احتیاح به توضیح ندارد. زاغهها و حصیر آباد تهران را ببینید. جوادیه و نازی آباد را ببینید. مردم فقیر اگر بیمار شوند مجبورند و محکومند پشت در بیمارستان جان بسپارند.
... در روستاها استثمار دولتی جایگزین استثمار مالک شده است. انبوه خوشنشینها چیزی بجز قرضهایشان را ندارند که از دست بدهند. همین هاست که آمادگی انقلابی بهوجود میآورند. روستاییان وضعشان بدتر و بدتر میشود. در چنین شرایطی تنها راه مبارزه، راه انقلاب مسلحانه تودهای باقی میماند.
دادستان دوباره صحبت مسعود رجوی را قطع کرد و گفت: چون دادگاه علنی است از اختیارات قانونی خود سوءاستفاده میکنید و مطالب را تحریف و به مقدسات اهانت میکنید.
مسعود رجوی با فریاد به سمت دادستان گفت: آقا، دادگاه رئیس دارد. مگر نوبت شماست که حرف میزنی؟ دفاعیات ما همه در رفع اتهامات مذکوره است. بقول خودتان جلسه علنی است. مگر ما حرف مُنافی اخلاق زدهایم؟
دادستان کمی مکث کرد و رو به مسعود رجوی گفت: اگر ادامه دهید تقاضای سری بودن دادگاه را خواهم کرد.
....
مسعود رجوی گفت: این دادگاه امشب یا فردا شب تمام میشود. امشب یا فردا شب آخرین شب ماست. بگذارید حرفمان را بزنیم. اگر هم اعدام نشویم لااقل به حبس ابد محکوم خواهیم شد. رفقای من بهعلت قِلَّت وقت دفاع، که فقط نیمساعت است، بعد از من دنباله متن دفاعیه را در موارد سیاسی، اقتصادی، کشاورزی و تاریخچه سازمان و تضییقات راجع انقلابیون ادامه خواهند داد. مسلما" این اطلاعات کافی نخواهد بود. چون وقت ما اجازه بیشتر از این را نمیدهد. در این دفاعیه بهعلت محذورات زمانی و مکانی (تا آنجائیکه شرافتمان اجازه میدهد.) حتیالمقدور از بردن اسامی و ذکر تواریخ خودداری خواهیم کرد. بگذارید کمی حرف بزنم:
حاضرین با اشتیاق گوش میکردند. دادستان مردد بود و مسعود رجوی افزود:
این روزها یک فریب بزرگ، بهخاطر حفظ نظم موجود که تجاوز به حقوق عمومی است، علیه ناموس کلمات وجود دارد. پس در این رژیم باید مردم را فریب داد. باید مردم را به انواع مختلف ساکت کرد و اگر نشد با ساواک و تیرباران. به این کلمات و اتهاماتی که نثار ما کردهاید، نگاه کنید به جرایمی که به ما نسبت میدهد نگاه کنید:
ما به جرم خود افتخار میکنیم و دست آخر این مردم و تاریخ ایران هستند که قضاوت خواهند کرد. انسان بدون گرفتاری و آزمایش تصفیه نمیشود. روی سخنم به پدر مادرهایی است که فرزندانشان اسیرند. این فلسفه هستی است. وجود آنها از بین نخواهد رفت ولی صبح نزدیک میشود و باید تحمل کرد. نهایت این درگیریها ایجاد جامعه نوین است.
امروز دادستان و ما هر دو به "حق استناد میکنیم. آقای دادستان میگوید کارهای ما برخلاف قرآن است. میپرسیم کدام قرآن؟ قرآن را عوضی نشان دادهاند. چون مُنافی منافعشان بود و نمیتوانستند آن را از بین ببرند، تفسیر خودشان را میکنند. در قرآن آمده که هر کسی تا آنجا مالک شیئی است که خودش برای آن زحمت کشیده باشد.
مگر میشود منابع نفت "یک کشور" را تاراج کنند ولی انسان حرف نزند؟ انسان وقتی چیزی نداشته باشد با چنگ و ناخن و دندان هم که شده به هدفش میرسد.
مسعود رجوی در ادامه با اشاره به سیاست خارجی رژیم گفت:
مسأله اساسی در سیاست خارجی ماست. تاریخ استقرار سلطه خارجی در ایران از بیکفایتی اولیای امور شروع شده است. در قرن گذشته روس و انگلیس آمدند ایران را تقسیم کردند. عدهیی از رجال طرفدار روس بودند و عدهیی طرفدار انگلیس. یک قرضه بانک روس منتشر میکرد، یک قرضه بانک انگلیس.
در ۱۹۰۷ که این قرارداد ننگین بسته شد ایران به دو قسمت تقسیم شد. بعد از انقلاب اکتبر امتیازات استعماری تزارها از بین رفت و انگلیس ایران را از لحاظ استراتژیکی مقدم بر هند شمرد. همزمان با اولین استخراجات نفت ایران، کودتای سوم اسفند را ترتیب دادند. نفت ایران بقدری برای انگلیس حیاتی بود که دیدیم با بسته شدن کانال سوئز لیره انگلیس سقوط کرد. بقول مصدق فقید، طرحی که انگلستان اجرا کرد خیلی ماهرانه بود: تشکیل ایران متمرکز با سرکوب قدرتهای محلی مانند شیخ خزعل و سردار جنگل و از بین بردن اسماعیل آقا در آذربایجان. باین ترتیب اساس یک حکومت مقتدر را ریختند. البته یک حکومت مقتدر برای حفظ سلطه انگلیس. حکومتی که فایده آن بعد از شهریور ۲۰روشن شد...
مسعود رجوی ضمن تشریح بیکفایتی رضا شاه و فرزندش افزود:
در شهریور ۲۰ تمام ایران زیر سلطه خارجی رفت. بعضی از افسرها با چادر در رفتند و ایران فقط ۳ساعت دوام آورد. جنگ دوم هنوز تمام نشده بود که طرح تجزیه ایران این بار بهوسیله انگلیس و آمریکا ریخته شد و این قرارداد توسط دولت حکیمی امضاء شد.
-آیا وقتیکه نخستوزیر ایران طرح تجزیه کشور خود را بریزد، ما حق نداریم بگوییم که تابع ملت و خلق ایران هستیم نه دولت حاکم بر ایران؟
-بگذریم، این طرح هم با مجاهدات طاقتفرسای مصدق رد شد. تا آدم خودش در فضا نباشد نمیفهمد فشار یعنی چه، تهدید یعنی چه...
مصدق و ملت ایران موازنه منفی بهمعنی استقلال خودشان را میخواستند. این بود که ملّیون ایران بیکار ننشستند و با کوشش زیاد ماده گذراندند که ضمن آن جلوی سلطه شوروی هم گرفته شد و دادن هر گونه امتیازی بهر نحوی، مسکوت گذاشته شد و به موافقت بعدی مجلس موکول گشت.
اما آقایان استعمارگران از جان ملت فقیر ما دست برنداشتند. در سال ۱۳۲۹ رزمآرا را از ستاد ارتش آوردند و در کرسی نخستوزیری نشاندند تا رزم آرا، در لباسِ ظاهر فریبِ خود مختاری ولایات در امور داخلی، لایحه به مجلس ببرد و از تصویب بگذراند. باز هم ملّیون که رهبری آنها را دکتر مصدق بهعهده داشت پس از مشاجرات و مباحثات و زحمتهای زیاد توانستند آن را در نطفه خفه کنند و جلوی سلطه خارجی را بگیرند و قرارداد مورد نظر منتفی شد. سپهبد رزمآرا به انتقامِ بازیکردن با سرنوشت ملت بهقتل رسید.
حالا دیگر اوضاع داخلی مملکت بهعلت رشد سیاسی مردم تب و تاب دیگری داشت. بعد از شهریور ۲۰ مصدق نفت را تبدیل به یک شعار و انگیزه ملی کرد صفوف مردم را متشکل و شعلهها را فروزان تر ساخت. بعد از مجلس پانزدهم نمایندگان واقعاً مجاهدت کردند. شرکت غاصب نفت ایران و انگلیس که در واقع نماینده دولت انگلیس بود، از تطمیع نمایندگان گرفته تا حبس آزادیخواهان، از هیچ چیز فروگذار نکرد. حتی طرح آنچه که امروز" اصلاحات ارضی" است در آنزمان بهوسیله تقسیم املاک سلطنتی ریخته شد. مسأله ظاهر فریبِ تقسیم املاک سلطنتی برای خاموش کردن مسأله نفت و تحتالشعاع قرار دادن آن در اذهان، طرح شده بود. با اینهمه نفت همچنان در مرکز افکار مردم بود. در این اثناء یکبار هم بهناگهان نان در تهران قحط شد تا بلکه سرِ مردم به آن گرم شود و کسی حال و حوصله حمایت از مصدق نداشته باشد.
.....اما سرانجام اراده خلق پیروز شد و مردم و ملت ایران راه خود را پیش برد و در آخرین روز سال ۱۳۲۹ نفت ملی اعلام شد. مردم ایران در آن روز طعم پیروزی را چشیدند.
مسعود رجوی در ادامه ضمن توضیح مقدمات کودتای ۲۸مرداد افزود:
-ابتدا ژنرال شوارتسکف آمریکایی به ایران آمد و بعد شاهزاده خانم ایرانی و زاهدی و شعبان جعفری با هم کودتا کردند.
-دیکتاتوری نظامی دوباره با شدت بیشتر ادامه یافت. شکنجه و تیرباران قهرمانان آغاز شد. دکتر فاطمی با ۴۰درجه تب بعد از تحمل شکنجههای طاقتفرسا بهپای چوبهدار برده شد. کریم پور شیرازی زنده زنده سوخته شد. روزبه، از قهرمانان شرافتمند تیرباران شد...
در حالی که خبرنگاران و سایر حاضرین محو صحبتهای مسعود رجوی بودند، قضات و سایر مأموران حکومتی با عصبانیت و بیحوصلگی گوش میکردند. مسعود رجوی ضمن صحبت، در این قسمت متوجه چرت زدن یکی از قضات نظامی شد و در حالی که با حرارت توضیح میداد، رو به جمعیت و حاضرین گفت:
نگاه کنید، یکی از آقایان دادرسان، خوابیده است! حضار و خبرنگاران خندیدند و قاضی مزبور با دستپاچگی از خواب پرید.
مسعود رجوی آنگاه به تشریح وضعیت اقتصادی پس از کودتای ۲۸مرداد پرداخت و گفت: از نظر اقتصادی بهزودی واردات ۷برابر صادرات خواهد شد. تحت تاثیر سلطه خارجی تورم ارزی ایجاد شد....
رئیس دادگاه حرف مسعود رجوی را قطع کرد و گفت: به کیفرخواست مربوط نیست.....
مسعود رجوی گفت پس اجازه بدهید از انتخابات بگویم: وقتی آبها از آسیاب افتاد و مخالفان سرکوب شدند یک مجلس فرمایشی تشکیل شد.در حوزههای رأیگیری گونی، گونی شناسنامه پیدا میشد بدون آن که شمرده شوند...
دادستان دوباره حرف مسعود رجوی را قطع کرد و تذکر داد.
مسعود رجوی ضمن توضیحی در مورد نفت افزود:
بهخاطر فریب مردم ایران ملی شدن نفت را بهرسمیت شناختند. عین شیر بییال و دم. یک شرکت نفت ساختند که بگویند مظهر این ملت است.
اما آمدند اداره امور اکتشاف و استخراج را از کنسِرسیوم جدا کردند و برای آن شرکت جداگانه درست کردند. در عوض، شرکتهای تشکیل دهنده کنسِرسیوم شرکتهای تجاری بودند که در هلند با سرمایه ۱۰۰هزار لیره به ثبت رسیدند. ۴۰% سهام متعلق به انگلیس، ۴۰% متعلق به شرکتهای مختلف آمریکایی، ۱۴% فرانسه، و بقیه هم مال هلند شد...
به این ترتیب بعد از مصدق کلاه بزرگی بر سر ملت ایران گذاشتند. چون سهم ایران بعد از آنهمه غوغای تبلیغاتی به کمتر از سال ۱۳۳۱ رسید...
اکنون نفت ایران با سرعت بیشتر به غارت میرود. کل تولید نفت ایران ۲۲۷میلیون تن است. حساب کنید به هرکس چقدر میرسد. کل درآمد از هر تن نفت برای ایران ۱/۳دلار از ۱۰دلار بوده است. همین نفت در بازار اروپا ۱۴دلار بفروش میرسد. اگر مخارج نفت برای هر تن را ۴دلار بگیریم ۱۸۲۵میلیون دلار یعنی ۱۴/۴میلیارد تومان تضییع میشود.
آقای دادستان، این ارقام را حساب کنید نه ارزی را که برای مسلسلهای ما که این همه از آنها عکس گرفتهاید خارج میشود!
سپس مسعود رجوی با یادآوری جنجال سال گذشته پیروزی نفت، با عدد و رقم مسیر قهقرایی را در حضور خبرنگاران خارجی ثابت کرد. مسعود رجوی گفت:
قیمت نفت بهطور کلی ۳۳سنت در هر بشکه افزایش یافته است و مالیات سود ویژه از ۵۰% به ۵۵% افزایش یافته است.
اما فقط بر اثر تورم در فاصله ۱۰سال بین دو قیمت گذاری، دلار ۲۷% کاهش یافته است. اگر میخواستند قیمت را ثابت نگه دارند باید قیمت هر بشکه را ۵۴سنت اضافه میکردند. این سیر قهقراست نه ترقی.
- با این همه اجحافات، سهم ایران ۲میلیارد دلار است ولی آن را چطور خرج میکنند. یک میلیارد که فقط در شرکت نفت خرج میشود.... یک دختر سناتور را میشناسم که سرِ ماه میرود شرکت نفت و پول بادآوردهای را میگیرد بهخاطر اینکه پدر ایشان سناتور است. حالا بروید وضعیت دختران جنوب شهر و دختران روستایی را ببینید... حالا حق ملت ایران چه شد و کجا رفت؟ اینهم به کیفرخواست مربوط نیست و اگر بگویم لابد آقای دادستان قطع میکند.
مسعود رجوی در سال ۱۳۲۷ در شهر طبس واقع در استان خراسان بهدنیا آمد. پدرش حسین رجوی، تحصیلکرده و از کارمندان اداره ثبت اسناد و مادرش راضیه جلالیان خانهدار بود. این خانواده ۶فرزند داشت.
مسعود رجوی تحصیلات ابتدایی را در دبستان فارابی مشهد و دوران متوسطه را در دبیرستان شاهرضا در مشهد گذراند.
مسعود رجوی پس از اخذ دیپلم ریاضی، در رشته حقوق سیاسی دانشکده حقوقدانشگاه تهران پذیرفته شد و در خرداد ۱۳۵۰ موفق به اخذ لیسانس گردید.
پس بگذارید بگویم: دکتر مصدق فقید به یاری مردم برای گذراندن طرح ملی شدن نفت روی کار آمد. برای اجرا همین قانون بود که مردم حکومت را به مصدق سپردند و این تنها حکومت قانونی بود که در ایران بهوجود آمد...
در این هنگام رئیس دادگاه اعلام نیمساعت تنفس کرد و سخنان مسعود رجوی قطع شد.
پس از نیم ساعت تنفس رئیس دادگاه خطاب به مسعود رجوی گفت: دادگاه به اظهارات شما جهت رفع اتهام گوش میکند. مواظب اظهارات خود باشید:
مسعود رجوی گفت: بسیار خوب، از ۲۸مرداد و از کشتار بعدش میگذریم.
بعد از این جریانها دست چپاول برای غارت ایران باز میشود. عوائد نفت تا آخرین دلار صرف تهیه اسلحه و مهمات میشود. صدها ملیون دلار به جیب شرکتها میرود... در اعتصابات معلمین دکتر خانعلی کشته و عده دیگری مجروح شدند. قاتلان مردم ارتقاء درجه یافتند. قاتل خانعلی به ریاست شهربانی یکی از شهرستانها منصوب شد. معلمین و کوره پزچیها فقط اضافه حقوق میخواستند. وقتی رژیم جواب خواستههای قانونی مردم را اینطور میدهد آیا میشود ساکت نشست و دست به اسلحه نبرد؟
در سال۱۳۳۶ قانون تشکیل ساواک از مجلس گذشت. ساواک مأمور حفظ امنیت و مبارزه با مخالفان شد.
... بعد از ۱۵خرداد ۱۳۴۲، حنیفنژاد و سعید محسن و بدیع زادگان معتقد میشوند که با منطق و دلیل نمیتوان حق را گرفت. آنها به نهجالبلاغه استناد میکردند که باید حق را گرفت. روز ۱۶ آذر باز دانشجویان اعتصاب کردند. از این به بعد مرتب گروههایی با ایدئولوژی انقلاب مسلحانه بهوجود میآید. منصور ترور میشود، بیژن جزنی گروهی تشکیل میدهد. پاک نژاد گروه فلسطین را تشکیل میدهد...
گروه توفان را گرفتید، آرمان خلق کشف میشود، سیاهکل را کوبیدید، چریکهای فدایی خلق و مجاهدین کشف شدند. سازمان مجاهدین خلق و سازمان رهایی بخش خلق را میخواهید به عراق بچسبانید. فایدهیی ندارد. این راه ادامه دارد. باز هم گروههای دیگر کشف میشود و دهها گروه دیگر که الحمدلله کشف نشدهاند. اینها نشان میدهد که وضع طوری است که راه دیگری وجود ندارد و حرف یک نفر و ده نفر نیست. آخر به آگاهترین فرزندان ملت ایران که نمیشود مارک جهالت و غفلت و فریب خوردن زد! بهعنوان مثال در همین ماهها دارید صدها مهندسی را محاکمه میکنید که با درآمدی که داشتند اگر این راه حق نبود اصلاً واردش نمیشدند و از رفاه و زندگی مادی چیزی کم نداشتند. در سال ۴۰، حداکثر اعلامیه پخش میکردند ولی امروز در سال ۵۰ مسلسل بهدست میگیرند. موج مبارزات خاموشی نگرفته بلکه شدیدتر هم شده است. کشف یک گروه نباید باعث ناراحتی بشود. پیروزی ساده و زود بهدست نمیآید. حضرت علی میگوید:" خداوند گردنکشان روزگار را خود نابود نمیکند. به آنها مهلت میدهد که اگر بر نگردند بیشتر فرو روند و مردم را اجرا کننده عدل الهی میکند". " خداوند استخوان هیچ ملتی را پیوند نمیدهد و استحکام نمیبخشد مگر بعد از سختیها و گرفتاریها ". حالا بگویید چه کسی اسلام را ملعبه دست خودش قرار داده است؟
باور کنید که از ریختن خون یک نفر صدها نفر مثل او برمیخیزند. سال ۱۳۵۰ سر آغاز این مبارزه است.
این چه وضعی است که در سیستان، در فارس، در زابل حمامها دو ماه دو ماه تعطیل است. مردم بچههایشان را میفروشند. فقر و گرسنگی حدود ۵۰۰هزار نفر را از سیستان فراری داده است.
در این شرایط میبینیم که بودجه دفاعی کشور به ۴۳ درصد افزایش یافته و ۲۲ درصد اضافه شده است...
به شهربانی و ساواک در پیدا کردن گروههای مبارزین اختیار تام دادهاند. رئیس زندان قزل قلعه میگوید همانطور که تابهحال گوسفند میکشتید با آنها رفتار کنید...
آیتالله طالقانی به زابل تبعید شد. محکومیتهای طویلالمدت در انتظار دارندگان کتب متضاد با منافع رژیم حاکم است.
این رژیم چارهای جز شدت عمل ندارد. این نشانه احتضار اوست.
متهمین سیاسی در ساواک و اطلاعات شهربانی با وحشیانهترین شکنجهها روبهرو میشوند. در حالی که طبق ماده ۱۳۱ هر کدام از مأموران متهمی را برای گرفتن اقرار شکنجه بدهند مسئولند. اگر شکنجه به مرگ بیانجامد آن مامور، قاتل محسوب میشود...
مسعود احمد زاده دو ماه در بیمارستان بستری بود. اصغر بدیع زادگان را سه بار پس از سوزاندن با اجاق برقی عمل کردند. بهروز دهقانی زیر شکنجه شهید شد. شدت ضربات به حنیفنژاد بقدری بود که استخوانهای پا و دست و دماغ و گوش او شکست. عدهیی از متهمین شنوایی خود را از دست دادهاند.
شما تحمل شنیدن اظهارات ما را ندارید.
ما از رژیم جز این انتظاری نداریم.
به امید روزی که ملت خیانتکاران را به دادگاه بکشاند.
درود بر مردانی که رنج انقلاب را تحمل کردند.
دادگاه نظامی به استماع اظهارات مسعود رجوی در شبانگاه ۲۷بهمن ۱۳۵۰ خاتمه داد و از روز بعد به استماع دفاعیات مجاهد خلق علی میهندوست و محاکمه و مدافعات سایر متهمان پرداخت.
در نیمه شب ۳۰بهمن ۱۳۵۰ متهمان ردیف اول تا چهارم، ناصر صادق، محمد بازرگانی، مسعود رجوی و علی میهندوست از سلولهای اوین به اداره دادرسی نیروهای مسلح رژیم شاه فراخوانده شدند و احکام اعدام یکی پس از دیگری در جلسه نیمهشب دادگاه به آنها ابلاغ گردید. هر یک از مجاهدین پس از شنیدن حکم اعدام خود آیه کوبندهای از قرآن را خطاب به رئیس و اعضاء و دادستان محکمه نظامی فریاد میزدند. مسعود رجوی گفت: اِنَّ الْباطِل کان زهوقا: همانا این باطل است که رفتنی است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر