گزیده سخنرانی برادر مجاهد مسعود رجوی - آینده انقلاب در دانشگاه تهران
بنام خدا و بهنام خلق قهرمان ایران
و به یاد اولین شهید و با یاد آخرین شهیدی که تا این ساعت در خاک افتاده است.
حلقاتی سرسخت و پولادین از زنجیر انسانهای انقلابی و طراز مکتب، که مشعل آگاهی و آزادی را بدیار محرومان ارمغان میبرند. ستارگانی در سپیده دم و یا خورشیدهایی در نیمروز که در هیچ شرایطی با دشمنان بیرونی و درونی خلق سازش نکردند. کسانیکه ظلمات تقدیر این میهن را هرگز پذیرا نشدند.
بگذار تا دشمنان بیرونی و درونی هر چقدر میخواهند ستارگان بخت ما را به زمین بکشند. ولی ما باز هم آسمان را غرق ستارهها خواهیم کرد.
با اخترانی شب گرد، مصادیق طارق، همان تابندگان شب کوب و ظملت سوز، همچون احمد رضایی و یا با اشعه نیمروز، گلبرگهای خورشید، پرتوهای جهل سوز، همچون عباس عمانی.
بیچاره شبپرستان تیغ به کف هلهله زن با سلاله خورشید و با نسل ایمان چه خواهند کرد؟
گو هر چه میخواهند در پیچ وخم جادههای تاریک به کمین خورشید بنشینند. تا اسیرش سازند، بکشانندش و در لجه خون اندازند. ولی خورشید دراسارت هم خورشید است و از شهادت هر خورشید نیز هزاران ستاره برخواهد خاست. جنگلی رویان ازستارهها، با ریشههایی در اعماق قلوب تودهها.
همه آنهایی که از جهل و بندگی، از اسارت و بیگانگی متنفرند و به رهایی و یگانگی عشق میورزند. پس چه کسی و کدام قدرت خواهد توانست ما را بخشکاند و بسوزاند. وای بر آنها اگر میدانستند که در کمینگاه بزرگ تاریخ چه خورشیدهایی در شرف انفجار و تولدند. بله، بیتردید روزی تمام فضای ظلمت پهنه خورشید گدازان خواهد شد.....
ای به خون خفته شهیدان به شما باد سلام.....
ای کفن پوش عزیزان به شماباد سلام.....
بله خواهران و برادران،
امروز برای بزرگداشت شهدایی بس والاقدر و پرارج و شأن جمع شدهایم. شهید اولین، احمد، چه سمبل پرمعنایی.... نارنجک را کشید و خودش را قطعه قطعه کرد. به دشمن هیچ نداد، نه سلاح. نه اطلاعات و نه حتی جسم خودش را، آخر او یک مجاهد خلق بود. مظهری از ارادهٔ شکست ناپذیر خلق قهرمان. نسبت به غلبه بر ظلمات جهل و اسارت و چنین بود که اینان بقول پدر طالقانی: ” راه جهاد گشودند“.
البته آنروز نه کسی احمد و نظایرش را ” منافق “ خواند و نه از شکیات و سهویات آنها سؤال کرد و نه آنها را” التقاطی “ قلمداد کرد. آخر آن روزها فقط بحث رزم و میدان بود. طاغوت آنقدر سخت گرفته بود که مرز جنبش و ضدجنبش، مرز انقلاب و ضد انقلاب بهمعنای حقیقی کلمه و نه معنای ابتذالیاش، واقعاً نمیتوانست مخدوش شود. به این ترتیب جایی برای شیرین زبانی، خوشرقصی، مجاهدنمایی و مسلمان نمایی باقی نمانده بود. آخر آن روز در صحنه هیچ اثری از آنهایی که امروز ما را از قیام به مسئولیتهای تاریخیشان میترسانند نبود.
چونکه بازی گرگم به هوا نبود. مبارزه سخت و خشن و جدی و یا اگر هم از بعضی از اینها خبری بود، در پشت صحنه، در پشت جبهه و نه در صفوف نخستین. مرزها نمیتوانست مخدوش بشود.
اهل اسلام و اهل نفاق بسادگی قابل تشخیص بودند. البته باز هم شکر خدا که با این آزمایشی که امروز در کورانش هستیم، باز هم مرزها برایمان روشنتر شد. فهمیدیم که هر کسی چه در دل دارد و چند مرده حلاج است؟! و در اوج همین آزمایش و در یکی از دقیقترین و حساسترین نقاط آن بود که تازهترین و آخرین شهید به خاک افتاد: عباس عمانی مجاهد کارگر، کارگر شهید.
گناه عباس چه بود؟ اگر در این نشریه دیده باشیم. خودش قبل از شهادت به خط خودش نوشته بود:
” من عباس عمانی که یکی از طرفداران سازمان شما میباشم. کلاس دیپلم چهارم نظری را گرفتهام و فعلاً در پروانه سازی در نعمت آباد کار میکنم. برادران کارگرم را راهنمایی کردهام تا هوادار سازمان شما باشند و همچنین در محل زندگیمان، شیر خورشید، چهار راه عباسی نیز دوستانم را، بیشترشان را هوادار سازمان کردهام و بعضی از بچههای فامیلهایمان را هم همینطور. از گفتن این مطالب نه پاداش میخواهم و نه برای خودستایی، چون حقیقت را همیشه باید ترویج کرد... حقیقت را همیشه باید ترویج کرد... “
نه عباس جان ما میدانیم که آنچه نوشته بودی، برای خودستانی نبود. تو به ترویج حقیقت مشغول بودی. حقیقت نسل بخون خفته ای که در اوج تکاپوش، به تو ختم شد.... بله، بهنظر ما میان احمد تا عباس فرقی نیست. هر دوی آنها حقیقت را ترویج میکردند. خواه با تفنگ، خواه با اوراق انتخاباتی. حقیقت حقوق یک خلق. حقیقت حقوق مستضعفین. حقیقت حقوق کارگر و دهقان. با این تفاوت که آنموقع نبرد با ضدحقیقت با سالوس و ریا و تزویر بسیار سادهتر از حالا بود. بهمین دلیل شأن عباس بسیار بالاست.
حقیقتی را که بهش گواهی داده، و این شهادتی بود علیگونه. علیوار بهدست خوارج، قشریون و مرتجعین. شهادتی نه بهدست کفار آریامهری، بلکه بهدست اوباش و چماقداران ایادی انحصارطلب. امروز جمجمه عباس ما را شکستند. خونش را به زمین ریختند. ولی با پیامش چه خواهید کرد؟ حقیقت را همیشه باید ترویج کرد. بله الزام به ترویج حقیقت از ذات خود حقیقت میجوشد. مسئولیت همه دانایان، آگاهان، روشنفکران، که حالا یک کارگر پیشتاز آنها شده، و بهمین دلیل حقیقت بخودی خود ضامن نفوذ اقتدار و درخشش است که هیچ نیرویی را سرانجام توان برابری با آن نیست.
میگویند در یکی از جنگها، پیامبر اصحابش را به شهادتی نزدیک بشارت میداد. علی گفت ای رسول خدا من چی؟ پیامبر گفت تو صبر کن، هنوز تو راههای دور و درازی در پیش داری. آیا آنروز پیامبر میدانست که حضرت علی بهدست چه کسانی کشته خواهد شد؟
بهرحال، احمدها و عباسها امروز میدانند که حالا هزارها هزار مروج حقیقت بر گور آنهارستهاند. چهرههای مصمم و شاداب هزاران هزار خواهر و برادر کوچکتر و بزرگتر که در جریان انتخابات فعالانه جوشیدند، خروشیدند.... اینها را در نظر بیاورید. ما که برای انتخابات پولی نداشتیم. کار را همینها کردند. آخر شعله مشترکی بود چه در قلب احمد و چه در قلب عباس و چه در قلب این هزارها، فروغ جاویدان، عشق حقطلبانه، آتشین و بیپایان، مهر خدا و خلق، حالا از این پس ما در هر مدرسهای، در هر دانشکدهای و در هر کارگاه و مزرعهای همیشه بیاد خواهیم داشت که حقیقت را همیشه باید ترویج کرد.....
همین چهرهها بودند که در جریان انتخابات، کتک خوردند، جمجمههاشان شکست، مضروب شدند، گلوله خوردند. اما آرامش را حفظ کردند. بردباری انقلابی نشان دادند. چه کسانی آرامش را حفظ کردند؟ چه کسانی خون جگر خوردند و دم برنیاوردند؟...شما بودید، حتی اسم شهید را هم اعلام نکردیم، سوزدل پدرو مادرش را تصور کنید؟
این بود آزمایش انضباط و اخلاق انقلابی و اخلاق اسلامی. در برابر آن ضرب و جرح ها، صدها تن مجروح در گوشه و کنار کشور، و هزارها تن مضروب و کتک خورده و تحریکات جمعه و ایام عزا و رادیو و تلویزیون و شهید. ماهم آزمایش دادیم. این آزمایش مابود. پس بگذارید در همین جا تشکر بکنم، از فرد فرد میلیونها تنی که در این انتخابات براستی آزمایش حقانیت، اصالت و رشد و بلوغ سیاسی خودشان را دادند. از همه مردم، از همه آنهایی که صادقانه از ما حمایت کردند. بهویژه جوانان شریف، شجاع و غیور که توانستند بر احساساتشان غلبه کنند و براستی که چه کسی میداند که این تحملها چقدر مشکل است. مخصوصاً من بایستی از خواهران و برادران عزیز کردمان تشکربکنم، وقتی تلفنا با رهبران مذهبی و سیاسی آنها تماس گرفتم و بهشان گفتم که بهاجبار بایستی کنارهگیری بکنم، و از آنها استدعای آرامش کردم، برایشان فوقالعاده دردناک بود. خود آنها هم بدرستی نمیدانستند که چطور بایستی آرامش را حفظ بکنند. اما با این همه، همه گونه قول مساعدت دادند و در عمل هم دیدیم.
عدهیی دیگر از ما میپرسیدند چطور که کاندیدای ما بایستی حذف شود. ولی تیمساران شاهنشاهی برجا بمانند؟ باز هم من گفتم نمیدانم. ولی آرامش را بایستی حفظ بکنیم.
خوب، این از اخلاق و انضباط انقلابی ما. فردای انتخابات مسلحانه به ما حمله کردند، باران دشنام و باران گلولههای ژ – ۳ اینهم مظهر دیگری است از اخلاقیات آنچنانی در پشت مارک اسلام با برگ مأموریت!!
پس کجائید ای مسلمانها؟ مگر نمیبینید چه بروز ما و هوادارانمان و خانواده هایمان میآورند؟ مگر دائماً تکرار نمیکردیم از قول و رسول خدا
” من سمع رجلا ینادی یا للمسلمین فلم یجبه فلیس بمسلم “ در گوشه و کنار دنیا اگر کسی مسلمانها را به کمک بطلبد و اجابت نکنند مسلمان نیستند.
یاللمسلمین پس کجائید؟ چرا صدایتان درنمیآید. الله اکبر، مگر نمیبینید که چطور طرفداران ما را در نظام جمهوری اسلامی سرمی برند؟ پس چرا سکوت پیشه کردید؟
مگر گناه ما چیست؟ ای کسانیکه گوش دارید؟ مگر ما چه کردیم جز تحمل رنج و اسارت؟
ولی بگذارید تأکید بکنیم، وای به روزی که تصمیم بگیریم مشت را با مشت و گلوله را با گلوله پاسخ بدهیم.
آنوقت خودتان پشیمان خواهیدشد. آنوقت خودتان افسوس خواهیدخورد.
بله ما از اول هم نه یک فرد و نه یک گروه، بلکه یک برنامه و یک خط مطرح بوده و حالا هم همین است یعنی ما یک برنامه عملی را خواستاریم چون عمل هست. هر که هست، بسم الله با هر نظری با هر فکری با هر عقیدهای.
مگر نمیخواهید کشورتان آزاد آباد و عاری از ستم باشد؟ انگیزه ما در انتخابات ریاستجمهوری هم همین بود. وقتی پای عمل میاد، دیگر ماهیت همه حرفها رو خواهد شد.
چه فایدهای دارد که ما دائماً دم از مسلمانی بزنیم ولی عمل نکنیم؟ مگر در قرآن نیست که لیس البر ان تولوا وجوهکم قبل المشرق و المغرب، نیکی که همهاش این نیست که روهایتان را به چپ و راست کنید. مگر نیست که مطابق قرآن بسیاری از آنهایی که نماز گذارید مکذب دیناند؟ الَّذِینَ هُمْ یُرَاءُونَ، و ریاکارند، دو گانه اند، حرفشان با عملشان تطبیق نمیکند، چرا که «یمنعون الماعون» اسباب و ابزار زندگی و تولید و سرچشمههای خیر را انحصار میکنند.
مسعود رجوی - آینده انقلاب برای ما اهمیت دارد
مگر نبود که علی علیهالسلام از کسی که امید و اعتقاد به خدا را مدعی بود. میپرسید. ما باله لا یتبین رجائه فی عمله “ چرا امید و اعتقادش در عملش دیده نمیشود؟
پس بگذارید تصریح کنم: این آینده انقلاب است که برای ما اهمیت دارد. و بنا بر این هیچکدام از ما، نه مشتاق و به مدعی و نه خواهان هیچ پست و مقامی بوده و نه هستیم. ما آینده انقلاب را روشن و پیروزمند میطلبیم.
بله ما هستیم، یعنی از این پس بقول علی علیهالسلام شعار ما این است: «العمل انهایه، الاستقامه» عمل، دیدن نهایت و پاداش و پایان کار و استقامت روی این.
بنابراین ما حول این برنامه، حول این خطوط اسلامی و انقلابی و مردمی، میگوئیم هر کس میخواهد بیاید. هرکس برایش واجد اهمیت است که تفرقهها بروند کنار و تمام خلق رو بجلو برود چه بهتر.
به این ترتیب ملاحظه میکنید که اگر معیارهای عملی به میان بیایند چقدر راهها و تشخیصها ساده خواهد بود.
خواستهایمان هم همان برنامه است. اجازه میخواهم که سرخطش را باز هم بخوانم که ما چه میخواهیم و حول چند نکتهاش توضیح بدهم:
شوراهای مردمی
استقلال تمامیت ارضی و حاکمیت مردم
آزادی کامل احزاب، عقاید و مطبوعات
حقوق ملیتها بهخصوص در رابطه با مسأله کردستان. یک نکته بسیار باریکتر از مو هم وجود دارد که نبایستی از آن بگذریم و آن کلمه خودمختاری است. این کلمه برای مردم آنجا مقدس شده است. سالهای سال به آنها ستم شده بود، ما بایستی موضع خودمان را روشن بکنیم، آیا نسبت به کلمات حساس هستیم. آیا باید جنگ کلمات را ه انداخت اگر برای مردم این کلمه مقدس است باید مفهوم و چارچوبش را روشن کرد. و به آنها گفت و داد.
و بعد مسأله برابری زن و مرد – هر چقدر میخواهید از حقوق مادر اهمیت مادر و احترام به مادر صحبت بکنید همهاش درست است. ولی بیایید یک مقدار هم حقوق مساوی سیاسی و اجتماعی زن را به آنها بدهیم، تا درجه دوم تلقی نشود.
بعد مساوات اسلامی تشیع و تسنن بود.
ماده نهم زمین برای دهقان و کار برای کارگر بود.
و ماده دهم – مسکن، بهداشت و تحصیلات برای همه. اینها را برای این میخوانم که ما بر آن هستیم و خواهیم بود.
ماده یازده مبارزه با هرج و مرج بود و تأمین آسایش اجتماعی برای تمام مردم
و خدا کند که همه جمعیتها، گروهها، احزاب و سازمانهای اصیل و صادق اختلافات مسلکی و سیاسی را در راه رستگاری خلق قهرمانمان لااقل درجه اولش نکنند و در عمل از این برنامه حمایت بکنند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر