یک تجربه از ۳۰سال پیش
در مورد آن روند انجذاب و دگردیسی که گفتم برای ما تازگی ندارد و تعجبی بر نمیانگیزد و همچنین دعاوی بورژوازی وابسته علیه آلترناتیو دمکراتیک- انقلابی، یک نمونه از تجارب و مواضعمان را که مربوط به ۳۰سال پیش است، با یکدیگر مرور میکنیم:
۳۰سال پیش در خرداد ۱۳۶۲با ۲۰۰نفر مسئولان و نمایندگان اتحادیه انجمنهای دانشجویان مسلمان در خارج کشور که از کشورهای مختلف آمده بودند، در مورد همین موضوع نشست داشتیم که همان زمان منتشر شد.
«دانشجویان از دعاوی و تاخت و تاز بورژوازی علیه مجاهدین و شورای ملی مقاومت میگفتند و اینکه مدعیان، دور از جبهه نبرد، میگویند اصلاً ایدئولوژی و آرمان چیست و به چه درد میخورد؟ در آن زمان مدعیان خواستار «مجاهدزدایی» و بعد هم «شوراشکنی» بودند تا بهزعم خودشان یک آلترناتیوی درست بشود که « همه با هم» باشند که در آن «هژمونی» و بهخصوص هژمونی مجاهدین نباشد! اصطلاحات «مجاهد زدایی» و « شورا شکنی» مال آن زمان است. هیچکدام را هم ما ابداع نکردیم و تا آنجا که یادم هست اولین بار هزارخانی در پاسخ به دعاوی بهاصطلاح « قشر میانی» علیه مجاهدین و شورا آنرا بکار برد.
ما از اول میگفتیم که مدعیان اگر راست میگویند، چرا آلترناتیو مطلوب و مورد نظر خودشان را تشکیل نمیدهند؟ چرا آن را معرفی نمیکنند؟ چه کسی در خارجه، آنهم با همه آزادیهایی که از آن برخوردار هستند، راه را بر آنها بسته است؟
براستی اگر پایه و مایهای در کار بود در این ۳۰سال حتماً خودش را نشان میداد و متشکل میشد و قطعاً آلترناتیو مطلوب خودش را ارائه میداد و آنگاه ایرانیان و هموطنان هم قضاوت و انتخاب میکردند.
اما صورت مسأله واقعی این نبود. صورت مسأله واقعی، همچنانکه در این ۳۰سال هم تجربه شد، قبل از هر چیز، مجاهد زدایی و شورا شکنی به سود ارتجاع حاکم بود. یعنی بقیه حرفها و ادعاها نسیه بود و آنچه نقد بود به جیب آخوندها میرفت.
البته ما از خدا میخواستیم و الآن هم میخواهیم که کاش بهعنوان طبقه و نیرو، یک بورژوازی ملی در کار میبود که آلترناتیو سیاسی خودش را ارائه میکرد. در اینصورت وظیفه ما این بود که با حفظ مواضعمان، با مراعات وحدت و تضادهایمان، با آن وارد اتحاد و ائتلاف میشدیم.
اگر یادتان باشد، در دیماه گذشته در بحث از اسلام مجاهدین گفتیم که، هر چند که وقتی خمینی آمد، احزاب سنتی دوباره میدان پیدا کردند، اما «اقتضای تاریخی و اجتماعی چیز دیگری بود که آنها پاسخگوی آن نبودند». خمینی همه را پشت جنگ ضدمیهنی یا متوقف و مهار کرد یا در خودش فرو برد و فرو خورد و عاقبت هم آنها را به بیرون پرتاب کرد. چرا که:
«بورژوازی ملی ایران هم و به دلایل تاریخی آن قدر ضعیف بود که نتوانست یک پیشوای ملی مانند مصدق را پاس بدارد و حفظ و حراست کند. ”ملی-مذهبی ها“ که امروز میگویند، بخش فرسوده، ارتجاعی و تحلیل رفته همین بورژوازی، در رژیم ولایت فقیه است. بخش وابسته گرای آن هم که اساساً از درآمد نفت ارتزاق میکرد و عمدتاً تجاری بود، در خدمت شاه بود و در زمان شیخ نیز به تحولات درونی رژیم و به امثال رفسنجانی یا خاتمی و سبزینه چشم دوخته و نمایندگان سیاسی آن هم که بقایای شاه باشند چشم به این دوختهاند که آمریکا روزی آنها را به قدرت برساند. غافل از اینکه آمریکا تابحال در سیاست خارجی در ضعیفترین و پراشتباهترین دوران تاریخ خود بعد از جنگ جهانی دوم بوده است. لیستگذاری مجاهدین، آن هم در روزگار سلطنت مطلقه آخوندی، شاخص بسیار گویایی از این حقیقت است که تا کجا به همین آخوندها و گفتگوی بینتیجه با آنها در سراب استحاله و جناح مدره و میانهرو چشم دوخته بودند. اما ۳۰سال گذشت و در رژیم ولایت فقیه چنین چیزی یافت مینشود، آنم آرزوست!»
حالا بعد از این یادآوری، به قسمتی از آنچه که ۳۰سال پیش در نشست با مسئولان و نمایندگان اتحادیه دانشجویان مسلمان گفتیم، توجه کنید ولی در نظر داشته باشید که آنزمان هنوز ارتش آزادیبخشی هم وجود نداشت و ارتش آزادیبخش چهار سال بعد رسماًً تأسیس شد. از روی متن حرفهای آنروزمان در خرداد ۱۳۶۲میخوانم:
تصویر مجاهد ۱۵۹
-«ما کلمه انقلابی حرفهیی را بیحساب و کتاب بکار نمیبریم. بایستی در آرمان و در مشی حرکت (اسلوب مبارزه) انقلابی باشیم، خصوصیات اخلاقی انقلابی نیز داشته باشیم و اضافه بر این، بهطور حرفهیی و در ارتباط با یک تشکل انقلابی هر آنچه را که در توان داریم نثار آزادی و خلق و انقلاب کرده باشیم تا بهطور تمامعیار شایسته آن گردیم».
-« حال بگذارید به شیوه قدیم اپورتونیستی، عدهیی ” سانترالیسم“ را به ”کارخانه“ و اعضا و هواداران یک تشکل قدرتمند انقلابی را به ”پیچ و مهره “و یا ”گله گوسفند“ و ”برده“ تشبیه نمایند. این تشبیه ”کارخانه“ و ”برده“ و ”پیچ و مهره “ از نظر تاریخی متعلق به منشویکهای ابتدای قرن بیستم است که تحت عناوین بهاصطلاح دمکراتیک! با انضباط انقلابی مخالفت ورزیده و خواستار آن بودند که تشکیلات به” عقب“ و به” راست“ رفته و هر بخش یا انجمن یا فردی به دلخواه خود عمل کند....
لنین در این باره گفته بود: ”برای اندیویدوآلیسم روشنفکرانه...که تمایل خود را به طرز تفکر اپورتونیستی و جمله پردازی آنارشیستی ثابت نمود، هر گونه سازمان و انضباط...، حق ” سِرف داری“ بهنظر میآید».
-«حالا وقتی که من میگویم ” سازمان“، بههیچوجه منظورم یک ارزش یا دارایی گروهی نیست، نه! منظورم یک گنجینه ملی است. منظورم یک گنجینه تاریخی برای تمام مردم ایران است که رأیت شرف و پرچم امید و آرزوی آنها را با تمام مرارتها و خونهایش بدوش میکشد، بهای آن را هم هر روز و هر شب در هر کجا میپردازد، فنا ناپذیری و مقاومت انسان ایرانی را در بحبوحهٔ وحشیگری خمینی نمایندگی میکند.
خمینی ضدبشر آمده است تا انسان ایرانی را تحقیر و نابود کند. میگوید:
ببین ترا به چه روز سیاهی نشاندم!
نفس هم نمیتوانی بکشی!
بِچِش! هر ننگ و فضاحتی را به اسم اسلام و به اسم خدا بچش!
هر چه دلم میخواهد به سرت میآورم!
می کشم! داغان میکنم! تخریب میکنم! حرف هم نمیتوانی بزنی! سکوت کن!
سرت را بینداز پایین و مجیز ما را بگو!...
اما نسل شما میگوید: نه نه نه! مقاومت میکنم، پس هستم!
این مقاومت مبین اعتبار وجود من و خلق من است!
تو میخواهی همه چیز را اسیر تاریکی و یأس و حرمان بکنی!
من با تو مبارزه میکنم! میجنگم! بهایش را هم میپردازم و تا خشت آخر، بنای حکومت ننگین ظلم و ستم ترا از بن بر میکنم! واژگونت میکنم. دفتر ننگ و جنایت ترا از هم میدرم!
حالا بجنگ تا بجنگیم!
با چنگ و ناخن و دندان هم میجنگیم!
با مال و جان و عزیزان و خانمان میجنگیم! آن در داخل کشور و این هم نمونه کارمان در خارج کشور
هر چقدرتو امکاناتت زیادتر باشد من ارادهام قویتر خواهد بود و آن را بیشتر صیقل خواهم زد!
سر از پا نخواهم شناخت و سرانجام به هدفم خواهم رسید...
بله، همین که ملتی مرگ سرخ را بر تسلیم سیاه ترجیح داد، از آن لحظه شکست ناپذیر میشود».
-«حالا اگر این نکاتی که گفتم روشن است، امیدوارم که شما (خواهران و برادران) جای تاریخی خود را بهخوبی درک کرده باشید. حالا بگذارید یک عدهیی در خارجه بنشینند، فدا شدن و عمل برای گرفتن آزادی در سطح سراسری و در داخل کشور را واگذار کنند به شما؛ ولی دَم گرفتن! برای آزادی و حرف آن را اختصاص بدهند به خودشان! مهم نیست! این هم یک نوع تقسیم کار است! نمیدانم چرا این همه بر علیه ما میگویند و مینویسند ولی تابهحال من این نکته آخری را در فرمایشات آنها ندیدهام!
اینهم از طنزهای روزگار ماست! روزگارخمینی زدگی و خمینی گزیدگی».
-«خوب، حالا از شما میپرسم فی الواقع برای تضمین آزادی و استقلال وطنمان چه تضمین اساسی غیر از سازمان مجاهدین خلق ایران در شرایط حاضر وجود دارد؟
تضمین را که از کشورهای خارجی نمیشود قبول کرد! تضمین را باید در داخل همین جامعه در سطح آگاهی و شناختهای تودههای مردم و در درون نیروهای شاخص مردمی و در کم و کیف رشیدترین فرزندان و رزمندگان راه آزادی مردم جستجو کرد.
اگر فرض کنیم سازمان مجاهدین دیگر وجود ندارد؛ آیا صورت مسأله ایران فرق نمیکند؟ کاش یک سازمان بهتر و عالیتری وجود میداشت. اما اگر نخواهیم روی کاغذ حرف بزنیم و بخواهیم در عالم واقع به ارزیابی واقعیات بنشانیم اینطور نیست...
کار شما هم در پیوند ارگانیک با مبارزه چنین سازمانی است.درست به همین دلیل از تمام صحبتهایی که تا کنون کردم این نتیجه را میخواهم بگیرم که بهصورت عملی و واقعی، مسئولیت و رسالت تاریخیمان را درک کنیم و اینکه در کجای تاریخ نشستهایم و اینکه بهمثابه مهمترین و حتی تنها نقطه امید بالفعل برای یک خلق محروم چه مسئولیتی روی دوشمان است و از ما چه انتظاراتی میرود؟
اگر سازمان شما نباشد صورت مسأله ایران فرق میکند.آن وقت در تعادلقوای موجود داخلی و بینالمللی، معادلات جدیدی مطرح میشود ».
-«برای اولین بار در تاریخ ایران، ما با یک جانشین و آلترناتیوی مواجه هستیم-شورای ملی مقاومت – که در کانون آن یک نیروی بالنده انقلابی دموکراتیک بهمعنی اخص کلمه قرار دارد. این از هر حیث بیسابقه است. فکر نکنید که کم چیزی است. خلق ما برای ایجاد یک چنین جانشینی با همه نقائصش بهای بسیار گزاف پرداخته. راستی اگر این شانس از بین برود دیگر بالفعل چه چیزی باقی میماند؟ پس به آنچه برای شورا کردهایم افتخار میکنیم. اگر دستمان برسد باز هم بیشتر خواهیم کرد...».
-«بهروشنی میتوان دریافت که تخطئه مقاومت انقلابی (مجاهدین) وتخطئه جانشین دموکراتیک (شورا) و داد سخن دادن اندر مذمت ” سلاح آتشین“ و ” فدیه“ های ضروری آن و مشتبه ساختن ”قهر و فدا“ ی انقلابی با ”شهید سازی خمینیگونه “، فی الواقع قبل از هر کس در خدمت خمینی وتخطئه و سرکوب نیروهای انقلابی و ممانعت از حصول هر چه سریعتر همان آزادیهای دموکراتیک و پایداریست که دستیابی به آنها هیچ تضمین عملی، جز رنج و خون و سازمان و تشکیلات و سیاست و سلاح همان انقلابیون، ندارد».
تصویر نشریه مجاهد شماره ۱۶۰
مثال دیگر ایدئولوژیکی و سیاسی: یک آموزش و تجربهاندوزی دیگر مربوط به ضدیتهای هیستریک و بیمارگونه و ”غیر مسئول“ (لیبرال مابانه) با مذهب است... که دقیقاً انحرافی و اپورتونیستی است وضمنا یکی از علائم ”بریدگی“ و ” انفعال“ روشنفکرنمایانه در شرایط حاضر نیز بهشمار میرود.
اما اینجا، در خارج از کشور، هیستری ضد مذهبی- بهمثابه واکنش خودبخودی و عکس العملی خمینی گزیدگی مذهبی- گاه آنچنان بیداد میکند که آدم بیاختیار بیاد همان” هیستری مذهبی“ و جنون ضد ”لامذهبی“ و ضد ” لائیک“ خمینی میافتد که البته هر دو هیستری بر علیه منافع خلق و انقلاب و اتحاد نیروهای جبهه خلق با هم همسو و همزادند!»
-«اما،ما (مجاهدین) طبعاً همچنان که به جنون مذهبی خمینی که خیلی وقت ها میلیون ها تن از تودههای ناآگاه مردم را نیز بهدنبال خود میکشید، تسلیم نشدیم، طبیعی است که در قبال مواضع عکس العملی آن نیز هوشیار خواهیم بود»
-«ضمناً اگر دقت کرده باشید نشریات ضد انقلاب (مغلوب) خارج از کشور حاوی نمونههای بیمارگونه ضد مذهبی است، که طبعاً نوک پیکان آنها متوجه ”مجاهدین“ و تشبیه ایدئولوژی ما با خمینی است».
-«مثال دیگر، ضداپورتونیسم: اینهم، یک تمایل نادرست و واپسگرایانه دیگر است. تمایلی که برحسب آن، اصولاًًًً ”ایدئولوژی داشتن“ (علی الخصوص در ضدیت با ایدئولوژی مجاهدین) نفی و طرد میشود.
اگر میگفتند مجاهدین حق تحمیل ایدئولوژی و تفکر خود را به احدی ندارند، میگفتیم حق با شماست و به چشم.
کما اینکه در ”برنامه شورای ملی مقاومت و دولت موقت“ و در ”وظایف مبرم دولت موقت“ نیز به طرق مختلف بر این حق یعنی آزادی کامل عقیده و بیان و مذهب و مسلک و.... ـ تأکید شده است. کما اینکه مجاهدین در گذشته نیز هرگز چنین کاری نکرده و با همه فشارها و انحصارطلبیهای خمینی در این رابطه نیز مخالفت ورزیدهاند. اما گاه بهخاطر داشتن این عقیده و ایدئولوژی، ما (مجاهدین) آنچنان مورد طعن و لعن و حمله قرار میگیریم که انگار هر کسی حق دارد عقاید خود را داشته باشد، الا مجاهدین!
اما یک چنین برخورد ضددمکراتیکی موضوع اشاره الآن من نیست. چرا که بطلان آن کاملا بدیهی است.
من میخواهم مطلبی را که قدری پیچیدهتر است توضیح بدهم. مطلب در رابطه با آنهایی است که میگویند: ایدئولوژی را کنار بگذارید و یا آن را بهترتیبی نادیده بگیرید تا همکاری کنیم، یا جانشین (آلترناتیو) شما را حمایت کنیم.
البته چه بسا باشند افرادی که این حرف را حتی با حُسن نیت بزنند و هیچ قصد سویی هم نداشته باشند. اما چنان که الساعه هم توضیح خواهم داد، نتیجه عملی این تمایل را شاید توجه ندارند که چیست.
پس مخاطب من در این مثال، آن تمایلی است که ولو از روی سادگی و تحت جاذبههای ” ملیگرایانهٔ محض“ خواستار نادیده گرفتن عنصر عقیدتی و ایدئولوژیک، یا کم بها دادن به آن در چارچوب یک نیروی مسئول انقلابی همچون مجاهدین است.
زیرا واقعیت این است که بدون ایدئولوژی انقلابی نمیتوان مبارزه با جنبش و سازمانی انقلابی به راه انداخت یا آن را رهبری نمود.
به این معنی که اگر شما ایدئولوژی مجاهدین و یا ایدئولوژی هر نیروی واقعاً انقلابی دیگر را از آنها بگیرید، آنها نه تنها صدپاره و متفرق و منفعل خواهند شد، بلکه اصولاًًًً سرچشمه شور و حرکت و فداکاری آنها را کور میکنید، چه رسد به اینکه صدتا صدتا در برابر جوخه اعدام بایستند یا هزار هزار شکنجه و زندان خمینی را بپذیرند و مقاومت کنند.
زیرا بهمثابه یک اصل اساسی ولایتغیر: ایدئولوژی مهمترین سرمایه ثابت و مهمترین جان مایه مستمر در هر جنبش رزمنده انقلابی است.
نقش ”ریشه“ را در ساختمان درخت دارد که ساقههای ”سیاست“ و شاخ و برگ ”تشکیلات“ بر آن استوار است.
-«در عصر ما –یعنی عصر شرکتهای چندملیتی و انحصارات بزرگ حتی جنبشهای دموکراتیک و ملی که ماهیتاً دستیابی به آزادی و استقلال ملی را مدنظر دارند، با آنچنان مخاطرات و وضعیت بغرنجی روبهرو هستند که پیروزی پایدار آنان در همین چارچوب نیز مستلزم تسلیح آنها به سلاح های ایدئولوژیکی و استعدادت (پتانسیل های) اجتماعی نوین است، در غیراینصورت ولو اینکه یک مرحله را با موفقیت پشت سر بگذارند، در مراحل بعدی پیوسته در تهدید ”رجعت“ بهسر میبرند.»
-«میخواهم نتیجه بگیرم که ”ضدایدئولوژیسم“ بهمعنی اصرار در دست برداشتن از ایدئولوژی یا نادیده گرفتن و کم بها دادن به عنصر عقیدتی، در مورد جریانی همچون مجاهدین، نه فقط نادیده گرفتن پیچیدگی و تکامل مبارزه کنونی و تفاوت کیفی عظیم آن با مبارزات قبلی، و نه فقط ساده سازی کودکانه پدیده بغرنج مبارزه متشکل و سازمانیافته انقلابی در حال حاضر و طبعاً ”رجعت“ بهعملکردها، اسلوبها و مبارزات و ارگانیزمها و سازمانهای مراحل بسیار سادهتر و پایینتر مبارزاتی است، بلکه در عمل بهمعنی سوزاندن ریشه مقاومت و تشکل انقلابی است، که طبعاً منفعت آن قبل از هر کس به جیب خمینی میرود. یعنی همان کسی که سرنگونی او ملازم با مقاومت عمیق و گسترده انقلابی است.
اما با اینهمه لیبرال-بورژوازی که در باطن با مقاومت و تشکل و رهبری انقلابی هرگز دل خوشی نداشته و ندارد، در پس دعاوی و لفافههای مختلف از جمله دعاوی دموکرات نمایانه و ملیگرایانه، ”ضد ایدئولوژیسم“ خود را بیدریغ بر علیه ما تبلیغ میکند. تبلیغاتی که از تمایلات انحرافی و اپورتونیستی گوناگون نیز بر علیه خط مشی اصولی و انقلابی (که بر مبانی عقیدتی خود استوار است) استقبال میکند.
خلاصه کنم: مخصوصاً در شرایط اقتصادی-اجتماعی ایران و در یک چنین سطحی از پیچیدگی و تکامل مبارزات آن، بدون یک مکتب و عقیده و مرام انقلابی، هرگز نمیتوان به یک مقاومت یا تشکل انقلابی دست یافت».
-«از سوی دیگر میخواهم خاطر شما را جمع بکنم و در جواب به نگرانیهایی که از پایمال شدن خون مجاهدین در گزارشتان ابراز شده بود، بگویم که: مطمئن باشید ما این بار از آغاز طوری حرکت کردهایم که خونهای مجاهدین و سازمان آنها، به شرط اینکه خود ما خطوط غلط و انحرافی نرویم، به هیچوجه پایمال کردنی نیستند.
به عبارت دیگر میخواهم تصریح کنم که چه در حال و چه در آینده، دست کردن در خون مجاهدین و یا لگدمال کردن خون ما، برای هیچکس شگون نخواهد داشت. اعم از اینکه خارج و یا داخل کشور باشد. چهره واقعیاش افشا شده باشد یا نشده باشد. به هیچ عنوان نخواهیم گذاشت کسی خون ما را و سیله کسب و کار و کسب شهرت یا جاه و مقام بکند. سادهتر بگویم: خون مجاهدین بهراحتی از گلوی کسی پایین نخواهد رفت و خط ارتجاعی و انحرافی ”مجاهدزدایی“ پیش نخواهد رفت. در حالیکه در برابر انتقادات اصولی فوقالعاده منعطف وبا گوش شنوا و در
نهایت فروتنی برخورد میکنیم و باید هم بکنیم، اما در زمینه ”مجاهدزدایی“ و چشمک و چراغ به نیروهای ضددمکراتیک، با هیچکس شوخی نداریم و حتی به نسلهای آینده نیز وصیت خواهیم کرد: که اگر دیدید کسی یا جریانی، از قِبَل دست مایه کردن خونهای ما و میوه چینی از رنج و خون رشیدترین فرزندان این میهن، به جایی رسیده؛ از گلویش بیرون بکشند و خلاصه نگذارند لقمه حرامِ آغشته به خون مجاهدین، از گلویش پایین برود.»
-«علی هذا به هر کس که در فکر غدر و خیانت با مجاهدین و با شورای ملی مقاومت باشد، نصیحت میکنم که این اشتباه را بیش از این ادامه ندهد. و البته فکر میکنم تا کنون در ایران برای همه روشن شده باشد که نصایح و هشدارهای مجاهدین جدی است و بر سر آزادی و استقلال ایران و خون شهیدان انعطاف ندارند و شوخی پذیر هم نیستند».
-«ضمن اینکه باز هم تأکید میکنم، ما نه مانع انتقادات سایرین هستیم و نه از حق اصولی و دائمی پاسخگویی
-«به قول علی (ع): ”سلاحهای ما بر گنجینه بصیرتهایمان متکی است“. میخواهم بگویم که نه تنها بایستی ”مجاهدگونه“ مرد، بلکه ”مجاهدگونه“ هم باید زیست و مبارزه کرد. این هم لازمهاش کسب اخلاقیات شایسته است.
وای بر ما، اگر قدر اعتمادی را که مردم نثارمان میکنند ندانیم. خوب گوش کنید و آنچه را میگویم نه فقط بر ذهن و ضمیرتان، بلکه تا بن واستخوان خود بهخاطر بسپارید: ذره ذره روابط مختلف اجتماعی و اعتمادهایی که از جانب هموطنانمان در داخل و خارج کشور از آن برخورداریم؛ طی ۱۸سال با رنج و خون و شکنجه و اعدام، به دست آمده است. پس در هر رابطهای که قرار دارید؛ در هر شهر و در هر کشور و در هر جایی که هستید، قدر این اعتمادها را بدانید.
وای بر آن کس که بر خود نام مجاهد بگذارد، اما مردمانی که در اطراف او زندگی میکنند از خُلقیات او ناراضی باشند. شما در هر کجا و در هر محیطی که هستید، حرمت دهها هزار شهید و اسیر و یک مقاومت جانبازانه و سراسری را با خود حمل میکنید. وای بر شما اگر از مسئؤلیتتان در این رابطه غافل شوید».
-«برای پیش بردن یک شعار انقلابی و یک انقلاب واقعی، شما به یک سازمان و یک تشکیلات واقعی نیاز دارید، به عبارت دیگر برداشتن این بار و انجام این کار؛ منحصر به یک نفر و دو نفر و صد نفر و هزار نفر نیست.
کدام سنگ بزرگ را یک تنه میتوان بلند کرد؟ این سنگی را هم که امروز سد راه تکامل جامعه است، باید تمام مردم بلند کنند. اما برای برانگیختن جامعه و هموار کردن راه قیام انقلابی، شما به یک تشکیلات، به یک سلسله روابط دستهجمعی و انقلابینیاز دارید».
-«ما دنبال قهرمانان تک و تنها و منحصر بهفردی که فکر میکنند دشمن را ”تکی“ میتوانند خاک کنند نیستیم، عصر فردیتهای اسطورهای سپری شده است. هیچ رستم یا هرکول و پهلوانی هم که دشمن را یک تنه به زمین بزند در کار نخواهد بود. همه پیشرفتها ناشی از کار دسته جمعی، روابط دستهجمعی و حرکت تشکیلاتی است. ظرف تشکیلات انقلابی را باید قدر شناخت».
-«در پاسخ به سؤالات و برخورد با دیگران وقتی از شما سؤال میکنند، مثلاً راجع به سازمان و مسائل مربوط به آن؛ اگر جواب را دقیقاً نمیدانید، حتماً لازم نیست جواب بدهید. من هم در اینجا خیلی از سؤالات را که میکنند، نمیتوانم فی الفور جواب بدهم و بایستی یادداشت کنم و از داخل یا خارج کشور بپرسم. خوب، همه چیز را که یک نفر نمیداند. همه مسائل مربوط به سازمان را در زمینههای مختلف، که من نمیتوانم بدانم. خلاصه اگر سازمانتان را دوست دارید، هیچگاه از آن دفاع ضعیف نکنید. دفاع ضعیف و لرزان و غیردقیق به ضد خودش منجر میشود. لذا باید با دست پر، تمامعیار وبا اطلاع کافی وارد و خارج بحث شد.
ما نباید خود را از همه چیز مطلع نشان بدهیم. نباید در حرفهایمان مبالغه کنیم. حرفهای ما نباید بوی توجیه و سمبل کردن بدهد. سعی کنید اگر ارقام و اعدادی میدهید، دقیق باشند. بزرگنمایی کاذب نکنید. از مبالغه و گنده گویی و گزافهگویی و این چیزهایی که در اینجاها خیلی رایج است، پرهیز کنید.
باید یاد بگیریم که سبک کار، سبک سازماندهی و سبک برخورد خود را چگونه اصلاح کنیم. با انتقادپذیری، با ارزیابی مداوم که طبیعتاًً بهصورت دستهجمعی امکانپذیر است.
بنابراین، این روابطی که ما در آن قرار داریم؛ یک آزمایشگاه است. فکر نکنید که شهادت بهخاطر آرمان و هدف، بهخاطر خدا و خلق فقط در شهادت جسمانی خلاصه میشود. نه! نامدارترین شهدای ما، برجستهترین آنها، کبیرترین آنها، کسانی هستند که قبل از شهادت جسمانی از پروسهها و مدارهای متعدد شهادتهای نفسانی و ”پسیکولوژیک“ رد شدهاند. کسانی که در جریان هستند میدانند که گاه یک گلوله خوردن بهسر یا قلب آدم، بسیار راحتتر است از حل کردن یک سری دیگر از تضادها، از خیلی تحملها واز خیلی خودسازیها و...
بله، در انسان شناسی توحیدی، از شهادت جسمانی درجات بالاتری هم هست. به شرط آن که خود این حقیقت بهانهای برای گریز از شهادت انقلابی نباشد. بگذارید دقیقتر بگویم: نکته کمالِ فدا شدن جسمانی برای آرمانهایمان و انحلال مطلق در آن آرمانها، وقتی است که قبل از رسیدن به درجه عالیه شهادت جسمانی؛ در طول زندگی و مبارزه روزمره از مدارج دیگری هم رد شده و روح و قلب و کردار و اخلاق خودمان را هم پیشاپیش به خدا هدیه کرده باشیم.
در کجا این کار باید صورت پذیرد؟ در روابطی که هماکنون با خودمان و با دیگران داریم».
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر